Jump to ratings and reviews
Rate this book

راهنمای مردن با گیاهان دارویی

Rate this book
کتاب صوتی راهنمای مردن با گیاهان دارویی، رمانی جذاب از عطیه عطارزاده است. این کتاب با صدای بازیگر مشهور نگار جواهریان منتشر شده است. این کتاب چشم‌های شما را می‌بندد و اجازه می‌دهد بیشتر بر حس بویایی و لامسه تمرکز کنید.

درباره‌ کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی
کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی، روایت زندگی زندگی دختر هفده ساله‌ نابینایی است که دنیا را با حس بویایی و لامسه درک می‌کند. او و مادرش کسب و کاری خانگی دارند، آنها گیاهان دارویی را خشک و ترکیب می‌کنند و می‌فروشند. برای راوی داستان دنیا در خانه و میان گیاهان خلاصه شده است. همه چیز با حس بویایی و لامسه برایش معنامی‌شود و از کودکی مادر او را از دنیای بیرون ترسانده است و او هیچ درکی از آدم‌های دیگر جهان ندارد. اما همه چیز تغییر می‌کند زمانی که برای مراسم عزا با مادر از خانه خارج می‌شوند. دختر چیزی را تجربه می‌کند که هیچ درکی از آن نداشته.

عطیه عطارزاده در این کتاب وارد دنیای سوررئالیسم می‌شود. دختر همزمان در دنیای ذهنی‌اش زندگی می‌کند او دنیا را مرز خیال و واقعیت خودش می‌بیند و با شیخ بوعلی‌سینا هم حرف می‌زند. کتاب فضای عجیب و حتی و هولناکی دارد.

شنیدن کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم
راهنمای مردن با گیاهان دارویی را به تمام کسانی که به ادبیات معاصر ایران و داستان‌های عجیب علاقه‌ دارند پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ عطیه عطارزاده
عطیه عطار‌زاده شاعر، نویسنده‌ و دانش‌آموخته‌ی سینماست. او با نوشتن کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی مشهور شد. و اثرش توانست نظر مثبت منتقدان را نیز به خود جلب کند. عطارزاده همچنین اشعاری سروده است. اسب را در نیمه دیگرت برمان و زخمی که از زمین به ارث می برید مجموعه اشعار عطیه عطارزاده هستند.

او در نقاشی هم تجربه‌های گسترده‌ای دارد و آثارش در نمایشگاه‌های انفرادی و گروهی متعددی حضور داشته است. در کنار نوشتن به کار مستندسازی هم می‌پردازد. در یکی از مستندهایی که می‌ساخت با نابینایان کار می‌کرد و همین مساله سبب شد تا به مشاهده، بیش از پیش دقت کند. همین هم ایده‌ی نوشتن کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی را به او داد. در حقیقت دغدغه‌ی او این بود که آیا می‌توان دنیا را جور دیگری دید و حس کرد؟ حتی بدون قوای بینایی؟

درباره نگار جواهریان
نگار جواهریان متولد ۲۲ دی ۱۳۶۱ است. او بازیگر موفقی است و از سال ۱۳۷۷ به شکل حرفه‌ای فعالیت می‌کند و همسر رامبد جوان بازیگر و مجری مشهور است. نگار جواهریان در بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر موفق به دریافت جایزه سیمرغ بلورین در رشته بهترین بازیگر نقش اول زن برای فیلم طلا و مس شد و در چهاردهمین جشن خانه سینما نیز برای فیلم طلا و مس تندیس بهترین بازیگر زن نقش اول را دریافت کرد. او همچنین در دوبلهٔ فارسیِ فیلم کمپ ایکس ری (۲۰۱۴) جای نقش کریستن استوارت حرف زده است.

بخشی از کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی
مادر ترکیب ساده‌ای دارد که اسمش را گذاشته آرامش‌بخش‌ترین چای جهان. برای درست کردنش، یک یا دو قاشق مخلوط اکلیل‌الملک خشک و گیاهان دیگر را در قوریِ کوچکی می‌ریزد و می‌گذارد با یک فنجان آب تازه‌جوش ده دقیقه دم بکشد. این چای را معمولاً قبل از رفتن به رخت‌خواب می‌خوریم. معجزه می‌کند؛ دیگر خبری از هجوم افکارِ مغشوش نیست، حس عجیبی کف پاها پدیدار می‌شود و آرام تا پشت پلک‌ها بالا می‌آید و نرم‌نرم در چشم‌خانه می‌گردد، انگار دست گرم مادر روی چشم‌هایم می‌نشیند. ناگهان اعصابی که از حفرهٔ زیر چشم‌ها شروع می‌شود و تا فکِ فوقانی پایین می‌رود، گزگز می‌کند و خیلی زود آرام می‌گیرد.

مادر همیشه می‌گوید معنای جهان در تنْ است. هر چیزی‌ام که باشد می‌گوید به تنم فکر کنم. مهم نیست کمرم گرفته باشد یا از چیزی ترسیده باشم یا مفاصلم بی‌دلیل صدا بدهند، فقط کافی است به تنم توجه کنم. می‌گوید ببینم تنم از من چه می‌خواهد، شاید باید مثل گربه‌ای در خودم فرو بروم. شاید باید جایی‌ام را کش بدهم، مثلاً عضلهٔ پشت پایم را. عضلهٔ پشت پایم را می‌کشم که هنوز به خاطر ایستادن روی یک پا درد می‌کند. مادر می‌گوید بگذارم بدنم با من حرف بزند. می‌گذارم تنم حرف بزند. می‌توانم صدایش را به‌وضوح بشنوم. فکر می‌کنم آدمیزاد واقعاً به هر چیزی توی این جهان عادت می‌کند. مثل تن من که به چیزی که نیست عادت کرده. انگار از ازل نبوده. انگار وضع تن من و جهان از اولش همین‌طور بوده.

مادر ترکیب ساده‌ای دارد که اسمش را گذاشته آرامش‌بخش‌ترین چای جهان. برای درست کردنش، یک یا دو قاشق مخلوط اکلیل‌الملک خشک و گیاهان دیگر را در قوریِ کوچکی می‌ریزد و می‌گذارد با یک فنجان آب تازه‌جوش ده دقیقه دم بکشد. این چای را معمولاً قبل از رفتن به رخت‌خواب می‌خوریم. معجزه می‌کند؛ دیگر خبری از هجوم افکارِ مغشوش نیست، حس عجیبی کف پاها پدیدار می‌شود و آرام تا پشت پلک‌ها بالا می‌آید و نرم‌نرم در چشم‌خانه می‌گردد، انگار دست گرم مادر روی چشم‌هایم می‌نشیند. ناگهان اعصابی که از حفرهٔ زیر چشم‌ها شروع می‌شود و تا فکِ فوقانی پایین می‌رود، گزگز می‌کند و خیلی زود آرام می‌گیرد.

مادر همیشه می‌گوید معنای جهان در تنْ است. هر چیزی‌ام که باشد می‌گوید به تنم فکر کنم. مهم نیست کمرم گرفته باشد یا از چیزی ترسیده باشم یا مفاصلم بی‌دلیل صدا بدهند، فقط کافی است به تنم توجه کنم. می‌گوید ببینم تنم از من چه می‌خواهد، شاید باید مثل گربه‌ای در خودم فرو بروم. شاید باید جایی‌ام را کش بدهم، مثلاً عضلهٔ پشت پایم را. عضلهٔ پشت پایم را می‌کشم که هنوز به خاطر ایستادن روی یک پا درد می‌کند. مادر می‌گوید بگذارم بدنم با من حرف بزند. می‌گذارم تنم حرف بزند. می‌توانم صدایش را به‌وضوح بشنوم. فکر می‌کنم آدمیزاد واقعاً به هر چیزی توی این جهان عادت می‌کند. مثل تن من که به چیزی که نیست عادت کرده. انگار از ازل نبوده. انگار وضع تن من و جهان از اولش همین‌طور بوده.

Audiobook

First published April 1, 2015

140 people are currently reading
2425 people want to read

About the author

عطیه عطارزاده

6 books107 followers
عطیه عطارزاده شاعر و مستندساز و البته نویسنده در سال ۱۳۶۳ در تهران بدنیا آمد.‏

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
739 (17%)
4 stars
1,337 (32%)
3 stars
1,303 (31%)
2 stars
448 (10%)
1 star
286 (6%)
Displaying 1 - 30 of 917 reviews
Profile Image for Gypsy.
433 reviews710 followers
September 27, 2024
اومدم باز یه ریویوی نه چندان خوشحالی‌برانگیز بنویسم. راستش من خیلی به این کتاب امیدوار بودم. اسمش، امان از اسمش. خلاصه‌ای که ازش خوندم هم بی‌اندازه وسوسه‌آمیز بود. هم به‌خاطر نوع روایت و شخصیتش، هم موضوعش. دختر نابینایی که کارش خشک‌کردن و درست‌کردن گیاهای داروییه و در زمینۀ طب سنتی کار می‌کنه. شخصاً تا همین چندسال پیش گرایش زیادی به طب سنتی داشتم و مطالعه هم می‌کردم. راوی هم راوی جدیدی بود. من توی کارهای ایرانی، ندیده بودم یه راوی نابینا. که می‌شه اینو گذاشت روی این حساب که من اصن از ادبیات‌داستانی ایران کم خوندم. به‌هرحال به گوشمم همچین راوی‌ای نخورده بود توی کارهای ایرانی. حالا شما تصور کنین یه راوی نابینا با یه شغل عجیب و غریب که چیز زیادی ازش نمی‌دونیم توی این زندگی شهری و صنعتی و لاکچری(!)‌مون، چه ترکیب محشری می‌شه برای داستان‌پردازی!

تا میانه‌های داستان هم ریتم آرومه و حس می‌کنیم با یه داستان درست‌وحسابی طرفیم. اما وقتی تموم می‌شه، می‌بینیم فقط قالب خوبی داشته. انگار شما یه قالب خوشگل رو واسه شیرینی‌هاتون انتخاب کردین و به هرکی می‌گین شیرینی‌هاتون چه شکلیه، ذوق می‌کنه و می‌خواد بخوره. اما وقتی براش می‌آرین و می‌خوره و ازش می‌پرسین چطور بود؟ می‌گه خیلی زحمت کشیده بودی. خوشگل بود. دستت درد نکنه. اما خوشمزه؟ نه. خوشمزه نبود.

این راوی نابینا ما رو داشت به یه فضای سوررئال می‌برد که خیــــــــــلی می‌تونست ازش استفاده کنه! اما وقتی فهمیدم خودشو بند کلیشه کرده و در همون حد مونده، خیلی خورد توی ذوقم. اگه همچین قالب خوشگلی نداشت، این‌قد نمی‌خورد توی ذوقم. از اول می‌دونستم با شیرینی خفنی طرف نیستم. اما تا وسط‌های داستان، هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. همه‌ش شرح بود. داستان درون شخصیت اول می‌گذشت، از طب و روش کارش با گیاهای مختلف می‌گفت و فصل‌بندی قشنگش هربار ما رو امیدوار می‌کرد. دیگه این فصل قراره حسابی به وجد بیایم! و این فصل تموم می‌شد و باز عنوان فصل بعدی، گول‌مون می‌زد.

دغدغۀ این دختر نابینا، از جایی شروع شد که هم می‌خواست از خونه‌شون بره بیرون، همم از یه طرف مادرش مریض‌احوال بود. بعد حتی خاکش کرد، گربه‌ها اومدن و با وجود ترسش از گربه‌ها، اونا رو دَک کرد و داستان رفت به‌سمتی که دیگه سوررئال نبود، اما می‌شد حداقل یه فضای وحشت‌انگیز ازش کشید بیرون! می‌شد یه داستان وحشتش کرد. دنیا برای یه نابینا با این اتفاقا خیلی ممکنه ترسناک باشه. اما همۀ اینا ول شدن.

رابطه‌ای که با بوعلی و بورخس داشت، خیلی چیز نابی بود. داستان توی همین حجم کمش اطلاعات دقیق و ظریفی می‌داد و شخصیت‌پردازی حساب‌شده بود. از راوی استفاده می‌کرد و کشف و شهودهای دلچسبی داشتیم. فلش‌بک‌هاش دربارۀ کودکی خودش و خانواده‌ش و اتفاقایی که براش افتاده بود، همگی مهندسی‌شده بودن. جالب اینکه برخلاف خیلی از کارهای ایرانی، راوی به‌خاطر ناتوانیش غر نمی‌زد! ناله نمی‌کرد! درون‌گویی‌هاش همه‌ش در وصف نابینایی و ناتوانیش نبود و به‌خوبی از این ناتوانی استفاده می‌کرد. این ساختمون تا بالا رفته و کامل شده بود. اما داخلش لُخت و خالی بود. با همۀ زحمت‌هاش، شیرینی‌مون فقط خوشگل بود و ظاهر خوبی داشت. مزه بی مزه.

انگار همۀ این رمان مشقی بوده برای نویسنده تا با شخصیت تازه‌ش آشنا بشه. وقتی می‌گم تازه، ینی هم تازه برای خودش هم برای مخاطب. این همه شخصیت‌پردازی کرده تا تجربۀ زیستی این آدمو درک کنه. و اون‌قد توی این مرحله مونده که نتونسته به داستان ساختارمند برسه. من یه نقد رو دیروز خوندم از این کار، مال گودریدز نبود. یه منتقدی روی این کتاب نوشته بود. منتقد بزرگوار می‌گفت این کتاب ارجاعات برون‌متنی داره و فلان جا به فلان چیز اشاره کرده و چقد نویسنده داستانو پُر کرده. و من باز گفتم خدایا تا کِی می‌خوایم این اداها رو دربیاریم؟ ارجاع برون‌متنی دیگه چه کوفتیه؟ یه المان داستان پست‌مدرن رو می‌آریم می‌نشونیم جلومون و می‌گیم بفرما. اما اول باید ببینیم داستان اصلاً ساختارش درست هست، که بعد روی پست‌مدرن بودن و المان‌هاش بحث کنیم! من نمی‌فهمم چرا هنوز هم بعد این همه مدت و با وجود این همه کتاب‌ دربارۀ نقد ادبی و اینا، بازم سطحی نگاه می‌کنیم. دکور رو می‌بینیم و می‌گیم همین خوبه. همین کافیه. به‌کرات توی نقدها می‌خونم پای یه المان رو از یه مکتب و رویکردی اوردن وسط، درحالی‌که مشخص نکردن اثر در قالب اون مکتب و رویکرد موفق بوده اصلاً یا نه. وقتی ما هنوز نگفتیم قهوه‌مون موکاست یا لاته، چطوری می‌خوایم دربارۀ روش درست‌کردن و نسبت شیر و شکر و قهوه و آب و اینا بحث کنیم؟

اومدم دو بدم. اما می‌خوام سه بدم، چون تا وسط‌هاش واقعاً خوشم اومده بود و دلم نمی‌آد دو بدم که انگار کار ضعیفی بوده. به نسبت کارهای ایرانی خلاقیت خاصی توی انتخاب راوی و فضا داشت. اما در ایده‌پردازی و پایان‌بندی، نه.
Profile Image for Robert Khorsand.
356 reviews391 followers
July 8, 2024
گفتار اندر کپی ناشیانه‌ی نویسنده از خانم اسکیبل
این بخش را امروز ۳۰ آذر ۱۴۰۱ به ریویو اضافه می‌نمایم.
پس از این‌که امروز دیدم دوستانم کتاب را به تازگی خوانده‌، و به سراغ ریویوی من آمده‌اند... سریعا به سیاه‌ی خود مراجعه کردم و دیدم به موردی بسیار مهم در ریویوی خود اشاره نکرده بودم، چون رمان «مثل آب برای شکلات» از خانم لائورا اسکیبل را تقریبا چهار ماه پس از مطالعه‌ی این کتاب آغاز نموده بودم.
این کتاب یک کپی ناشیانه از رمان خانم اسکیبل است که خانم عطارزاده آن را جلوی خود گذاشته و با افزودن المان‌های ایرانی داستان را ایرانیزه کرده و به خورد مخاطب فارسی زبان داده است.

گفتار اندر توصیه‌ی من پس از خواندنِ کتاب
خواندنِ این کتاب را به گرگِ بیابان پیشنهاد نمی‌کنم چه برسد به دوستانِ عزیزتر از جانم.
دقیقا به یاد لحظه‌ای افتادم که کتابِ «سقوط» از «آلبرت کامو» را تمام کردم و تا یک هفته جلوی همه و حتی در تنهایی‌هایم بهش فحش می‌دادم، حالا چون اینجا نویسنده زنه احترامش رو جلوی بقیه نگه می‌دارم و تا یک هفته در خلوتِ خودم لطف و ارادتِ مخصوصِ خود را به او ابراز می‌کنم.

گفتار اندر محتوای کتاب
هیچ، هیچ، هیچ و باز هم هیچ.
اگر کپی ناشیانه قالب و چهارچوب رمان خانم اسکیبل و استنادهای نویسنده به کتاب‌های حکیم بوعلی سینا و نقل‌قول‌هایش از رمان‌های معروف را کنار بگذارم تکرار می‌کنم هیچ محتوایی نداشت.
نویسنده در ابتدا با خلقِ شخصیتِ داستان حس علاقه به خواندن را به وجود آورد اما سریعتر از آنچه که فکرش را می‌کردم به سمت پوچی حرکت و هر بار که به پوچی می‌رسید با یک جمله به خواننده شوکی می‌داد که انگار نویسنده کنارِ خواننده ایستاده و می‌گوید صبر کن، خواهش می‌کنم کتاب را آتش نزن ادامه بده و بعد که خواننده دوباره امیدوار شده بود بعد چند سطر مجددا به پوچی می‌رسید.

نقل‌قول نامه
"مادر می‌گوید ترس کاری با آدم می‌کند که یا فراموشکار شود یا نتواند چیزی را از یاد ببرد."

"اصلا ساده نیست عزیزترین موجودِ زندگی‌ات جلوت دراز کشیده باشد و تو به راه‌هایی فکر کنی برای تکه‌تکه کردنش."

"تحمل کردن شبیهِ برزخ است، شبیهِ فرو بردنِ سر در تشتِ آب و محو شدنِ ناگهانیِ صدا."

"مادر مهربان‌ترین شبحی است که می‌تواند از کنارِ آدم بگذرد و به یادش بیاورد که در جهان هیچ‌چیزی برای ترسیدن نیست."

کارنامه
۱ ستاره برای کتاب منظور می‌کنم چون توان منظور نمودن صفر ستاره را ندارم!
چهار ستاره از آن کم کردم، یک ستاره بابت کپی ناشیانه‌ی نویسنده، یک ستاره بخاطر اینکه یک روز از عمرِ با ارزشم را بیهوده تلف کرد، یک ستاره بخاطر این‌که نویسنده هیچ حرفی از خود برای گفتن نداشت و یک ستاره‌ی دیگر بخاطرِ اینکه در مغزِ خودم به یقین رسیده‌ام نویسنده حتی خود نمی‌دانست به دنبالِ چیست، داستانی را کپی و ایرانیزه کرد ولی خودش در داستانش گم شده، آن‌قدر گم شد که راه خروج را نمی‌دانست!

تاریخ اتمام کتاب: ۱۸ فروردین ۱۴۰۰
تاریخ به روزرسانی ریویو: ۳۰‌ آذر ۱۴۰۱
Profile Image for میعاد.
Author 13 books363 followers
May 19, 2018
به‌عنوان یک کتاب‌اولی خوب بود و قلم پخته‌ای داشت.
Profile Image for Chadi Raheb.
530 reviews436 followers
October 4, 2020
برای خوندن از نویسنده‌های ایرانی معاصر همیشه شک و تردید دارم. نظرات مخالف و موافق این کتاب رو خوندم، سبک-سنگین کردم و در نهایت به خاطر عنوانی که وسوسه‌م میکرد تصمیم گرفتم از روی کتابخونه بی‌نهایت طاقچه بخونمش. در کمال تعجبم، از جمله‌ی اول تا جمله‌ی آخر، کلمه به کلمه فهمیدمش و عمیقا باهاش ارتباط برقرار کردم. جایی حس میکردم الانه که قلبم بترکه و جایی دلم میخواست نویسنده رو ساعت‌ها بغل کنم.

داستان در مورد جهان‌ درونی و ذهنی دخترکی نابیناست. انگار درون ذهنش نشستیم و به قلبش گوش میدیم. ریویو روی گودریدز و اپ‌های کتابخوان‌ در مورد این کتاب فراوونه. من چیز بیشتری ندارم بگم. صفحات آخر نفسم بند اومد و قلبم از اون همه حجم درد هنوز به شدت میزنه. و اینها همه یعنی نویسنده کارش رو به درستی انجام داده. و سوالی که میخورَدَم اینه که نویسنده در خودش چقدر و تا کجا درد داشته که اینطور نوشته؟
همین.


پ.ن.
منظورم از نویسنده «معاصر»، به قول یکی از دوستان گودریدزی‌، نویسنده‌های بعد انقلاب بود

پ.پ.ن.
برای تطابق کتاب ‌ها و انتظاراتمون، خوبه که حتما به ژانرش دقت کنیم.
این کتاب، داستانی نیست که توی یه عصر پاییزی قشنگ که کار خاصی ندارین و میخواین چند ساعتی حس خوب بگیرین از کلمات، خونده بشه. به ژانر کتابامون توجه ویژه کنیم. این باعث جلوگیری از بی‌انصافی در نقد میشه.
Profile Image for Miss Ravi.
Author 1 book1,167 followers
August 12, 2017
امتیاز واقعی: ۳.۳
شاید اگر قرار بود هر کتاب در یک ویژگی تمام‌عیار باشد و کامل، آن وقت می‌شد از این کتاب لذت برد. به تمامی. جزيی‌پردازی در این رمان آن‌طوری است که انگار همه‌چیز را ایستاده‌ای و تماشا می‌کنی. کوچک‌ترین تصویر می‌تواند زنده‌ترین قاب باشد برای خواننده‌. عطیه عطارزاده جوری جزئیات را پرداخت می‌کند که مثلاً فرق دارد با نگاه ریزبین و دقیق پیمان اسماعیلی. زنانگی خاصی در آن هست که جهان رمان را می‌سازد. مخصوص است و بی‌گمان ریشه در مهارت مؤلف دارد.

اما چرا سه ستاره‌ داده‌ام؟
کتاب مملو از اطلاعات دقیقی درباره گیاهان دارویی است و نشان‌دهنده تسلط نویسنده بر طب. بسیاری از ساده‌ترین توضیحات را من هرگز نشنیده بودم حتا از مادربزرگم و نسل‌های گذشته که درمان دارویی با زندگی‌شان و بیماری‌هایشان پیوسته بوده. اما این‌ها می‌بایست همسو می‌بودند با داستان دیگری که در بطن این اطلاعات شکل می‌گیرد. برگشتن پدر، سرنوشت دختر آن‌قدر کم‌مایه است که حتی در تمام فصل‌های کتاب نشت نمی‌کند. راضی نمی‌شود خواننده‌. با این همه از خواندنش راضی‌ام.
Profile Image for سـارا.
294 reviews229 followers
September 1, 2018
این کتاب تو ذهنم به عنوان یکی از عجیب ترین کتاب هایی که خوندم باقی موند.
کلیت داستان شامل آشوب ها و کشمکش های ذهنی راوی نابینا و پرداختن به دنیای درونی اونه و هیچ گفتگویی در هیچ کجای متن اتفاق نمیفته.
فضایی به شدت تاریک با موضوعی بکر و جذاب و روایتی جذابتر و خلاقانه. تا اواسط کتاب احساس خوبی داشتم اما هرچی پیش میرفت از خودم می پرسیدم انتهای این درگیری های ذهنی کجاست؟ چرا راوی بیشتر از خودش نمیگه، چرا چارچوب اصلی قصه بیشتر روایت نمیشه؟ انگار فقط قراره لا‌به‌لای افکار راوی دست و پا بزنیم بدون اینکه بفهمیم چه سرنوشتی در انتظارشه! در آخر هم با اینکه خیلی امیدوار بودم با یه پایان بندی عجیب و بافاصله از فضای کلی (به شدت مالیخولیایی و خشن) مواجه شدم.
خوندنش رو توصیه میکنم چون داستان فوق العاده متفاوتی داره و واقعا باید آفرین گفت به نویسنده اش برای خلق این فضا. اما مطابق سلیقه‌ی شخصی من نبود.
Profile Image for Hodove.
165 reviews176 followers
March 1, 2018
از اونجا که اکثر نویسنده های وطنی خوب شروع میکنند و‌بد تموم میکنند،این کتاب برای من جور دیگه ای بود،یکم سخت شروع شد اما بعد رو روال افتاد و در نهایت هم خیلی راضی کننده تموم شد.
آفرین به خانوم عطار زاده برای این کتاب به خصوص که کتاب اولشون هست.
داستان درباره دختری که بینایی شو در اثر برخورد یه گیاه سمی با چشمش از دست داده و اتفاقا همراه مادرش تو کار تولید گیاها و داروهایی گیاهین
مادرش با بدبینی که ناشی از سرنوشت خودش و عشق شکست خورده شه دور خودش ودخترش دیواری کشیده چه فیزیکی و چه به مفهوم قطع رابطه با ادمها. تا اینکه دختر یک بار به خاطر مراسم ختم پدربزرگش از خونه خارج میشه و دنیای بیرون کشف میکنه اونوقت دیگه باقی موندن تو چهارچوب خونه براش سخت میشه...
جابه جای کتاب توضیح در باره گیاهان دارویی و خواصشون هست که منو یاد مثل اب برای شکلات مینداخت.
فضای داستان یه حالت تاریک و توهمی خوبی داشت.
Profile Image for Behzad.
652 reviews121 followers
June 16, 2019
چیزی که این رمان رو متمایز و برجسته میکنه خلاقیتی است که به اشکال و انواع مختلف در لابلای سطور ظاهر میشه؛ خلاقیت شکلی کتاب از طریق نثر فکر شده و توصیف های تأمل برانگیز و زیبا، و طریق چیدمان فصل ها و اضافه کردن حاشیه نوشت های جالب بروز پیدا میکنه؛ خلاقیت محتوایی از طریق انتخاب راوی ای که شرایط ویژه ای داره و تا تقریبن یک سوم اول کتاب این شرایط ویژه رو متوجه نمیشیم، و انتخاب فضای غریب و کم گویی شاعرانه ای که در ترکیب با پیرنگ داستانی، فضا و قصه ای معماگون ایجاد میکنه. خلاقیت در انتخاب دنیایی متفاوت - دنیای گیاهان و دنیای تنهایان - هم فُرم رو متفاوت میکنه و هم محتوا رو. حدود دو سوم اول کتاب برای من جالب تر بود، یعنی قبل از اینکه صحنه ها و رخدادهای خشونت آمیز شروع بشن، هرچند از همون ابتدای رمان فضای نوعی هراس یا ترس ناشناخته در روایت وجود داره. ایدۀ بوعلی بسیار بنظرم جالب بود.
رمان به نوعی رشد فلسفی و شناختی راوی رو روایت میکنه، و برخورد او رو با جهان پیرامون شرح میده. عناصر پیرنگ و پیشینه و سرنوشت شخصیت ها بسط داده نمیشه به طریق رایج برای ادبیات داستانی و رمان، و همه از یک فضای مه آلود وارد میشن و در نهایت در همان فضای مه آلود هم گم میشن. و خواننده از طریق گمانه زنی و مربوط کردن اشاره های گذرا در ذهن میتونه حدس بزنه که داستان و ماجرا چی میتونسته باشه.

خطر لو رفتن داستان: حدس من بعد از یک بار خوندن رمان اینه که پدر و مادر راوی که یک جورهایی مبارزان سیاسی هستن، درگیر ماجراهایی میشن که طی اونها مادر راوی انگشت خودش رو از دست میده و راوی در کودکی نابینا میشه. پدر که یه مبارز یا شاید یه خائن متعلق به یه گروهک مبارز است فرار میکنه، شاید همراه زنی دیگه. و تمام اینها مادر رو چنان تکان میده که برای همیشه از دنیا کناره میگیره و همراه دختر نابینای خودش در خانه ای دور از بستگان زندگی میکنه. این تنهایی و دورافتادگی در نهایت هم دختر و هم مادر رو دچار مالیخولیا میکنه و وقتی مادر دچار بیماری میشه، دختر به جای اقدام برای درمان مادر یا کمک گرفتن از دیگران صرفا وضعیت او رو از دیگران پنهان میکنه. تا اینکه بالاخره مادر میمیره و دختر که حالا دیگه به نظر میرسه به طور کامل دچار جنون یا هذیان یا اسکیزوفرنی شده باشه جسد او رو با عسل مومیایی میکنه.

آپدیت: برداشت تازه م اینه که کور بودن راوی میتونه معنای روانشناختی هم داشته باشه؛ از دست دادن بینایی از دیدگاه روانشناختی نماد تجاوز جنسی و از دست دادن باکرگی هم دونسته شده؛ بنابراین، اینکه شخصیت اصلی در اثر اشتباه پدر کور میشه و اینقدر همه چیز گنگ باقی میمونه میتونه اشاره به یه جور رخداد ناگوار مربوط به مسائل جنسی در گذشته داشته باشه؛ و اینکه پدر بعد از اون ناپدید میشه و مادر اینطور پارانویا طور از دختر محافظت میکنه نیز اشاره بر همین برداشت داره.
Profile Image for Rana Heshmati.
632 reviews881 followers
July 16, 2018
خوندنش احساس عجیبی داشت.. انگار معلق می‌شدی.. انگار وزن نداشتی.. و اونجاها که از شیخ می‌گفت.. خیلی...؛ به طور کلی خیلی عجیب بود!
* «باید همیشه به جزئیات دقت کرد. جزئیات اهمیتی ابدی دارند چراکه تنها در صورت فهم آنهاست که می‌توان با کلیات و سرآخر با جهان هماهنگ شد.»
* «آنها به قدری به دیدن چیزها با دو چشم عادت کرده‌اند که توانایی حقیقی دیدن را از دست داده اند. در کتابی شنیده‌ام که حس دیدن مانند حس جهت یابی به مرور زمان در نوع آدمیزاد از بین رفته است. قدیم ها که نه نقشه‌ای در کار بود و نه جاده و خیابانی، آدم‌ها مانند پرندگان چشم‌هایشان را می‌بستند و مسیرشان را حدس مس‌زدند، اما حالا ناچارند نام خیابان ها و کوچه‌ها را حفظ کنند و مدام توی نقشه‌ها بگردند تا خودشان را پیدا کنند. دیدن هم همینطور است، اگر از آن استفاده نکنی ذره ذره از دستش می‌دهی.»
Profile Image for Mohadese.
420 reviews1,132 followers
April 14, 2020
"راهنمای مردن با گیاهان دارویی" صرفا یک کتاب نیست، یک زندگی و یک توهم و یک کتابخانه است!"
تو این کتاب با طب بوعلی و تاریخ همراه میشویم تا برسیم به اون روز دم بوته عاقرقرحا!
به عنوان یک تجربه اول نویستده‌ش کتاب جذاب و خوش خوان با ساختاری منجسم و البته غیرمنتظره بود،
دیدن دنیا از دید دختری "نابینا" هم‌سن و سال خودم حس جالب و ترسناک والبته قابل تاملی به همراه داشت!
ساختار کلی کتاب، سبک نگارش متفاوت‌ش و البته اطلاعات حاشیه نویس کتاب و داستان کلی در کنار هم کتابی عجیب و جذاب به وجود اوورده.
اما چند فصل آخر از فضای معصوم و گرم خانه خارج شد و تراژدی و وهم همراه با بیمادری مادر به اوج می‌رسه تا جایی که وهم و حقیقت کاملا ادغام میشن و بخش دوم کتاب یک داستان سورئال در پی واقعیت‌های بخش اوله.
تا می‌رسیم به فصل آخر همونقدر که برای من مشمئزکننده و غیرقابل درکه، جالب و غافلگیر کننده است!
تو این کتاب هیچ کس مقصر نیست و شاید همه به یک سهم گناهکارند!
با همه این تفاسیر من کتاب رو دوست دارم و خوندنش رو پیشنهاد می‌کنم، ارزش حداقل یکبار خوانده شدن رو داره!
Profile Image for Raheleh Abbasinejad.
117 reviews118 followers
June 7, 2018
خیلی کتاب عجیبی بود. من دقیقا نمیدونم نویسندگی خلاق یعنی چی؟ ولی یه حسی بهم میگه این کتاب یه نمونه تمام و کمال از نویسندگی خلاق بود. به ندرت پیش اومدع کتابی رو دو بار بخونم، شما ببین این چی بود که همون وسطاش میدونستم باید دو ماه دیگه دوباره برگردم و کتاب رو دوره کنم.، یه دفعه اصلا کفایت نمیکرد. فضاش عجیبه و در عین حال پر کشش و جدید و اسرارآ میز. تقریبا مطمئنم در آینده ازش به عنوان یکی از مهمترین کتاب های این دوره یاد خواهند کرد. بخونید حتما. من بیشتر نمتونم چیزی بگم، چون اصلا نمیدونم چی شد آخرش و چه واکنش مناسبی باید از خودم بروز بدم بعد از تموم شدنش. فقط هی انگشت حیرت به دهان میبردم.
Profile Image for صان.
429 reviews465 followers
March 29, 2020
یک موقعیت بسیار بسیار جذاب!
دختر نابینایی که به همراه مادرش زندگی می‌کنه و شغل‌شون تولید دارو از گیاهانه.
دیگه چی می‌خواید برای شروع؟

رمان شروع می‌شه و موقعیت رو می‌سازه. تیکه‌هایی از گذشته، تیکه‌هایی از خیالات د��تر، تیکه‌هایی از واقعیات. توصیفات و جزئیات بسیار زیبا و دل‌نشین و دقیق، همونطوری که از یک فرد نابینا انتظار می‌ره. تمرکز روی صداها، لامسه و خیالی که جاهای خالی پازل دنیا رو کامل می‌کنه.
توضیحاتی درباره گیاهان دارویی، که به نظر خیلی دقیق و مستند میان و قصه‌ رو جذاب‌تر کردن.

قصه جلو می‌ره، این مادر و دختر دارن زندگی می‌کنن تا این که یه روز دختر و مادر، برای یه مراسمی از خونه می‌رن بیرون. دختر برای اولین بار با دنیای بیرون روبرو می‌شه و تازه اینجاست که دنیاش عوض می‌شه و خیال‌های دیگه‌ای توی سرش شکل می‌گیره. جهان‌بینی‌ش عوض می‌شه.
اسپویل نم��‌کنم.

یک چهارم آخرِ کار، خیلی وارد فضاهای ذهنی دختر می‌شد و دیگه پی‌رنگ جلو نمی‌رفت و پایان‌بندی خوبی هم نداشت. انتظارات بیشتری در من به وجود اومده بود و پایان‌بندی‌ش، نتونست راضیم کنه. دوست داشتم اون فلش‌فوروارد‌ها (که معلوم شد خیلی هم فوروارد نیستن) نسبتی با واقعیت پیدا می‌کردن. چون بسیار دقیق توصیف شده بودن و ذهن آدم رو خیلی منحرف می‌کردن.

شخصیت انتهای کتاب تبدیل می‌شد به یک شخصیت مالیخولیایی، کسی که رویاهاش و واقعیاتش دیگه با هم یکی شدن و نمی‌دونم، من اون آدمی که پاهاش هنوز روی زمین بود رو بیشتر دوست داشتم.

مادر و دختر کتاب‌هایی می‌خوندن مثل مادام بواری، پروست. به نظرم این خوب توی شخصیت‌شون در نیومده بود. به این شخصیت‌ها نمی‌اومد که این کتاب‌ها رو بخونن. البته نویسنده می‌خواست از این نقل‌قول‌ها و ارجاعات استفاده کنه، ولی خب، به نظر من مناسب نبود و به این شخصیت‌ها نمی‌اومد. یا مثلا استفاده از بورخس و هم‌ذات‌پنداری دختر با بورخس که اون هم نابینا بود.

چندباری هم از اما بواری مثال زده بود و نویسنده احتمالا می‌خواست از این تمثیل استفاده کنه. از این که اما بواری زندگی روزمره‌شو می‌شکنه و وارد یه بازی دیگه و نامشروع می‌شه و در نهایت منجر به از بین رفتن‌اش می‌شه.
اینجا هم دختر زندگی روزمره‌شو می‌شکنه و می‌خواد از مادر رها شه، اما در نهایت مادره که اون رو زنده نگه می‌داره و این تلاش نافرجام می‌مونه.
(خیلی دارم سعی می‌کنم بواری و این کتاب رو اسپویل نکنم)

امتیاز من ۴
۴ تا برای نثر خوب و ایده خیلی خوب و فضاسازی جذاب
۱ امتیاز هم برای پایان‌بندی.

یک نقل قول:

«مادر می­گوید به جای چیزهای بزرگ باید بر چیزهای کوچک تمرکز کرد. می­گوید راز رستگاری بشر همین است راه‌هایی از قید وسواس ذهنی برای چیزِ دیگری بودن. زندگی در چیزهای کوچک گسترده است. یعنی همین چیزهای روزمره کسالت بار. هر وقت گرفتار افکار دردناکی میشوم که مثلا چرا بورخس نیستم و تا کی باید عمرم را صرف جدا کردن برگ رزاقی از ساقه و کوبیدن گُل در هاون کنم، یاد این حرف مادر می‌افتم که اگر یاد بگیرم معنای همین کارهای کوچک را بفهمم، زندگی حقیقی یا همان چیز که روح ساری در جهان می‌نامندش، درونم به راه می‌ افتد»
Profile Image for Nazanin Taghizadieh نازنین تقی زادیه.
153 reviews88 followers
November 29, 2020
چی بود و چی شد😏‌
واقعا نمی‌دونم چی بگم. هیچ محتوایی ازش نگرفتم که هیچ، کلی هم حس منفی و پشیمانی از خوندش دارم
دو ستاره رو به خاطر تک و توک جملات خوبی که داشت دادم
Profile Image for Sara Kamjou.
664 reviews515 followers
October 7, 2024
داستان از زبان یه دختر نابینا روایت می‌شه که با مادرش زندگی می‌کنه. از همین‌جا می‌تونستم حدس بزنم که با یه داستان فوق توصیفی سر و کار خواهم داشت و خب حدسم درست بود. نوع توصیف‌ها حتی برای من که چندان کتاب توصیفی دوست ندارم هم جالب و جدید بود: نگاه از دریچه‌ی نگاه فردی نابینا؛ تناقضی قابل توجه و هنرمندانه.
با این حال، جذابیت کتاب تو همین نقطه‌ی مثبت برای من به پایان می‌رسه. شخصیت‌پردازی‌ها سطحی و بدون لایه بود و نمی‌تونستم با هیچکدوم همذات‌پنداری کنم. محتوای داستان غیرمنسجمی داشت و گرچه خوندن از گیاهای دارویی یا نقل قول از بوعلی سینا یا سایر کتابایی که نویسنده خونده جالب بود ولی خیلی وقتا هیچ ربطی به داستان نداشت.
در نهایت پایان‌بندی مالیخولیایی داستان باعث شد کل کتاب از چشمم بیفته و هاج و واج بمونم که واقعا چرا نویسنده باید با داستانش این کار رو می‌کرد. یک چهارم آخر کتاب جوری بود که انگار یا نویسنده تو یه فضا یا زمان کاملا متفاوت ادامه‌شو نوشته یا یه نفر دیگه ادامه دادنشو به عهده گرفته!
در مجموع به خاطر پایان‌بندیش، خوندنش رو به کسی توصیه نخواهم کرد.
----------
یادگاری از کتاب:
حرف زدن درباره‌ی خوانده‌ها از خواندنشان مهم‌تر است، تازه آن وقت است که می‌توانیم رابطه‌مان را با کتاب‌ها بفهمیم و خودمان را در آن‌ها پیدا کنی.
...
می‌گویی همیشه حرف‌هایی هست که هرگز گفته نمی‌شوند. رازهایی که ندانستن‌شان بهتر است.
...
حرف زدن درباره‌ی خوانده‌ها از خواندنشان مهم‌تر است، تازه آن وقت است که می‌توانیم رابطه‌مان را با کتاب‌ها بفهمیم و خودمان را در آن‌ها پیدا کنی.
...
به قول تولستوی همه چیز برای کسی که می‌داند چگونه صبر کند، به موقع اتفاق می‌افتد.
...
به نظر من همیشه انتخابی در کار است و هیچکس در این جهان مجبور به انجام کاری نیست.
...
کلمات نجات‌دهنده‌اند. زهر اتفاقات را می‌گیرند و در خود حلشان می‌کنند.
...
در این جهان چیزهایی هست که هیچ‌وقت نمی‌شود کامل گفتشان، چیزهایی که وقتی به کلمه درمی‌آیند از ابعادشان کاسته می‌شود.
Profile Image for Kosar.
42 reviews5 followers
February 13, 2023
واسه اینکه این چند روز به نبودن بابابزرگ کمتر فکر کنم، رفتم از کتابخونه‌ی شهر یه کتاب رندوم که این کتاب باشه رو خریدم که شاید واسه چند ساعت از اون غم جدا بشم؛ کتابو که باز کردم و شروع کردم به خوندنش داستان واسم جالب شد تا اینکه فهمیدم با شخصیت داستان همشهری‌ام. عصرها نشستم تو حیاط خونه مامانبزرگ و با گیاه‌های دارویی کتاب و نعناع و ریحون و گل رز‌های حیاط بیشتر به اون غم تنهایی فکر کردم.
پایان خوانش: ۱۴۰۰/۲/۲۰
Profile Image for Shaghayegh.l3.
420 reviews56 followers
December 8, 2018
اوایل کتاب مدام یادم می‌رفت که این یه داستان ایرانیه، توصیفات و جزئیاتش زیباتر از اونی بودن که معمولاً تو کتابای وطنی می‌خونم. بخاطر اشاره به روش‌های روغن گیری و اطلاعاتی راجع‌به گیاهان کمی هم منو یاد مدل کتاب «مثل آب برای شکلات» انداخت. دختر نابینایی که بخش وسیعی از تخیلش رو از دنیای کتاب‌ها قرض گرفته و درعین حال که منتظره، تونسته به دنیای محدودش خو کنه و سروکار داشتنش با گیاهان رو جوری توصیف می‌کنه که آدم به سادگی و کامل بودن جهان کوچکش رشک می‌بره. انتهای کتاب هم اگرچه مقداری مخوف‌تر از چیزی بود که انتظار داشتم اما از زیباییش چیزی کم نکرد.
Profile Image for سپیده سالاروند.
Author 1 book136 followers
May 29, 2018
می‌شد بهش چهار هم داد ولی چون واقعا شگفت‌زده‌م کرد علاقه‌مندم بهش بیشترین امتیاز رو بدم.
هفته‌ی پیش اسم کتاب رو داشتم می‌نوشتم تو لیستِ کتاب‌هایی که باید بخونم کنار داستان‌های گلشیری و گلستان و فکر کرده بودم این کتاب سطح پایین‌تر از اونیه که توی اون لیست قرار بگیره ولی واقعا نبود. به نظرم می‌شه فرزند براهنی دونستش و برای من خیلی یادآور ایاز بود البته در نوع دیگری.
چیزی که من رو خیلی با کتاب دوست می‌کرد این بود که نویسنده برای نوشتنش وقت گذاشته و مطالعه کرده و داستان نوشته نه که زندگی روزمره‌ی طبقه متوسطی خودش رو بنویسه. هر فصلی هم که گذشت فکر کردم «من هرگز نمی‌تونستم این کتاب رو بنویسم.» و دونستن این نکته هم غمگینم می‌کرد و هم خوشحالم.
Profile Image for حسام آبنوس.
429 reviews332 followers
September 13, 2020
از این کتاب خلاص نمی‌شوید

پنج امتیاز برای این کتاب احساسی نیست
شخصیت‌پردازی این کتاب به تنهایی می‌تواند این 5 امتیاز را از آن خود کند
حالاتی که شخصیت اصلی پس از رویارو شدن با جهان بیرون بهش دست می‌دهد به‌قدری عمیق و جذاب بود تا مدت‌ها از دستشان خلاصی نداشتم.

در قصه‌گو بودن و توصیفات و فضاسازی‌ها هم نکاتی است که شما را پس از خواندن این کتاب راضی می‌کند و با خودتان می‌گویید عجب کتابی بود ...
برخی معتقدند این کتاب قصه‌گو نیست ولی من چیزی خلاف این را معتقدم و مگر قصه چیزی جز تغییر وضعیت است، خب این اتفاق در این کتاب می‌افتد. شاید برخی بگویند دیر اتفاق می‌افتد که خب این حرف دیگری است ولی قصه دارد و نمی‌توان آن را انکار کرد.

از حیث فرم و زبان هم باید بگویم که این کتاب یک اتفاق تازه است و می‌تواند جریان تازه‌ای ایجاد کند.
Profile Image for ع. ر. افّلا.
70 reviews18 followers
March 23, 2025
شش ساله بودم که داشتم توی حیات خانهٔ بی‌بی می‌شاشیدم، و او مچم را گرفت. دستشویی در چند قدمی‌ام بود، و همین تعجبش را دوچندان می‌کرد، اما من گویی مثل هر کودک دیگری آنارشیست بودم و اهمیت نمی‌دادم. او فعال‌ترین عضو خاندان بود. به همه‌جا سرک می‌کشید، آشپزی می‌کرد یا رسپی می‌داد، همیشه توی کیسه‌اش تعداد زیادی کلوچه داشت و بهمان می‌داد، و در «اتاق‌پشتی» کلی صندوق داشت که در آنها وسایل گوناگونی را پنهان از دیگران نگه می‌داشت، صندوق‌هایی با قفل‌های دو سانتی‌متری. او هر روز به من و برادرم یک ۲۵ تومانی می‌داد که برویم چیزی بخریم و بخوریم، و هر بار با این منظره مواجه می‌شد که ما دو برگه‌آچهار (یا اگر مغازه نداشت برگه‌امتحانی) کف خانه دراز کشیده‌ایم و نقاشی می‌کشیم. ما نقاشی‌های گنده می‌کشیدیم، من اغلب آدم‌آهنی و برادرم درخت، بعد که متریال تمام می‌شد توی همان نقاشی بزرگ را با نقاشی‌های کوچک پر می‌کردیم، نقاشی‌های کوچکی که به‌هیچ‌وجه ربطی به آن نقاشی بزرگ نداشتند، و گویی ما جاهلانه یک مکتب مدرنیستی را در نقاشی بنیان گذاشتیم و فراموش کردیم. بعدها ما از بی‌بی جدا شدیم و او هر جمعه بهمان سر می‌زد. بعدتر، باید با تاکسی جابه‌جا می‌شد، و مدت�� بعد، در تخت خود زمین‌گیر شد. به لحاظ لفظ، او شاید خشن‌ترین، بهترین در بداهه و متحیرکننده‌ترین باشد، به‌طوریکه می‌دانم اگر در یونان باستان بود، سقراط در تمامی بحث‌ها با او شکست می‌خورد، و عاقبت هم اعدام نمی‌شد و سرنوشت فلسفه برای همیشه تغییر می‌کرد، و معنایش این است که هیچ بنی‌بشری در اطراف او از زخم‌زبان‌هایش در امان نیست، هیچکس، به جز من و برادرم، نه حتی پدر، بلکه فقط من و برادرم، و دلیلش را همیشه خیلی خلاصه می‌گوید: کِیس که ایسا بی‌مادرید رود، که به فارسی سلیس می‌شود: چون که شما بی‌مادرید فرزندانم. اما چیزی هست که او نمی‌داند، و در همین جمله‌ا��، در این «رود (فرزند)» نهفته است، اینکه ما مادر داریم، و او مادر ما ست.
و اما در باب کتاب:


- از گدار و وودی آلن به عطارزاده
در فیلم «گذران زندگی»، و در میان سکانس‌ها، صفحه سیاه می‌شود و عبارتی روی آن می‌آید، اتفاقی که در فیلم «هانا و خواهرانش» هم رخ می‌دهد. گدار در گفتگویی با وودی آلن، به این شباهت اشاره کرد، و توضیح داد خودش این ایده را از سینمای صامت گرفته است. وودی آلن اما گفت این ایده را از رمان‌های کلاسیک گرفته است، رمان‌هایی که عموما فصل‌هایشان نام و توضیح مختصری دارند. عطارزاده هم این کار را کرده است، اما ظاهرا آن را از کتب حکیمان قدیمی ایرانی وام گرفته است. حرکت جالبی هم هست. جز عنوان اصلی (پرده فلان، در باب بهمان)، جمله‌ای که در ادامه توی عنوان ذکر می‌کند، شاه‌بیت همان فصل است، و وقتی در طول خوانش بهش برمی‌خوریم دژاووی ادبی-زبانی عمیقی رقم می‌خورد.

- وضعیت-محوری
می‌توان محور رمان‌ها را در سه حالت ماجرا، شخصیت، و وضعیت تقسیم کرد (از ترکیب اینها می‌توان حالت‌های بیشتری به دست آورد و درکل بهترین رمان‌ها ترکیبی از هر سه‌اند)، و به نظرم این رمان بیش از هر چیز روی وضعیت تأکید می‌کند (ترکیبی از زمان، مکان و تم). خانه‌‌ای با کتابخانه‌اش، گیاهان دارویی، و ترس از ناشناخته‌ها.

- حس‌آمیزی
آرایهٔ ادبی موردعلاقهٔ اکثر نویسنده‌ها استعاره است، اما این رمان بیشتر حول حس‌آمیزی می‌گردد، و این باعث شده نثری به نسبت متفاوت از بسیاری از بزرگان به دست آید. در اینجا هر چیز بویی غیر از خودش دارد، و صدایی به‌مراتب غیرتر، برای مثال: شوری سرخ است.

- افلاطون
افلاطون معتقد بود فلسفی‌ترین لحظه برای انسان «حیرت» است، یا به عبارتی دقیق‌تر: حیرت از امور عادی. موضوعی که اشاره می‌کند در کودکان چشمگیر است (برادر کوچک خودم یکبار پرسید: ما چرا غذا می‌خوریم؟)، و فیلسوف کسی ست که به آن دست پیدا می‌کند: فیلسوف کسی ست که از اموری که برای دیگران عادی شده، تعجب می‌کند. این قسم از حیرت در این رمان فراوان است.

- موتیف
عنصر تکرار در این اثر، به صورت موتیف پدیدار می‌شود، و انگار راهی ست برای مبارزه با فراموشی (هم برای راوی و هم برای خواننده). تکرار برخی جملات کلیدی (مثلا: نجات از سمت چپ اتفاق می‌افتد) وحدت زمان و مکانی خاصی به این رمان می‌بخشد، می‌گویم «خاص»، چون این وحدت بیشتر شبیه کلونی حشرات خطرناکی ست که توی یک کوزه انداخته شده‌اند تا ببینیم کدام آخرازهمه زنده می‌ماند. جمع اضداد.

- سوبژکتیو ابژکتیو است
موضوعی که بار اول با رمان لولیتا برایم جالب شد، و اینجا نقش پررنگ‌تری داشت: چطور می‌توانیم شکاف عمیق ابعاد درونگرایانهٔ انسان را با واقعیت موجود در نثر بازسازی کنیم؟ رمان از این حیث محشر است. روزی دوستی داشت از اینکه نمی‌تواند آنقدر که لازم است درس بخواند و از فوت وقت شکایت می‌کرد، و دوست دیگری بهش گفت به جای این کار، باید به ریتم درونی‌اش پی ببرد، و طبق آن درس بخواند، حال هر چقدر که نتیجه داد مهم نیست، مهم هماهنگی است. و باید بگویم در خلق یک راوی کریپ، نویسنده خیلی خوب عمل کرده است. مثلا راوی حین افتادن روی زمین، قبل از فرود، به صدای یک گربه توجه می‌کند *دینامیتی در مغز حقیر می‌ترکد*. انگار درون شخصیتی که هیچ انسان زنده‌ای در اطرافش نمی‌تواند بهش پی ببرد، به صورت برهنه به ما عرضه شده است.

- اسپین‌آف‌های مسخره
یکی از معدود ضعف‌های اثر، دنباله‌هایی است که برای آثار ادبی بزرگ می‌نویسد (خصوصا کافکا). در باقی کتاب می‌توانم قلم نویسنده را با بزرگترین‌های ادبیات مقایسه کنم، اما وقتی پایش را توی کفش بزرگان می‌کند، از عرش به فرش می‌آید. شایان ذکر است که: مگه مجبوری؟

- لینچ
ضمن تسلیت برای تازه‌درگذشته، باید بگویم نوع ارتباط ابن‌سینا و راوی، مرا به یاد تویین‌پیکس انداخت (یادم نیست اسم آن موجود ماورایی که در کاراکترها حلول می‌کرد چه بود). رمان از این لحاظ کلاژ کم‌نظیری است، برای اینکه ابن‌سینا یکی از کاراکترهایش باشد، نه رمان تاریخی می‌شود، نه ابن‌سینا را به‌روز می‌کند. او با همان شمایل کلاسیک وارد خانه‌ای در دروازه‌دولت می‌شود و هر چه جلوتر می‌رویم حضورش پررنگ‌تر می‌شود (می‌دانیم که برخلاف سایر بیماری‌های روانی، اسکیتزوفرنی به مرور زمان پیشرفت می کند).

- متافیکشن
این رمان داستانی ست دربارهٔ داستان‌نویسی، در کنار نکتهٔ قبلی، باعث می‌شود آن را پست‌مدرن تلقی کنیم.

- مارکز
در ص ۷۹ راوی می‌گوید اشیاء جان دارند، کافی ست بیدارشان کنیم. آشنا ست نه؟ بله در صدسال‌تنهایی آمده. تعجب می‌کنم نویسنده‌ای که عمدتا چیزی را بدون ذکر منبع نمی‌آورد، چرا در اینجا به مارکز اشاره نکرد؟ آیا باز هم این کار را کرده؟ یادم هست جایی می‌خواندم موراکامی برای اینکه اسم کتابش را بگذارد «وقتی از دویدن حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم»، از همسر ریموند کارور اجازه گرفت (چون کارور اولین‌بار با «وقتی از عشق حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم» این ترند را باب کرد). با توجه به اینکه هنوز ۹۵ سال از انتشار رمان مارکز نگذشته و کماکان مشمول قانون کپی‌رایت است، حرکت شایسته‌ای نبود.
در مقابل، فروپاشی خانه در رمان، تداعی‌گر فصول آخر صدسال‌تنهایی است، که این می‌شود الهام‌گرفتن و کار خوبی هم هست و خوب هم درآمده.

- داوینچی یا ابن‌سینا؟
در ص ۹۲ راوی از زبان ابن‌سینا می‌گوید «همه‌چیز به همه‌چیز مربوط است»، جمله‌ای که من شنیده‌ام مال داوینچی است، و حالا به شک افتاده‌ام، یا واقعا ابن‌سینا بار اول گفته، یا ابن‌سینا در این کتاب یک حال دکترشریعتی‌طور دارد و همه‌چیز از همه‌جا دارد از دهانش بیرون می‌آید.

- الکترا
رمان به طور همزمان تحت‌تأثیر تز عقدهٔ الکترای فروید، و خود اسطورهٔ الکترا ست، البته با تأکید بر تمایلی سادیستی به نابودی مادر، و آیدیالایزکردن تصویر پدر.

- انسان معلق
به‌شخصه معتقدم مهمترین دستآورد ابن‌سینا، ایدهٔ انسان معلق بود. او می‌گفت آیا انسانی که هیچکدام از حواس پنجگانه‌اش کار نکند و در هوا معلق باشد، درکی از خودش دارد؟ من البته کاری با پاسخ او ندارم (که معمولی، جزمی و سطحی است، و به‌طور خلاصه می‌گوید: بله)، اما نفس این سؤال تمثیل جالبی است که می‌توان سالها تصورش کرد و از این تصور لذت برد. در ص ۸۲ به طور گذرا به این تمثیل اشاره می‌شود، اما مجموعا رمان را می‌توان بازتابی از همین تمثیل دانست. بله تفاوت‌هایی دارد، اینجا فقط حس بینایی راوی از دست، اما ازتان خواهش می‌کنم پیش از ادامهٔ این یادداشت، تلاش کنید نیستی و عدم و را تصور کنید








آیا در تصور شما عدم سیاه‌رنگ بود؟ نویسنده اگرچه نتوانسته به خود نیستی به معنی دقیق کلمه برسد، اما به تصور آن می‌رسد، و می‌داند برای آن کافی است حس بینایی را حذف کند، به حواس دیگر برای پیشبرد داستان نیاز دارد، وگرنه که نمی‌شد از خود سؤال ابن‌سینا جلوتر رفت.

- ابن‌سینا
شاید چیزی که این رمان را در میان بسیاری رمان‌های ایرانی (که تلاشی برای شبیه‌شدن به آثار غربی‌اند) متمایز می‌کند، همین حضور چشمگیر عناصر بومی اعم‌از طب سنتی و ابن‌سینا باشد، و خوشحال‌کننده است که نویسنده به قدر کافی در باب این موضوع مطالعه داشته، و خیالش را بر پایهٔ آن استوار کرده.

- تام و جری
در ص ۱۱۱ آمده است: لوله‌ای توخالی‌ام که می‌توانی از یک طرفش فوت کنی و همزمان فوت خودت آن طرفش بخورد توی صورتت.
من را به یاد آن میم مشهور تام‌وجری انداخت که لولهٔ اسلحهٔ تام از در خانهٔ جری فرو رفته و از دیوار درآمده و اگر شلیک شود به خودش می‌خورد (البته جای نگرانی نیست چون تام نامیرا ست).

- آلن‌پو
حضور ترسناک و سوررئال گربه‌ها در این داستان، یادآور برخی تصاویر «گربهٔ سیاه» آلن‌پو است، و فکر می‌کنم این دو اثر مکمل خوبی برای هم باشند.

- نادر ابراهیمی
نثر کتاب بیش از هر کس، برایم تداعی‌گر نادر ابراهیمی بود، قصارگونه، لبخندآور و خلسه‌برانگیز.



*سال نو مبارک*
Profile Image for nil changizian.
20 reviews109 followers
July 5, 2021
نتونستم زیاد باهاش ارتباط برقرار کنم یجورایی کتاب مبهمی بود اما جمله های خوبی هم همراه داستان داشت .
Profile Image for Nazanin Mousavi.
126 reviews58 followers
November 29, 2018
عجب کتابی!
به ندرت پیش میاد خوندن یه کتاب فارسی نوشته شده بعد از انقلاب، خوشحالم کنه
اما امسال دو بار این اتفاق افتاد.
اولیش کتاب پاییز فصل آخر سال است بود
جالبه که هر دو نویسنده خانم هستن
این کتاب شگفت زده م کرد
خود نشر چشمه جزو کتاب های قفسه قرمز طبقه بندیش کرده. پشت جلد در توضیح نوشته: ساختارگرا، جریان گریز، ضد ژانر
از زبان کتاب بگم که به معنی واقعی زیبا بود. من واقعا نقصی تو زبانش ندیدم
خود نویسنده هم انگار کاملا واقفه به این موضوع و خوشش هم میاد، اول هر بخش یکی از جمله های زیبا (نه همیشه کلیدیش) رو نوشته
روایت تازه بود. راوی هم تازه بود. یه دختر نابینا.
عجیبه، امسال از نظر فرهنگی برای من خیلی با دخترای نابینا گره خورده بود. نمایش مالی سویینی، کتاب سمفونی پاستورال، و حالا راهنمای مردن با گیاهان دارویی
(پرت نوشت: تو یکی از اداره های دانشگاهم هم با یه منشی روبه رو شدم که یه خانم نابینا بود و کل پرونده ها و بخش بایگانی و سیستم کامپیوتری برای استفاده یه فرد نابینا تخصصی شده بود، و خیلی بهم حس خوبی داد این موضوع)
شخصیت پردازی خوب بود، روند و ریتم جلو رفتن داستان خوب بود، گره خوب بود، پایان بندی هم... خوب بود، اما زود بود
یعنی اینجوری بود که می خوندم و می رفتم جلو و می گفتم به به، بالاخره یه داستان از هر نظر عالی نوشته شد تو ایران
و بعد یهو پوووف، چیزی که می تونست بیشتر پرداخته بشه و باشکوه تر و به کمال رسیده تر باشه، جمع شد تموم شد رفت
ولی باز هم راضی بودم. باز هم خدا رو شکر. . با این وجود هم باز خوشحال خوشحالم که همچین کتابی چاپ شد و خوندم
یه کتابی که خواننده رو ابله فرض نمی کنه برعکس خیلی کتابای دیگه
که تلاش می کنه داستان پست مدرن آبرومندی از آب دربیاره
مثلا به آثار ادبی و شخصیت های دیگه ارجاعاتی داره
که برعکس خیلی نویسنده ها دیگه، درست کارشو انجام داده
و خب همین تلاشش قابل تقدیره
یعنی می شه روزی برسه که نویسنده ها�� جوون ایرانی از فرم فراتر برن؟
به هر حال، کتابی دوست داشتنی که بازم دوست دارم بخونمش. با لبخندی از راه دور برای نویسنده
پ/ن: چقد هم اسم نویسنده و اثر به هم میان!
Profile Image for Vasta gorgij.
95 reviews181 followers
December 14, 2018
فقط میتونم بگم متحیر شدم از قدرت قلم نویسنده!ازین کتاب تعریف زیادی توی فضای مجازی شنیده بودم و همین باعث شده بود کمی‌بهش بدبین باشم و با عینک بدبین��‌بخونمش اما حالا بعد از خوندنش میبینم همه تعریفا درست بود و حتی در برابر خوب بودن کتاب کم بود.
این کتاب ماجرا محور نیست و میشه گفت سوررئاله.ساختار ادبی به شدت قوی ای داره و یک داستان منسجم و استخون داره که میتونه هر مخاطب با هر سلیقه ای‌ رو به خودش جذب بکنه.
این کتاب فضای نسبتا تاریکی داره،مخصوصا توی بخش دوم کتاب شدت بیشتری داره که به نظرم نویسنده یه جلوی خودش رو گرفته و نخواسته به این وجه بیشتر‌ بپردازه.
در کل جا داشت بیشتر به بعضی قسمت ها پرداخته بشه اما نویسنده به اشاره کوچیک به بعضی چیزها بسنده کرده.
من این کتاب رو دوست داشتم و صد در صد پیشنهاد میکنم بخونیدش چون کتاب خوب ایرانی این روزها مثل کیمیاست و باید خوبهاش رو خوند..
.
Profile Image for Shahrzad.
58 reviews47 followers
October 3, 2017
به عنوان اولین رمان از یک نویسنده تقریبا نوظهور بسیار خوب بود. داستانی از سرگذشت زندگی در شرایطی خاص ترکیب با تخیل و طب و فلسفه
تخیل به قدری به واقعیت نزدیک میشه که تا پرده آخر نمیشه از هم تشخیصشون داد.
در کل دوست داشتم، لذت بردم از خوندنش و به شما هم توصیه میکنم :)
Profile Image for Rozhan Sadeghi.
311 reviews456 followers
January 3, 2023
اولین‌باری که ناتور دشت رو خوندم، اولین‌باری بود که دیالوگ‌ها، توصیف‌ها و سیال ذهن راوی داستان برام مهم‌تر از «ته قصه» بود. و احتمالا باید اینجا هم دوباره از سلینجر تشکر کنم که تونست من رو به این نوع روایت علاقه‌مند کنه. که وقتی به آخر کتاب می‌رسم نپرسم «خب که چی؟» و به جاش از روند کتاب لذت ببرم.

«راهنمای مردن با گیاهان دارویی» برای من چنین کتابی بود. کتابی که قصه‌ی اون برام خیلی حائز اهمیت نبود اما به جاش تا می‌شد با نثر منحصر‌به‌فرد عطیه عطارزاده، فضای گوتیک کتاب، تجربه‌ی خوندن داستان معاصر فارسی بعد از سال‌ها و شاید مهم‌تر از همه لذت گوش کردن به روایت دختری نابینا، کیف کردم.

زندگی برای من چیز شگفت‌انگیزیه. برای همین سعی می‌کنم چگالی اتفاقات و تجربه‌های زندگی رو برای خودم بالا ببرم. این تجربه‌ی زیسته گاهی با سفر رفتن شکل می‌گیره، گاهی با گرفتن تصمیمات یهویی مثل اینکه شب رو پیش آدم‌هایی که نمی‌شناسم صبح کنم، گاهی تغییر دادن حوزه‌ی کاری و گاهی هم با حرف زدن با آدم‌ها. کارکرد کتاب این وسط برای من مثل کاتالیزور می‌مونه. کاتالیزوری که بهم کمک‌ می‌کنه جهان‌بینی متفاوتی رو تجربه کنم. و تجربه‌ی «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» یکی از خاص‌ترینِ این جهان‌بینی‌ها بود. شنیدن جهان از زبان دختری نابینا و عجیب‌وغریب که بیشتر زندگیش رو در خانه‌ی محله‌ی دروازه دولت گذرونده، رنگ‌ها براش طعم دارند، با ابن‌سینا حرف می‌زنه، با گیاهان زندگی می‌کنه، سعی می‌کنه با مادرش زیست کنه و در رویای دیدن پدر به جنون می‌رسه.

برای من که این روزها عطش کشف روایت‌های زنانه و خوندن ادبیات فارسی رو دارم، این کتاب یکی از بهترین گزینه‌ها برای سیراب کردنم بود.
Profile Image for Medisa.
323 reviews24 followers
November 6, 2025
یه جورایی شبیه «مثل آب برای شکلات» بود اما تا حدی ترسناک‌تر و پراکنده‌تر‌، که همین دو نکته باعث شدند خیلی کمتر از اون دوستش داشته باشم. البته بهتره اینم اضافه کنم که واقعاً مناسب روحیه‌ی من نبود.
Profile Image for Zahra saeedzade.
60 reviews60 followers
May 30, 2019
کتاب را به پیشنهاد خیلی‌ها خواندم. بیشتر هم نویسنده بودند که پیشنهادش کردند. گفته بودند یکی از بهترین کارهای سال ۹۶ است. داستان خیلی خوب شروع شدو خب نویسنده نثر بسیار قوی‌داشت و اطلاعاتش در مورد گیاهان دارویی خوب بود و خیلی چیزهای دیگر. اما یک چیز کم داشت . آن هم چیزی که داستان را به حرکت وا‌می‌دارد و خواننده را ترغیب به خواندن می‌کند. کتاب اصلا قصه نداشت. توصیفی بود از فضای یک خانه از دید یک دختر نابینا و لمس گیاهان دارویی توسط او. که البته بعضی قسمت‌هایش هم خطا داشت؛ معلوم نبود اگر نابیناست چطور این چیزها را دیده است.
یک مسئله‌ی دیگر که اینقدر اعصاب مرا به می‌ریزد همین صحبت کردن از غول‌های ادبیات است وسط یک داستان. صحبت از بورخس و مادام بوواری و کافکا و تولستوی و.... تازه بدون اینکه زیرنویس کند که اینها چه کسانی هستند. نویسنده کاملا مخاطب خود را مشخص کرده؛ کسانی که بورخس بخوانند. وگرنه یک مخاطب معمولی بدون اینکه داستان بورخس و کافکا را بداند چرا باید اشارات نویسنده را متوجه شود یا برایش جذابیت داشته باشد؟! اصلا چرا نویسنده‌های ما وقتی بخواهند داستانشان روشنفکرانه شود همه‌اش مجبورند از غول‌های ادبیات نقل‌قول کنند. بدی قضیه هم آنجا بود که به فضایی که توصیفش می‌کند نمی‌خورد گفتن این حرف‌ها.
خلاصه اینکه خواندن این داستان بیشتر اعصابم را بهم ریخت. هرچند که از نثر زیبای فارسی نویسنده بسیار لذت بردم.
Profile Image for Marzi Motlagh.
190 reviews80 followers
January 2, 2020
یک ساعته که خوندنش تموم شده و مغزم فلجه و تنم سست. چیزی که بیشتر از همه آزارم میده فکر کردن به این حقیقته که من در طول زندگیم بیشترین استفاده رو از چشمم داشتم و بعد از اون با اختلاف زیاد، گوشم. من واسه به خاطر آوردن اتفاقا و آدما باید برم تصویرشون رو تو ذهنم جستجو کنم و گاهی صداشون که بعده یه مدت کمرنگ میشه و از بین میره.
من هیچوقت از حافظه ی دستام استفاده نکردم و به ندرت به بوها توجه کردم...
بعدش فکر میکنم چرا باید تنها راه تشخیص رنگ مورد علاقم چشمم باشه؟ اگه یه روزی چشم نداشته باشم باید چجوری بفهمم چی زرده چی سبزه چی بنفش؟ واقعا حواس پنج گانه مکمل همن؟ یا هرکدوم به تنهایی واسه ارتباط با دنیای اطراف کفایت میکنه؟
حالا بهتر میفهمم که چرا به نابیناها میگن روشندل؛ و چرا ما هرچیزی رو که بخوایم بهتر حس کنیم چشمامونو میبندیم و یا به یه نقطه ی نامعلوم خیره میشیم...
بعضی کتابا مثل زلزله ن؛ میان ویرونم میکنن و میرن؛ من می مونم و آوارِ روحی که باید از اول بسازمش...
برای من بعده مدتها، این کتاب از اون دسته بود؛
یه روایتِ متفاوت از زبونِ دختری نابینا؛ تو یه فضای تاریک و گوتیکی و البته سورئال.
خلاصه که اعتمادِ از دست رفته م به نویسنده های جوان ایرانی، با این کتاب برگشت🍃
Profile Image for Kiana.
132 reviews17 followers
July 28, 2025
«خوانش صوتی»
آدم ها يكدیگر را به توهمِ ساختن جهانى بهتر مى كُشند اما جهان به هيچ وجه بهتر نمى شود.
Profile Image for Farzaneh.
47 reviews23 followers
December 29, 2020
یادمه جایی خوندم که ما می تونیم در عین اینکه عاشق کسی هستیم به شدت ازش خشمگین باشیم و خشمگین بودن از کسی که این قدر دوستش داریم ، اضطراب آوره!
به نظر من اگه چند جمله ی بالا رو درک نکنیم، نمیتونیم شخصیت اصلی کتاب رو هم درک کنیم!
شخصیت اصلی داستان دختریه که مادرش تنها کسیه که داره، مادرش تنها کسیه که مراقبشه و بهش چیزهای مختلفی یاد داده و بهش عشق ورزیده ولی در عین حال مادرش کسیه که آزادی اش رو گرفته و این دختر علاوه بر تحمل دردِ ندیدن جهان، دردِ زندانی شدن در جهانی که مادرش ساخته رو هم داره تحمل میکنه....
من کتاب رو خیلی دوست داشتم، نویسنده تمام تلاشش رو کرده بود که باعث بشه خواننده با دختر نابینای داستان همدلی کنه و احساسات متناقضش رو بفهمه و بشناسه. یک وقت هایی به خودم‌ می اومدم و می دیدم که توی توصیف هایی که از بوها و حس ها و جهان داشت، غرق شدم. قلم نویسنده رو هم خیلی دوست داشتم.
این دو تا جمله از کتاب رو هم دلم میخواد اینجا بنویسم چون فکر میکنم خودم خیلی نیاز دارم که بعدا هم‌ دوباره بخونمشون.
(( این اشتباه بزرگی است که از خودت دست بکشی و بیفتی دنبال بهتر کردن وضع جهان؛ جهان نجات دادنی نیست.))
((تحمل کنندگان، ساکنان برزخ اند.))
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
August 9, 2019
رمانی کوتاه، موجز، بدون پُر گویی، بدون زبان‌بازی و روده‌درازی، بدون اینکه علیرغم اطلاعات پُر و پیمان نویسنده از موضوع رُمان؛ از منظر بالا به خواننده نگاه نکند. با شخصیت‌هایی که عمق دارند و این عمق باعث ارتباط خواننده با شخصیت‌های داستان می‌شود. کاراکترها به مرور قابل باور می‌شوند. زندگی‌شان، رفتارشان، عکس‌العمل‌شان، کُنش و واکنش‌های ایشان و رفتارِ جنون‌آمیزشان.
خرسندم از خواندن این رمان موجز، ریز بینانه، خون‌دار، رو به جلو، تلخ، بی‌رحم و دارای نقش و سُخن تازه و به دور از تکرار مکررات. ادبیات ما نیاز جدی به این نویسندگانِ تازه با جهانی تازه و غیر کلیشه‌ای دارد.
به قول مولانا: هین سخن تازه بگو، تا دو جهان تازه شود
خانم نویسنده‌ی عزیز، از این‌که با خوانش کتابتان، لذتِ متن را برایِ من بعد از مدت‌ها مجدداً فراهم نمودید سپاسگزارم
Displaying 1 - 30 of 917 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.