شکار-دومین داستان نوشته شده توسط زکریا هاشمی در سال ۱۳۴۳- حالا و با تأخیری حدودا ۶۰ ساله، با ویرایش نویسنده منتشر شده است. این داستان بلند روایتگر پنج مرد است که در اوایل دههی چهل برای شکار به شکارگاهی در اطراف قزوین میروند و در این مکان، با زنی تنفروش آشنا میشوند که با آنها همراه میشود. این جمع در طول سفر خود رخدادهایی غریب را به چشم میبینند و تجربه میکنند.
آرسی، پرویز، خسرو، بهمن، سیاه با همراهی مینا همراه آنها رفتم. همه خودشان بودند بی ادا و اطوار. خواندنی بود. حتا دیدنی
مینا چراغ قوه را گرفت و آرسی نور انداخت. آرسی کفش هایش را درآورد و بعد شلوارش را هم از پا بیرون آورد و تا کرد و گذاشت زیر سرش و دراز کشید. مینا چراغ قوه را خاموش کرد و سُرید رفت زیر پتو، بغل آرسی و با همدیگر قاتی شدند و گره خوردند و بالا پایین شدند و توی همدیگر فرو رفتند و مینا با لذت نالید و چند لحظه تکان های شدید خورد و در حین راحت شدن سرشانه ی آرسی را به دندان گرفت و فشرد و بعد بی حال در آغوش او ولو شد سکوت شد و صدای شب اوج گرفت. سیرسیرک ها دسته جمعی نوبت به نوبت شروع کردند به خواندن و صدایشان را کش دادند
داستان خیلی معمولیای بود. نه فرم ویژهای داشت و نه حرف تازهای. بیشتر شبیه سناریوی یک فیلم قبل انقلابی بود که به صورت داستان پیاده شده؛ البته اون فیلم، فیلم خوبی بود احتمالن