Jump to ratings and reviews
Rate this book

روزی برای تو خواهم گفت

Rate this book
دستانش از من بود
اما بر تنش آویخته بود
می­‌گفتم: بازگردیم، شب را ستایش کنیم
که به ما در تاریکی
پناه داد

154 pages, Paperback

First published January 1, 2008

86 people want to read

About the author

احمدرضا احمدی

149 books324 followers
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
18 (16%)
4 stars
35 (31%)
3 stars
44 (39%)
2 stars
11 (9%)
1 star
3 (2%)
Displaying 1 - 9 of 9 reviews
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
September 17, 2015
محو شو
که دیگر نمی‌خواهم کنار من
بمانی
نمی‌دانم اگر بمانی چه خواهد شد
صاعقه بر عکس‌های جوان ما
می‌زند
نمی‌دانم چه خواهد شد
چه خواهد شد
این سقوط انگور بر خیابان‌ها
و این گمان دور
که می‌خواهد انگور شود
دشنه‌ای در دست داشت
و مرا دشنام می‌داد
من فقط سکوت کردم
تا غوره‌ها انگور شود
و صبح صادق پنجره را
بشکافد
به اتاق بیاید
و من ملافه‌های
سفید را نشان دهم
دستانش را بر چراغ سقفی
آویخته بود
مرا صدا کرد
گفتم:
به من مهلت بده
تا من یکبار دیگر ترا صدا کنم
و ترا بپوشم
راستی چرا به گیسوان گل سرخ
آویخته بود
اگر چشمانم دیگر نمی‌دید
دیگر باور نمی‌کردم
نه جاده‌ها را
نه خیابان‌های انبوه
از ماشین را
و نه عشق‌هایی را که در بعدازظهر
پنج‌شنبه رخ می‌داد
پرنده می‌خواست بشکفد
چراغ را خاموش کردم
سقف را دیدم
بر سقف دو لکه ابر بود
که قادر نبود باران شود
پس نیستی بود
و چراغ‌هایی که در شهر خاموش
می‌شد
یک جرعه آب نوشیدم
باور کنید
فقط یک جرعه
غروب بود
دیگر غروب بود.

***

هر وقت ما را می­‌دید می­‌گفت: سرانجام باد خواهد وزید، قایق به ساحل می­‌رسد
و ما در آینه­‌های بار قایق صورت‌هایمان را خواهیم دید، به گذشته فکر می­‌کرد و زمان
حال را در یک فنجان چای خلاصه می‌کرد. گاهی از نردبان بالا می‌­رفت دو سه میوه
از شاخه جدا می‌کرد به ما می‌­داد نامش را نمی‌­دانستیم فقط می­‌دانستیم همه­‌ی
عمر در این آرزو بود که روز جمعه را در یک قوطی کنسرو خالی خواب کند
یک روز خود را در آب باران از شب گذشته شست غروب یک کت و شلوار تابستانی
سفید پوشید بر سر کلاه حصیری نهاد ظرف­‌های مفرغی را از اندوه و اشک پر کرد به
دریا ریخت. از جای اندوه و اشک­‌ها گُل نیلوفر رویید خیال نمی‌کرد دست­‌های معجزه­‌گر
دارد، گل­‌های نیلوفر را از دریاچه به ما هدیه کرد روزی دفترهای سوخته‌­ای را به ما سپرد
خیال می‌کرد شعرهای چاپ نشده­‌ی او از جوانی است دفترها در باد ورق خوردند آن روز
پس از سالیان باران بارید در سیلاب باران دفترهای سوخته دوباره آتش گرفتند ما تا
شب شاهد سوختن دفترها بودیم فردا جمعه بود کنار خانه­‌ی ما انبوه از قوطی­‌های
خالی کنسرو بود کسی او را دیگر نیافت، فردا جمعه بود
باد بود - باد بود – باز هم باد بود.
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
October 29, 2009
همه‌ی ما چتر را
در باران دیده بودیم
اما چه کسی به ما چتر را
تعارف کرده بود - باشد
روزی برای تـــو خواهم گفت

Profile Image for Ava.
168 reviews223 followers
July 23, 2009
"...نشسته ایم در کنار برگ ها که در زیر درختان در حریق به پایان بودند،گذشته ی خویش را مرور کردیم که ما در همه ی عمر چند پاییز دیده ایم،در غروب که حریق رو به پایان بود دانستیم این چه مشغله ی بیهوده ایست ما که سر انجام از پاییز جدا شدیم قدم به زمستان گذاشتیم،پس تصمیم گرفتیم در پاییز فقط خواب ببینیم،پس به خواب رفتیم."
Profile Image for Meraj Sharifi.
38 reviews1 follower
June 9, 2014
کتاب دارای 2 بخش هست، بخش اول شامل شعرهای آقای احمدی و بخش دوم نثرهای کوتاه می باشد که البته با همان شاعرانگی و خیالات و تصویرسازی های ذهنی ایشون نوشته شده است

آقای احمدی از بهترین هاست

نه در دست گندم داشتم ..."
نه در چشم اشک داشتم
فقط انتظار - صبر و شکیبایی
که گاهی در بوی عطر گل های یاس
"...تکرار می شد

".بیشتر از حقیقت چهره ی تورا در باران ستایش میکنم"
Profile Image for Dina.
111 reviews54 followers
November 10, 2021
این کتاب، یک درخت پیر زیباست.
ممنونم مامان.
Profile Image for madie.
116 reviews19 followers
August 8, 2015
من نتوانستم براي دردهاي ادمي /
منطقي بياورم/
پس ساكت شدم/
و در سكوت به راه افتادم/
يكي با شور مرا صدا زد....
Profile Image for Arman Alizadeh.
33 reviews
September 14, 2015
از کسی تا کنون نپرسیده‌ام که عمر چگونه گذشت
تا توانستم ثانیه ها را مبدل به دقیقه کردم
انگورهای کال را مبدل به شراب کردم
و سپس از حافظه‌ام تو را مدام بیرون آوردم
و بر گیسوانت گل شمعدانی آویختم
و سپس به خواب رفتم.
Profile Image for Navvab Pourabed.
46 reviews9 followers
December 26, 2013
مأیوس‌کننده; نام‌اش هر چه باشد, چه نثر چه شعر, هر چه که بود خواندنی نبود.
Displaying 1 - 9 of 9 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.