داستان با توصیفی از منطقه شریفجان آغاز میشود؛ منطقهای كه در كنار كویر واقع شده و راهآهن سراسری از دو فرسخی آن میگذرد. فضای داستان مربوط به وقایع بعد از مشروطه است. در این داستان خانواده اصلانی با وجود حرمت و قدمت آبا و اجدادی در حال ورشكستگی است. بیشتر وقایع داستان از دید فرهاد پسر نوجوان خانواده اصلانی نقل میشود.
Taghi Modarressi was born in 1932 (۱۳۱۱) in Tehran, Iran, the son of a lawyer. Two years after the young Taghi had begun elementary school, his father passed away, leaving behind a widow and three sons who subsequently moved into Modarresi’s maternal grandfather’s house. Later his grandfather’s personal library provided him with a wealth of reading material, some of which inspired his literary creations. Taghi entered Tehran University Medical School, earned a medical degree, where he started also writing, became chief editor of Sadaf, a prestigious literary journal. Modarressi’s literary debut novel, Yakolyā wa tanhāi-e u (Yakolya and Her Loneliness, 1955) was published in Iran when he was student. Modarresi’s interest in psychology drew him to researching zār, the traditional means of treating psychological illness, practiced in the Persian Gulf region of Iran. While visiting villages and collecting materials for his thesis, Modarresi had an encounter that changed the course of his life. Suspecting him of revolutionary and leftist motives, the secret police detained and questioned him and confiscated his tape recordings and notes. Becoming frustrated, Modarresi left Persia in 1959 for his post doctorate trainings in psychiatry and child psychiatry in Wichita, Kansas, took a residency at Duke University (1961-1963), which is where he met Miss Anne Tyler (http://www.goodreads.com/author/show/...), a popular American writer in 1963. They married and soon moved to Montreal, where he began a residency at McGill University, was a professor of University of Maryland. In 1982, he founded the Center for Infant Study, which is one of the few that offers psychiatric care for children under 5. In the late 1980s, Dr. Modarressi founded the Coldspring Family Center Therapeutic Nursery, housed at a Head Start center in Pimlico, which attempts to intervene as early as possible in the lives of children who have suffered emotionally scarring traumas. He died because of cancer in Baltimore, 1376 / 1997 at age 65. Anne Tyler wrote her memoir of living with Taghi in form of a novel in "Back when we were gone". In the years that Modarresi devoted to settling into his new life and profession, the only significant literary work he published was Šarif jān, šarif jān (1961). It was not until after the 1979 revolution and the mass migration of Iranians to the United States that Modarresi found himself drawn back to fiction. He associates his return to writing with the discovery of what he calls a “new internal voice”. This new voice enabled him to recover his literary voice in Persian and determined his approach to the translation of the two of his novels, Ketāb-e ādamhā-ye ghāyeb (The book of Absent People, New York, 1986), and Ādāb-e ziārat (The Pilgrim’s Rules of Etiquette, New York, 1989). The two novels begin to link the theme of inner exile with the realities of cross-cultural existence. Modarresi’s last, and as yet unpublished novel, Azrā-ye Khalwat nešin (The Virgin of Solitude), also revolves around the themes of loneliness and inner exile that runs through Modarresi’s fiction. Taghi Modarressi is arguably the best example of a bilingual writer who wrote and published both in Persian and English. He is a good example of an active scientific / creative mind, like Bahram Sadeghi (http://www.goodreads.com/author/show/...) and Gholamhossein Saedi (http://www.goodreads.com/author/show/...), lasted from Yakolia 1330's / 1950's to Azra of 1370's / 1990's, with a 24 years of break in between! As Modarresi was engaged in writing The Virgin of Solitude (Azrā-ye Khalwat nešin), he was diagnosed with chronic lymphoma. In 1996 he retired from the University of Maryland and devoted more time to his fiction. He succeeded in completing The Virgin of Solitude before his death on April 23, 1997. Modarresi is survived by his wife, Anne Tyler, and two daugh
قصه بی جان است ولی خوب و روان روایت شده. شاید از آن جهت که ساده گویی میکند و از عمق و عرض اضافی میپرهیزد. جا داشت که قصه لحظات پرکشش تری را شاهد باشد ولی لا اقل برای من بسیا کم جان بود .
قلم نویسنده تواناست اما داستان به آن اوجی که به مخاطب وعده می دهد نمی رسد. نکته جالبی در خواندن رمانهای دهه سی و چهل ایران هست. نفرت ناخودآگاه روشنفکران از تجدد و از هم پاشیدن سنتها. درست است که تجدد از بالا اشتباه و امکان ناپذیر است اما مقاومت روشنفکران در برابر تغییرات هم در خور توجه است. شاید آن زمان می شد پیش بینی کرد عاقبت ایران به چه سمتی خواهد رفت. سرکوب متجددان و پا گرفتن خرافه هایی که زیر لایه ای از پوسته تمدن پنهان شده بودند. روشنفکران ایرانی در جهتی خلاف روشنفکران جهان گام یر می داشتند که خب با توجه به سابقه کم آموزش و مواجهه با دیگر فرهنگها چیزی عجیب، حداقل اکنون به نظر نمی رسد.
(توجه: در این نوشته ممکن است بخش هایی از داستان لو برود) . داستان در منطقه ای خیالی به نام شریفجان و در زمان کشف حجاب اتفاق می افتد. خانوادۀ اصلانی که از خاندان های ثروتمند و قدیمی شریفجان هستند در گیر و دار مشکلات خانوادگی و قضایی هستند: همه پشت سر زن امیر اصلانی حرف می زنند که زنی ددری است، زن یک روز شوهر و پسرش را می گذارد و می رود. همینطور این خاندان در آستانۀ محکمه ایست که قصد دارد مالکیت ملک آبا و اجدادیشان را از آنها سلب کند. مردم بیکار شریفجان مرتب پشت سر این خانواده حرف می زنند. اکثر وقایع داستان از دید فرهاد، پسر نوجوان خانوادۀ اصلانی روایت می شود. گاه هم ناگهان و بی مقدمه و به صورت مقطعی داستان از دید شخصیت های دیگری نقل می شود. داستان خام و نپخته روایت می شود و روایت ها و توصیف ها گاه به هم ربطی ندارند همینطور شخصیت ها خوب پرداخت نشده اند معلوم نمی شود که بالاخره بحثی که باعث شد مریم شوهر و پسرش را ترک کند بر سر چه بود و آخرش برای چه برگشت همین قضیه در مورد خیلی بخش ها و نکته های دیگر داستان هم صدق می کند که نکته ای گفته می شود و سپس به حال خود رها می شود و دیگر اشاره ای یا رجعتی به آن نکته در داستان پیدا نمی کنید خلاصه اینکه داستان بسیار خام و نپخته و پر از نقص بود و به نظر من چرکنویس یک داستان نیمه تمام بود که وسط کار یکهو چاپش کرده باشند
اولین کتابی بود که از تقی مدرسی خوندم. هرچند اسم تقی مدرسی به عنوان داستان نویس زیاد شنیده نمیشه، اما به عنوان روانپزشک شخصیت بزرگی در آمریکا بوده و انجمنهای مهمی رو در مریلند تاسیس کرده. -- رمان شریفجان شریفجان روایت خانوادهی اصلانی در زمان رضا خان و تغییر و تحولات اون دورهست. از وضعیت زنان و بیحجابی اجباری گرفته تا تغییراتی که مردم برای "تجدد" از بالا به پایین باید انجام بدن، مطالبیه که در داستان بهشون اشاره شده. خط داستانی هم مشکلات خانوادهی اصلانی و درگیریشون با روسای شهر بر سر زمینهای آبادیه که میخوان از چنگشون دربیارن. -- کتاب از نظر تاریخی اثر قابل ملاحظهایه. پرداخت کلی داستان هم خوبه و روون و راحته. مشکل اصلیش از نظر من این بود که تقریبا هیچ اوجی نداشت. حدودا ۳۵ صفحه مونده به پایان یه هیجاناتی وارد میشه اما بازم روند کتاب ساکنه. انگار داره شرح تاریخ میده تا داستانگویی. از این نظر انتظارات رو برآورده نمیکنه وگرنه داستان بد نیست. نگاه نویسنده هم فقط مخالف تجدد نیست. همزمان هم تجددخواهی زوری از بالا به پایین رو انگار نقد میکنه هم بطالت خرافات و زندگی سنتی رو. انگار با هردوشون مواجههی خوبی داریم و بهشون میپردازیم. بهنظرم از عناصر و شخصیتها میتونست استفادهی بهتری برای شور به داستان و پایانبندی میتونست داشته باشه. اما شخصیتها هم (مثلا شخصیت امیر) تناقضهای زیادی داشتن. این تناقضها از جنس خاکستری کردن آدما نبود. از جنس بلاتکلیفی نویسنده بود انگار. در مجموع بهنظرم متوسط بود و بعدا شاید فرصت دیگری هم به مدرسی بدم.
-- این کتابا یادگاری کتاب خریدنام با توئه. اینجوری کتاب خریدن رو از تو یاد گرفتم و بعدا برای تو همینجوری کتاب خریدم. اینکه برم تو کتابفروشیهای دست دوم فروش و بگم رمان ایرانی قدیمی میخوام...