چندین بار شوهرخاله ام در مورد این کتاب برایم تعریف کرده بود و من نخوانده بودم. روزگار گذشت و رسیدیم به موعد تلخ بسته شدن مسجد شیعیان آخن. صاحب ملک، ملکش را به کسی می خواست بفروشد و مستاجر را بلند کرد. مستاجر مسجد بود. زمان برای تخلیه مسجد کم بود. به من مسئولیت جمع کردن و در کارتن گذاشتن کتاب ها رسید. بدین ترتیب در عرض دو روز، صدها کتاب به زبان های مختلف را در کارتن گذاشتیم، با آن امید که به زودی دوباره کارتن ها را در مکانی دیگر باز کنیم. در میان آن کتب که جمع می کردم، چند تایی چشمم را بیشتر گرفت. یکی این کتاب بود. آن را به امانت گرفتم. بعد آوردم خانه و دیدم به عربی است. رفتم و نسخه فارسیش را در اینترنت گیر آوردم و خواندم. خوب بود. شاید بعدها عربی ام که بهتر شد به عربی هم بخوانم. به نظر من تیجانی صفای باطن و دل پاکی دارد. رد پای این صفا را می توان در متنش دید. و این در تقابل با بعضی نوشته های پیچیده است که فخرفروشانی می نویسند که تهش را که بخواهی می بینی چیزی نیست. علوم انبیاء و ائمه ماهیتی صفابخش دارند. چه ساده و چه پیچیده باشند خیلی وقت ها زلال بودنشان را می شود لمس کرد. شیعیانشان هم هرچقدر به آنها نزدیک تر باشند، گفتار و نوشتارشان به علم ایشان نزدیک تر می شود. آخر ماه رجب سال 1402 خورشیدی