What do you think?
Rate this book


66 pages, Paperback
First published January 1, 1998
غلامحسین ساعدی در مصاحبهاش با تاریخ شفاهی ایران میگوید: این انقلاب نبود، بلکه کاتاستروف بود! مگر امکان دارد که همه یک چیز بخواهند؟ مگر ممکن است همه اقشار در یک انقلاب حضور داشته باشند؟...
این نکته به نظر من مهمترین نتیجهگیری است که میتوان از مجموعه مقالات فوکو در برهه انقلاب ۵۷ داشت. فوکو در مقاله آخرش مینویسد:
وقتی از ایران آمدم، سوالی که همه از من میکردند این بود: «آیا این انقلاب است؟!» من جوابی نمیدادم، اما دلم میخواست بگویم: نه، به معنای ظاهری کلمه انقلاب نیست. یعنی نوعی برخاستن و ایستادن نیست... پزشک تهرانی و ملای شهرستانی، کارگر نفت و کارمند پست و دانشجوی چادری، همه یک اعتراض و یک خواسته دارند. در این خواسته چیزی ��ست که مایه تشویش خاطر است...
فوکو در برخی پاراگرافها با دقت مخمصهای که ایران خود را در آن گرفتار کرده، گوشزد میکند:
ایران اکنون در حالت اعتصاب سیاسی همگانی است. میتوانم بگویم که در حالت اعتصاب نسبت به سیاست است، آنهم به دو معنا: از یک سو، سر باز زدن از اینکه نظام موجود، به هر صورتی که شده است، ادامه یابد و دستگاهها و سازمان اداری و اقتصادی آن کار کنند؛ و از سوی دیگر، خودداری از تن دادن به یک جنگ سیاسی بر سر قانون اساسی آینده. بر سر راههایی که باید در مسائل اجتماعی برگزید، بر سر سیاست خارجی، و بر سر کسانی که باید جای حاکمان فعلی را بگیرند. نه اینکه بحثی وجود نداشته باشد، بلکه بحث به شکلی است که این مسائل نمیتوانند به شروع بازی سیاسی، از سوی هر کس که باشد، میدان دهند. ملت ایران، مانند خارپشت، همه تیغهایش را بیرون داده است؛ خواسته سیاسی او این است که نگذارد سیاست سر بگیرد. هرچه خواسته یک ملت سادهتر باشد، کار سیاستمداران دشوارتر میشود. سیاست آن چیزی نیست که به نظر میرسد، یعنی تجلی یک خواست جمعی. سیاست در جایی میتواند نفس بکشد که این خواسته چندپاره، مردد، سردرگم و حتی در چشم خود هم ناروشن باشد!
و در نهایت، جمله آخر مقاله «ایرانیها چه رویایی در سر دارند؟» همچنان طنینانداز است: «ما غربیها صلاحیت آن را نداریم که در این مسئله به ایرانیان توصیهای بکنیم».