ذهن ما همیشه این پرسش را در خود داشته است که: «آیا شر مطلق وجود دارد؟» پرسش سختیست و برای پاسخش رفتن سراغ مصداقها هم میتواند درست باشد و هم اشتباه. با اینهمه نمیتوان تلوتلو خورد و با نسبیت و عدم قطعیت پستمدرنیستی از زیر پاسخ در رفت. رمان «کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را میشکند؟» را میتوان بحثی دربارهی شر و صفت مطلق کنار آن در نظر گرفت. نمونهای انسانی به نام آقای ایزدی، نشانههایی واضح از انسانی که به انتخاب و با آگاهی کامل و در صحت و سلامت، سمت شر ایستادهاست و یا بهتر بگوییم، او خود، تمام شر است. اما آیا او، آقای ایزدی، بهواقع شر مطلق است؟ اگر هست خودخواسته شده و بیهوا در آنجا ایستادهاست؟ اینجاست که کتاب احسان فولادیفرد روی دیگری از قضیهاش را نشان میدهد. آقای ایزدی کارمند دونپایهی شهرداریست که دعوت شده به کشتن و هر دعوتی به کشتن، به قطع نمایندگی شر را با خود به ارمغان دارد. با رفتن به درون روایت شوخ داستان «کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را میشکند؟» هم میتوان چهرههای چندپارهی آدمی با بلاهت ذاتی انسانی توسعهنیافته را دید و هم میتوان کاری که جامعهای پیشامدرن با شر درونیاش میتواند با آدمهایش کند.
ایزدی با همه اطرافیانش فرق داره؛ ظاهرش، علایقش و حتی فامیلیش! او هم مثل تمام مردم دنیا درگیر روزمرگی زندگی خودش هستش اما حالا موظف به انجام کاری شده که واسهش خوشایند نیست! کشتن تمام سگهای شهر برای پروژهای که قراره اونجا برپا بشه. رمانی پر از صحنههای خشونتبار و خونریزی که در صفحات اولیه داستان اصلا اینطور بهنظر نمیرسه و با قلمی به شدت روان که قراره ما رو با مسیر تغییرات شخصیتی_روانی ایزدی همراه کنه. این رمان ضدژانر_از قفسه قرمز نشر چشمه_هستش و خب همونطور که اشاره کردم پیرنگ و موضوع اصلی این کتاب شخصیت پردازی ایزدی و سیر تکاملش بهواسطه حوادث زندگی هستش که نویسنده چقدر خوب از پسش براومده بود و همذات پنداری رو با هر تغییر فضا و شخصیت منتقل میداد. فضاسازی خوب داستان الخصوص بخش انتهایی که فضایی سورئال به خودش گرفت واقعا حرفی برای گفتن نمیذاره چون اگه به همین خوبی نبود امکان درک داستان با وجود همچنین موضوعی وجود نداشت. این کتاب میتونست پنج ستاره رو از من بگیره اما پایانش اونی نبود که من بخوام. نه اینکه بد باشه اما با توجه به فضا و اون رخدادهای پیش اومده نیاز به یه پایان بهتر داشتم. اون سیر تکامل و اتمام تغییرات شخصیتی که در پایان رخ داد رو خیلی دوست داشتم اما داستان خیلی بهتر میتونست جمع بشه. کی،کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را میشکند، یکی از کتابهای موردعلاقه من هستش که خوندنش رو به علاقمندهای این سبک به شدت پیشنهاد میکنم.
پینوشت: اول از همه تشکر میکنم از آیدای عزیزم که این کتاب رو بهم معرفی کرد دوم اینکه صحنه مورد علاقهم توی این کتاب؟ تا ابد اتوبوس:))))
اون لحظه که کتاب رو خریدم به امید یک کتاب پر از خون و خون ریزی و فضای سورئال و عجیب غریب انتخابش کردم. اوایل داستان فکر کردم که اشتباه کردم ولی وقتی سرو کله ی "چیز" پیدا شد فهمیدم این بهترین انتخاب ممکن بوده. .خوندن این کتاب برای منی که عاشق این چنین فضای به اصطلاح ضدژانری هستم، واقعا لذت داشت ذهنم رو خیلی درگیر کرده بود و واقعا محو اتفاقات داستان بودم.همیشه این سوال توی ذهن ادم میاد که واقعا کی و کجا و چطور اقای ایزدی انسانیت و نوع دوستی و همدردیش رو از دست داده....یکی از جذابیت های این کتاب برای من این بود که توی صفحه ی اول من میدونستم چه اتفاقی افتاده ولی وقتی داستان جلو میرفت اولش فکر کردم که نه...به نظر نمیاد اقای ایزدی اینکار هارو انجام بده و بعد به تدریج فهمیدم که این اتفاقات واقعا رخ میده.اقای ایزدی شاید انسانی باشه که کارهای ناامید کننده ای رو انجام میده ولی برای من شخصیت خاکستری ای بود.اقای ایزدی یکی از بهترین نمونه های انسانی و غیر قابل لمسیه که میتونیم ابعاد شخصیتی وروحیش رو روانکاوی کنیم.اقای ایزدی رو میتونیم توی خیلی از ادم های اطرافمون ببینیم..اقای ایزدی مجموعه ای از سرکوبها و سرخوردگی های روانیه که هرکدوم از ما میتونیم جای اون باشیم.اقای ایزدی یکی از جذابترین شخصیتهای داستانی در ادبیات فارسیه.
ریتم خوب، شوک، و در نهایت پایان و خب الان اصلا دلم نمیخواد راجع بهش فکر کنم ترجیحم فرار از فضاشه... امتیازش شاید کم یا زیاد شه؛ اینم نمیدونم... سر وقت راجع بهش فکر میکنم. فقط میتونم بگم خوب بود؛ خوبی که هیچوقت دیگه نمیخونمش.
ویرایش ( هفت فروردین): آقای ایزدی آن بخش از وجودت است که احمق میشود برای عشق، دلسوز میشود _بیش از حد_ برای خانواده، سکوت میکند حتی در برابر جنایت، و آن را انجام میدهد... آن بخشی که هیچکس راجع به اش نمیگوید؛ سرکوب میشود؛ روایتی ندارد... و آقای ایزدی آن بخشی است که در نهایت عصیان میکند... هنجار میشکند؛ چارچوب را خورد میکند... یک دگردیسی آرام رو به زوال که به تصویر کشیدنش هنرمندانه اتفاق میافتد و خواندنش آن بخشی از وجودت را بیرون میکشد که آن را ندیده ای_ در واقع نادیده اش گرفتی_ و مجبورت میکند به تماشا با تمام زورش... دوست نداشتنی، هنرمندانه و جالب
نشد تمومش کنم... قلم زیبا بود ولی شاید بخاطر این همه شخصیتهای کثیف دور آقای ایزدی بود که نشد... نمیدونم ولی بس که تو واقعیت چشم میگردونم، دور و برم چرک و بدبختی ریخته، فکر کنم ظرفیتم پر بود و نتونستم کتاب رو ادامه بدم
کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را میشکند؟ یکی از عجیبترین کتابهای تالیفیه که خوندم. صفحهی اول داستان میخکوبم کرد و بعدش با طنز انتقادیش حتی گاهی وقتها خندیدم. داستان هرقدر که به انتهاش نزدیکتر شد سیاهتر و سورئالتر میشه📖
نویسنده بهخوبی تونسته بود از چیز و خانهی شمارهی ۱۲ استفادهی ظاهری کنه تا معنی نهفتهشون رو بهمون برسونه📖
توصیفات معدوم کردن سگها برای من دردناک بود ولی باعث شد که به این سوال فکر کنم کی، کجا و چگونه انسانیت افول کرد؟📖
این کتاب اولین اثر نویسندهست و نوشتنش دو سال طول کشیده و حتماً خوندنش رو پیشنهاد میکنم📖
رمانی که احساسات متناقضی را در خواننده بر می انگیزد بدون آن که او بتواند کتاب را رها کند. با اینکه مدت ها بود داشتمش اما رغبت نمی کردم به سراغش بروم زیرا با توجه به تجربیات قبلی ام گارد خاصی نسبت به رمان هایی از نشر چشمه داشتم که نام ضد ژانر را یدک می کشند و تعدادشان هم کم نیست! اما این کتاب به مفهوم یک ضد ژانرمعاصر واقعی نزدیک می شود. رمان روایتی استعاری از یک استحاله است. استحاله ی انسان، تن، آگاهی، و از همه مهم تر استحاله ی شهر! روایت نویسنده از استحاله ی شهر روایتی است بدیع و جزیی نگر که مشابه آن را در ادبیات کم تر می توان دید. اما براستی این شهر که میعادگاه سگ کشی است کجاست؟ و سگ نماد چیست؟ قطعا با یک بار خوانش نمی توان به این سوالات پاسخ گفت. احسان فولادی فرد کارگردان را درویدئویی دیدم که رمان" پارک شهر" هانیه سلطان پور را معرفی می کرد. معرفی خوبش باعث شد هر دو رمان را بخوانم وخواندن هر دو برایم تجربیات متفاوت و ارزشمندی را خلق کرد. می توانم بگویم در بین تولیدات انبوه کتاب رمان های درخشانی بوده اند.
۴.۵⭐ هیچ وقت فکر نمیکردم این کتاب تو قفسه کتابخونم یه روز انقد هیجان و کشش داشته باشه برام. تقریبا با بی میلی رفتم سراغش ولی شگفت زدم کرد.اگر بخوام توصیفش کنم در سه کلمه باید بگم : نفس گیر، سیاه و روانکاوانه اتفاقات هیجان انگیز بی وقفه تا اخر کتاب ادامه داشت .موضوع بدیع و تازه ای داشت برام. ادمو بهت زده میکرد و قشنگ ترین بخشش این بود که از اول تا اخر کتاب برای تحلیل روان اقای ایزدی نوشته شده بود . برای من که عاشق تحلیل روان ادما هستم این کتاب محشره . ولی کاش اولش نمیگفت چه اتفاقاتی قراره بیفته تا جذابیتش حفظ بشه . اخر کتاب هم البته برای من کمی گنگ بود
. کتاب اینطور شروع میشود- "در این داستان خواهید خواند: - آقای ایزدی به زناش کمک نمیکند تا پایین بپرد. - آقای ایزدی چیز را از بدناش بیرون میکشد و از بین میبرد تا خلاص شود. - آقای ایزدی شیر کپسول اکسیژن تنفسی مادرش را تا آخر باز میکند تا خفهاش کند. - آقای ایزدی دخترش را حبس میکند تا تربیتاش کند. - آقای ایزدی خرچنگاش را میپزد و میخورد تا سیر شود. - آقای ایزدی به فائزه کمک میکند تا لذت ببرد. - آقای ایزدی مرد غریبه را کور میکند تا تلافی کند. - آقای ایزدی مرغدارها را هم کور میکند اما دقیقا نمیداند چرا. - آقای ایزدی دیوار صوتی را میشکند. این داستان آقای ایزدی است: قاتل هزار و دویست سگ"
"کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را میشکند؟!" که در نشر چشمه منتشر شده است در همین صفحهی اول با یک فاصلهگذاری برشتی-یا لااقل چیزی شبیه به آن- در ابسوردترین شکل ممکن خودش را لو میدهد! تا هم مخاطباش را نسبت به ماجرا کنجکاو و هم تاکید کرده باشد آنچه در روایت مهم هست اتفاقها نیستند، که شکل و چگونگی پدید آمدن و گونهی مواجهه با آنهاست.
نوشتهی احسان فولادیفرد یکی از بهترین و متفاوتترین رمانهاییست که در چند سال اخیر منتشر شده است. کتابی که داستاناش تکراری نیست و قصه دارد و ضربآهنگ درست و حساب شدهاش نمیگذارد از نفس بیفتد. شخصیتها درست و درمان طراحی شدهاند و هر شخصیت با زبان خود و رفتار خود، به شکلی مستقل در داستان گنجانده شده، طوری که انگار او شخصیت اصلی است نه آقای ایزدی که دیوار صوتی را میشکند.
داستان روایت عجیب زندگی آقای ایزدی با موهای طلایی و چشمهای آبی از تبار لهستانیها از روستایی دورافتاده در ایران است که به شهرداری شهری نزدیک تهران منتقل شده تا نزدیک به شش ماه بعد به تهران منتقل شود. او باید تمام سگهای شهر را بیصدا و جلب توجه بکشد. او یک شکارچی سگ است که همین کار زندگیاش را قدم به قدم تغییر میدهد. شخصیتی که روایتاش میتواند خون تازهای در رگهای ادبیات وطنی باشد. شخصیت سادهی یک هیولای آرام و جهانی که بیشتر به دنیای آخرالزمانی میماند. دنیایی که در یک آن هم آغشته به لجن و اندوده جادوست. کتابی که مخاطب را یک نفس و دوان دوان پی خود میکشاند.
با تمام اینها باید گفت نویسنده در خلق بعضی از فانتزیها زیادهروی کرده است و برخی را در هوا رها و همین مخاطب را از فانتزیهای اغراق شده و سوالهای بیجواب گاه دلزده میکند. و پایانبندی کتاب هم یکی از بدترین پایانبندیهای رمان فارسی است. جز اینها همه چیز خوب است و درجه یک.
طنزی که در عین حال بسیار دردناکه و باید هشدار Sensitive content رو هر چند صفحه یکبار براش بذارن خصوصاً اگر عاشق حیوانات باشید (از این لحاظ خیلی عذاب کشیدم در طول خوندن) اما همه چیز درست و سر جاش بود. تحول شخصیت درست و در عین حال فضای سورئالی که گاهاً ایجاد میشد خیلی خوب بود.
کتاب خیلی خیلی عجیب بود، زیادی عجیب (فکر کنم از اسم اش پیدا است):-)
سیر دگردیسی آقای ایزدی (آدم ها) در این کتاب بهش پرداخته شده بود. اینکه چه طور یک آدم با آسیب ها، عقده ها و《چیز 》درون خودش زندگی می کند، درد می کشد یا حتی کنار می آید و بعد ناگهان از شر《چیز》 خلاص می شود. بعد چی می شود؟؟ خطرناک می شود؟ به آرامش می رسد؟ دیگر درد نمی کشد؟ عاشق می شود؟ قاتل می شود؟ یا شاید همه این ها باهم! ولی می دونیم تغییر می کند.
کتاب خیلی خیلی روان بود اصلا کند پیش نمی رفت. یکم فلش بک داشت به گذشت، به عقده ها و ناراحتی ها آقای ایزدی.
شخصیت پردازی عالییییی بود قشنننننگ آقای ایزدی با تمام حالات و عقده های روانی اش قابل درک بود. فضای داستان هم، مشخص نیست تقریبا فقط می دونیم که یکی از شهر های اطراف تهران هست همین و این شهر و مردم اش خالی از هرگونه احساسات، هم دردی، همیاری، منفعت طلب و سودجو و پر از خشم هستند پس فضای داستان سرد و تاریک هست.
یک نکته جالبی که داشت همه شخصیت های داستان فامیلی هاشون (زاده) توش داشت مثل قاسم زاده، حسین زاده، رحیم زاده و... به جز خود آقای ایزدی ! :-)
در مورد ۵ خط آخر کتاب: میفهمیدم چی میگه ولی متوجه نمی شدم :'))
در کل دوستش داشتم
این روز ها کلمه مورد علاقه اش《دَرَک》بود: به درک که نشد، به درک که مُرد، به درک که زد، به درک که رفت، به درک که نرفت.
داستان کتاب، نحوه روایت و آن غافلگیری ابتدای داستان همه و همه نشان از خلاقیت نویسنده دارد. صحنهها درخشان و زنده و شخصیتها عموما پر رنگ و قابل باور تصویر شده اند.(آوا کمرنگ و دور بود، همینطور مادر.) البته ایزدیِ ابتدای داستان، به نظر من باورپذیرتر از ایزدیِ نیمه دوم داستان است (شاید هم چون ایزدی های اول کتاب را بیشتر و نزدیکتر دیده ایم). نماد کارکرد زیادی در داستان داشت از اسامی آدم ها (آوا، ایزدی، زاده ها و ...) بگیر تا خود سگها، پیانو، توپ و حتی شهرداری. تراکم نمادها در داستان اگرچه با حس کشفی به خواننده میدهند؛ لذت بخشند اما شاید کمی برای این حجم داستان زیاد بودند. اما روان بودن روایت، جذابیت اتفاقات، نگه داشتن ریتم تند داستان و نور انداختن به درون آدمها و "چیز"ها داستان بسیار با ارزشی ساخته بود.
همان چند خط نخست کتاب را که خواندم، دستم آمد که با نویسندهای قوی و پر اعتماد به نفس طرفم. "در این داستان خواهید خواند: - آقای ایزدی به زناش کمک نمیکند تا پایین بپرد. - آقای ایزدی چیز را از بدناش بیرون میکشد و از بین میبرد تا خلاص شود. - آقای ایزدی شیر کپسول اکسیژن تنفسی مادرش را تا آخر باز میکند تا خفهاش کند. - آقای ایزدی دخترش را حبس میکند تا تربیتاش کند. - آقای ایزدی خرچنگاش را میپزد و میخورد تا سیر شود. - آقای ایزدی به فائزه کمک میکند تا لذت ببرد. - آقای ایزدی مرد غریبه را کور میکند تا تلافی کند. - آقای ایزدی مرغدارها را هم کور میکند اما دقیقا نمیداند چرا. - آقای ایزدی دیوار صوتی را میشکند. این داستان آقای ایزدی است: قاتل هزار و دویست سگ"
چه عجب نشر چشمه بالاخره این اثر را در گودریدز ثبت کرد! بگذریم. این اثر، آینهی قابل قبولی از بخش زیادی از جامعهی ایران است؛ آقای ایزدی یک پرسونا از افرادیست که اصطلاحاً بهآنها «رئیس آفتابه» گفته میشود و سعی دارند هرطور شده ریاست و قدرت خود را در هر زمان و مکانی بهرخ بکشند. آقای ایزدی آینهی تمام کسانیست که با استفاده از مکانیزم دفاعیِ «جابهجایی»، بهجای تخلیهی خشم روی منبع اصلی، دیگران را مورد آزار قرار میدهند. آقای ایزدی نماد عقدهگشاییست. رمانی دغدغهمند و بهدردبخور.