در جایی یکی از آدمهای نمایش میگوید: «بهشت افسانهست ولی تنگۀ ظلمات افسانه نبود، و من اونجا رو دیدهم. خیلی شبیه شهرکها و مجموعههایی بود که طراحی کردید و ساختید. شما رفتید دنبال بهشت گمشده، اما به تنگۀ ظلمات رسیدید و چون نتونستید اونجا رو به شهرتون بدل کنید، پس شهرتون رو به تنگۀ ظلمات بدیل کردید. بله اونجا براتون بهشت وارونه بود و به همین خاطر هرگز جرئت برگشتن بهش رو نداشتید.»
و بدینگونه نمایش گزارشیست از سرحدات میان دوزخ و بهشت، نه در عالم مثال و تمثیل، بل در همین جغرافیای زمینی و سرزمینی، همچون قربانگاهی که در آن هر ایده و آرزو شمایلی عقیم و واژگون مییابد؛ و پس سفرنامۀ برزخ سفریست در برزخ این بهشت وارون و این دوزخ ناموزون.
محمد رضاییراد فیلمنامهنویس، نمایشنامهنویس، کارگردان و پژوهشگر در سال ۱۳۴۵ در محلۀ بیستون رشت متولد شد. فیلمنامههای او برنده جوایز متعددی از جشن خانه سینما و جشنواره فیلم فجر و جشنواره آسیا پاسفیک شدهاست. فیلم کودک و سرباز با فیلمنامه ای از او برنده بالن نقره ای جشنواره سه قاره نانت فرانسه شد. رضاییراد از سال ۱۳۵۸ در کلاسهای تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شرکت کرد. در سال 1366، دبیرستان را نیز به پایان رساند. در سال ۱۳۶۴ در کلاسهای انجمن سینمای جوان شرکت کرد. پس از پایان دبیرستان به دانشگاه آزاد رشت رفت و آنجا ادبیات فارسی خواند. در این سالها فعالیت مطبوعاتی مختصری نیز داشت. او پس از آنکه خدمت سربازیاش به اتمام رسید تحصیل در مقطع فوق لیسانس را آغاز کرد و در دانشگاه آزاد تهران در رشتۀ فرهنگ و زبانهای باستانی ادامه تحصیل داد. رضاییراد در سال ۱۳۷۲ نخستین فیلمنامهاش را با نام بچههای مدرسۀ همت به رضا میرکریمی میفروشد که بعدها به مجموعهای ۱۳ قسمتی تبدیل میشود. او در این سالها به کارهای پژوهشی و فعالیت مطبوعاتی نیز مشغول است. در سال ۱۳۸۶ تدریس تاریخ نمایش و نمایشنامهنویسی در دانشکدۀ هنر و بعد در دانشگاه سوره و دانشگاه تهران را آغاز میکند. در سال ۱۳۸۸ به فرانسه رفت و فعالیتهای پژوهشی و فیلمنامهنویسیاش را آنجا دنبال کرد. بعد از حدود ۱۰ سال دوری از تئاتر بار دیگر از روز ۵ تیر ماه ۱۳۹۳ نمایش و آنک انسان را به روی صحنه برد. او همچنین در سال ۱۳۸۴ نمایش «بازگشت به خان نخست» را در سالن قشقاییِ تئاتر شهر و در سال ۱۳۹۶ نمایش «فعل» را در سالن چهارسوی تئاتر شهر به صحنه برد.
نمی فهمی توی این اتاق چطور همه چیز، همهی زندگی ما از لحظهای که هم رو دیدیم تا همین لحظه، و تمام لحظاتی که ازش پریدیم یا زندگیشون نکردیم و در کنار ما جریان داشت، عین یک کهکشان داره دور ما میچرخه و به ما برخورد میکنه و ما رو میکشونه توی سیاهچالهش؟ - از متن کتاب
بعد از خواندن حفره، کنجکاو شدم از محمد رضاییراد بیشتر بخوانم... دومین تجربه از اولی عجیبتر بود، و البته حفره را بیشتر دوست دارم. پیش به سوی باقی نمایشنامهها!
«دیالوگها در متن دراماتیک این طوری اند که نسبت بین کاراکتر ها، مدام با همدیگه تغییر میکند»
این درسی بود که در یک دوره درام نویسی یاد گرفتم و با خوندن هر خطی از نمایشنامه، یاد اون میافتادم. هر چند که توصیفات شعاری کم نداشت اما به معنی واقعی کلمه، دراماتیک بود.
من واقعا از سیالی که در قلم و ذهن رضاییراد وجود دارد لذت میبرم و سفرنامه برزخ را هم همانطور که انتظار داشتم پسندیدم. شاید حرفهای شعارگونه لابلای دیالوگها به چشم میخورد اما اصلا آزاردهنده نبود.