ادموند گانگلیون و پسر اولین رمان ژوئل اگلوف است. که سال ۱۹۹۹ منتشر شد و جایزهٔ الن فورنیه را گرفت. از همین رمان اول، اگلوف دنیایی عجیب به نمایش گذاشت که در آن طنز و موقعیت ابسورد شانهبهشانهٔ هم حرکت میکنند و به شاعرانگی میرسند. از دیگر آثار مهم او میتوان به رمانهای آنچه اینجا نشسته روی زمین انجام میدهم (برندهٔ جایزهٔ طنز سیاه، ۲۰۰۳)، منگی (برندهٔ جایزهٔ لیو انتر، ۲۰۰۵)، عوضی (۲۰۰۸) و مجموعه داستان سنجاقکها (برندهٔ جایزهٔ SGDL داستان کوتاه، ۲۰۱۳) اشاره کرد.
وقتی از مولو میپرسیدند که در زندگی چهکار میکند، جواب میداد: «تو کار پیراپزشکیام» و وانمود میکرد از کارش راضی است. ژرژ مسائل مربوط به هویتش را از خیلی وقت پیش حل کرده بود و وقتی همین سؤال را ازش میپرسیدند، صادقانه جواب میداد: «من تو زندگی هیچکاری نمیکنم، تو بخش مرگ مشغولم.»
ژوئل اگلوف نه قبل و نه بعد از منگی، نتونسته رمانی عین اون بنویسه. ادموند گانگلیون و پسر هم لحطاتی خوبی داشت اما به نظرم واقعا از کار در نیامده بود. نثر نسبتا شاعرانگی منگی رو داشت و فضا، تا حدی گنگ، تاریک و یادآور کارهای مارتین مکدونا بود برای من. با این حال به نظرم پرداخت داستان نامنظم و شلخته بود و پایانبندی هم چنگی به دل نمیزد؛ علارغم اینکه اگلوف سعی کرده بود پایانبندی متفاوتی برای داستانش خلق کنه.
در مورد کتاب: وسطای کتاب داشتم فکر میکردم که ۵ یا ۴؟ من عاشق جملههای سادهای هستم که این کتاب پر بود ازش. چندتا چپتر آخر کاملا باعث شدن که تصمیم درست رو بگیرم و جواب ۵ بود. چیزای سادهای که راحت لبخند میاوردن رو صورتم. اولین چیز خندهدارش هم همین اسم کتاب بود که نمیخوام بگم چرا جالب بود تا اسپویل نشه. داستان ساده ای که آخرش فکر میکنی داشتی یه فیلم از هیچکاک نگاه میکردی. (راستش خیلی مطمئن نیستم راجع به جملهی قبلی که واقعا هیچکاک فیلماش اینطوری بودن یا صرفا یه لحظه به ذهنم رسید که اینطور بودن). نمیدونم اینجا میشه کسی رو تگ کرد یا نه، فکر کنم نمیشه، ولی بعد از ریویویی که سارا در مورد کتاب زندگی در پیش رو نوشته بود تقریبا همهی کتابایی که اینجا واسشون ریویو میذاره رو با یه اطمینان خیلی خوبی میرم میخونم چون میدونم که قراره خوشم بیاد ازشون، پس خیلی ممنونم ازش! این ترجمه هم خیلی خوب بود با اینکه دنبال ترجمهای دیگهای بودم و چون پیداش نکرده بودم یکم سرش ناراحت شده بودم. نه در مورد کتاب: تو داستان واسه یه نفر مراسم تشییع جنازه میگیرن که تقریبا هیچکس نمیاد. به این فکر میکردم که کاش منم همینطور بودم ولی اینطور نیست، متاسفانه روزی که بمیرم خیلی ها اذیت میشن. کاش اینطور نبود. کاش میتونستم بدون اینکه به بعد مردنم فکر کنم جونمو بگیرم کف دستم و هر جا دلم خواست بندازمش زمین. کاش میتونستم. البته نمیدونم این صرفا یه بهونهایه که واسه خودم تو ذهنم ساختم تا بذارمش جلوی ترسم و هیچکاری نکنم و بمونم خونه یا واقعا این بهونهی خوبیه؟ به نظرم میتونم بهش به چشم یه بهونه نگاه کنم ولی هیچوقت دلیل خوبی نیست واسه هیچکاری نکردنم. این روزا از خودم انتظار بالاتری داشتم، انتظار داشتم fearlessتر باشم، حداقل این بهونه یکم نجاتم میده ولی کاش نجاتم نمیداد..
من توی زندگی هیچ کاری نمی کنم،توی بخش مرگ مشغولم ،داستان در مورد سه شخصیت به نام های ادموند،ژرژر و مولو هست،که مسئولیت کفن و دفن یک روستا رو بر عهده دارند،و در حین داستان در مورد شخصیت این سه نفر صحبت میشه تا اینکه ژرژر و مولو مسئول دفن یک جنازه می شن و آخر داستان هم یک چرخش خیلی عالی داریم،یک پایان خیلی زیبا در دو صفحه ،که البته یکم گیج کننده هست و من دوبار خوندمش تا متوجه شدم چه اتفاقی افتاد،یکم کتاب گیج کننده هست یعنی کتابی نیست که سریع بخونید،اتفاقات داره پشت سرهم می افته ،هر جمله تقریبا یک اتفاقه اینه که با اینکه کتاب کوتاهی هست نیازمند یکم دقت هست،من دوستش داشتم مخصوصا پایان خیلی عالیش رو ،اما منگی رو بیشتر دوست داشتم، از متن کتاب:
اولین چیزی که یادم می آید، حس شديد سقوط است که مرا از جا پراند، آن طور که موقع خواب حس می کنیم. به رغم تاریکی حس می کنم جایی هستم. اول فکر می کنم یکی از آن توهم هایی که قبلا برایم پیش آمده. مثل معلول هایی که آن عضوی که دیگر ندارند هنوز درد می کنند، مرده ها هم با سری پر از تصویر و حس، رؤیاهای عجیبی می بینند و حالا می دانم که این رویاها به آنها حس زندگی می دهند؛ و موهایشان رشد می کند، ناخن هایشان هم همین طور. ازاین رو به یکی از این رؤیاها فکر می کنم. منتظر می مانم محو شود، سرم سرانجام از همه ی این حس های حیات خالی شود، فقط مسئله ی زمان در بین است، و من زمان دارم.
اولین رمان کوتاه اگلوف (که برای ورود قانونی داستانهایش به ایران باید از نشر افق و اصغر نوری تشکر کنیم) از همان ابتدا تناقض طنزآلود خود را به ما مینمایاند: ادموند گانگلیون و پسر؛ پسری که هرگز بهدنیا نیامده، عهدهدار مراسم کفن و دفن میشود.
گانلگیون، مردی تنها و تندمزاج که تنها دلبستگیهایش عرق آلبالوی خانگیِ ژول است و دفن کردن مردم. اما از جایی به بعد، انگار که مردم تصمیم گرفته باشند دیگر نمیرند، چیزی برایش باقی نمیماند جز عرق آلبالو. داستان از این جا شروع میشود. اگلوف این موقعیت طنز را محور کار خود قرار میدهد و در اطراف آن برایمان از روزمرگیهای ملالانگیز گانگلیون و دو دستیارش در غیاب مردگان میگوید.
این داستان بِکِتی اما بلاخره به ماجرای آخرین دفن میرسد. مولو و ژرژ، دو دستیار گانگلیون، مامور رسیدگی به کارهای مردهای میشوند که انگار خدا در دامن آنها انداخته. اما در بر یک پاشنه نمیچرخد، روزنگاری بیهودهی مامورین کفن و دفن، ناگهان جای خود را به داستانی با لحن و فضای جنایی میدهد و بلاخره با چرخشی جذاب در زاویهی دید، غافلگیری ما و شخصیتها شکلی نهایی به خود میگیرد.
ادموند گانگلیون و پسر، اسم بنگاه کفن و دفن ادموند گانگلیون است در سنژان، که سابق بر این روستای آبادی بوده و حالا دیگر جمعیت چندانی ندارد. نیمهی ابتدایی کتاب به معرفی سنژان و شخصیتها و روزگار کسادی بنگاه اختصاص دارد و مابقی شرح یک خاکسپاری است. ادموند گانگلیون و پسر اولین کتاب اگلوف است که ۲۳ سال پیش منتشر شده، یعنی شش سال قبل از منگی و نه سال قبل از عوضی و گرچه به سیاهی منگی و عوضی نیست، همانقدر ابسورد است و به یاد ماندنی. نیمه دوم و به خصوص پایانش را خیلی دوست داشتم. اما خواندن آثار اگلوف را از منگی شروع کنید.
کمدی سیاه این کتاب برای من به شدت جذابیت دارد. معتقدم که سادگی حرف اول را در کمدی میزند. ظرافت، سادگی و سیاهی از قلم اگلوف میتراود و این به شدت رمانش را خواندنی میکند. این داستان از همه جهت در زمینه کمدی سیاه حائز اهمیت است. به خصوص بخش پایانی آن که کمدی سیاه را با کمدی موقعیت ترکیب میکند. کمدی سیاه نباید شما را به خنده بیاندازد کمدی سیاه باید شمارا به لبخند زدن در تک تک تراژدی های ممکن وادارد.
اين كتاب اولين تجربه ي نويسندگي ژوئل اگلوف بود و به اين دليل خوندمش كه دو كتابي كه از اين نويسنده قبلا خونده بودم برام خيلي جذاب بود(سرگيجه-چرا اينجا روي زمين نشسته ام) طوري كه ژوئل اگلوف قبل از اين كتاب داشت به يكي از نويسنده هاي محبوبم تبديل مي شد
فضاي اين كتاب هم مثل دو كتاب قبلي(خيلي كمتر) فضايي تقريبا سياه و تلخ بود اما به پختگي اونها اصلا نبود و به جز پايان خلاقانه تقريبا نكته مثبت ديگه اي نداشت
قسمت زیادی از کتاب برای من کشش و جذابیت نداشت ولی در دو سه بخش آخر نویسنده به خوبی داستان رو به پایان رساند ارزش یک بار خواندن را دارد چون خیلی جملات کوتاه زیبایی را داراست
عجب داستانی! هنوز در حیرتم! این کتاب رو حدودا دو سال پیش تا اواسطش خوندم و کنار گذاشتم. دیروز دوباره به کتابهام نگاه کردم و به دلم افتاد بخونمش و حس میکنم کار درستی کردم چون تو زمان درستتری اومدم سراغش. کمدیِ سیاهِ سیاه. شاید اگه زبان فرانسه میدونستم و به زبان اصلی خونده بودمش حتی بیشتر تحت تاثیرش قرار میگرفتم. اما با این وجود ترجمه خوب بود و یادداشت های مترجم هم به کمکم اومدن تا بیشتر تحت تاثیر قلم اگلوف قرار بگیرم. در آخرِ کتاب، گفت و گویی با نویسنده وجود داره که من اون رو زودتر از خود داستان خوندم و این باعث شد با ذهنیتی کامل تر داستان رو شروع کنم و به مقصود نویسنده از شخصیت هایی که خلق میکنه بهتر پی ببرم. در بخشی از همین گفت و گو میخونیم که اگلوف روی کلمات و طنین اون ها خیلی فکر میکنه و در داستان میبینیم که با چه ظرافتی با معانی دو گانهی کلمات بازی کرده و این در طی داستان برای من خیلی جالب بود! سردی و بی رمغی اون تا حدی شبیه به کتاب "منگی" بود. حسی شبیه به اعتراض به وضعی که مولو در اون گرفتار بود اما راهی برای فرار از اون نداشت و به نوعی تسلیم بود. این به کتاب حالتی واقع گرایانه ولی بسیار تلخ داده بود! در نهایت میتونم بگم که برام کتاب خاصی شد مخصوصا با پایانی که داشت!
Incipit che da solo vale il libro: resta l'impressione di un libro non pienamente compiuto, pur con alcune battute da antologia disseminate qua e là. Comunque pienamente godibile.
از اگلوف منگي رو خونده بودم كه عالي بود و شد كتاب مورد علاقه من ،نريسنده سبك دارك مندي خودش رو هم در اين داستا ن حفظ كرده،گاهي خسته كننده ميشد اما دركل مورد پسندم بود و قطعا بازهم از اگلوف ميخونم،روايت ساده و دور از پيچيدگي هست اما تاثيرگذار
امتیاز رو در مقایسه با آثار دیگه این نویسنده دادم چون جذابیت این اثر برام کمتر از کارهای قبلی این نویسنده بود. درهرحال فضای ابسوردی که اگلوف از ترکیب طنز و حماقت و شیطنت و فلاکت خلق میکنه، جالبه. امتیاز جداگانهای باید بدم به ترجمه اصغر نوری و پانویسهای خوبش.
داستان دربارهی یک موسسهی مربوط به امور کفن و دفن مردگان به نام ادموند گانگلیون و پسر است. دلیل نامگذاری این موسسه این بوده که صاحبش یعنی ادموند گانگلیون در آرزوی فرزندی بوده و پیشاپیش این اسم را بر روی موسسه گذاشته اما خب طبق معمول همهی داستانها و زندگی جاری آدمیان، همسرش به او خیانت میکند و با دکتر روستا فرار میکند و این اسم اما بر روی موسسه میماند. داستان اما از جایی شروع میشود که دو کارمند موسسه برای دفن مردهای میخواهند به روستای دیگری بروند اما با یک اشتباه ساده مسیر را گم میکنند و در آخر با این اشتباه ساده مشکلات زیادی برایشان رخ میدهد. داستان همچنین دربارهی خاطرات آدمیان است، یا بهتر بگویم یادآوری خاطرات که یادآوری خاطرات هم به یادآوری تجربیات زندگی میانجامد و فقدان آن سبب فقدان به یادآوری تجربیات زندگی میشود و این خود زمینهساز مرگ آدمیان میشود.
علیرغم کمحجم بودنش، اونقدری کشش نداشت برام که زود تمومش کنم. پایانشو دوست داشتم البته و کلا دیالوگای عجیبش و موقعیتایی که ساخته شدن به دلم چسبیدن و احتمال اینکه بازم از این نویسنده بخونم هست. برای یک بار خوندن توصیه میکنمش.
این داستان نسبتا کوتاه رو امروز تمام کردم و با وجود اینکه اولین کتاب اگلوفه و منم خیلی این نویسنده رو دوست دارم ، برام راضی کننده بود . فضای داستان کاملا سیاه و تلخ و ابزورد هست وشخصیتها برای من پر از روزمرگی و پوچی بودن و در واقع به دنبال معنا دادن به خودشون بودن . مضامین پررنگی که ازش دیدم ترس از نابودی،مرگ،روزمرگی و بحث عادت، دنیای پس از مرگ بود که با روایتی خیلی روان نوشته شده بود . شروعش هم خیلی جالب بود 😊
I fell in love with the story space of the book. When I read the book, it was as if a movie was moving in front of my eyes. The last part of the book, where the narrator changes and the dead man begin to speak, was great.
اولین رمان یه فیلمنامهنویس ناموفق، برنده جایزهی الن فورنیه میشه. نویسنده، یه داستان دربارهی یه بنگاه کفن و دفنِ تقریباً ورشکسته مینویسه و شخصیتها رو بسیار جالب به تصویر میکشه. این رو بگم که من از ادبیات فرانسه، خوشم نمیاومد(البته نه به اندازهی ادبیات بریتانیای کبیر!) ولی الان متوجه شدم بر خلاف رمانتیسیسم کلاسیک فرانسوی(لطفاً «دختری که رهایش کردی» به خودش نگیره، از اون حتی بیشتر بدم میاد)، با طنز سیاه معاصر فرانسه (وَ اون خواننده زن معروف فرانسوی که دو ساعت با پریسا دنبال اسمش گشتیم و باز الان فراموشش کردم- وَ ترکیبات دریا دادور از زبان فارسی و فرانسوی وَ سیر سدریک) بسیار هم ارتباط میگیرم. اگلوف قلم بسیار گیرایی داره. با اینکه ریویوها رو میخوندم دیدم حوصلهی بعضی خوانندهها از بخشهایی از کتاب سررفته ولی من هر خط رو مینوشیدم:)) توصیفاتش از اتفاقات پر از آرایههای ادبیه و جلوی چشم خواننده تصویری بسیار شبیه به قاب فیلم میسازه؛ هرچند که در مصاحبهاش در انتهای کتاب گفته که خودش ارتباطی بین مطالعاتش دربارهی سینما و نویسندگی نمیبینه. چیز دیگری که توی ریویوها متعجبم کرد این بود که میگن این کتاب ضعیفه و «عوضی» و «منگی» بسیار بهترن. البته خیلی عادیه که کتاب اول نویسنده به خوبی بقیه آثارش نباشه ولی اگه این بده، بقیه چین؟؟؟:)))) مشتاق شدم بخونمشون.(دلیل علاقه من به گودریدز و کاربرانش) به علاقهمندان «مغازه خودکشی» ژان تولی، استاپموشن «The House» اما دی سواف، طنز سیاه چرک، پایان غیرمنتظره و کسانی که دوست دارن با برگههای کتاب، سلامت روانشون رو خراش* بدن، پیشنهاد میکنم این اثر رو بخونن:))))
*خط آخر که رسیدم و فهمیدم صفحهی بعدی در کار نیست، داشتم دیوانه میشدم و جدی جدی میخواستم یه بار دیگه از اول بخونم(if you know me, you know) انگار در یخچال باشه:)))))))
Critique éclair!| « Edmond Ganglion & fils » est un roman écrit par Joël Egloff. Voici quelques points clés à propos de cette œuvre :
Le récit se déroule dans un petit village français, Saint-Jean, où Edmond Ganglion, le protagoniste, est propriétaire d’une entreprise de pompes funèbres. Cependant, il fait face à une situation désespérée : personne ne veut mourir, ce qui met en péril son entreprise.
Le roman explore des thèmes tels que la mort, le désespoir et l’absurdité de la vie, tout en intégrant une touche d’humour noir.
Le livre a reçu des critiques variées, avec une note moyenne de 3.6 sur 5 sur certaines plateformes, et 4.0 sur d’autres, ce qui montre qu’il a su toucher un public diversifié.
Joël Egloff retrace également des éléments de l’histoire de sa famille durant la Seconde Guerre mondiale, ce qui ajoute une profondeur historique à la narration.
Le roman a été adapté en bande dessinée par les artistes Cédrick Le Bihan et Pog, qui ont su capturer l’essence de l’œuvre originale tout en y ajoutant leur propre style.
En somme, « Edmond Ganglion & fils » est une œuvre qui mélange habilement humour et réflexion sur des sujets graves, ce qui en fait une lecture intéressante et unique.
تا الان که از هر دو کتاب ژوئل خوشم اومد. هم منگی، هم ادموند در منگی خودم رو تو یک فضای وهم آوری حس کردم و در کتاب ادموند گویی که در تنگنا بودم دوتاشون خوش خوان بودن و انتخاب خوبی بودن برای روزهایی که خسته از شیفت های 12 ساعته و ذهن سنگین و له شده زیر فشار و استرس بیمارستان که وقتی میای خونه، از بشریت و جامعه و همه گریزان هستی، میای جلوی کتابخونه ات ولی به هر کتابی که دست میزنی، ذهنت نمیکشه و باز میذاری سر جاش واسه همچین روزایی که ذهنت نمیکشه، ادبیات سنگین و کلاسیک پا به پات نمیاد، واسه این روزا ژوئل خیلی کمک کننده و خوش خوانه برای هفته آینده ام عوضی رو انتخاب میکنم.
طراحی جلد واقعا زیبا کار شده بود. نوت هایی که مترجم در پانویس کتاب میذاشت مشخص میکنه که خیلی تلاش کرده طنازی نویسنده در متن اصلی رو حفظ کنه
Mainio pienoisromaani, yhdellä istumalla luettava kirjallinen välipala. Paljon herkullisia laineja.
"Noina siunattuina aikoina Ganglionin & pojan vihonviimeinenkin apupoika söi tournedosia viikon jokaisena päivänä ja jopa aterioiden välillä."
Hautaustoimistossa on hiljaiset ajat ja sitten kun saadaan keikka, niin sehän menee sitten ihan penkin alle se – mutta todella hilpeällä ja odottamattomalla tavalla.