با توجه به مرده بودن بازیگر نقش مکمل و در صورت سرتقبازی و دبه کردن سایر بازیگران، علی شمس به عنوان صاحب سمج اثر باید به شهر خوی رفته و سنگ را از روی قبر کنار زده و به اعجاز قلم، فواد ثریا، این بازیگر قدر ندیدهی به عافیت نرسیدهی داغ موفقیت به دل مانده را از گور بیرون بکشد و برای بازی در این نقش راضی کند. استخوانهاش احتمالا به خوابیدن روی شانه خو گرفته باشند ولی کار چندان هم سخت نیست. علی شمس میتواند اسکلت فواد ثریا را به تربت شمس تبریزی که سه کیلومتر آن ورتر از قبر وی واقع شده قسم سفت و سخت بدهد و با دستمزدی چشمگیر ولی معنوی او را برای بازی در این نقش راضی کند.
کتاب شروع جالب و پرانرژیای داشت. از نحوهی روایتش خیلی خوشم اومد. طنزش بجا و بامزه بود. اما هرچقد بیشتر جلو میرفتم، داستان بیدر و پیکرتر و خرتوخر تر میشد. در نتیجه بهش امتیاز سه رو میدم؛ فقط بخاطر چل پنجاه صفحهی اولش :|
پایانش>>> لذت بردم. یه روز همینطوری خودمو میکشم. شخصیت اصلی اسمش علی شمسه که سعی داره یه نویسنده و کارگردان تئاتر باشه ولی بازیگر درستحسابی واسه نقشهایی که مینویسه نداره. پس کسی که فکر میکنه بازیگر خوبیه"فواد ثریا"رو از قبرش میکشه بیرون و میگه بیا واسهی من بازی کن تو نمایش تئاترم بعد این فواد ثریا رو میفرسته دنبال یه شخصیت دیگه که شاعر نسبتا بزرگی بوده و هیچکس تا وسط کتاب نمیدونه چرا و دلیل چیه و هدف چیه ولی کشش داستان به اندازهای بود که آدم بخواد صبر کنه شوخیهای متن شیرین و جالب بودن تنها کلمهای که خیلی به نظرم درسته: "interesting" فضای داستان به دست شخصیتاصلی و با قلمش میتونه عوض بشه ولی همچنان یه سری عواقبی واسهی تغییرات حتی جزئی وجود داره و نویسنده یا همین علی شمس باید اونارو بپردازه. تازه جن هم توش داره. شعر هم داره. خلاصه که نثرش بسیار غنیه. توصیه شخصی منه.
خیلی دوست داشتم که الان اینجا بنویسم: حتما و حتما این کتاب رو بخونید که پشیمون نمیشید. ولی نمیدونم که میتونم این رو بگم یا نه. نیمه ابتدایی برای من خیلی لذتبخش بود؛ پر از تازگی، شوخ و شنگ، دیوانهوار، شیرین و لذتبخش. متنی که طناز بود و میخواستم با سرعت کم بخونم که مزهش رو روزهای بیشتری بچشم.
اما از نیمهی دوم اینطور نبود. نیمهی ابتدایی کتاب برای من چهار ستاره بود و نیمهی پایانی دو ستاره. برای همین واقعا نمیدونم چه نمرهای بدم. توی نیمه دوم کتاب برای من به بیراهه رفت. دنبال یک خط روایی قانعکننده بودم که همهی این اتفاقات بیربط رو به درستی کنار هم قرار بده و پیوند بزنه. منتظر برگ برندهی نویسنده بودم که خودش رو رو کنه. اما برگی در کار نبود. دلیل همهی اتفاقات داستان برای من راضینکننده و سطحی بود. انتظار بیشتری داشتم. انتظار داشتم که وقایع معنای خاصتری داشته باشن.
شاید همین بیمعنایی هم خودش پیام داستان باشه. شاید همون خط ابتدایی داستان، "...به همان بیربطی اسناد تاریخی به تاریخ" پیام داستان باشه. اما اگر هم اینها بوده باشه، توی متن گم شد. و خلاصه که درونمایه و مضامین بیشتری برای داستان نیاز بود که روی پلات بشینه.
در نهایت این سوال که این کتاب رو بخونید؟ بله. متفاوت و خلاقانهست. نویسنده باسواد و تواناست و نثر تمیز و جالبی داره. فضای ایرانی بهخوبی پیاده شده. از اصطلاحات و زبان عامیانه فارسی بهخوبی استفاده شده. ترکیب نثر مدرن و نثر کهن زیباست. شوخیهای خوبی داره کتاب. و در کل خوشحالم که کتاب نوشته شده و خوندمش. اما ناراحت از اینکه میتونست تبدیل به چیزی فراتر بشه برام و نشد.
- ویراستاری کتاب بهشدت ضعیف بود که توی تجربه کتابخوانی تاثیر منفی داره. فکر کنم اصلا کتاب ویراستاری نشده بود. -وقتی تکگویی شخصیت اصلی به خودشیفتگی تنه میزد (که کم بود) رو دوست نداشتم؛ کلا از شخصیتهای اصلی نارسیسیت خوشم نمیاد که سلیقهی شخصیه شاید. - به نظرم فضای تاریک و بدبینانهی پایان کتاب با فضای روشنتر اوایل کتاب تناسب نداشت. - راستی با انتظار کتاب گمانهزن نرید سراغ کتاب. اصلا اصلا رئال نیست اما گمانهزن هم حساب نمیشه به گمونم.
حقش انصافا سه و نیم سرراست بود که متاسفانه برای بار هزارم باید بگم اینجا نیست😂 خلاصه که کتاب خوبیه،ریتمش یکم متغیره و گاهی میافته گاهی بسیار پرکششه. من بخشی مه میرفت توی حمام قدیمی و جنها رو آزاد میکرد واقعا دوست داشتم ولی در مجموع روایتی بینهایت متفاوت و جذاب داره،اگر دنبال روایت ساده و سرراست هستین اصلا سراغش نرید😉
بدون شک یکی از جالب ترین و عجیب ترین کتاب هایی بود که تا به حال خوندم. شروعشو دوست نداشتم اما هر چقدر داستان جلوتر می رفت بیشتر مجذوب می شدم. فوق العاده بود.
جاهایی که با فرمش آدم رو بازی میده جالبه واقعا. روایتهای مختلف به شکل درستی بهم نمیرسن که در واقع حرف نویسنده هم همینه؛ طوری که دلش میخواد مینویسه. و این در حد یک تجربهی جدید میتونه آدم رد جذب کنه، نه بیشتر.
خب حقیقت این است که من نمیدانم که علاقه ام به رمان کلا از بین رفته یا اصلا علاقه ام به کتاب کم شده یا خدا پس گردنم زده که چنین به این بدبخت امتیزا پایینی میدهم چون اصلا من از این استادهایی هستم که دست به نمره شان خوب است و بله بهرحال میدانید خودتان هم. بگذریم. خب اینکه دیدم که پیش تر یک گزارش گمان شکنی هم هست که صادق هدایت آن را نوشته باعث شد بزنم توی سر خودم که وای بر من چه خری هستم که این را نمیدانستم. دیدن ریویوی فائزه عزیز هم با آن تصویر گوگولی مگولی پروفایلش واقعا برایم دلگرم کننده بود با توجه به این که اصلا ایشان بودند که کتاب را به من هدیه دادند وگرنه من صدسال چیزی از علی شمس نمیخواندم. از این پس هم فکر نمیکنم بخوانم. بهرحال، نوشتن در مورد نوشتن یکی از جنده ترین حرکاتی است که یک نویسنده میتواند بزند و از حسی که هنگام نوشتن دارد بنویسد. یعنی من اولش که این را دیدم اینطوری بودم که آه خداوندگارا. اما خب در ادامه، ما میبینیم که این نوشتن در مورد نوشتن که در این کتاب است، یک طور متفاوتی از بقیه جاهاست با اینکه یک نفر در ریویویش نوشته که این کپی از عباس نعلبندیان است و خب من که نمیدانم. روی هم رفته نسبت به این کتاب نظر بدی ندارم. سرگرم کننده بود و بامزه و پایانش هم بامزه بود منتهی در عین حال هی چیز خاصی که یکهو بکوبد توی سرت نداشت. یک جاهایی اش هم انگار نویسنده میخواست بگوید هاهاهاهاها ببینید من چقدر بامزه ام و یکهو چند صفحه را خالی میگذاشت. به نرم کار قشنگی نیست ولی عده ای هم میتوانند بگویند این خلاقانه و پست مدرن و اوانگارد است.
من دوست داشتم میفهمیدم که واقعا فوئاد ثریایی وجود داشته و آیا نوسنده واقعا میخواسته توی این کتاب باهاش تصفیه حساب کنه یا نه؟ من سریع نخوندمش چون توی گرفتاری بودم و فقط میتونستم جدا جدا وقت بزارم. با این وجود توی پرشهای داستان گم نشدم. یعنی به نظرم خط داستانی خوبی داشت. دربارهاش یه سرچ هم کردم که میگفت این سبک نوشتن رو «پست مدرن» میگن. شاید من اگر بخوام یه سبک رمان برای همیشهی زندگیام انتخاب کنم این نباشه اما به دو دلیل برای منی که با ادبیات حرفهای برخورد نمیکنم خیلی جالب بود. اول سبک خاصش نسبت به چیزایی که تا حالا خونده بودم و دوم هم پایان فوق العادهاش، یک دفعه نیت کثیف خودش رو رو کرد و ان��قام گرفت. خیلی برام جالبه بدونم واقعیت بوده یا نه؟ اگر بوده که دمش گرم! گذشته از این، اشارهای که به یه شخصیت تاریخی، ابونواس، که خیلی آدم جالبی بوده و در عین حال خیلی برای من ناشناخته بوده، جالب بود. شاید این یکی از بهترین راهها برای آشنا شدن با یه نفر باشه. کم کم و توی فضای مناسب آدم رو تشنه میکنه تا در نهایت تو هم اون شخصیت رو دوست داشته باشی! اصفهان و همدان قدیم، خوی و حال و هوا رو حس میکردم.
زمانی که رزنگرانس (یا) گیلدسترن از هملت میپرسند چه میخوانی او پاسخ میدهد کلمات کلمات کلمات و این توصیف از کتاب به منزله مجموعه ای از حروف و کلمه های بهم چسبیده که گویی نویسنده از بین بی نهایت کلمه موجود از زمان شاهنامه تا موبی دیک و گزارش گمان شکن شکار کرده و بهم چسبانده بهترین توصیف این کتاب به خصوص است. در وصف کلمات. در ستایش کلماتی که با آنها میتوان هر کاری کرد. دیوار شکاف داد و جن احضار کرد و مرده زنده کرد و مرده را دوباره کشت. گزارش گمان شکن یک شیطنت به تمام معناست با کلمات. یک کتاب شیرین و خوش خوان و مهم تر از همه خلاق است. علی شمس میداند چگونه بهترین کلمات را شکار کند و بهم بچسباند. میداند چگونه با کلمات عاشق شود و چگونه انتقام بگیرد. متن های این چنینی باعث میشوند آرزو کنم نویسنده شوم تا بتوانم سلطان کلمات باشم و آنها را به اسارت در بیاورم و تخیل خودم را آزاد و رها کنم. به قول صفحه ۶۸ آخر خط ۱۶ از بالا و خط ۵ از پایین زنده باد متن...
عموما وقتی کتابی رو میخونم توی ذهنم یه شباهتهایی با کتابای قبلی کشف میکنم بعد هم با این کشفیات ذوق میکنم. اما این کتاب خیلی فضای جدیدی برام داشت و همچین چیزی رو نتونستم توش پیدا کنم که جالب بود :) نثرش هم یه جور ترکیب بود از نثر متون قدیمی و جدید. اگه شروع کردین و یه جاهایی پشیمون شدین از خوندن، بازم ادامه بدین. با اینکه به نظرم میتونست داستان منسجم تر و بهتری باشه ولی یه بار خوندنش تجربه خوبی بود.
همیشه سواد تاریخی و ادبیاتی علی شمس شگفت زده ام کرده. و از اون جالب تر اینکه این آدم علیرغم این همه سواد تاریخی لفظ قلم و اتوکشیده از جنس متظاهرانه حرف نمی زنه و بسیار روان و شفافه. کتاب رو دوست نداشتم خیلی. شاید درست نفهمیده باشمش شاید سلیقه ام نیست. ولی من رو یاد آخرین انار دنیا و کارهای بختیار علی و کتاب لطیف هملت به اسم همه همسران اجنه شیخ محمود میندازه که اونا رو هم علیرغم ارزش ادبی خیلی دوست نداشتم.
«میگه کسی که در حقت بدی میکنه باید مجازات شه و اگر مجازات نکنی اون رو از حقش محروم کردی» کتاب روند خیلی جالب و پایان جذابی داشت،توجه نویسنده به تک تک جزئیات کوچیک و نقش داشتنشون توی روند داستانی واقعا جالب بود. یه اتفاق بی عجیب و بی منطق توی صفحههای آینده منطق دار میشد و میفهمیدی آهااا چی شده که اینجوری شد. واقعا از خوندنش لذت بردم.
My rating 2.5 داستان متفاوتی بود اینکه زمان و مکان روایت چندین بار تغییر کرد جالب بود. با توجه به حجمش برای من کسل کننده نبود و زود خوندمش. با توجه به بقیه نظرات فکر میکنم فصل ۱۴ باعث شده که اواخر داستان سخت بنظر برسه ولی خب من این نثر و روایت رو دوست دارم اگه بخوام بیشتر بنویسم خطر اسپویل داره اما اینو بگم که آخرش کاملا ضد کلیشه بود بنظرم.
بازیگوشیهای روایی متعدد، پرسه زدن در مرز خیال و واقعیت و در نهایت راوی دروغگو دست به دست هم دادن و رمانچهای مفرح و خواندنی خلق کردهاند در اهمیت کسب لذت انتقام.