Починаючи з 1935 року і до самої смерті у 1960-му, коли він загинув в автомобільній аварії, Альбер Камю, письменник, який ще за життя став класиком французької літератури, вів свої так звані зошити. Щоб уникнути плутанини із іншими нотатками — «Зошитами Альбера Камю», — перші видавці обрали назву «Щоденники».
У цих записах письменник намагається зрозуміти світ і самого себе, в них можна побачити його творчі пошуки і роздуми, за якими постає образ людини з активною життєвою позицією: «Ставити питання про абсурдний світ — значить спитати: “Чи змиримося ми з відчаєм і нічого не робитимемо?” Гадаю, що жодна чесна людина не може відповісти “так”».
Works, such as the novels The Stranger (1942) and The Plague (1947), of Algerian-born French writer and philosopher Albert Camus concern the absurdity of the human condition; he won the Nobel Prize of 1957 for literature.
Origin and his experiences of this representative of non-metropolitan literature in the 1930s dominated influences in his thought and work.
Of semi-proletarian parents, early attached to intellectual circles of strongly revolutionary tendencies, with a deep interest, he came at the age of 25 years in 1938; only chance prevented him from pursuing a university career in that field. The man and the times met: Camus joined the resistance movement during the occupation and after the liberation served as a columnist for the newspaper Combat.
The essay Le Mythe de Sisyphe (The Myth of Sisyphus), 1942, expounds notion of acceptance of the absurd of Camus with "the total absence of hope, which has nothing to do with despair, a continual refusal, which must not be confused with renouncement - and a conscious dissatisfaction." Meursault, central character of L'Étranger (The Stranger), 1942, illustrates much of this essay: man as the nauseated victim of the absurd orthodoxy of habit, later - when the young killer faces execution - tempted by despair, hope, and salvation.
Besides his fiction and essays, Camus very actively produced plays in the theater (e.g., Caligula, 1944).
The time demanded his response, chiefly in his activities, but in 1947, Camus retired from political journalism.
Doctor Rieux of La Peste (The Plague), 1947, who tirelessly attends the plague-stricken citizens of Oran, enacts the revolt against a world of the absurd and of injustice, and confirms words: "We refuse to despair of mankind. Without having the unreasonable ambition to save men, we still want to serve them."
People also well know La Chute (The Fall), work of Camus in 1956.
Camus authored L'Exil et le royaume (Exile and the Kingdom) in 1957. His austere search for moral order found its aesthetic correlative in the classicism of his art. He styled of great purity, intense concentration, and rationality.
Camus died at the age of 46 years in a car accident near Sens in le Grand Fossard in the small town of Villeblevin.
باورم نمیشه کتاب تموم شد! اینکه یادداشتها و نوشتههای نویسندهی محبوبت رو بگیری دستت و خارج از حیطهی داستاننویسی باهاش آشنا بشی، فوقالعاده است. کتاب طوری نیست که بگی میشینم و روزی ۵۰ صفحه میخونم و زود تموم میشه. از نظر من خوندنش زمان بره. یادداشتها باعث یشه کسایی که به کامو علاقه دارن و یا دوست دارن بیشتر دربارهاش بدونن، با زندگیش آشنا بشن و روند و سیر فکری کامو به طور واضح بیاد جلو چشمشون. یکب از جذابترین قسمتهای کتاب، روند بهمخوردن رابطه سارتر با کامو بود و نوشتههایی که کامو دربارهاش مینوشت. و از عجیبترین چیزها توی این کتاب برام این بود که کامو بهغیر از مادرش، درباره هیچکدوم از اعضای خانوادهاش چیزی ننوشت و از احساساتش نسبت به زن و بچهاش حرفی نزد. البته از مادرشم خیلی جزئی حرف زد ولی بازم میشد متوجه شد که چقدر عاشقشه! کامو برخلاف ما که فکر میکنیم اروپاییها اصلا آدمهای تعارفی نیستند، از نظرم بهشدت اهل تعارف بود و خیلی جاها حرفهاشو نمیزد و بهجاش تمام حرص و ناراحتیش رو روی کاغذ خالی میکرد. آدمِ عجیبی بود، خیلی عجیب. ولی خب، این کتاب باعث شد خیلی بیشتر از اون چیزی که دوستش داشتم، دوستش داشتهباشم😊😊
دروغ نیست اگه بگم با این کتاب زندگی کردم ازش ایده داستان نوشتن برداشتم روش نوشتن سفر رفتن و خاطره روزانه رو یاد گرفتم روزایی که حال نداشتم چون جزو برنامم بود که حداقل ۲۰ صفحشو بخونم میخوندم و حالم خوب میشد یا یادم میرفت چرا گرفتار بوده مغزم روزایی که حالم خوب بود هم تشدید میکرد حالم رو یه جاهایی رو میدیدم حال کامو موقع نوشتن خوب نبوده رد میشدم و نمیخوندم تا رسیدم به یه جایی که صادقانه نوشته بود اینکه با دقت خونده بشم بزرگترین لطف به منه بطور واضح با من بود ممنونم که این مدت دلچسب کنارم بودی.
"من آدم شیادی را که هیچ کسی را نمی کُشد، به آدم زاهدی که همه را می کُشد ترجیح میدهم."
این سخن کاموست، آنجا که بزرگترین دغدغه ی ذهنی اش یعنی ( انسان و جانِ او) را مطرح می کند. ویل دورانت میگوید: کامو در وسیعترین معنای کلمه انسانگرا بود، او اندیشۀ خود را از آسمان به امور انسانی هدایت کرد و انسانتر از آن بود که ایدئولوژیهایی را بپذیرد که به انسان فرمان میدهد تا انسان را بکشد.به نظر کامو فردِ انقلابی ، برای دفاع از یک (انسانیتِ انتزاعی و موهوم)، آماده است انسانهای بیشماری را قربانی کند. اهداف و وسایل به سادگی جای خود را عوض میکنند و آدمی که با تقدس بخشیدن به انقلاب، قتل و کشتار را توجیه میکند، سرانجام وظیفه ی خود را به حذفِ انسانها فرو میکاهد. در صورتی که هیچ آرمانی برای توجیه خشونت قابل قبول نیست. کامو میگوید: "من برای سیاست ساخته نشده ام ، چون نمی توانم مرگ دشمنم را بخواهم یا بپذیرم.آنچه برای من مهم است این است که بفهمم آیا میتوانم دیگری را بکُشم یا بگذارم دیگران کشته شوند یا نمیتوانم؛چون مسأله ی کشتن، رسیدن به آن حدِ نهایی است که هر فکری در آنجا متوقف میماند. برای من یافتن پاسخی برای این سوال مهم است و اگر به پاسخ برسم، همه ی نتایجم را از آن خواهم گرفت...حتی اگر در دام تناقض بیفتم..." او معتقد است تنها کسانی میتوانند حکم محکومیتی مطلق صادر کنند که (مطلقا بیگناه) باشند و چون چنین انسانی وجود ندارد ، پس هیچ کس نمیتواند حکم به حذفِ دیگری بدهد چون کسی را محکوم به مرگ کردن، به معنای گرفتن بخت کمال از اوست.
او حتی ازخودگذشتگی و ایثار انسانها در راه هدفشان را هم برنمی تابد: "طبیعت نامعقول ایثار این است که کسی بخاطر چیزی می میرد که خود، آنرا نخواهد دید."... و اینکه "فدا کردن خود، در تنهایی ممکن نیست.پشت هر آدمی که خودش را فدا میکند، دیگرانی ایستاده اند که او، آنها را هم همراه خودش فدا میکند، بی آنکه عقیده شان را بپرسد." کامو به خود یاداور میشود که : "کسی را به شورش ترغیب نکن.باید در مورد خون و آزادی دیگران محتاط بود."
از نظر کامو مساله ی بزرگ زندگی این است که بدانی چطور لابلای آدما بلغزی: "تنها واکنش ممکن در رویارویی با دنیای انسانها، هر روز بیش از پیش ، پناه بردن به دامان فردگرایی ست.تنها خود انسان، غایت نهایی انسان است. هرکاری که انسان سعی میکند برای (نفع عموم ) انجام دهد، به شکست منجر میشود. باید در پی یافتن نوعی اومانیسم باشم. من البته هیچ دلیلی علیه اومانیسم ندارم.فقط این اومانیسمی که هست، به نظرم کافی نیست؛چون اگر بتوان همه چیز را به انسان، یا تاریخ فروکاست، دیگر نمیدانم چه جایی برای طبیعت، عشق، موسیقی و هنر باقی میماند...." او کمی بعد، به تعدیل دیدگاه خود در مورد (تنهایی) میپردازد اما بکلی از آن رویگردان نمیشود:
"نیچه که یکنواخت ترین زندگیِ بیرونیِ ممکن را داشت، ثابت میکند که (اندیشه به تنهایی)، و دنبال کردنش در تنهایی ، ماجرایی دهشتناک است.....به چیزی می اندیشم که بزرگتر از خود من است و درک واحساسش میکنم، بی آنکه بتوانم به بیانش در آورم: نوعی پیشرویِ گام به گام و دشوار به سوی تقدسِ نفی، قهرمانیِ بی خداوند، انسانِ خلّص، همه ی فضایل انسانی به علاوه ی تنهایی...تنهایی از خدا...."
کامو در جستجوی ناتمامش برای کشف حقیقت به این موضوع نیز توجه داشت که: "انسان اندیشمند،وقتش را صرف وفق دادن دوباره ی اندیشه اش با واقعیت های جدیدی میکند که اندیشه اش را نفی میکنند.در این گرایش به دیدنِ وجه دیگر قضایا و در این تصحیح آگاهانه ی خطاست که حقیقت تعلیم زندگی نهفته است."
من احترام زیادی برای دست نوشته های افراد قائلم خصوصاً اگر این شخص آدمی به نام کامو باشد. کامو بی نهایت صادق و مهربان و عاشق زندگی ست. کسی که به من آموخت شاید این زندگی پوچ و بیهوده باشد، باید با آن ساخت و این اصل را قبول کرد. و این پوچی هیچ از ارزش های زندگی کم نمی کند و زنده بودن بی ارزش نیست. در طاعون زندگی هر دم سقوط می کنی و در نهایت بیگانه ای میشوی در چشم خلق و این افسانه همچنان ادامه دارد تا زمان مرگ، همان گونه که سیزیف زیست و این دیگر سوءتفاهم نیست.... یادداشت های انسانی که به خویشتن خویش آگاه است و این آگاهی همچون خوره ای به جانش افتاده و جز با نوشتن نمی تواند از این بار سنگین رهایی یابد. خویشتنی که در تمام عمر کوتاهش سعی کرد در قالب هیچ چیز نگنجد به جز قالب مرگ. مرگی که بی محابا و بی موقع آمد و تمام برنامه هایی که برای نوشتن و ادامه آثارش داشت را برهم زد. برنامه ای که برای پنجاه و هفت سالگی اش داشت.... او هیچ وقت پنجاه هفت ساله نشد! یادداشتها برایم حکم نیشتری را دارد که باعث می شود در کثافات این زمانه روحم نفس بکشد و در این اندیشه غرق شوم که دنیا آدم های این چنینی نیز دارد... داشت! و گهگاهی اتصال خودم را با این دنیا قطع کنم و پا گذارم به جایی که اندیشه های امثال کامو از آنجا می آید...
کامو هیچ وقت دفترچه های یادداشتش رو از خودش دور نمیکرد، هیچ وقت. فکر کنم همین، برای کسی که کامو رو میشناسه کافی باشه تا ترغیب بشه که این سری رو بخونه. تمام افکار کامو مربوط به کارهاش، شکل گیری آثارش و نحوه کامل شدنشون، تفکر پشتش، کارهایی که هیچ وقت به کتاب تبدیل نشدن، سفر نامه هاش و تمام اتفاقاتی که توی سفر براش افتاده، همه و همه چیز هایی که برای کامو توی این سالها اتفاق افتاده و به نحوی رو کامو تاثیر گذاشته باعث میشه که این سری کتاب ها به ارزش بالایی دست پیدا کنند و مسلما ارزش وقت و خوندن رو داشته باشن. جا داره از آقای دیبهمنی و خانم خسروشاهی هم تشکر کنم که این اثر با ارزش رو ترجمه کردن.
هربار که سخنرانی سیاسی می شنوم یا سخنرانی های رهبرانمان را می خوانم، از این که سالها هیچ حرفی که بار انسانی داشته باشد نشنیده ام ، به وحشت می افتم. همیشه همان کلمات است که همان دروغ ها را تکرار می کند. و این حقیقت که مردم پذیرای آنها هستند ، که خشم مردم این دلقک های تو خالی را از بین نبرده است. ، به نظرم دال بر این واقعیت می نماید که مردم اهمیتی به این که چگونه بر آنها حکومت شود نمی دهند؛ آری راست است ، آنها با بخش کاملی از زندگیشان و به اصطلاح «علایق حیاتیشان» بازی میکنند _ آری ، بازی.
چه میدونم... مثلاً بگو همش یه کابوس بوده، تو یه رخت خوابِ خیس از عرقِ ترس، کابوسی که هر شب تکرار میشه با نگرانیهای جدید، دردای قدیمی.
یا شاید هم یه شوخیه… از اون شوخیهایی که خدا میکنه وقتی حوصلهش سر میره. یه شوخی بیمزه با دلهایی که دیگه رمقی ندارن. کسی میخنده؟ فکر نکنم...
دردامون؟ یه مشت زخم کهنه که وقت نمیشه روشونو ببندیم. فقط یاد گرفتیم چطوری بهشون بخندیم تا کسی نفهمه داریم از تو میپوسیم.
خستگیهامون؟ از دویدن و نرسیدن از کار کردن از شکست خوردن از ادامه دادن... از اینکه هر صبح چشم باز میکنی و میفهمی هنوز تموم نشده. ��نوز باید باشی… برای هیچ.
تنهاییهامون؟ ولش کن... اهمیتی نداره
ما یاد گرفتیم زنده بمونیم نه برای زندگی کردن! برای یه تقویم پاره، یه لیوان چای سرد، برای یه پیامِ بیجواب، یه ��واب نصفه و نیمه، یه امید واهی، یه کتاب بدون مقدمه، برای یه فیلم، با پایان بازِ بازِ باز، برای هیچ.
"گریه میکرد و شعر میخواندم؛ شعر میخواند و گریه میکردم!
شعر میشد هر آنچه میگفتم؛ اشک می شد هر آنچه میکردم..."
انسانی که خودش را فقط به وقت ضرورت بروز میدهد ،قدرت بیشتری دارد .من از تنهایی رنج برد هام،اما چون توانستهام رازم را حفظ کنم،بر رنج تنهایی فایق آمدهام.تا به آن آخر خط رفتن این معنا را در بر دارد که بدانیم چگونه رازمان را حفظ کنیم.و امروز بزرگترین شادیام تنها و گمنام زیستن است. عمیق ترین شادی من نوشتن است.
«ادبیات کشورهای توتالیتر به این دلیل نمیمیرد که هدایت شده است بلکه از این جهت که از دیگر ادبیاتها جدا افتاده است. هر هنرمندی که از پیش دریچهاش به روی تمام واقعیت باز نباشد، مُثله شده است.»
Ceea ce vreau să spun: Că poți avea – fără a fi romantic – nostalgia unei sărăcii pierdute. Un număr de ani trăiți în mizerie sînt suficienți ca să construiască o sensibilitate. În acest caz anume, sentimentul bizar pe care-l are fiul față de mama sa constituie întreaga lui sensibilitate. Manifestările acestei sensibilități în cele mai diferite domenii se explică îndeajuns prin amintirea latentă, material al copilăriei (un clei care se lipește de suflet). De aici, pentru cel care-și dă seama, provine recunoștința și, deci, conștiința încărcată. Tot de aici, și prin comparație, dacă mediul e altul, provine și simțămîntul bogățiilor pierdute. Celor bogați, cerul, dăruit în plus față de ceea ce au, li se pare un dar firesc. Pentru săraci, cerul își recapătă caracterul de har infinit. Conștiința încărcată impune mărturisirea. Opera e o mărturisire, trebuie să depun mărturie. N-am decît un lucru de spus, dacă mă uit bine. În această viață de sărăcie, printre oameni umili sau vanitoși, am atins mai mult ca sigur ceea ce mi se pare a fi sensul adevărat al vieții. Operele de artă nu vor fi niciodată suficiente. Arta nu e totul pentru mine. Măcar de ar fi un mijloc.
"Quale altro significato si può dare ai nostri giorni, se non questo […]: una nascita e una morte, e fra le due la bellezza e la melanconia." (p. 158, vol. I)
"L’uomo di per sé non è nulla. È solo una possibilità infinita. Ma è il responsabile infinito di questa possibilità." (p. 131, vol. II)
"Nel giorno breve che ti è concesso, riscalda e illumina, senza deviare dalla tua rotta." (p. 291, vol. III)
XVI.Louis’nin ölümü. Kendisini idama götüren adamdan karısına bir mektup teslim etmesini rica eder. Cevap: “Benim görevim sizin işlerinize koşmak değil. Benim görevim sizi idama götürmek.”
Albert Camus -Günlükler 1935-1959 ( Carnets I-II-III )
Recopilación dos diarios de Camus. Moi interesante ver como vai desenvolvendo algunhas das súas grandes obras: O extranxeiro, A peste, Un hombre rebelde... Tamén hai opinións persoais, proxectos de novelas, comentarios sobre outros escritores (como Dostoievski, Joyce, Proust...) e momentos da súa vida persoal. Ao lelo, dan ganas de ler obras que aínda non lin del e reler outras.
بالاخره اسم کتاب روشه. یادداشت.پس با این ذهنیت باید کتاب رو بخونی که داری یادداشت روزانه یه آدم رو می خونی . از اونجایی که این یادداشت ها بیشتر جاها نثر ادبی داره و اینکه چالش برانگیزه و قبال تامل کتاب خوبیه. با وجود اینکه که خیلی هاش تئوریزه نیست . با وجود اینکه که بعضی از مسائل خیلی شخصیه(مثل قرار ملاقات ها) . از ترجمه ی بسیار بسیار خوب خشایار دیهیمیِ عزیز هم نمیشه گذشت.
و اگر من اکنون حس میکنم به نقطهی عطفی در زندگیام رسیدهام، به خاطر آن چیزهایی نیست که به دست آوردهام، بلکه به خاطر آن چیزهایی است که از دست دادهام. در درونم قدرتی عمیق و پرکشش حس میکنم که مرا قادر خواهد کرد همانگونه زندگی کنم که میخواهم. اگر امروز خودم را چنین دور از همه چیز حس میکنم، از آن روست که آنقدر قدرت دارم که فقط عشق بورزم و ستایش کنم. ص۶۱ و ۶۲
صفحه ۳۷۴: آن لحظاتی که آدم درست همانطور که تسلیم درد جسمانی میشود، تسلیم عذاب روحی میشود: دراز کشیده، بیحرکت، خالی از اراده و تهی از آینده، گوش سپردن به نیشهای گزندهی درد.
El acercamiento a la filosofía desde los cuadernos, los diarios y las cartas siempre me es interesante. Se nota que eran un material de trabajo -por la cantidad de fragmentos que hay de su obra narrativa y teatral-, un cuaderno para hacer filosofía -por la recopilación de citas, referencias y menciones a otros autores de la tradición-, y un diario personal en el último de los casos -por los pasajes donde anotaba sus viajes, vivencias, e intercambios-. En general, no podía no leer los Carnets, no quería que se acabaran, y volveré sobre ellos.
Bedste godnatlæsning, så meget modløshed og samtidig så meget livsgnist! Evigt sympatisk og eftertænksom
-
“Er jeg lykkelig eller ulykkelig? Spørgsmålet har kun ringe betydning. Jeg lever med sådan en iver.”
“Den største besparelse, man kan foretage sig inden for tænkningen, er at acceptere verdens uforståelighed - og at interessere sig for mennesket.”
“Der ligger et svagt lys over vandets overflade, men man fornemmer det mørke dyb. Sådan er havet, og derfor elsker jeg det! En appel om liv og en opfordring til død.”
“Om morgenen i Tipasa duggen over ruinerne. Verdens yngste friskhed over det ældste den har. Deri ligger min tro og efter min mening kunstens og livets princip.”
c'est un ensemble d'ouvrages qui se rapprochent parfois du journal intime, surtout le dernier tome. Apportant des éléments bien précieux pour connaître encore mieux cet écrivain, il parle de son entourage, sa vie autant qu'ecrivain qui a aussi une ville de famille... On peut sentire la présence de son ésprit, plus précisément l'état de son esprit. On y trouve beaucoup de réflexions tantôt optimistes, tantôt amères. « Si l'homme échoue à concilier la justice et la liberté, alors il échoue à tout, »
خودم را مجبور به نوشتن این یادداشت میکنم، اما اکراهم از این کار شدید است. حالا میدانم چرا هیچوقت این کار را نکردهام. برای من زندگی راز است. زندگی راز است، در برابر دیگران( و این آن چیزی است که اینهمه ایکس را آزار میداد) اما در ضمن زندگی را باید از دریچهی چشم من هم زیست و من نباید آن را با کلمات برملا کنم. ناشنیده و نادیده. زندگی در این شکل برای من غنی است. حالا اگر خودم را وادار به این کار میکنم، ترس از خطای حافظه است.
کامو در یادداشتهایش به پوچی زندگی و بیمعنایی جهان میپردازد، اما بر پذیرش این واقعیت و مقاومت در برابر آن تأکید میکند. او انسان را دعوت میکند با آگاهی و شجاعت به زندگی ادامه دهد. این نوشتهها الهامبخش زندگی مسئولانه و آگاهانهاند
تلفیقی از خاطرات خود کامو و نظریاتش و کتابایی که خونده بود . ولی چون اسم کتابش یادداشت هاست و دفترچه خاطرات نیست پس باید انتظار چیزای دیگه ای هم می داشتم . کامو در اینجا از نویسنده های موردعلاقش و دیالوگ های محبوبش صحبت میکنه و چون یادداشت هاش هست یه سری جاها برای من حقیقتا بورینگه چون داستان نیست که پیوستگی داشته باشه تقصیر نویسنده نیستش در هر حال . ولی خب بهتره قبل از اینکه این رو شروع کنید قبلش طاعون خونده باشید که راحت تر متوجه بشید نوشته هاشو . «آن کس که زمان حال را شناخته ، به راستی می داند دوزخ یعنی چی» «چه زندگی هایی که مرگ غافل گیرشان نمی کند . چه آدم هایی که برای مردن آماده شده اند و حسابش را هم کرده اند » «ما وقت آن را نداریم خودمان باشیم ، فقط فرصت خوشبخت بودن را داریم .»