آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده خود، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند، و در رویارویی با مشکلات، خودش را تنها و بییاور میبیند. اما با گذشت زمان، استقلالش را مییابد و تلاش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند.
سروناز روحی با اسم مستعار خورشید.ر متولد 18 اردیبهشت 1371 در تهران، تک فرزند خانواده و نیز متاهل میباشد. تحصیلات سروناز در مقطع کارشناسی ارشد شیمی بوده و در حال حاضر کارمند و نویسنده است. او نویسندگی را از سال 1389 در سایت نودهشتیا با رمان همه هستی من آغاز کرد. سروناز تا اکنون بیش از 20 اثر مختلف بهصورت چاپی، الکترونیک و رایگان منتشر کرده است.
و آوانگارد هم تموم شد. بالاخره یه داستان جذاب دیگه از سرو روحی رو هم خوندم. سروناز برای من از اون ادماییه که کافیه ببینم کتاب جدید نوشته تا با سر برم بخونمش. یکی از محبوبترین نویسنده های ایرانیه از نظر من.
یکی از گیلتی پلژرهای من خوندن رمانهای عاشقانه ایرانیه. اما به طبع انتظاراتم با زمان نودهشتیا فرق کرده. هرچند سادگی اون دوره رو به نوشتههای بعضاً چرند و پرند الان ترجیح میدم. یعنی بگن نویسندههای الان یا نودهشتیا بیشک میگم نودهشتیا... از لحاظ قلم و نوشتار نویسندههای الان خیلی خیلی بهتر شدن اما از نظر محتوا و داستان با همهی مسخرگی اما اون دوره هنوز ترجیح منه و کلاً #نودهشتیا.
سرو روحی(خورشید) چند وقتیه مورد پسند بیشتر خوانندگان رمان ایرانی شده ولی من تاحالا ازش کاری رو نخونده بودم. با آوانگارد شروع کردم و دروغ چرا عاشق نثر و قلمش شدم در ابتدا، ولی و ای کاش که نویسنده میتونست روند رمان رو حفظ کنه و یهو زیادی شور یا بینمکش نکنه.
داستان رمان درباره چی بود؟ دربارهی دختر خیالپرداز، احساساتی و کمی تا قسمتی زیادی ابری و در حال و هوای گریه، که به خونهی پدربزرگش تبعید میشه و در این حین با دکتر پدربزرگش درگیر گفتوگو و دلدادگی میشه...
شخصیتها رو چجوری توصیف میکنی؟ معز... معز دوستداشتنی و جنتلمن. خوشحالم که از دورهای که دختر ها عاشق مردهای غیرتی و قلدر و دست بزن دار و تعصبی بودن گذر کردیم و به دورهای رسیدیم که الان مردهای منطقی، قابل اعتماد و اتکار مورد پسند بیشتر دخترها هستند. کسایی که رمان عاشقانه ایرانی زیاد خوندن کاملاً متوجه این موضوع هستند که دارم از چی حرف میزنم. شخصیت معز مثل یه نت ثابت بود که با ورود کرانه به زندگیش بالا و پایین شد. اما زیبا موند. عاشقیهای معز برام جذاب بود. شخصیتش به مراتب بیشتر. کرانه یه جا گفت: «آنقدر به من احترام میگذاشت که از احترام نگذاشتن خودم به خودم، خجالت میکشیدم.» و ما همه نیازمند همچین آدمی هستیم.
کرانه میتونست دوستداشتنی باشه اما نشد. من از آدمهای خیالپرداز خوشم میاد اما این عدم ثبات کرانه رو دوست نداشتم و کتاب هم سعی داشت این رو نشون بده که چقدر کرانه درگیره، چقدر با خودش کشمکش داره، چقدر حالش خوب و بده...چقدر عذاب وجدان، خودخوری و روحیه داغونی داره اما این برای من آزاردهنده بود. کلاً کرانه زیادی داشت گند میزد و هیچ پیشرفت شخصیتیای به غیر از اواخر رمان ندیدم.
کیمیا یکهو تغییر کرد و من این یکهو تغییر کردن رو نفهمیدم که ای بابا چیشد؟ زیاد با احساسات کیمیا همراه نشدیم با اینکه یه سر ماجرا اون بود، به نظرم نقشش باید بولدتر میشد و بیشتر ازش گفته میشد.
یک جای داستان خیلی زود و تند و سریع همه چیز ختم به خیر شد. یکجای داستان اصلاً واکنشی از شخصیتها راجب موضوعات نداشتیم. و همه چیز از اینجا خراب شد. انگار خیلی جادویی همه چیز پیش میرفت و این جادویی بودن زیبا نبود، قشنگ هم نبود، روی دور تند بود و سرعت 2x.
در کل برای حس خوبی که معز و عاشقانههاش میده بخونید.
پایان... 1403.12.29 به نظر من رمان آوانگارد از تشریفات، تاروت و چاوچاو که تا اینجا از سرو روحی خوندم لول پایینتری داره. برخلاف سه رمانی که گفته شد و شخصیتهای سوفی، رازک و آلا که محکم، مستقل و منطقی بودن، کرانه خیلی ضعیف، رنجور، احساساتی و خیال پرداز بود و جا داشت که از ابتدا شخصیتش کم کم تا آخر رمان به پختگی برسه ولی این اتفاق نیوفتاد و همون اواخر یهو کرانهی احساساتی تبدیل به یه شخصیت محکم شد که این یه ذره غیر منطقی بود. این گفته راجب شخصیت پردازی کیمیا هم صدق میکنه. به نظرم جا داشت که از کیمیا بیشتر بدونیم. به قول یکی از دوستان اشاره کردن، " کیمیا یکهو تغییر کرد و من این یکهو تغییر کردن رو نفهمیدم که ای بابا چیشد؟ زیاد با احساسات کیمیا همراه نشدیم با اینکه یه سر ماجرا اون بود، به نظرم نقشش باید بولدتر میشد و بیشتر ازش گفته میشد." معز خیلی شخصیت سفیدی داشت. اصولا شخصیتهایی که سرو روحی خلق میکنه، خاکستری ان ولی معز سفیدِ سفید بود و با این شخصیت هم نتونستم ارتباط برقرار کنم. آخه مگه میشه یه نفر انقدر خوب باشه؟! در کل با این که نتونستم با داستان، شخصیت پردازی کارکترها و روند داستان ارتباط برقرار کنم، پیشنهاد میدم یه بار خونده بشه، برای عاشقانههای قشنگ معز...
آوانگارد دوست داشتی🙂❤ آوانگارد رو دوست داشتم... خیلی زیاد! درست مثل بقیه کارهای خانم روحی. اما فقط به اندازه یه ستاره حس کردم آونگارد از بقیه کارهای خانم روحی پایین تره، از پادساعتگرد، تاروت و نبض خاموش. شخصیت کرانه واقعا قابل لمس بود، جوری که حس می کردم اگر دستم رو نزدیک نوشته کنم می تونم کرانه رو نوازش کنم و اشک هاش رو پاک کنم. چقدر کیمیا و عطارد برام دوست داشتنی بودن. چقدر عصبانی بودم از اینکه کرانه ظریف قصه انقدر همه رو باید درک بکنه اما هیچ حتی به ذهنشون خطور نکنه این دختر هزار بار آرزوی مرگ کرده. وای از شخصیت سینا و وای از خانم پرهام که دلم می خواست از بالای پله ها پایین پرتشون می کردم! اما آقای دکتر... آقای دکتر دوشنبه های سرهنگ که حال مملکت و خوب می کرد. ولیعد نمایشی... شاهزاده لزومی! لزومی نداشت معز انقدر خوب باشه... واقعا لزومی نداشت! با همه ی این ها همچنان نظام الدین ملک آرا بر قلب ها یکه تازی می کند... حرف هم نباشه🚶♂️