Annemarie Selinko (September 1, 1914 - July 28, 1986) was an Austrian novelist who wrote a number of best-selling books in German from the 1930s through the 1950s. Although she had been based in Germany, in 1939 at the start of World War II she took refuge in Denmark with her Danish husband, but then in 1943, they again became refugees, this time to Sweden.
Many of her novels have been adapted into movies and all have been translated into numerous languages. Her last work Désirée (1951) was about Désirée Clary, one of Napoleon's lovers and, later, a queen of Sweden. It has been translated into 25 languages and in 1956 was turned into a movie with Marlon Brando and Jean Simmons. It is dedicated to her sister Liselotte, who was murdered by the Nazis.
Bibliography
* Ich war ein häßliches Mädchen (I Was an Ugly Girl), Vienna: Kirschner Verlag, 1937; Made into a film, West Germany, 1955. * Morgen wird alles besser (Tomorrow is Always Better), 1941; Made into a film, Morgen gaat het beter, Netherlands, 1939 * Heute heiratet mein Mann (My Husband Marries Today), 1943; Made into a film, West Germany, 1956. * Désirée, 1952; Made into a film, U.S., 1954.
کتاب رو با این فکر شروع کردم که داستانی عاشقانه است، اما بیشتر شرح وقایع دوره تاریخی خاصی از فرانسه و کشور های اروپاییه، حالا نمیدونم تا چه حد میشه به این دانش تاریخی تازه اندوخته ام اتکا کرد ولی اگر عین واقعیت باشه خیلی جالبه!
Merged review:
این کتاب رو من خیلی خیلی دوست داشتم، از نکات مثبتش که - کم هم نیستند - بخوام بگم، جذابیت و کشش زیاد اون برای من بود و اینکه سواد تاریخی خواننده رو افزایش میدهه، اما دو نکته که به طور ویژه توجهم رو جلب کردند اینا هستن: 1)روند تکامل دزیره به خوبی در طی رمان مشخصه به طوری که منِ مخاطب کامل متوجه میشم که دزیره ۱۵ ساله با دزیره ۴۹ سالهِ پایان جلد دوم، خیلییی با هم تفاوت دارن و سیر تحول شخصیت به زیبایی نشون داده میشه. و مورد 2) فضاسازی فوق العاده در کتابه برای مثال: وقتی ژان باتیست فهمید که باید به جنگ بره نامه، توامان شد با ارکستر بتهوون و من درست مثل سکانسی از یک فیلم این رو به صورت حرکت آهسته دیدم که ارکستر سمفونی اوج میگیره و نامه به دست این ژنرال میرسه و یا از صحنات دیگر وقتی بود که درخواست تابعیت سوئد رو ناپلون برای اونها امضا میکرد صدای ناقوس های کلیسا در بک گراند تصویر و تکرار دائم سوال از جانب امپراتوری و...همه و همه نشان دهنده این موضوع هستند.
پ.ن: خواستم پرتره های قدیمی کاراکترهای کتاب رو که خیلی لطف داستان رو بیشتر میکنن ضمیمه ریویو کنم اما متاسفانه نتونستم:((( توصیه میکنم حتما سرچ کنید و ببینیدشون چون حس اینکه، این داستان زندگی آدمهای واقعی هست رو بیشتر القا میکنه!
از متن: - سوئد کشور فقیری است، زمانی کشور قدرتمندی بوده ولی حالا نه! + شاید در آینده دوباره قدرتمند شود. - همهی ملت ها توانایی های بالقوه دارند، فقط باید بتوانند خودشان را از گذشتهشان جدا کنند. ______________ کتاب قسمت های زیبا زیاد داشت اما این قسمت شدید تو خاطرم موند مخصوصا الان که ایران درحال انقلاب هست. و مطمئنم پیروزی و آزادی برای ماست و ایران ما هم در آینده دوباره قدرتمند میشه🕊️✌🏽.
خیلی خیلی دوس داشتم این کتاب رو. بعد از مدتها کتابی رو میخوندم که لذت زیادی میبردم و نمیتونستم ایرادی بگیرم بهش و با خودم میگفتم چرا چندسال پیش که شروع کرده بودم ادامه ش ندادم. یکی از قشنگ ترین قسمتهاش توصیف مراسم تاج گذاری ناپلئون بود و کاملا با جزئیاتی که بیان کرده بود، خودم رو اونجا تصور میکردم و شکوهش رو حس میکردم. میرم برای خوندن جلد دوم.
Merged review:
این کتاب رو بی نهایت دوست داشتم و موقع خوندنش لذت بردم. بین خوندن دوجلد فاصله افتاد اما وقتی شروع به خوندن جلد دوم کردم بدون وقفه پیش رفت. فضاسازی عالی و ذکر جزئیات زندگی خودش، جزئیاتی درباره شخصیت و زندگی ناپلئون، جنگ های اروپا و بقیه اتفاقات تاریخی خیلی برام جالب و جذاب بود؛ همینطور مسیری که خودش، همسرش و ناپلئون تو زندگیشون طی کردن. اتفاقات کوچیک و آشنایی های اتفاقی ای که تاثیر زیادی روی تاریخ گذاشت. کاش یه سریال خوب از روش میساختن💌
جلد اول کتاب رو تازه تموم کردم و خیلی دوستش داشتم. اطلاعات تاریخی قرن ۱۸ و ۱۹ فرانسه رو در قالب داستانی زیبا با شخصیت پردازی خیلی خوب و رومنس جذاب به تحریر درآورده بود. بیدرنگ سراغ جلد دوم رفتم. فکر کنم در عرض ۳ روز تموم شد و چند قسمت از قصه برام بینهایت جذاب بود. مثلا اونقسمتی که دزیره و ژانباتیست آخرینبار توی پاریس قدم زدن و اولین مکالمهشونو یادآوری کردن. دوم اونجایی که به دزیره گفتن تو چطور معشوقه دو تا پادشاه بودی؟ و نذاشت چیزی از خاطرات ناپلئون حذف شه. و سوم وقتی که دزیره به مغازه پرسون رفت و خاطراتش رو مرور کرد.
این داستان سرنوشت زنی بود که امپراتریس نشد، اما ملکه شد سرنوشتی که مثل پازل کنار هم چیده شد، نه چون دنبالش بود، چون لایقش بود. باورم نمیشد قصهای که با ناپلئون شروع میشه، به تاج سلطنت در سوئد برسه. اما این عشق برنادوت بود که با صبر، احترام و ایمان، آرام و عمیق، دزیره رو به جایی رسوند که ناپلئون با تمام قدرتش نتونست.
عشق دزیره و برنادوت از اون عشقها بود که قویتر از حسادته. و وقتی پسرش اسکار با نوهی ناپلئون ازدواج کرد، انگار تاریخ خودش راهی پیدا کرد که اون عشق ناتمام به هم برسه.
این داستان برام فقط یه رمان نبود—یه سفر بود. سفری از عاشقی، صبر، دل کندن، و رسیدن… و حالا که ورق آخر رو خوندم، دلم میگه: سرنوشت، همیشه با عشق راه میاد. و چقدر عشق برنادوت به دزیره بینظیر بود...
کاش زودتر این کتاب رو خونده بودم. واقعا جالب بود که وقایع انقلاب فرانسه و بعدش رو از دید دختری بخونی که باباش تاجر بود و خودش ملکهی سوئد شد... دختری که زمانی عاشق ناپلئون بناپارت بود ولی زندگی اونا رو در دو جبهه مخالف قرار داد. نحوه روایت داستان رو که بصورت روزمره نویسی شخص دزیره بوده هم دوست داشتم. صوتی این کتاب رو گوش دادم و بجز یکی دو تا ایراد تلفظی کوچک و قابل اغماض، بسیار خوب بود.
دزیره کلاری دختر دوم فرانسوا کلاری تاجر ابریشم اهل مارسی در فرانسه بود که در سال ۱۷۷۷ به دنیا آمد. زندگی دزیره کلاری شبیه یک خواب و رویا است. او که تا نوجوانی زندگی آرام و بیدغدغهای داشت در بزرگسالی روزهای پرفراز و نشیبی را گذراند. سرنوشت عجیب او شبی شروع شد که خواهرش ژولی با ژوزف بناپارت که آن زمان افسر ارتش بود آشنا شد و این دو نفر عاشق هم شدند. این ماجرا به آشنایی دزیره با ناپلئون بناپارت منجر شد و عشق سوزانی بین این دو شکل گرفت. کسی نمیداند اگر دزیره ۷۰ سکه پساندازش را به ناپلئون که در آن زمان بسیار فقیر بود قرض نمیداد تا او به ادامهی لشکرکشیها و ماجراجوییهایش بپردازد چه اتفاقی برای فرانسه میافتاد اما آنچه میدانیم این است که ناپلئون مشهور عشق دزیره را برای موقعیتی بهتر زیر پا گذاشت و دزیره کلاری ملقب به دزیدریا بهسوی سرنوشتی عجیبتر کشیده شد. او در ۱۷۹۸ با ژان باتیست برنادوت که وزیر جنگ فرانسه بود ازدواج کرد و در داستانی پرفرازونشیب به مقام ملکهی سوئد رسید. او پس از مرگ همسرش هم بهعنوان ملکهی مادر در قصر سلطنتی حضور داشت تا روزی که در ۱۸۶۰ در ۸۳ سالگی درگذشت
آیا راهی دلپذیرتر و ماندگار تر از داستان، برای مطالعه تاریخ وجود دارد؟
🔵 آنماری سلینکو به بهانهی تاریخ و با قلم شیرین و دوست داشتنی اش ما را همراهِ سفر زندگی پرماجرای دزیره کلاری میکند.
🔵 همراه با اوژنی ۱۴ ساله و از راه دفتر خاطراتش، از مارسی راه می افتیم و داستان عاشق شدنش بر ناپلئون را میشنویم تا روزی که یواشکی از خانه فرار کرده، به پاریس رفته تا سر از کار نامزدش در بیاورد. آنجاست که میفهمد ناپلئون نامزدی خود را بصورت یکطرفه و بیخبر با او به هم زده و با ژوزفین -زنی به غایت دلفریب و متمول- ازدواج کرده است. همان شب قصد میکند خود را در رود سن بندازد ولی ژان باتسیت بردونادوت سر میرسد، منصرفش میکند و دستهای او، تنها نقطه گرم بدن دزیره میشود. دزیره بعدها با ژان باتسیت ازدواج میکند. علیرغم اینکه همسرش سمتهای بالایی را تجربه میکند (از جمله وزیر جنگ دولت فرانسه، مارشال امپراتوری ناپلئون بناپارت، حاکم هانوفر و پادشاه سوئد و نروژ)، دزیره همواره روح لطیف و سرزندهاش را حفظ کرده و بر خلاف بسیاری از اطرافیان که تجمل گرا شده اند، هنوز هم علیرغم داشتن ندیمه، دوست دارد خودش کارهایش را انجام بدهد، پیشینهاش را که از خانواده اشرافی نبوده پنهان نمیکند، روی کف چوبی قصر با پسرش سرسره بازی میکند. حتی وقتی ملکه سوئد شده، نیمه شب با ربدوشامبر در راهروهای قصر گردش میکند و به شوخی خود را جای شبح، جا میزند و وصیتش به پسرش این است که با عشق ازدواج کن و نه از روی آداب و تشریفات.
🔵 نویسنده، هر چند حدود یک قرن بعد از ناپلئون و جنگهایش کتاب را نوشته، اما بدلیل زیست خود در دوران پر آشوب جنگ جهانی دوم، تجریه مهاجرت از اتریش به آلمان و دو بار پناهندگی، ابتدا به دانمارک و سپس به سوئد، جدای از آشنایی با فرهنگهای مختلف، با گوشت و استخوان ویرانی های جنگ را نقل میکند: قحطیهایی ��ه به بار میاورد، نزدیک به ۳ میلیون کشته،همسرانی که چندین سال متوالی یکدیگر را ملاقات نکرده اند، کوچه بازارهایی که از جوانان خالی است و کم رونق و رخوت زده، چند پیرمرد و پیرزن در آن وجود دارد. بچههایی که به جنگ فرستاده میشوند، ارتشی که چند میلیونی رفته و چند هزار نفری بازگشته است، مجروحانی که روی هم تلنبار شده اند و کسی نیست از آنان مراقبت کند...
🔵 روی هم رفته منابع مختلف تایید میکنند که ناپلئون، با آن همه جاهطلبی و برخلاف دادن القاب اشرافی مثل کنت و دوک و پرنس و پرنسس به خانواده خود و گماردن آنها به حاکمیت بخشهای گوناگون، یک وطندوست بوده و سرافرازی کشورش را میخواسته. شاید در نگاه آنماری، هیتلر، نمونهای کوچک از ناپلئون است. با این تفاوت که در آن زمان، جرات نیش و کنایه زدن به او را نداشته و در عوض طعنههایش را نثار ناپلئون میکند. جملاتی مثل: "عاقبت باید یه روزی این جنگها تموم بشه. ما از خستگی فتح خُرد میشیم." یا بخشی نظیر: بتهون به هانوفر اومده بود تا قطعه ساخته شده اش را به امپراتور فرانسویان تقدیم کند. با شروع جنگ مجدد، از این تصمیم منصرف شده، اسم قطعهاش را به یاد امیدی از دست رفته "ارویکا" میگذارد (سمفونی شماره ۳). اسکار، فرزند دزیره که بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بوده به مادر میگوید: - مامان من میخوام پادشاه بشم یا آهنگساز. مادر در آن خفقان نمیتوانسته مستقیم چیزی بگوید. جواب میدهد: + پسرم آهنگساز شدن خیلی سخته.
🔵 سیر پختگی شخصیت دزیره از تهتغاری ۱۴ ساله که خانوادهاش او راجدی نمیگیرند، تا زنی ۴۹ ساله بعنوان ملکه دوست داشتنی و خواستنی سوئد، کاملا مشهود است. او که تحت تاثیر تربیت و علاقهاش به پدر، جمهوری خواه بود، حتی وقتی ملکه شد، تعلق خاطری به قصرها و زندگی تشریفاتی نداشت و بسیاری از آداب دربار را تغییر داد. بعد از فوت شوهرش چند بار قصد استعفا از مقام خودرا داشت تا به نزد خانواده خود بازگردد اما ملت سوئد مخالفت کردند. هنگامی که در پاریس بود، با منصرف کردن بناپارت از مراجعت، از وقوع جنگ داخلی فرانسه جلوگیری کرد. مردم او را "فرشته صلح" میخواندند. در هر جمعی، بخاطر طبع خوش و سرزنده اش روحی میدمد که قابل مشاهده است. دزیره، بانویی که دل در گرو فرانسه دارد حتی اگر شهروندی آن کشور از او سلب شده باشد.
آذر ۱۴۰۳ بخش ۲
پینوشتها
۱. امروزه برای ما، تصور سوئد ورشکسته، فرانسهی قحطی زده، فرانسهای که در آن نهاد خانواده مقدس و محکم شمرده میشود، روابط آزاد خارج از خانواده وجود ندارد و طلاق سخت و سنگین است، مسئله ای غریب و دور از ذهن باشد. حتی از متن برداشت میشود دماغ سربالا و پوست بغایت سفید، از نمادهای زیبایی نبوده. همه اینها نشانگر گذرا بودن وضع موجود است. دل نبستن یا ناامید نشدن از حال و نگاه به آینده داشتن و آمادگی برای تغییر.
۲. یاللعجب که نظام حکومت سوئد، هنوز هم پادشاهی است؛ با سرسلسلگی خاندان برنادوت. نوعی پادشاهی که دموکراسی در آن مشهود است. در حدی که مجلسش تصمیم میگیرد ولیعهد فعلی را عزل و فردی فرانسوی را بعنوان ولیعهد جدید انتخاب کند. و سرنوشت عجیب آدمیان... چه کسی میتوانست پیشبینی کند ژانباتیست برنادوت، که به زحمت منزلی تهیه کرده بود، روزی سلسله گذار پادشاهیای باشد که از ۱۸۱۰ مبلادی تاکنون پابرجاست! در مقایسه با چنین حکومتهای طولانی ای، ایران براستی "جامعه کوتاه مدت" تلقی میشود.
۳. کتابهای طولانی رو باید صوتی شنید وگرنه تموم بشو نیستن😂 مترجمی ایرج پزشکزاد رو هم بیشتر از نویسندگیاش پسندیدم. حس و حال و هوا رو خوب منتقل میکرد.
وقتى صبح بیدار مىشوم، و به او فکر مىکنم و چشمهایم را همانطور بسته نگه مىدارم تا ژولى خیال کند هنوز خوابم، قلبم توى سینهام سنگینى مىکند، بس که عاشق شدهام. نمىدانستم که آدم حقیقتا مىتواند حضور عشق را در خودش حس کند منظورم در بدنش است، براى من نوعى درد یا جهش است در ناحیهى قلبم.
ولى قرار است در روایتم نظم و ترتیب را رعایت کنم، بنابراین باید از آن بعدازظهرى که برادران بوئوناپارته براى اولینبار به دیدنمان آمدند شروع کنم.
همانطور که با ژوزف بوئوناپارته قرار گذاشته بودم، فرداى آن روزى که به ملاقات آلبیت رفته بودیم و من موفق به دیدن او نشده بودم به خانهمان آمدند. یا درستتر بگویم عصر به دیدنمان آمدند. اتىین که بهطور معمول در این ساعت به خانه برنمىگشت، مغازه را زودتر تعطیل کرده و حالا هم با مامان توى سالن پذیرایى است، تا این دو آقا بدانند که کانون خانوادگى ما از حمایت مردانه هم برخوردار است.
سراسر روز همه خیلى کم با من حرف زدند تا به من بفهمانند که بهخاطر رفتار ناشایستم از دستم عصبانىاند. ژولى پساز ناهار توى آشپزخانه غیبش زد، چون ناگهان به سرش زده بود برود کیک درست کند. درواقع مامان این کار را ضرورى نمىدانست و کلمههاى «ماجراجوهاى اهل کرس» از ذهنش بیرون نمىرفت، کلمههایى که اتىین در ذهنش نشانده بود."
حدود ۱۰۰ صفحه اول کتاب مطلب آنچنان خاصی برای گفتن نداشت و برام جالب نبود؛ اما چون میدونستم موضوع کتاب چیه خوندنش رو ادامه دادم. کتاب خیلی روان نوشته شده و تاریخ رو از دیدگاه خانمی که در دربار پادشاهی بوده به ما عرضه میکنه. شخصیت ناپلئون برام خیلی جالبه، چرا تو هر شرایطی به فکر ایجاد تغییر و پادشاه شدن بوده؟ به این میگن اعتماد به نفس یا چی؟؟ "در این ایام ساعت پدرش در گرو و زانوهای شلوارش پاره شده است و او هنوز در فکر بوجود آوردن تاریخ جهان است"
کتاب دزیره واقعا دارای نثر زیباییست🌱 من حتی نتوانستم ساعتی از این کتاب چشم بردارم واقعا عالی نگاشته شده اگر چه در ترجمه این کتاب غلط املاییهای نیز به چشم میخورد اما باز هم میتوان از آن چشمپوشی نمود
من خیلی اهل تاریخ خوندن نیستم ولی رمان های تاریخی رو دوست دارم.هنوز فرصت نکردم جلد دومش رو بخونم ولی همین جلد اولش جالب بود.راستش من از ناپلئون هیچ وقت خوشم نمیومد ولی بعد از خوندن این کتاب دیگه براش دلیل دارم😅 «دزیره (جلد اول)» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/126482
رمان تاریخی جذاب و پر حادثه ای بود. به خصوص برای من که آشنایی با تاریخ فرانسه نداشتم جالب بود. بدیش این بود که کلی شخصیت داشت و اگه وقفه میفتاد تو خوندنت، باید کلی فکر میکردی تا یادت میومد اون شخصیت ها کی بودن
داستان دختر تاجر ابریشم که توی شهر مارسی فرانسه زندگی میکنه و یک روز به ناپلئون بناپارت یه افسر ساده آشنا میشه ناپلئون سودای امپراطوری بر فرانسه رو توی سر داشته که بعد از در میون گذاشتنش با دزیره توسط دزیره مسخره میشه..
خیلی یهویی تصمیم گرفتم دزیره رو که یک سال پیش هدیه گرفته بودم بخونم و چقدر بابت این تصمیم خوشحالم! بعد از مدتها داستان منو مجذوب خودش کرد و کشش فوق العادش زمین گذاشتن کتاب رو برام سخت کرد. من حتی گاهاً شبها برام سخت بود بستنش و خوابیدن چون احساس میکردم دلتنگش میشم! همین چند دقیقه پیش خوندن جلد اول رو تموم کردم و عجب شاهکاری دلچسبی. انقدر این داستان شگفت انگیز، این ترکیب به جا و دوست داشتنی عشق و تاریخ به جانم نشست که انگار جان دوباره پیدا کردم…
دزیره رمان دو جلدی زیبای عاشقانه سیاسی است در مورد کشور فرانسه و ناپلیون بناپارت در کل قشنگ بود اما یک سوم اخر بیشتر سیاسی بود جذاب بود لینک جلد اول کتاب https://taaghche.com/book/126482
اتفاقات تاریخی این کتاب به جذابیت کتاب اضافه میکنه و باید بگم اصلا خسته ات نمیکنه. باید بگم فضاسازی کتاب واقعا عالی انجام شده و هنگام خوندنش قشنگ می تونی خودت رو در اون صحنه تصور کنی.