Este libro recoge los veintinueve prólogos que Jorge Luis Borges escribió para la colección La Biblioteca de Babel, publicada inicialmente en italiano y mas tarde en español. Seleccionados por Borges, los libros que la integran exhiben sus vastas y sorprendentes lecturas. En los prólogos, analiza los cuentos de escritores tan diversos como Pedro Antonio Alarcón, Voltaire, Leopoldo Lugones, Leon Bloy, Giovanni Papini y P'u Sung-Ling, junto a otros como Nathaniel Hawthorne, G. K. Chesterton, Robert Louis Stevenson, Herman Melville, Franz Kafka, Edgar Allan Poe y H. G. Wells, que se cuentan entre sus autores preferidos.
Jorge Francisco Isidoro Luis Borges Acevedo was an Argentine short-story writer, essayist, poet and translator regarded as a key figure in Spanish-language and international literature. His best-known works, Ficciones (transl. Fictions) and El Aleph (transl. The Aleph), published in the 1940s, are collections of short stories exploring motifs such as dreams, labyrinths, chance, infinity, archives, mirrors, fictional writers and mythology. Borges's works have contributed to philosophical literature and the fantasy genre, and have had a major influence on the magic realist movement in 20th century Latin American literature. Born in Buenos Aires, Borges later moved with his family to Switzerland in 1914, where he studied at the Collège de Genève. The family travelled widely in Europe, including Spain. On his return to Argentina in 1921, Borges began publishing his poems and essays in surrealist literary journals. He also worked as a librarian and public lecturer. In 1955, he was appointed director of the National Public Library and professor of English Literature at the University of Buenos Aires. He became completely blind by the age of 55. Scholars have suggested that his progressive blindness helped him to create innovative literary symbols through imagination. By the 1960s, his work was translated and published widely in the United States and Europe. Borges himself was fluent in several languages. In 1961, he came to international attention when he received the first Formentor Prize, which he shared with Samuel Beckett. In 1971, he won the Jerusalem Prize. His international reputation was consolidated in the 1960s, aided by the growing number of English translations, the Latin American Boom, and by the success of Gabriel García Márquez's One Hundred Years of Solitude. He dedicated his final work, The Conspirators, to the city of Geneva, Switzerland. Writer and essayist J.M. Coetzee said of him: "He, more than anyone, renovated the language of fiction and thus opened the way to a remarkable generation of Spanish-American novelists."
یکی از انواع متعدد لذتهای که ادبیات میتواند فراهم کند، لذت تخیل است، از آنجایی که همه کس توانایی تجربه این لذت را ندارند، خیلیها باید خود را به صورت خیالی راضی کنند، من و شما که داریم داستان آقای بورخس میخونیم، در همچین شرایطی قرار داریم.
«عارفان میگویند که در عالم جذبه، تالار مدوری را دیدهاند که کتاب مدور بسیار عظیمی در آن بوده، با عطف پیوستهای که دورتادور دیوارهای تالار را فراگرفته بود. اما شهادت آنها مشکوک است و سخنانشان مبهم. آن کتاب مدور، خداوند است.»
جایی از داستان کتابخانه بابل بورخس از زبان راوی میگه: «بگذار بهشت وجود داشته باشد، حتی اگر جای من در دوزخ باشد.» معانی متفاوتی میشود از داستان کتابخانه بابل برداشت کرد، معنیهایی به جرئت بینهایت، ولی خود آقای بورخس در جواب به جستوجو کنندگان معانی کتاب به صورت غیرمستقیم میگوید: کتابخانه( دنیا، جوابها و معانی ممکن) نامحدود، منتهای عمل دورانی هست. مثل گشتن به دور دنیا.
در صفحات پایانی کتاب برداشت من به گونهای بود که بورخس از ما میخواد در جهان به دنبال نظمی واحد نباشیم، خود همین بینظمیهایی که در اطرافمون وجود داره به نوعی یادآور قانون و قاعدهای منظم هست.
من همچنان با اندیشه آقای بورخس و مفاهیمی که در کتابهای ایشون هست بیگانهام، و اینقدر به خودم غره نخواهم شد که با خوندن نه داستان کوتاه از نوشتههای یکی از بزرگترین و معروفترین نویسندگان آمریکای لاتین ادعای فهم کنم، ولی باید اعتراف کنم خوندن کتابخانه بابل بسیار لذتبخش بود. خود آقای بورخس اعتقاد داشته ابهام نوعی غناست، دیگه سبک و سیاق نویسندگی آقا از همین جمله کوتاه میتونه براتون روشن باشه، گویا جیمز جویس و بورخس در دستهای یکسان قرار میگیرند، هیچکدام علاقهای به رکگویی نداشتند، و پیچیده بودن هنر را دلیلی بر باکیفیت بودن آن میدونستند، من کی باشم که بخوام بگم اشتباه میکردن؟
نسخهای که من خوندم شامل بر نه داستان کوتاه از جمله تلون، اوکبر، اوربیس ترتیوس، نزدیکی به المعتصم، پییر منار، نویسنده دن کیشوت، ویرانههای مدور، بختآزمایی در بابل، بررسی آثار هربرت کویین، باغ جادههای چندشاخه و البته خود کتابخانه بابل بود، اگه بخوام صادق باشم چندتاشون عالی بودن، چندتاشون خیلی خوب بودن، یکیشون خیلی معمولی بود، در مجموع من به نمره چهار برای کل مجموعه داستان کوتاهها اکتفا میکنم.
امیدوارم داستانهای بیشتری از بورخس در ادامه عمر (ترجیحاً کوتاهم) بخونم، اگه البته مغزم بتونه از همین نه تایی که خوندم ریکاوری کنه؛ منتها من میخوام به کسایی که از خوندن داستانهای پیچیده و نویسندگان دشوارنویس (اسمی که برای بورخس انتخاب کردم، بورخس البته سختخوان نیست، بلکه سختفهم است؛ فکر کنم جویس هم سختخوان باشه، هم سختفهم) نترسید، از چالشها استقبال کنید، از یکم زدوخورد با همچین نویسندگانی نمیشه شونه خالی کرد.
چهار سال پيش به مناسبت صد و دوازدهمين سالگرد تولد بورخس،لوگوي گوگل تصوير پيرمردي عصا به دست بود كه از پشت پنجره به پلكان و كتابخانه ي عجيب و غريبي نگاه مي كرد.دليل اين انتخاب گوگل داستان هاي "كتابخانه بابل" و "باغ جاده هاي چند شاخه" بود.چراكه بورخس در اين داستان ها-به خصوص باغ جاده هاي چند شاخه- از راه هايي منشعب در زمان و كتابي بي نهايت كه به آينده هاي محتمل چند گانه منتهي مي شود سخن مي گويد و بسياري اين فضاي به تصوير كشيده شده در اين داستان ها را ايده و روياي بورخس از شبكه جهاني اينترنت مي دانند
بورخس آرزو داشته داستاني بنويسد كه به رويا نزديك باشد.و به نظر من در داستان "ويرانه هاي مدوّر" به اين آرزو رسيده است شرح هايي هم كه بورخس به صورت داستان بر كتاب هاي خيالي نوشته خسته كننده ولي همچنان بورخسي هستند.
Qué lindo es leer al Borges lector. Ese que se apasionaba tanto con los libros como nosotros. En este librito se resumen los prólogos de la “Biblioteca di Babele”, un proyecto que encaró allá por 1977, conjuntamente con Franco María Richi y que constaba de 29 volúmenes en donde aparecían muchos cuentos y novelas cortas de los autores más famosos y que a él más le gustaban: entre otros, Franz Kafka, Rudyard Kipling, Henry James, Robert Louis Stevenson, Edgar Allan Poe, Herman Melville, Nathaniel Hawthorne, H.G. Wells, Oscar Wilde, G.K. Chesterton, Jack London y muchos más. También nos encontramos con los prólogos a las traducciones encaradas por Galland y Burton de uno de sus más idolatrados libros: me refiero al “Libro de las Mil y una Noches”, al que tantas lecturas apasionadas le dedicó. Borges supo decir que "La literatura es una de las formas de la felicidad" y en estos prólogos tan lúcidos, brillantes y a la vez humildes disfruta de esa felicidad que heredamos él y todos nosotros gracias a los libros.
بورخس خواندن یعنی قدم گذاشتن به دنیای مارپیچهای بیانتها، یعنی وارد شدن به دالانهای مدور، تالارهایی که دیوارهایش با آینههای بیشمار آراسته شده است، گیج شدن با اسامی ناآشنا و در نهایت فهم هیجان معماگونه داستان، پیدا کردن گمنامترین کتابهای بشریت و از یادرفتهترین انسانهایش و در نهایت پناه بردن به یکی از میعادگاههای انسان: سرزمین تخیل.
به یقین یکی از متفاوتترین چیزهایی که خوندم و آشنا شدن با بورخس به من یک بار دیگه ثابت کرد که مرزی برای ادبیات وجود نداره و میشه از هرچیزی سخن گفت و حرف زد و روایتهای عجیبی نوشت که بشه تخیل خوانندهها رو تحریک کنی و مرزهای ادبیات رو تا کرانهی خیلی دوری گسترش بدی، و احتمالاً آقای بورخس این مرزها رو به صورت مدور گسترش میده:))
یکی از چیزهایی که در داستانهای بورخس عایدتون میشه، شوق کتابخوانی هستش. میفهمین که وقتی متنی خوندین که در آن ذکر شده بود:《پژواک دردناک و نمناک...》 پیوند احساسی بین یک صفت احساسی و یک صفت فیزیکی رخ داده است. و از این به بعد به اینجور جزئیات ریز بیشتر دقت میکنین.
از نکات دیگهای که هنگام خوندن بورخس به آدم دست میده، مقدار زیاد مطالعات ایشون هستش! آدم احساس میکنه که من چهقدر کم میدونم و تموم اینها منجر به این میشه که به زندگی ادامه بدیم و بیشتر کشف کنیم.
داستانهای این کتاب در چند دسته بودن، یکسری داستانها بیشتر شبیه طرح داستان هستن. یعنی به این شکل که بورخس میآد یک کتاب تخیلی رو براش شناسه تعریف میکنه و این کتاب رو و جزئیات درونش رو برامون در قالب یک تصویر گذرا شرح میده. سری دیگه داستانها که موضوع مشخصتری داشتن و بیشتر به "داستان" نزدیک بودن مثل عناوین: ویرانههای مدور، بختآزمایی در بابل که دو داستان موردعلاقه من در کتاب بودن، شیوه توصیفات خاص به خودشون رو داشتن.
شروع داستان بختآزمایی در بابل رو نگاه کنین مثلاً: 《من، مثل همه مردان بابل، فرماندار بودهام؛ مثل همه آنها برده بودهام. من قدرت مطلق، خفتوخواری، و اسارت زندان را تجربه کردهام. نگاه کن! دست راست من انگشت سبابه ندارد!》 واقعاً شاید یک چیزی بین شروع موبی دیک ملویل و یادداشتهای زیرزمینی داستایفسکی به من همچین حسی رو تونسته باشن منتقل کنن. احساس هراس و عظمت و غریب، مثل اینکه تو یه شب تاریک به امواج دریا خیره شده باشی.
پایانبندیهای داستانها اغلب بخش اوج داستان بود، جایی که یهو انگار از میون تموم اون جزئیات یک مفهوم خیلی بامعنا بیرون میکشید و ساعاتی به فکر فرو میبردت.
در نهایت تکلیفتون نسبتاً مشخصه و امتحان کردن داستان کوتاه کار اونقدر سختی نیست؛ پس حتماً بورخس رو امتحان کنین و در سرزمین ناشناختهها قدم بذارین.
١-يه ميز فرضي تو يه اتاق كاملاً سفيد فرضي، يه سمت ميز من نشستم با يه نگاه مشكوك و يه هيجان ريز. اون سمت ميز يه آقاي ميان سال نشسته كه نميتونم چشماشو ببينم و صداشو بشنوم،فقط ميبينم كه داره دستاشو تو هوا بالا و پايين ميبره. گوشامو تيز ميكنم و دقيق تر نگاه ميكنم؛كم كم حرفاشو ميشنوم ولي هنوزم مبهم. متوجه ميشم داره با يه سري رنگايي كه تا حالا نديدم تصوير عجيب غريبيُ تو هوا ميكشه. تصوير بزرگ و بزرگتر ميشه و ميتونم جزئيات ريزي رو تشخيص بدم. بهش ميگم اين خداس؟! اها خدايان؟!نه نه فهميدم منظورت كل جهانه؟!اي بابا اينجا ديگه راجب وحدت وجود ميگي؟!داري به فلان عقيده كه من نميدونم چي هست انتقاد ميكني؟! آقاي محترم همينجوري چپ چپ نگاهم ميكنه، يه شكلك با مفهوم WTF در مياره،يه جمله مينويسه و ميره!!! امضاء:”اي آن كه اين ها را ميخواني،آيا مطمئني كه زبان مرا ميفهمي؟”
٢-اولين باره كه از بورخس ميخونم؛پس فكر كنم طبيعيه شكه شده باشم.اين حجم از اطلاعات و اشاره و توضيح براي من كه اطلاعاتم حدود صفر مطلقِ خب واقعاً عجيب غريبه!
Al final de su carrera, Borges mantuvo relaciones con Franco María Ricci, el dueño de la editorial italiana del mismo nombre, especializada en revistas estéticas y libros de lujo (entre los cuales el fascinante Codex Seraphinianus). La colaboración entre JLB y FMR dio lugar a una colección de unos treinta libros de literatura fantástica y de precursores del género de ciencia ficción, seleccionados y presentados por el mismo Borges. Estos libros son, hoy día, difíciles de conseguir fuera de algunas librerías especializadas o de círculos de coleccionistas. Tengo la felicidad de tener unos cuantos, traducidos al francés, en mi biblioteca personal.
Y con este librito yo concluyo, no sin cierta emoción, la lectura de las obras completas de Jorge Luis Borges, que inicié unos diez años atrás con El Aleph / Ficciones / Antología poética 1923-1977, en la colección de bolsillo “Biblioteca de autor” de Alianza. Nunca he tenido ni tendré la dicha de conocer ni de oír la voz de este inmenso escritor y lector. Siempre seguirá siendo mi maestro, quizá mi amigo.
اصلا نتونستم با هیچکدام از داستان ها ارتباط برقرار کنم. اکثر داستان ها را کامل نخواندم و سبک نگارشی کتاب اصلا به دلم ننشست. بعدا هم فکر نمیکنم که بر گردم و داستان ها رو کامل بخونم.
بورخس اکثرا فقط از کتابها حرف میزنه، اما واضحا مضمون اصلی کارهاش نه ادبیات محضه نه کتابخواری. بورخس دروغ شخصی خودشو پیدا کرده تا راست حقیقی رو نمایان کنه. بورخس بخونید، ارزششو داره.
واحدة من ألطف المرات اللي قرأت فيها لبورخيس، مختارات من سرد ومقالات وشعر أغلبها ممتع وعظيم، بورخيس من أعظم الأدباء اللي قرأت لهم في حياتي، وفي كل مرة بكتشف ترجمة جيدة له بيكون حدث سعيد بالنسبة لي، حتى لو في هنا أشياء مكررة سبق ذكرها في كتب أخرى، لكن براعة المترجم وحسن تقديمه هنا يستحق الاحترام فعلا، ويمكن شعوري هنا بيتكرر بعد مختارات ترجمها ببراعة عبدالسلام باشا، فشكرا حسن ناصر جدا.
خوندن این کتاب فوقالعاده زمان زیادی به نسبت حجمش ازم گرفت. در داستانهای اول درک درستی از اونها و روندشون نداشتم، اما هرچقدر که پیش رفتم بیشتر تونستم درکشون کنم و متوجه ارتباط داستانها با همدیگه شدم. کتاب از داستانهای متفاوت تشکیل شده اما همشون به نوعی با هم مرتبط هستند.
محبوبترین داستانهای این کتاب برای من عبارتند از نزدیکی به المعتصم، ویرانههای مدور، بختآزمایی در بابل، کتابخانه بابل و باغ جادههای چند شاخه.
این کتاب جای زیادی برای بحث و تحلیل داره و کاش میتونستم با اشخاص یا گروهی آشنا بشم که اطلاعات بیشتری در موردش داشته باشند و بتونم درک درستتری نسبت بهش پیدا کنم. بهتون پیشنهاد میکنم که تحلیل علی شاهی از صفحه اینستاگرام کتابخانه بابل در مورد داستان کتابخانه بابل رو نگاه کنید که واقعاً زوایای جدیدی از داستان رو براتون رونمایی میکنه. لینکش رو اینجا قرار میدم.
از موجبات شرمندگی است که بخواهم کتابی از بورخس را با دو ستاره ریت کنم. اما این چیزی بود که در طول خواندن این کتاب بر خلاف شور و شوقم برای دانستن از دنیای بورخس حس کردم.ادبیات وهمی آمریکای لاتینی برای منی که با قصه های جن و پری بزرگ شده ام نه تنها جذابیتی نداشت که بیشتر به یک ادبیات درجه دوم می ماند که نمی توانست اوج ها را به موقع و با دامنه لازم بیافریند! بهرحال که امیدوارم برای من و بورخس جایی دیگر سطحی برای رسیدن به یک لذت مشترک وجود داشته باشد.
الكتاب إهداء من صديقي الجميل فهد الفهد؛ ولأن ذائقته فريدة كان فريداً هو الآخر، بورخيس قرأته في صنعة الشعر من قبل، فألفيته معلماً بارعاً تمنَّيتُ مراراً أن لو تتلمذتُ على يديه يوماً، أو على من بمثل عقليته الحرة المتواضعة، وكان هنا بشعر ونثر وقصص. الكتاب إجمالاً يتحدث عن هاجس بورخيس الفلسفي عن المتاهة والنهاية واللانهاية مقولباً في أسطرٍ أدبية من شعر وقصة ومقالة. ينبئك كل هذا وخاصة مقالاته بما يمتلكه هذا الرجل من ثقافة واسعة واطَّلاعٍ رحب. بورخيس كان ملهماً بالنسبة إليَّ في الوقت الذي أفتقد فيه إلى كاتبٍ ملهم بعد الرافعي. فكرة مكتبة بابل فكرة جميلة ومعقدة، اهتماماتها بالأرقام كان لها حيز مهم جداً ويشي بطريقةٍ أو أخرى إلى النهاية البعدية من وراء اللانهاية التي تجلبها المتاهة. الفلسفة الناتجة من الطريق إلى المعتصم كانت ناضجة جداً في الفرق بين الواقع والخيال. قصة المعجزة السرية ملفتة بشكل كبيرٍ بالاقتباس القرآني الذي أشار بشيءٍ ما إلى محور تلك القصة عن أصحاب الكهف، كما أن فكرة الزمن الوهمي الذي يثير بورخيس أو يثيره هو كثيراً كان له طابع جميل هنا حين توقف بعد أن دعا الكاتب المحكوم عليه بالإعدام ربه أن يمهله سنةً ليكمل مسرحيته أو قصته، فتوقفت أحداث إعدامه والناس من حوله والزمن لسنةٍ كاملة لم يشعر به في إحساسي الكاتب نفسه داخل القصة ولا القارئ خارجها أيضاً، ثم تعود تلك الأحداث تعود إلى الحياة بشكل طبيعي حين أتم قصته وهي التي توقفت بحركة بطيئة جداً كان بورخيس بارعاً للغاية في تصويرها. باختصار الكتاب جميل ويستحق القراءة لا شك في هذا، شكراً بورخيس شكراً أيها المعلم.
اگر دوره ی زمانی بی پایانی را در نظر بگیریم با موقعیت ها و حوادث بی پایان آن، غیرممکن است که در طول آن دست کم یک بار اودیسه را ننویسیم. هیچکس کسی نیست، یک انسان جاودانه تمام انسان هاست. مثل کرنلیوس اگریپا من خدا هستم، قهرمان هستم، فیلسوف هستم، شیطان هستم و دنیا هستم، و این خود روش خسته کننده ای است برای گفتن این که من وجود ندارم
بورخيس الرائع ...عالمه الساحر...ممتع جدا و لا امل في التعافي منه...ما ان دخلت عالمه طائعا ستنسى نفسك و تحلق معه...متاهاته لذيذه ...تتوق التغلغل فيها اكثر و طائعا لا مجبر...ستتعرف معه على اللايقين...على ضروره العزله...في الغموض ثراء...لذه التفكير...ما من شيء يمثل ضياعه خطرا كبيرا...هل تستشعر شيئا من العزاء في الشر ذاته! موت الجسد لا يعني شيئا ذا بال و ان الموت ينبغي ان يكون الاقل اهميه من بين كل ما يحدث للبشر...الحياه تدوم بقدر دوام فكره واحده حسب رادا كريشنا و الفلسفه الهنديه ...قدرنا ليس مخيفا لانه غير حقيقي...طعام الابطال العتيد هو الانكسارات ..الغم و سوء الطالع تصيبنا هذه الملمات من اجل ان نتحول ...من اجل ان نصنع من الظروف التعيسه في حياتنا اشياء خالده او مرجحه لان تكون كذلك...ليس هناك ما هو مقدس او جوهري في عالم وهمي و كما قال ميلارميه العالم موجود لينتهي في كتاب...لا اعلم من انا و لا اين نحن ..كل ما اعرفه ان الطريق طويل...انت نائم و انا اوقظك...و اخيرا يشهد بورخيس على جلال الله...الذي اعطاه بسخريه مدهشه العمى و الكتب دفعه واحده!
هذا الرائع لا يخلده في بلادنا الا مترجم على درجه عاليه من التمكن لتستنير بافكار بورخيس و احاسيسه و سحره الخلاب...و الترجمه هنا معقوله الى حد كبير مخالف تماما لكتاب اسمه قصص حيث تخرج افكار بورخيس مجتثه و كما ينقلب السحر على الساحر ...تحس بوهج قوي لكنه لا ينفلت من عقاله...
نوشتن یادداشت درمورد این کتاب سخت است همانطور که خواندنش سخت بود. داستانها عجیبند از کتابها، زمانها و دنیاهایی صحبت میکنند که وجود ندارند و برای این موارد فلسفهبافی هم میکنند. به نظرم نوشتن چنین داستانهایی نبوغ خاصی نیاز دارد؛ بتوانی دنیا یا کتابی که وجود ندارد را تصور کنی و بعد نقدش کنی یا توضیح دهی. علاقهی بورخس به دائرهالمعارفها و فرهنگ شرقی هم محسوس است و بارها از نمادهای عرفانی ایرانی، عربی و چینی صحبت کرده. در کل این سبک موردعلاقهی من نبود و تصور فضا برایم دشوار بود. فلسفهبافیهای زیاد خستهام میکرد و از طرفی داستانها خط روایی مشخص و فراز و فرودی نداشتند که دنبال کردنش جذاب باشد اما خواندنش برای آشنایی با این سبک و پی بردن به نبوغ بورخس ضروری است.
يمكنك أن تتعامل مع هذا الكتاب بحرية. جمع لنا المترجم مختارات من نصوص قصصية ومقالات إلى قصائد شعرية (وهي ما استمتعت به أكثر هنا) في كتاب واحد.. لا أظن بأنني الوحيدة التي دوختني سداسيات المكتبة.. لكنها قراءة تستحق ذلك العناء. 14/11/2018
این کتاب شامل هشت داستان تخیلی هست : 1. تلون، اوکبر، اوربیس ترتیوس 2.نزدیکی به المعتصم 3. پی یر منار نویسنده کیشوت، 4. ویرانه های مدور 5. بخت آزمایی در بابل 6. بررسی آثار هربرت کوئین 7. کتابخانه بابل 8. باغ جاده های چند شاخه سه داستان اول کتاب برای من اصلا جالب نبود، طوری که اشتیاقم برا خوندن بقیه کتاب رو از بین برد اما از داستان ویرانه های مدور تا آخر کتاب رو طوری دوست داشتم که حتما برای بار چندم این داستانها رو خواهم خوند. اگر بخوام داستانهای این قسمت از کتاب رو در یک کلمه خلاصه کنم فکر میکنم "هزارتو" توصیف مناسبی براش باشه. و اگه بخوام کتاب رو در چند پاراگراف توضیح بدم، با استفاده از توصیف شخص بورخس در داستان باغ جاده های چند شاخه : " باغ جادههای چندشاخه، تصویری ناقص ـ ولی نه اشتباهــ از جهان است؛ آنچنان که تسوییپن درک میکرده. برعکس نیوتُن و شوپنهاور، نیای شما به زمان مطلق و همگون اعتقاد نداشته؛ او به دورههای بیپایان زمان اعتقاد داشته است، تاروپودی گیجکننده و فزاینده از زمانهای موازی، متقارن و متباین. آن بافتِ زمانها که در چند شاخه به یکدیگر نزدیک میگردد، کنار گذاشته میشود یا برای قرنها ناشناخته میماند، همهٔ احتمالات را در خود دارد. در بیشتر آن زمانها، ما وجود نداریم؛ در بعضی از آنها، شما وجود دارید، اما من وجود ندارم؛ در بعضی دیگر، من هستم و شما نیستید؛ بازهم در بعضی دیگر، هر دوی ما وجود داریم. در این زمانی که دست مساعد اقبال نصیب من کرده، شما به خانهٔ من آمدهاید؛ در زمان دیگر، وقتی شما به باغ من وارد میشوید، مرا مرده مییابید؛ در یک زمانِ دیگر، من همین سخنان را میگویم، اما یک توهم هستم، یک شبح خیالی." حالا در این توصیف بجای باغ جاده های چند شاخه، اسم هر کدوم از داستانهای بورخس رو که میخواین جایگزین کنین و به جای تسویی پن، اسم بورخس رو جایگذاری کنین. اگه بخوام واضح تر بگم، بورخس بر روی یک داستان یا کتاب یا قوم یا هر چیز خیالی، یک شرح خیالی مینویسه. مثل یک هزارتوی پیچیده اما هوشمند. طوری با شخصیهای خیالی همزادپنداری میکنه که گاهی ممکنه فکر کنین این بورخس یه ادم دیوانه و پارانویا هس، مثلا در داستان بررسی آثار هربرت کوئین، بر روی آثار خیالی هربرت کوئین، یک نقد مینویسه و در جایی ذکر میکنه : "هریک از این داستانها، طرح داستانی خوبی را از پیش تصور میکند یا نوید میدهد که سپس توسط نویسنده، تعمداً عقیم گذاشته میشود. یکی از داستانها (که بهترینشان هم نیست) به دو طرح اشاره میکند؛ خواننده که از فرط غرور نابینا شده، باور میکند که خودش آنها را ابداع کرده است." باید بدونین که بورخس کم کم و در طول زندگی بیناییش رو از دست میده. احساس کردم اینجا اشاره ای که به خواننده نابینا میکنه منظور خودش هس. یعنی خودش رو مخاطب خیالی یک اتفاق خیالی میبینه. گیج شدین؟ مگه خاصیت رئالیسم جادویی همین نیست؟ :) نکته جالب دیگه برای من بالا بودن سطح مطالعات بورخس هست. یک نویسنده آرژآنتینی اشاره هایی به اتفافات باستانی ایران یا اسلام میکنه که از هر ده تا مسلمون ایرانی، شاید نه تاشون این اتفاقات رو ندونن. با این کتاب میشه به کل دنیا در زمانهای مختلف سفر کرد، از چین گرفته تا کلمبیا. حسرتی که برای من موند، این بود که کاش همزبان بورخس بودم و این کتاب رو به زبان اصلی میخوندم. ناب بودن یک سری جمله ها مثل "march in march"یا همچین چیزی، در فرآیند ترجمه از بین رفته. اگر کسی هستین که از فیلمای نولان و جابجایی روی محور زمان لذت میبرین، اگر از فیلمای آرنوفسکی و سمبلیک بودن عناصر فیلم لذت میبرین، اگر داستانهای معمایی و پیچیده رو دوست دارین، اگر از درگیری با یک ذهن پیچیده و فوق العاده هوشمند لذت میبرین، خوندن این کتاب رو حتما بهتون پیشنهاد میکنم. فقط باید کمی صبر کنین و به بورخس این فرصت رو بدین تا جادوش رو بهتون نشون بده. پ.ن 1 جذابترین داستان برای من ویرانه های مدور و باغ جاده های چند شاخه بود پ.ن 2 با خوندن ریویوها متوجه شدم اکثرا کتاب نشر نیلوفر با ترجمه آقای کاوه سید حسینی رو خوندن و اینطور که مشخصه اون کتاب داستانهای بیشتری دارن. در نتیجه بین دو نشر نیلوفر و نشر کتاب پارسه، فکر میکنم کتاب نشر نیلوفر بهتر باشه. البته من مشکلی در ترجمه آقای مانی صالحی علامه ندیدم.
در «کتابخانهی بابل»، بورخس کتاب نمینویسد، که جهان میسازد؛ جهانی بیمرز، بیمرکز، بیچاره. جهانی که در آن، هر کتاب ممکن وجود دارد، و در میان بینهایت حجم از بیربطی، حقیقت مدفون است ــ یا شاید هرگز وجود نداشته.
این مجموعه داستان کوتاه، بیشتر از آنکه خوانده شود، باید تجربه شود؛ چون در همان چند صفحه، بورخس انسان را پرتاب میکند به جهنمی از معنا.
کتابخانهای که در آن، هر ترکیب ممکن از حروف وجود دارد، حتا اگر بیمعنا، حتا اگر زجرآور. انسانِ درون این کتابخانه، مسافر ذهن ماست: خسته، جستوجوگر، نومید از یافتن آن کتابی که «راست» بگوید، اما همچنان درگیر جستوجویی که نمیداند چرا ادامهاش میدهد.
اینجا، زمان و فضا توهماند. واژه، هم زندان است و هم تنها امید. و بورخس، با خونسردیِ یک ریاضیدان ــ یا شاید بیرحمیِ یک خدا ــ ما را در مکعبهایی تودرتو حبس میکند، بی نقشهی خروج.
برای کسی که با تنهایی، با بینهایت، با معنا و بیمعنایی زندگی سر و کار دارد، «کتابخانهی بابل» صرفاً یک داستان نیست؛ تصویریست از هستی. تصویری که در آن، خواندن بدل به نوعی عبادت عبث میشود، و حقیقت، همان اندازه دور است که وهمآلود.
و شاید اینهمه، چیزی جز آینهای نباشد روبهروی ما: موجوداتی که در کتابها، در فلسفه، در علم، در هنر، دنبال کلیدی میگردند برای درِ قفلناشدهی جهان.
چاپ دوم این اثر بورخس (1379)، با ترجمه ی کاوه سیدحسینی را دیده ام، و به گمانم بعد از ترجمه های احمد میرعلایی از بورخس، قابل ستایش است. آثار بورخس را نمی شود رمان به شکلی که می شناسیم، نامید، مقاله یا چیز دیگری هم نیست، ادبیات است در شکلی تازه. شاید به همین دلیل باشد که نمی شود گفت آنچه در فارسی از بورخس منتشر شده، کدام بخش از کدام کار اوست، و ایا تمامی اثرش ترجمه شده یا نشده. مثلن آیا "باغ گذرگاه های هزار پیچ، ترجمه ی احمد میرعلایی، 1369" ، ترجمه ی این اثر بورخس بطور کامل است؟ یا "هزارتوهای بورخس"، ترجمه ی احمد میرعلایی، 1356 "؟ چرا که بورخس در مورد "هزارتو" بسیار نوشته است. اصلن خود بورخس یک "هزارتو" ست
مثير هو أمر هذه الكتب. تتيح لمتصحفها إمكانية التجول داخل عوالم الكاتب الغرائبية. بورخيس ليس استثاءا بل هو خير من يؤكد القاعدة. إليك هذه المكتبة العجائبية التي تتكون من غرف مسدسة الشكل لانهائية لاحتضان كل الكتب الموجودة أو حتى تلك التي من الممكن أن توجد. أعترف أن النص يقتضي بذل الوسع للإحاطة به و ذلك لأن أسلوب بورخيس يتميز بطرح غير معتاد. يشرك بورخيس قارئه المفترض بمواضيع متنوعة انتقى منها حسن ناصر ما يمت بصلة للمعاجم و الموسوعات و المجلدات و المكتبات بتلاوينها و تنويعاتها. يجدر بي أن أنوه الى أن الترجمة موفقة إلى حد بعيد أختم بقصيدة لأحد أحب الكتاب إلي. Hermann Hesse هرمان هسه إذ يقول: وكتبُ العالم كلها لن تجلب لك السعادة لكنها ستُعلّمك سرًا أن ترجع إلى نفسك فنفسك وعاء لكل ما تحتاج نفسك وعاء الشمس والنجوم والقمر والنور الذي تلتمسه يسكن بين ضلوعك والحكمة التي تبتغيها في رفوف المكتبات تشرق أنوارها من بين كل صفحة لأنها نورك أنت
بكل الأحوال والموضوعات والأماكن والأشخاص ، الحديث مع بورخيس مثري جداً ، مواضيع متنوعة جميلة بين الشعر والسرد والمقالة ، ميزته التنوع في المواضيع لذلك كل فترة اقرأ مقال أو موضوع مختلف ولم اقرأه بشكل مباشر . جميل
كم غريب هو هذا العالم، كلما ظننا اننا وجدنا ضالتنا ننصدم بجدار او عارض لينبهنا الى ضلالنا وخطأنا علمني بورخيس الكثير، لم اكن قبله سوى هاوياً ومتطفلاً، لكنه اخذ بيدي ودلّني على ضالتي... الآن عرفت لماذا كنت ابحث في الكتب وماذا كنت اريد
سالها پیش زمانی که دبیرستان بودم دوستی پیشنهاد کرد این کتاب را بخوانم ولی این بار که دوباره کتاب را خواندم به قدرت مسحور کننده این کتاب و همچین توانمندی نویسنده ی بزرگ این کتاب پی بردم
ای کاش در حدی اطلاعات داشتم که کتاب رو اونطور که شایستهست بفهمم؛ اما از بخشهایی که باهاشون ارتباط برقرار کردم یا به خیال خودم فهمیدم، لذت فراوان بردم و اجازه میخوام که بهش پنج بدم.
هناك شئ كان يمكن أن يكتب لو لم يكن قد كتب من قبل! لو أن كل شئ قد كتب من قبل، في شكل هندسي آخر، لما نعاني في الاختيار؟ ألا يسعني أن أختار نصًا بجبروت دوستويفسكي مثلًا، أو لذاعة نيتشه. أو موسيقى ريلكه؟ كل شئ سيبدو سائغًا في شكل سداسي واحد, نحن تحكمنا ذائقة واحدة لو لم نقفز نحو سداسي جديد.
لا يكمن إبداع بورخيس في نص مكتبة بابل فقط، الذي هو بدوره عظيم، ولكن كان مميزًا أيضًا في مقالاته. شئ ممتع حقيقة.