عیّار رمانیست مستند با ساختار خطی که در گونهٔ پیکارسک جای میگیرد. زکریا هاشمی در این رمان دیالوگمحور از رهگذر بازنمایی زندگی شخصیت امیرعیّار برشی از تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران را در فاصلهٔ زمانی پهلوی دوم تا اوایل انقلاب ۱۳۵۷ نمایان میکند. مکان روایت هم محلههای قدیمی جنوب شهر تهران و هم برخی از کشورهای اروپاست. شیوهٔ روایت سوم شخص نمایشیست، شیوهای که در آثار همینگوی بسیار دیده میشود، و البته این خصیصهٔ روایتی برآمده از تجربههای موفق هاشمی در سینما، چه در عرصهٔ بازیگری و چه کارگردانیست. فیلمهای درخشانی چون سه قاپ و طوطی نمونهای از آن تجربههاست. مادهاولیهٔ عیّار برآمده از زندگی واقعیست، اما نمیتوان آن را فقط رمانی رئالیستی نامید. دراماتیزه کردن حوادث و وجهی سوررئال بخشیدن به کابوسهای امیرعیّار و گاه رنگ شاعرانه بخشیدن و دیگر موارد این رمان را بهصورت مطلق در رئالیته جای نمیدهد. هاشمی به مدد مکانیسم ملاحظه و مکاشفه به نوشتن رمانی دست زده که آمیزهای از واقعیت و خیال است، چون تمام رمانهای بزرگ جهان. جنبههای مردمشناسی آداب و رسوم و بازیهای مردمان جنوب شهر تهران، بازنمایی فقر و سنتهای مزخرف جامعه، روایت تاریخی که موجب اسطورهزدایی برخی از چهرههای تاریخی چون طیّب شده است، و بازنمایی آرمانگرایی و قهرمانگرایی که سویهای معرفتجویانه مییابد، خاصه در مکاشفهٔ عیسی مسیح از سوی پیکارو، امیرعیّار، از جنبههای پررنگ این رمان است. هنر ارزندهٔ هاشمی دیالوگنویسیهای جاندار است که گاهی ساختاری کنایی-تمثیلی پیدا میکند. مثل این نمونه: من از گوشت گاو میبُرم، نه از گوشت گنجشک. یکی از پررنگترین جنبهها در این رمان، امر جنسیست که البته همراستا با سازوکار تپیکال پیکاروی اصلی و خردهپیکاروها چون پدر امیرعیّار است. امر جنسی در دیالوگها همراه است با انواع دشنامها و در توصیف گاه سویهای پردهدر و خشن پیدا میکند (مثل توصیف همبستری پدر و مادر که پدر متکا را روی صورت فرزند از خواب بیدار شده میگذارد) و گاه در نهایت ایجاز وجهی شاعرانه مییابد. چون همبستری امیرعیّار با دختری پاریسی که بعدها همسر او میشود. این رمان در زمانهای که همه بهدنبال خلاف آمد عادت هستند و دیگرگونهگوییهای تصنعی؛ در زمانهای که همه میخواهند دیگری باشند و به خود بودن باوری ندارند، یک اتفاق است، و این آموزه را در بر دارد که میتوان خود بود و در قالبی تکراری اثری را آفرید که فاصلهٔ زیباشناسی را درمینوردد.
عیّار- رمان آخر زکریا هاشمی- از آن کارهایی است که وقتی می خوانی اش تکلیفت را با خودش مشخص نمی کند. تا مدت ها نمی دانی چیزی که خواندی را باید دوست داشته باشی یا باید به آن خرده بگیری. که نمی توانی آن را با اطمینان به کسی برای خواندن معرفی کنی یا دیگران را از خواندنش برحضر داری. که مطمئن نیستی این همه اغراق در پسِ اغراق آگاهانه و دانسته است، یا از روی بی حوصلگی نویسنده ی هشتاد و چند ساله.
اما، حالا و سه هفته ای بعد از خواندن رمان این را می دانم که عیّار(جدا از عیارش) چیزی است که فقط هاشمی از پس نوشتنش بر می آمد(و حاصل به ثمر رسیدن ایده ای است شبیه آن چه که مثلا داریوش مهرجویی در «در خرابات مغان» می خواست بپردازد و شکست خورد). رمانی که در آن توصیفات تصویری دقیق همان اندازه مهم اند که سیرِ رگباری وقایع و موقعیت ها. رمان، انگار آنتولوژی غلوها و حکایت های پهلوانی مرسوم عامه در ایران است. چه ایرانیانی که در ایران ماندند و چه ایرانیان مهاجر. حکایت هایی مبتنی بر زرنگ بازی و کندن از این و آن و مخفیانه خود را در قطاری جا کردن و رفتن تا دور.
هاشمی، هوشمندانه امیرعیّار قصه اش را جدی نمی گیرد و با ساده ترین جزییات ممکن «قلّاش» آشنایی می سازد که می شود مثل یک فیلم صرفا سرگرم کننده یا یک قصه ی شب(و نه بیشتر) جزئیات زندگی اش را دنبال کرد. نیمه ی آغازین رمان توصیفات پروسواس و دقیق همیشگی هاشمی از موقعیت ها و صحنه هایی که می شناسد را دارد. تنها مسئله ی اساسی این است که اگر رمان را از حدی جدی تر بگیرید-مثلا پایبند به نوشته ی ناشر کتاب در پشت جلد آن باشید و این فانتزی فکر شده را «رمان مستند» بدانید صرف این که «رسوم محلات جنوب تهران در آن به شکل مستند به چشم می خورد» و به صرف ذکر نام زکریا هاشمی بر کتاب دنبال «کتاب دیگری از نویسنده ی طوطی و در ادامه ی آن» باشید سرخورده خواهید شد. در ساده ترین مثال ممکن اگر به پرداخت کاراکتر امیرعیّار و مادرش عزیز دقت کنید، مانند رمان طوطی با دو پرسوناژ حقیقی مانند «هاشم» و «بهروز» روبرو نیستیم. این پرسوناژها ساده و خطی اند و مستقیما برگرفته از تیپ های قصه های ایرانی. یا در مثالی دیگر، اگر تصویر شهرنو و زندگی ساکنین آن در رمان «طوطی» به شکلی واقع نما(و حتی در بخش هایی ناتورالیستی) به تصویر کشیده بود، در اینجا شهرنو مکان گذرایی است که نویسنده حتی از توصیف وقایع در آن خودداری می کند و صرفا از آن نام برده که نمایانگر مکانی باشد در نقشه ی مسیر روزمره ی آدم های یک طبقه ی به خصوص.
لطف عیّار به شوخ و پرشتاب پیش رفتن است و تأکید هاشمی به طنزگونگی رمان را می توان از پانویس های نامتعارف او (در توصیف وضعیت قلعه نسبت به باقی محلات تهران و مواردی از این دست) دریافت. این، رمانی است که شاید حتی قرار نبوده اثر بزرگی باشد و در واقع یک بست سلر است شبیه به قصه های قدیمی ایرانی با محوریت قهرمانی رِند، قلّاش و فریبکار(که چندان برخلاف نامش عیّارنیست و دستش به طرّاری هم باز می شود و خب، شکست می خورد) و تصویری سرخوشانه از تفاوت آن چیز که بر مهاجرین ایرانی رفت و چیزی که می شد در خیال برای سرنوشت آن ها متصور بود. نگاه هاشمی در پایانِ رمان که عیّار به محله اش باز می گردد تلخ و حسرت بار است و شوخ طبعی اش در باقی رمان را با نوعی بغض تمام می کند و تمام این ها با توجه به در نظر داشتن موقعیت نویسنده در سال های گذشته می تواند قابل درک باشد.
مشکل اساسی کتاب اما به این باز می گردد که هاشمی در بخش هایی از رمان بیش از اندازه پرگوست. هم می خواهد به دسته ی طیب در بازار اشاره کند هم به قاپ بازی و هم به قلعه و شیره کش خانه های همان حوالی، و پس از آن به تنگ نظری ایرانیان خارج از ایران در حق یکدیگر و گنگ های تبهکار ایرانی در خارج از ایران و قاچاق هروئین و... بپردازد. آوردن این همه خط روایی، یکی در پس دیگری گاهی رمق رمان را می گیرد و کسالت آور می شود؛ همچنین تکرارِ وقایعی غریب در پیِ وقایع دیگر(بدون دادن فرصت کافی برای مخاطب به هضم آن ها) اثر برخی از بخش های ذاتا تأثیرگذار رمان را خنثی می کند. همچنین تکرار مدام جزئیاتی مانند «مزه به دهان یکدیگر گذاشتن لوتی ها» و «اصولِ تقسیم مال سرقتی» در بخش هایی از رمان آزارنده است و پاره ای از این تکرارها، به ویراستاریِ شتاب زده ی نشر مهری باز می گردد که پرداختن به این مشکل خود مجالی دیگر می طلبد.
در کل، می توان از انتشار عیّار به عنوان اثری تازه منتشر، نوشته ی چهره ای مهم از یک دوران خوشحال بود و با تمام ضعف هایش، خواندنش برای یک بار را خوش داشت و آن را زنگ تفریح/تفننی دانست میانِ روایت دهشتناک «چشم باز، گوش باز» و رمان مستندِ «شکار» که به زودی بناست چاپ شود. رمانی که روایتگر رخدادی از زندگی هاشمی است: سفری کاری، با جمعی ناجور در جریان فیلمبرداری یک فیلم که مسیرِ زندگی هاشمی را به کلی تغییر داد.
و... بارها باید تکرار کرد که عیّار را نباید بیش از چیزی که هست جدی گرفت، و در پی آدرس های غلط بود... قرار نبوده این کتاب «طوطی» دیگری باشد. این عیّار است، و همین و بس.