سرنوشت من و این کتاب، توی یکی از روزهای گرم نمایشگاه به هم گره خورد. داشتم راهروی های ۷-۸ رو میگشتم و هنوز بین نشرهایی بودم که با حروف الف یا ب شروع میشدن که بابام زنگ زد و گفت: اخبار یه کتابی رو معرفی کرد که فکر کنم تو دوست داشته باشی؛ کتاب《آداب کتابخواری》از نشر جام جم. منم گفتم خیلی عالیه😃 منم که تا راهرو نشرهای حرف《ج》فاصله ای ندارم؛ میرم سر میزنم بهش. ولی هرچی بین لیست نشرهای حرف《ج》نگاه کردم، جام جم بینشون نبود. چندبار راهروهای جلوتر و عقب ترش رو چک کردم و وقتی دیدم نیست، دیگه ولش کردم. روزهای آخر بود که وقتی داشتم از جلوی یه غرفه رد میشدم، چشمم به《آداب کتابخواری》خورد. سریع اسم غرفه رو چک کردم و دیدم اسم نشر در واقع《موسسه جام جم》بوده و برای همین من توی راهرو نشرهای《ج》پیداش نمیکردم! از همون لحظه اول میدونستم که موضوع این کتاب، موردعلاقه منه اما چیزی که نمیدونستم و توی غرفه بهش پی بردم، این بود که نویسنده اش هم آقای احسان رضایی عه😃 که دیگه نور علی نور شد! کتاب《آداب کتابخواری》تبدیل به دومین کتاب نمایشگاهی شد که خوندمش و با تمام قلبم دوستش داشتم❤️ با اینکه میدونستم دوستش خواهم داشت اما هیچ وقت فکر نمیکردم یه تیکه از قلبم رو برای خودش کنه. هزاران دلیل میتونم براتون نام ببرم که چرا من این کتاب رو دوست داشتم و احتمالا شما هم دوست خواهید داشت: مهم ترینش اینه که این کتاب برای هر کتابخونیه. چرا؟ چون کتاب از جستارهای کوتاهی تشکیل شده که توی هر جستار از یکی از دغدغه ها، خوشیها، غمها و شوق های کتابخونها به شکلی بسیار جذاب و روانی صحبت میشه. دومین دلیل جذابیت این کتاب، اینه که نویسنده خودش یه کتابخون قهار ایرانیه و مسائلی که بیان میکنه رو هممون درک میکنیم😃👌 من مشابه این کتاب رو از یه نویسنده خارجی خوندم اما یک سوم این کتاب هم بهم نچسبید. درنهایت، این کتاب خنده داره😂، تامل برانگیزه🤔، کم حجمه، فصل های کوتاهی داره و بسیار ارزونه🤯 (۵۴ تومن به نسبت قیمت الان کتابها واقعا خوبه!) شاید ندونید اما من آدم چسبوندن تیتر های زرد مثل《۱۰۰ کتابی که پیش از مرگ باید خواند》به کتاب ها نیستم اما خودم شخصا دوست دارم این کتاب رو به هر دوست کتابخونی که میشناسم، هدیه بدم و برای همینه که پیشنهاد میکنم شما هم توی لیست خریدتون بذاریدش😃😍✨️
پُشت سیاه و سفید کلماتِ یک کتاب، جهان زیبایی است برای آنها که با خواندن آن را کشف می کنند. کشفی که جایگزینی برایش نیست. نه فیلم، نه تعریف کردن و شنیدن آن و نه هیچ چیز دیگر...
متاسفانه اغلب اطرافیان من آدمهای کتابخوانی نیستند. به خاطر اینکه من سالانه ۴۰ یا ۵۰ تا کتاب میخوانم گاهی لفظ کتابخوار را برایم استفاده میکنند. اما بعد از خواندن این کتاب ثابت شد که من هیچی نیستم.احسان رضایی خود به تنهایی کتابخواری حرفهایست.تصویر مرحوم سعید نفیسی و آن حجم از کتاب پشت سرش هم گویای عنوان کتاب.. فقط یک انتقاد: به نظرم یکی دو بخش آخر کتاب ربطی به عنوان کتاب نداشت
احسان رضایی با برنامهٔ کتابباز شهرت نسبیای کسب کرد. برخی از برنامههایش را که از اینترنت دیدم، میشد حدس زد که حرفهایش ادا نیست. او یک کتابباز واقعی است و جلوی دوربین ادا درنمیآورد. حالا در این کتاب نوشتارهای پراکنده اما به هم متصلی را در باب کتاب، خاطرهبازی با کتاب، خاطرات کتاببازی، خاطرهبازی کتاببازی و از این دست مطالب نوشته است. او که پزشک است، آنقدر شوق به کتاب دیوانهاش کرده که حرفهٔ تخصصی را رها کرده و به کار کتاب در بخش کتاب روزنامهها و مجلات پرداخته است.
از جهاتی خودم را شبیه به رضایی میبینم. من هم کتابخوارم؛ من هم رشتهٔ تخصصیام علوم انسانی نیست، من هم بعضی اوقات توی قفسهٔ کتابفروشیها و کتابخانه میچرخم بدون آن که هدف خاصی را دنبال کنم و بهترین خاطرات زندگیام نه از فلان جای معروف در نیویورک و کالیفرنیا، بلکه پرسهزنی در کتابفروشیهای خیابان انقلاب تهران است. البته این را باید گذاشت کنار کتابخانهٔ باتلر دانشگاه کلمبیا که ظاهراً حتی کتابهای کتابخانهٔ شخصی سعید نفیسی که روی جلد این کتاب است را سالها پیش خریده و نگهداری کرده است. و دیگر کتابفروشی بوککالچر خیابان ۱۱۲ بین خیابانهای برادوی و آمستردام نیویورک که چند کوچه آنطرفتر از دانشگاه کلمبیا بود. و دیگرتر کتابفروشیهای دستهدوم کتابخانههای شهرهای سیلیکونولی.
ولی از جهاتی به رضایی شبیه نیستم. برخلاف او که از کودکی در فضایی بزرگ شده که کتاب و کتابخوانی و کتابخانه و کتابفروشی دورش جمع شده بودند، من در شهری بزرگ شدم که هیچ کدام از اینها نبود. بیپولی برای خانوادهٔ معلمجماعت هم که توضیح نمیخواهد. اما شاید چند کتاب شریعتی و مطهری بهجامانده از دوران دانشجویی پدرم، و تشویق معلم دبیرستانمان به شعر و گرفتن عضویت کتابخانه باعث شد کتابباز نسبی شوم. به تهران که آمدم شدم کتاببنداز اردوهای دانشجویی و ظرف سه روز گردش مالی کتابفروشی اردویی مختصر اندازهٔ حقوق دو سه ماه یک کارمند معمولی میشد. مینشستم روی مخ ملت و قشنگ کتابها را بهشان قالب میکردم. کما این که بعضیهاشان اعتراف کردند که من تنها کسی بودم که باعث شدم در عمرشان رو به کتاب خواندن بیاورند. اقلیتی کتابخوان ماندند و اکثریتی به همان روال عادی زندگی برگشتند. دیگر آن که من برخلاف رضایی اینقدر حافظهٔ خوبی ندارم. در کنکور کارشناسی، معارف که حفظیترین درس بود درصد بسیار پایینی گرفتم بسیار کمتر از ریاضی و شیمی که شاید اگر مثل بیشتر خرخوانها درصدم بالا میشد، رتبهام چندبرابر بهتر میشد. و حتی یکی از دلایل اصلی که این قفسهنوشت سلسلهای دیوانهوار را مینویسم آن است که اگر نکتهٔ مهمی در کتاب وجود دارد، جایی ثبت کنم. و الان سالهاست دیگر نمیتوانم بیشتر از چند خط با خودکار بنویسم و سرعت تایپ کردنم بیشتر از نوشتن با خودکار است. و دیگر تفاوت آن که من برخلاف رضایی حرفهٔ اصلیام را ترک نکردم. روزی با یکی از دوستان دانشجوی استنفورد که امریکایی ایرانیالاصل است صحبت میکردم؛ به انگلیسی چرا که رفیقمان فارسیاش بسیار افتضاح است. بحث کشید به کتابهای ادبی که هر دو خوانده بودیم. آخرش پرسید: «تو اینجا اذیت نمیشوی؟ اینجا همه مهندسند و عشق تکنولوژی و پول؛ بعد تو عشقت این است که داستایوسکی چه گفته و فرق ادبیات معاصر آمریکا با اروپا چیست؟» راستش دیگر به تنهایی در این مورد عادت کردهام. تقریباً هیچ یک از رفقایی که باهاشان ارتباط مستقیم دارم، اهل ادبیات و کتاب نیستند و من به این تنهایی مزمن عادت کردهام. چه موقعی که در شهرستان بودم و برخلاف همکلاسیها که فکرهای دیگر در سر داشتند، شعرهای اخوان و سایه را زمزمه میکردم، چه زمانی که در دانشگاه بودم و چه حالا که در قلب سیلیکونولی هستم. عادتهای آنها، یعنی در فکر بازار اقتصاد و سرمایه بودن، در من رسوخ کرده و من هیچ توفیقی در عوض کردن آنها نداشتم؛ البته تلاشی هم نداشتم.
هر زمان که نام احسان رضایی را میشنوم، به خیال فرو میروم: یک روزی این مرد، بعد از به پایان رساندن آخرین کتاب، چشمانش سیاهی میرود و لحظهای بعد سرش تاب نمیآورد و از شدت سنگینیِ کلماتِ تلنبارشده، از تنش کنده میشود.
باسمه 🔰 هر بیست و چهار ساعت، یک بخش قبل از خواب! این نسخهای بود که برای خوندن این کتاب پیچیده شده بود. 🔰 در ایامی که کار پایاننامه سخت جلو میرفت و پیچ خورده بود، این کتاب رو شروع کردم. به کتابی نیاز داشتم که کمی بتونه در این ایام، مقداری از فکر و خیال راحتم کنه. از یادداشتهایی که درباره این کتاب نوشته شده بود، حدس زدم میتونه گزینه خوبی باشه. وقتی هم دیدم که بخشهایی چند صفحهای داره که نیاز به تمرکز زیاد نداره، حجمش کمه و توصیههای کاربردی داره، انتخابم قطعی شد. 🔰 این کتاب، توی بدترین حالات جهت سلامت اعصاب و روان، انتخاب راضیکنندهای از آب در اومد. خیلی برام جالب بود که چقدر از تجربیاتی که فکر میکردم شاید فقط متعلق به خودم باشه، بین کتابخونها رایج و متداوله. خاطرات ساده خوانی کودکی، اولینهای کتابی و... 🔰 در کنارش فهمیدم با سنجههای کتابخوانی امثال آقای رضایی، واقعاً توی باغ نیستم. 😂 گرچه خیلی هم بد نیست و از اون حد کتابخواری یه کم ترسیدم... 🔰 در یکی از بخشها، نویسنده از کتابهایی میگه که اسمشون به سبب شرایطی که حین مطالعه بوده، خاطراتی رو تداعی میکنه... دوست داشتم خیلی بیشتر از این کتاب لذت ببرم؛ اما برام بیشتر مطالعه به مثابه بقا شد. حتی همین ا��آن هم که این یادداشت رو مینویسم، منتظر مدیر گروه هستم برای دفاع و... و طبعاً محتاج دعای شما ❤️ ☑️ کمتر در مورد خود کتاب گفتم. اگه کتابخون هستین توصیهاش میکنم! حداقلش مرور تجربیات شیرین گذشته و یادگرفتن یک سری نکات جدید هست؛ جدای از اینکه در شرایط ذکرشده هم کتابش جواب بود.
کتاب آداب کتابخواری روایتهایی از زندگی با کاغذ و کلمه است. همه ما کتابخوارها، تجارب ویژه، خاص و غریبی از زیست با کتاب، این ترکیب زیبای کاغذ و کلمه داریم. تجاربی که در عین خاص بودن، گاهی میان کتابخوارها مشترک است. احسان رضایی در این کتاب به سراغ این تجارب، بینشها و فکرها رفته است. از روایتهایی از اولینها، اولین کتاب خوانده شده، اولین کتاب خریداری شده، اولین کتاب هدیه گرفته شده تا آداب نگهداری کتاب و خط خطی کردن و نکردن کتابها، سبک کتابخانهها و خرید کتاب و حتی دنیای کتابهای عام پسنده و پر فروش و تاثیر زمان و ترجمه در خوانش کتاب. بعضی از این روایتها، برای ما آشناست، بعضی تجارب و حرفهایی جدیدند و بعضی کاملا غیر منتظره و قابل تامل. نکته خوب این کتاب این بود: تفاخر در این کتاب نبود. خیلی پیش اومده که نوشته هایی در مورد کتابخوارها خوندم که به قلم خودشون بوده و داخلش پر از تفاخر و تکبر پنهان بوده و اینکه فقط این سبک که ما هستیم خوبه و بقیه بدن، حتی بقیه کتابخوارهایی که شکل ما نیستن! اما مطالب آقای رضایی فاقد این تفاخر بی مورد بود و همین من رو همراه کرد. از قلمشون به شدت لذت بردم. این کتاب برای من نوعی تفرج ادبی بود، کتابی برای کشف عرصههای تازه در دنیای کتابخواری، و لذت بردن از آشنایی با زیست کتابخوارهای دیگر. اگر کتابخوار هستید، این کتاب را، حتی شده صرفا برای لذت بردن از زیست کتابخوارانه، توصیه میکنم. این کتاب توسط نشر جام جم چاپ و روانه بازار شده است.
فکر میکنم هفته پیش بود که پستی در ایرانکتاب دیدم و بعد یکی از دوستانم مجدداً این پست رو برام فرستاد و من مجاب شدم که به این کتاب فرصتی بدم و بخرمش.
از اسم کتاب مشخص بود که کتاب در مورد کتابخوانی است، و چقدر شیرین و دلنشین بود «سیر مطالعاتی عمر، احسان رضایی». انگار یک دوست قدیمی با من در مورد کتاب صحبت میکرد و من غرق فضای صمیمی این کتاب شدم.
کتاب رو ساعت دو ظهر شروع و ساعت یازده شب تمام کردم. کتاب بسیار منظم و دقیق چیده شده و برای من یک نقشه ذهنی درست کرد و انگار بعد از خوندن اولین داستان به سمت داستانهای دیگه کشیده میشدم. عصر میخواستم بعد از گذر از یک هفته تنبلی و پشت گوش انداختن امتحانات، درس بخونم. اما امان از وسوسه کتاب و خوندن.
وسطهای کتاب بود که غمگین شدم که چرا این نویسنده به ما کتابی معرفی نمیکنه، که یکهو گفت از موراکامی دل خوشی نداره و شاید از ناشرانی که همه دارن به این سمت میرن. به تجربه اولین کتاب از موراکامی فکر کردم و کتابی که خوندم ترجمهای چندان جالبی نداشت، اما نقطه شروع کتابخوانی من بود. اول کمی از نویسنده نارحت شدم و بعد یادم اومد که بزرگ نمایی ناشران و فرصت ندادن به نویسنده های دیگه چه فاجعهای می تونه باشه.
امسال باید به نویسندههای ژاپن مثل یاسوناری کاواباتا، کنزابورو اوئه و کازوآیشی گورو زمان بدم. باید برای خودم سیر مطالعاتی جدیدی بچینم و گاهی برای خوندن و گاهی برای یادگیری مطالعه کنم. هرچند آشغال خوری هم خیلی لذت بخش هست و نباید این موضوع رو فراموش کرد.
یک لیست کتاب تهیه کردم از کتابهایی که این کتاب به ما معرفی کرد، هرچند شاید کتابی جا افتاده باشد:
• پیرمرد و دریا (ترجمه نجف دریابندی) • دن کیشوت (محمد قاضی) • صد هایکوی مشهور • دوگانه ویل دورانت
عصر کلاس داشتم و وقتی سر کلاس نوبت رسید به درس دادن «dangerous» و تصوری از یک مار خشمگین در کمین برای خوردن یک پرنده رو به بچهها نشون دادم، یک نفر گفت: «این زندگی ناعادلانه است» و من براش نوشتم: «life is unfair».
میخواستم در ادامه به این بچهها بگم که زندگی ناعادلانه است و ما هیچ وقت نمی تونیم طعم همه چیز رو بچشیم، ولی بیایید طعم همون محدود چیزهایی رو که میچشیم، عمیقاً حس کنیم. اما چیزی نگفتم و فقط لبخند زدم. یادم افتاد به اینکه زمان کم و کتاب زیاد. به خودم گفتم هرچقدر دوست داری بخون و هر جوری که "خودت" دوست داری.
یک نظر نامحبوب: کتاب خوبی نیست! از بین تمام یادداشتهای کتاب شاید اندازه انگشتان یه دست یادداشت مفید برای یه کتابخوان آماتور داشت و الباقی چیزی بود که من به «فانتزی کتابخوانی» ازشون تعبیر میکنم. لذت کتابخوانی و متعلق به یه جمع کتابخوان بودن چیز خوبیه، اما نباید همه کتاب خوندنامون محدود بشه به این فانتزی. احسان رضایی و دیگر دوستان شبیه به ایشون کتاب رو برای کتاب میخونن و یه جور رویکرد هدونیستیک ( لذتگرایانه یا شادخوارانه ) نسبت به مقوله کتابخوانی دارن. لطفا دچار بد فهمی نشید! من نمیگم از کتاب خوندن نباید لذت برد و هیچ کتابی رو برای لذت بردن نخوند. حرف من اینه که نباید کل مقوله کتابخوانی به لذت بردن تقلیل پیدا کنه. بشر با کتاب تونست علوم رو به نسلهای بعدش منتقل کنه و در واقع کتاب بود که سنگ بنایی برای پیشرفت انسان شد. ولی اگه ما کتاب رو به ابزاری صرفا برای لذت بردن تبدیل کنیم اون وقت دقیقا کتابخوانی چه فرقی با اینستا گردی میکنه؟! که در این حالت خوشا به اینستا گردی که تکلیفش با خودش معلومه و توهم دانایی نداره ...
عارضم که اگر کتابخوان نیستید که طرفش نروید؛ اگر کتابخوان هستید، توقع یافتن چیزی جدید و عجیب را نداشته باشید. بیشتر شبیه یک دورهمیست برای کسانی که کتابخوار هستند. و در این دورهمی از تجربههای مشترک صحبت میشود. میشد با کمی سهلگیری چهار ستاره هم داد.
این اولین کتابی بود که خیلی زود تمامش کردم نه اینکه کار شاقی کرده باشم نه چون اصولاً من آدم تند خوانی نیستم و اصلا کسانی که یک روزه یا بهتر بگم خیلی سریع یک کتاب را می خوانند درک نمی کنم که این هم از ایرادات من است 🫣🫣 این توضیح را دادم که همین اول کار گفته باشم که چقدر کتاب برایم جذاب بوده، که منِ کند خوان اینقدر سریع خواندمش.
بگذریم ......
درباره ی کتاب آداب کتابخواری باید بگویم این کتاب فقط بدرد کسانی میخورد که غرق در کتابخوانی و کتابداری و کلمه و قلم هستند.
در نگاه اول شاید همه ما اکثر موضوعات کتاب را تجربه کرده باشیم و برایمان خیلی هم جذاب نباشد اما نمی دانم این قبیل تجربه ها در حوزه کتاب و کتابخوانی چه در دل خود دارد که هربار که میشنویم یا برای خودمان پیش می آید بازهم شیرین است و قند در دلمان آب میشود و هیچوقت کهنه نمی شوند .
درآخر تیتروار چند نکته از کتاب که نظر منو به خودش جلب کرد بیان میکنم و زحمت را کم میکنم : ۱ـ جلد جذاب که عکس استاد نفیسی در کتابخانه شخصی ایشان را نشان میدهد ۲ـ قلم روان نویسنده که در مورد هر موضوع ابتدا یک داستان از تجربه خود نوشته و بعد حرفش را به ما میزند ۳ـ ایده کلی کتاب که کمتر بهش پرداخته شده ۴ـ انتخاب شایسته موضوعات که خواننده را ترغیب به خواندن میکند
کتاب جالبی بود و اسمش هم به درستی و هوشمندانه انتخاب شده بود. این کتاب دربارهی آداب کتابخوانی نیست و طبیعتاً به درد کسایی که میخوان یاد بگیرن با چه آداب و اصولی باید کتاب خوند، نمیخوره. آداب کتابخواریه و مخاطب خاص خودش رو داره. کسایی که لذت عمیقی از غرق شدن در دنیای کتابها میبرن و احتمالا کلی خاطرهی جذاب از کتاب دارن، این کتاب رو دوست خواهند داشت. محتوای چندان غنی و جدیدی نداشت شاید البته چندتا نکته خوب هم ازش یاد گرفتم ولی بیشتر جنبهی خاطره بازی و گپ و گفت کتابی با چاشنی طنز داشت.
قلم روان و ساده و بامزه ای هم داشت و نویسنده برای هر بخش عنوان و شروع و پایان جالبی در نظر گرفته بود. از نظر محتوایی بخوام بهش امتیاز بدم احتمالا ۳ از ۵ میشه. ولی از نظر دلی و لذتی که ازش بردم، ۴ از ۵.
خودم فصل مربوط به اینکه چرا نباید کتاب امانت بدهیم رو بیشتر دوست داشتم! با این شعر جذاب که میشه بالای سر کتابخانهی شخصی نصب کرد:
ای آنکه کتاب خواهی از من گر من ندهم تو را بد آید معشوقهی عارفان کتاب است معشوقه به عاریت نشاید!
از همان لحظه که این کتاب را هدیه گرفتم، خورهی خواندنش به جانم افتاد، طوری که فصل اولش را در همان نور کم اتوبوس در راه برگشت به خانه خواندم. بعد از هدیهدهنده که برایم بسیار عزیز است، طرح جلد و عناوین خلاقانهی فهرست این خوره را تشدید کرد. فکر میکنم این کتاب برای دو گروه از آدمها میتواند جالب باشد. گروه اول، همهی آن کتابخوارهایی که به سطرهای کتاب مبتلا شدهاند. چرا که میتوانند تعداد زیادی از خاطرات و حسهای مشترک را مرور کنند و دوباره به اعماق خاطراتشان سفر کنند و از ذوق سرشار شوند. گروه دوم هم کسانی هستند که میخواهند نوشتن را تمرین کنند. نه این که کتاب آموزش نوشتن باشد، اما سادهنویسی در عین کتابخوار بودن نویسنده این کتاب، خودش یک کلاس درس است.
افرادی که این کتاب را خواندند، نظرات خوبی درباره کتاب دادند که باهاشان هم نظرم و ممنونم از جناب رضایی بخاطر قلم خوب و دلچسبشان. فقط یه غلط املایی ریز تو صفحه 149 خط سوم از پایین است که امیدوارم تو چاپهای بعدی اصلاح شده باشه(لغت سطرح). جا دارد تشکر کنم بخاطر کیفیت خوب چاپ کتاب از جمله قطع مناسب، کاغذ سبک، فونت مناسب و رنگ کاغذی که چشم را خسته نمیکند. *کاش برنامه کتابباز مجدد با قدرت پخش شود و آقا احسان عزیز تو بخش خودشون کتابهای خوب به ما معرفی کنند و از گفتگویشان با جناب صحت عزیز لذت و بهره ببریم.
یکی از کتابایی ک خوندنش برام لذتبخش بود، مخصوصا قسمتهای امانت دادن و دزدگیر کتاب و بحثهای ادبی وُ... 😅 همش خوب بود. خیلی از قسمتاش، توی ذهنم ب خودم میگفتم: عه... آره واقعا راست میگه، منم همینجوریام، عه... منم همین حس رو دارم، منم از این کار خوشم نمیاد... و وقتی تمومش کردم ب خودم گفتم این کتاب چقدر من بود :)
من واقعا نمی فهمم چرا کتاب به این خوبی امتیازش با ۳و۶۶باشه خیلی کتاب با ارزش و محترمی است من با کلمه به کلمه کتاب انس گرفتم و برام جالب بود البته تجربه خوانی بود و داستان نیست یجوری مثل یادداشت های روزانه است اما با زبانی ادبی و فوق العاده زیبا خیلی با کتاب حال کردم