فروغ سالهاست که اسیر عرف و شرع و اجباره. زندگی با مردی که هیچ تعلق خاطری بهش نداری به اندازه کافی سخت هست، چه برسه که مجبور باشی خواستههایی که بقیه بهش به چشم وظیفه نگاه میکنند و برای تو مثال حکم مرگ داره رو هم برآورده کنی. فروغ برای رهایی از بندهایی که سالها پیش به اجبار به پاهاش زدن ریسکی رو به جون میخره که میتونه اون رو تا ته جهنم سوق بده. راهی که میدونست قرار نیست آسون طی بشه ختم میشه به سقوط، اما کسی که اون پایین منتظرشه قرار نیست پاهاش رو بند این زندگی کنه ... اون با قلبش کار داره.
سراغ خاطرهها را نگیر... من هرچی خانم منعم بنویسه رو میخونم! نه صرفا برای اینکه قلمشون و عاشقانههاشونو خیلی دوست دارم، به خاطر اینکه توی نوشتن مشکلات اجتماعی صادقن. نویسندههای ما تیغ ارشاد رو روی قلمشون دارن و متاسفانه این باعث شده همه ناخواداگاه خودشونم قلم خودشون رو سانسور کنن ولی ایشون خیلی صادق و رک به موضوعات اجتماعی اشاره میکنن و من اینو خیلی دوست دارم. هم "جزر و مد" و هم "با ماهیها غرق میشوم" رو توی یه شب تا صبح خوندم. جفتشون به شدت تحت تاثیرم قرار دادن، جزر و مد بیشتر، به خاطر همین میدونستم این رمانم اینجوریه...شاید به خاطر همین صبر کردم تا وقتی که حس کنم نیاز دارم بخونمش. سراغ خاطرهها رو نگیر یه رمان کامل بود. همهی چیزی که یه نفر میتونه از یه رمان بخواد. شخصیت پردازی و رشد شخصیتهاش خیلی خوب بود. فضاسازی، پلات رمان... من واقعا از این رمان لذت بردم. نه لذتی که حالم رو خوب کنه چون موضوعات اجتماعی همیشه غمگینن ولی لذتی که در آخر با همهی غمش، برای رشد و تعالی شخصیت اصلی لبخند بزنم. نمیدونم این چندمین رمانیه که امسال میخونم و اینجا مینویسم این رمان نشون میداد خانوادهی بد چه اثری میتونه بذاره. نمیدونم این چندمین اثری بود که از حقوق زنان دفاع میکرد ولی میدونم که هرچقدر رمان در این باره باشه بازم کمه. چون تعداد زنایی که صدایی برای فریاد ندارن توی این کشور خیلی زیاده! فروغ شخصیت اصلیای بود که با دقت انتخاب شده بود. فروغی که هم قوی بود و هم ضعفای بزرگی داشت. فروغی که شجاع اما ترسو بود. فروغی که فروغ اما تاریکی بود. شاید یه برتری این رمان به رمانای دیگهی توی این حوزه، این بود که فروغ با وجود اینکه با خانوادش و تفکرات پوسیدشون مخالف بود، با اینکه زخم خورده بود و دنبال راه فرار از این تعصبات بیجا و مردسالاری...یه انسان واقعی بود نه فقط یه شخصیت. منظورم چیه؟ توی رمانا شخصیتهای دختری که با خانوادههای متعصب و جاهلشون مخالفن قدرتمندترینن. مخالف تمام عقاید. آزاد و روشنفکر. نقدی به این قضیه ندارم...من از خوندن از یه "شخصیت قدرتمند" لذت میبرم اما چیزی که به فروغ رنگ واقعی بودن میداد، رنگ انسان بودن، رنگ گوشت و خون داشتن، این بود که با وجود مخالفتش با این عقاید، این عقاید ناخواسته توی خودش هم ریشه داشتن. این که فروغ مجبور بود با این عقایدی که براش جا افتاده بود مبارزه کنه. اول با خودش، بعد با بقیه. فروغ میدونست اینکه شوهرت با اجبار مجبورت کنه به رابطه جنسی تجاوزه، با اینکه میگفتن شوهرته و حقشه مخالف بود اما درون خودش اینقدر شنیده بود و دیده بود که دائم منتظر بود این اتفاق بیوفته و اینو به عنوان یه حقیقتی که مجبوره قبول کنه پذیرفته بود. گاهی وقتا میدونی چیزی که بهش اعتقاد داری درست نیست...گاهی میدونی چیزی که توی گوشت خوندن غلطه اما قدمت اون افکار اندازهی قدمت توئه و جنگیدن باهاش خیلی سخته. و مازیار...بهترین قسمت این رمان! مردی که بلد بود زنش رو به اوج ببره. مردی که تعریفش از ازدواج، پیدا کردن شریک توی زندگیش بود نه فقط یه مال و اموال. مردی که میدونست چطوری باید همسرش رو به عرش ببره. به روحش، جسمش، اعتقاداتش، آرزوهاش، احساساتش، نیازهاش احترام بذاره. مردی که همزمان که به زنش احساس قدرت میداد، بهش یادآوری میکرد که اگه بخواد میتونه برای مدتی بهش تکیه کنه و کنارش در امنیت، قوی نباشه! مازیار مردی بود که بلد بود چطور باید با آدما رفتار کنه. مردی که بلد بود قضاوت نکنه؛ حتی وقتی همه بهش حق قضاوت میدن. مردی که میدونست صرف اون "حق" که قانون و شرع بهش میده دلیلی بر این نیست که بخواد کاری بکنه (مثل رابطش با آرمین) و من متاسفم...خیلی متاسفم که توی جامعهای زندگی میکنیم که باید به نویسندهها برای نوشتن از این مشکلات و خلق شخصیتهای مردی که به زنها احترام میذارن و بهشون به چشم داراییشون نگاه نمیکنن افتخار کنیم. خیلی متاسفم بابت این قضیه... یه جای داستان کیان و کنعان و شهرزاد برای چند صفحه وارد داستان شدن و از خوشحالی چشمام پر شد. کنعان یکی از بهترین شخصیتهای مردیه که تا حالا ازش خوندم و شهرزاد صبور...خیلی از دیدن دوبارهی شخصیتهای جزر و مد و حال و احوال خوبشون خوشحال شدم. در آخر هم بگم که من از خانم منعم خیلی ممنونم بابت نوشتن این رمان. بابت حرف زدن از سقط جنین که خیلی وقتا باعث نجات یه بچهی بی گناه از یه زندگی بد میشه. بابت نوشتن از اینکه طلاق، گناه کبیره و کار کثیفی نیست و خیلی وقتها بهترین راهه و در کنارش...گفتن از اینکه طلاق همیشه هم بهترین راه نیست! گاهی میشه چیزی که خراب شده رو ساخت. بابت گفتن از اینکه پیش مشاور رفتن بد نیست. چه مشاور عادی و چه سکس تراپیست. بابت حرف زدن از مشکلات افراد ترنس و اشاره به خانواده الجیبیتیکیوپلاس. و همین... سراغ خاطرهها را نگیر لیاقت این ریویو طولانی رو داشت.
پ.ن: میدونم عجیبه ولی از بازرس ارشاد این کتاب هم ممنونم. برعکس خیلی از بازرسها، این بازرس به قلم نویسنده اهمیت داده بود و خیلی چیزا رو حذف نکرده بود که منو شوکه و خوشحال کرده بود. و بله...سقف امید ما توی این سرزمین تا همین حد پایین اومده!
ذاتا پیش قدم شدن زن ها برای بوسه،نوازش و هر رابطه عاشقانه ی دیگری در خانواده ما اشتباه بود،همیشه مرد پیش قدم میشد،مرد درخواست می کرد؛انگار که فقط مرد نیاز داشته باشد.زن باید مثل یک ربات،ساکت و خاموش می ماند تا لحظه ای که مردش او را بخواهد،زن اگر احساس نیاز پیدا می کرد باید خفه می شد و دم نمی زد چون انگ بی حیایی میخورد
سراغ خاطره ها را نگیر هفتمین اثر چاپی شادی منعم هست که از نشر علی به چاپ رسیده. قسمتی از بُعد اجتماعی کتاب به مشکلات ترنس های درون جامعه اشاره داره کسانی که همانند همه ما،انسان هستن، احساسات و عواطف دارن،عاشق میشن اما درک نمیشن،از زندگی ای که آرزو دارن سلب میشن، قضاوت میشن و اون ها رو با بدن و ،جنسیتی دیده و می نامند که با روحشون مطابقت نداره! قسمت دیگر به دختران و زنانی اشاره داره که از بدو تولد محدود شدنِ اونها جزئی از زندگیشون بوده،دخترانی که به بهانه ی غیرت از عاشق شدن،مخالفت کردن،زندگی کردن و نفس کشیدن سلب شدند،دخترانی که تا خواستند زندگی کنند پای" آبرو" و "حرف مردم" وسط اومد. به راستی که برام سواله! چرا باید آبرو ی مرد ها پیوسته بند کارهای زنان و دخترانشون باشه
قلم نویسنده روان و بدون اطناب بود،تعلیق خوبی داشت و از اوایل کتاب به راحتی میتونستی با شخصیت ها همراه بشی و اما دو چیز توی کتاب رو نتونستم به خوبی درک کنم :۱)موافقت فروغ با عماد برای دادن همه مدارک بهش ۲)کینه ای که فروغ سال ها از مازیار داشت عاشقانه های ملموس و شیرینی داشت برعکس خیلی از رمان های ایرانی،پسر داستان خشن،بددهن،بداخلاق و مغرور نبود و همینش برام خیلی قشنگ بود دقیقا چیزی که خیلی بار ها دوس داشتم توی کتاب های ایرانیِ پرطرفدار و پرمخاطب ببینم و نبود... اتمام:۱۴۰۱/۱/۲۲ ساعت:۱۷:۴۰