برجی که پیرمرد در آن زندگی میکند و ماجراهایی که در آن اتفاق میافتد چندان عادی و طبیعی نیست؛ برای رفتن به طبقهی هفتم غربی باید از مرغ ماهیخوار، توله سگ پشمالوی تر و تمیز، دیو بیشاخودم، مرد کراواتی و پسرک چاق گذشت تا رسید به درخت بلوط …
جمشید خانیان داستاننویس و نمایشنامهنویس است. کتابهای او افتخارات ملی و بینالمللی زیادی برایش به ارمغان آوردهاند؛ برگزیدهی شورای کتاب کودک، نشان طلایی لاکپشت پرنده و قرار گرفتن در فهرست افتخار IBBY لندن و مکزیک از آن جملهاند. خانیان نخستین نویسندهی ایرانی ادبیات کودک و نوجوان است که در سال 2018 به فستیوال کلاغ سفید مونیخ دعوت شد.
سه سال پیش از یک نویسنده و مترجم کتابهای کودک و نوجوان پرسیدم بهترین نویسنده های نوجوان کشور چه کسانی هستند. ایشان گفت اول خانیان، دوم خانیان، سوم خانیان، بقیه هم با فاصله بعدش! از آن موقع دنبال فرصت بودم چیزی از جمشید خانیان بخوانم. این داستان خوب بود اما در حد چنان نویسندهای که آن دوست گفته بود نبود. رابطه امیرعلی و پیرمرد لااقل سی چهل صفحه دیگر باید پرداخت میشد تا یک چیز خاص و یونیک ازش در بیاید. چون همه چیز این داستان همین رابطه بود.
وای اینو الان دیدم! کلاس پنجم خوندمش... یادش بخیر، تازه هری پاتر و تموم کرده بودیم با دوستم و عاشق و معتاد دنیای فانتزی شده بودیم، از سری اولین رمان های فانتزی ایرانی ک خوندم، هرچند داستان اصلا یادم نیست ولی حسی ک پیداش کردم و از کتابخونه مدرسه قرض گرفتم و یکی دو روزه تمومش کردم، دوباره زنده شد:)
خیلی مشتاق بودم که این رمان رو هم از خانیان بخونم. راستش اولهای داستان یه کم گیچ کننده بود اما یه کم که بخونی دستت میاد که ساختار رمان چه جوریه و اینا.. انگار روایتگر داره روایت دو روز رو همزمان پیش می بره و اینجور روایتگری از یه نظر خیلی خوبه.. اینکه خواننده رو به روایتگری خطی عادت نمیده و ذهن خواننده رو درگیر میکنه.. به نظرم خیلی عالیه..
در کل شیوه روایتگری خانیان توی هر رمانش خاصه.. این نکته جالب توجه است..
من تنها با پایانش مشکل داشتم.. یعنی وقتی که امیرعلی اومد پیش پیرمرد و او حالش خوب شد به نسبت.. یه جورایی منو یاد هایدی انداخت.. اینکه امیرعلی حتا پیرمرد رو برد دوچرخه سواری خیلی براندازانده بود. من یه جورایی انتظار داشتم که حال و هوای پیرمرد عوض شه.. اما چرا نشد رو نمیدونم..
جتا به نظرم مشکل داره پایان. یعنی داشتم فکر میکردم که مرگ پیرمرد در پایان داستان خیلی بد موقع اتفاق افتاد. یعنی کارهای امیرعلی موجب مرگش نشد؟ هیچ داده ی دیگه ای هم نداریم که بشه از رویش قضاوت کنیم..
سپیدنویسی زیاد داره این رمان.. یه جاهایی دلم می خواست بیشتر بخونم. مثل همون جایی که امیرعلی پیرمرد رو برد دوچرحخ سواری همش دلم میخواست ثانیه به ثانیه رو ببینم. اما اینجوری نشد.. خانیان توضیح نداده..
این یه جورایی به نظرم ضربه میزنه.. نمیدونم.. این نظر منه به هر حال
میآیی به نویسنده امیدوار شوی٬ سخت است. ایده خوب. فکرها خوب. صحنهسازی خوب. اما٬ صبر کن آقای خانیان٬ اندکی داستانپردازی لطفا. اندکی تامل. یک کتاب نبود. به زور یک داستان بود با ایدهای نسبتا خوب ولی پرداختی غیرقابل قبول.
در قدرت نویسندگی خانیان هیچ شکی نیست. اینجا هم داسان بسیار روایت جالبی داشت و قصه گیرا و روون پیش میرفت. مشکل اصلی اما بهنظرم ایدهی داستان بود که بیش از اندازه تکراری و دستمالیشده بود و طبیعتاً هم از جذابیتهای اثر کم میکرد و هم داستان رو بیش از اندازه قابل پیشبینی میکرد. نویسنده هم چیز بیشتری از داستانهایی که دهها بار با همین مضمون گفته شد، برای ارائه نداشت.
فروشنده نشر افق تو نمایشگاه امسال به من گفت که این کتاب رو بگیرم که با آقای خانیان آشنا بشم. متاسفانه کتاب بسیار کوتاهتر از این بود که با ایشون آشنا بشم. انگار که از دور ببینم و بفهمم که: آهان! پس ایشون آقای خانیان هستند. به اندازه همین 50-60 صفحه خوب بود کتاب. همین.
جمشید خانیان رو با کتاب ادسون آرانتس دوناسیمنتو و خرگوش هیمالیایی اش میشناسم. کتاب قبلی اصلا چنگی به دلم نزد و با دل خوشی سراغ این کتاب نیومدم. این هم مثل قبلی، گزاف گویی داشت. نویسنده نقطه اوج رو و احتمالا بهترین قسمت رو گذاشته بود برای آخر و بقیه اش همش کش دادن داستان.
طبقه هفتم غربی جمشید خانیان نشر افق طبقه هفتم غربی داستان بلندی در ژانر رئالیست اجتماعی است. زوال روابط انسانی و سطحی شدن آن و فقدان شور و نشاط در زندگی آپارتمان نشینی از مسائلی است که نویسنده به نقد آن میپردازد. همچنین دغدغهی زیست محیطی و نقش جنگلبانها از مسائل دیگری است که به آن پرداخته شده است. داستان ارتباطی قوی و حسی با مخاطب برقرار میکند. شخصیت اصلی،امیر علی نوجوانی است چهارده، پانزده ساله که از دنیای متفاوتی پا به زندگی پیرمردی فرتوت که در گذشته نویسنده بوده است میگذارد. او به عنوان پرستار، وارد خانهی پیرمرد میشود و برای یک روز شور و نشاط را به زندگی پیرمرد بر میگرداند. پایان داستان تراژیک است. زاویه دید نمایشی است و فرم داستان که با فلش بک و روایت حال به صورت متوالی پرداخته شده است کمک میکند تا مخاطب چشم انداز کوچکی از زندگی ساکنان برج نشین ببیند و این در راستای رویکرد نقادانهی داستان است. داستان آیرونی دارد و اطلاعات مخاطب فراتر از شخصیت های داستان است و همین بر جذابیت آن میافزاید. پیرمرد از دید امیرعلی درخت است، درخت بلوطی که نور را دوست دارد... پایان داستان بسته و قابل انتظار است، از قسمتی که پیرمرد از امیرعلی میپرسد سن درخت ها را از کجا میتوان تشخیص داد و او پاسخ میدهد وقتی درخت ها قطع میشوند میتوان از حلقه هایشان سنشان را فهمید، میتوان حدس زد که پایان عمر پیرمرد نیز نزدیک است. کتاب کم حجم و عمیقی بود، از خواندنش لذت بردم.