One of the most distinctive cultural phenomena of recent years has been the rise and rise of fame. In this book, Mark Rowlands argues that our obsession with fame has transformed it. Fame was once associated with excellence or achievement in some or other field of endeavour. But today we are obsessed with something that is, in effect, quite fame unconnected with any discernible distinction, fame that allows a person to be famous simply for being famous. This book shows why this new fame is simultaneously fascinating and worthless. To understand this new form of fame, Rowlands maintains, we have to engage in an extensive philosophical excavation that takes us back to a dispute that began in ancient Greece between Plato and Protagoras, and was carried on in a remarkable philosophical experiment that began in eighteenth-century France. Somewhat like contestants on a reality TV show, today we find ourselves, unwittingly, playing out the consequences of this experiment.
Mark Rowlands was born in Newport, Wales and began his undergraduate degree at Manchester University in engineering before changing to philosophy. He took his doctorate in philosophy from Oxford University and has held various academic positions in philosophy in universities in Britain, Ireland and the US.
His best known work is the book The Philosopher and the Wolf about a decade of his life he spent living and travelling with a wolf. As The Guardian described it in its review, "it is perhaps best described as the autobiography of an idea, or rather a set of related ideas, about the relationship between human and non-human animals." Reviews were very positive, the Financial Times said it was "a remarkable portrait of the bond that can exist between a human being and a beast,". Mark Vernon writing in The Times Literary Supplement "found the lessons on consciousness, animals and knowledge as engaging as the main current of the memoir," and added that it "could become a philosophical cult classic", while John Gray in the Literary Review thought it "a powerfully subversive critique of the unexamined assumptions that shape the way most philosophers - along with most people - think about animals and themselves." However, Alexander Fiske-Harrison for Prospect warned that "if you combine misanthropy and lycophilia, the resulting hybrid, lycanthropy, is indeed interesting, but philosophically quite sterile" and that, although Rowlands "acknowledges at the beginning of the book that he cannot think like a wolf... for such a capable philosopher and readable author not to have made the attempt is indeed an opportunity missed."
As a professional philosopher, Rowlands is known as one of the principal architects of the view known as vehicle externalism or the extended mind, and also for his work on the moral status of animals.
مترجم در ابتدای کتاب مینویسد: «رولندز با زبانی ساده و گاهی طنزآلود مسائلی فلسفی را تشریح میکند.» در حین خواندن کتاب به صورت ملموس با این دو ویژگی روبهرو شدم؛ خصوصا که ویژگی دوم یعنی طنز آلود بودن واقعا باعث خندیدنم میشد. رولندز علاوه بر این که فیلسوف است در طنازی هم استعداد خوبی دارد. کتابی خوب و ترجمهای خوب ********************************************************************** همه ما فیلسوفیم، خواه بدانیم، خواه ندانیم، خواه اصلا کتابی فلسفی خوانده باشیم یا نخوانده باشیم... ولی بیشتر ما فیلسوفهای بسیار بدی هستیم. صفحه ۴۶ کتاب فلسفه، همانطور که ویتگنشتاین میگوید، بیش از اینکه نبرد اندیشه باشد، نبرد اراده است. فلسفه مبارزه برای مقاومت در برابر وسوسه است. فلسفه تلاشی است برای این که چیزی را صرفاً به دلیل این که میخواهیم یا نیاز داریم باور نکنیم. صفحه ۵۸ کتاب زندگی به شیوهای که به پذیرش بی چون و چرای حقیقت و ارزشها بینجامد، باعث میشود مردمانی که در جوامع اقتدارگرا زندگی میکنند، مهیای پرسشگری نباشند. آنها برای درگیر شدن در جستجوی خردورزانه آماده نیستند، جستجویی براساس استدلال منطقی و ارزیابی بیطرفانه شواهد. صفحه ۶۸ کتاب من درواقع خودمان را ریشخند میکنم. ما توانایی اندیشیدن درباره خود را بدون توسل به کلیشهها از دست دادهایم. هرگاه میبینم روزنامهنگاری از پدر و مادری که پسر یا دخترش در عراق یا افغانستان کشته شده است، میپرسد که چه احساسی دارند، و فکر هم میکند که این سؤال اطلاعات سودمندی درباره درستی یا نادرستی حضور نظامی ما در آنجا میدهد، زوال و انحطاط روشنگری را به چشم میبینم. ما دیگر فقط با توسل به کلیشههای عامیانه میتوانیم درباره خود و دربارهی آنچه باید با زندگی خود بکنیم، بیندیشیم و هرچیز دیگر، یعنی همه جنبههای دیگر خویشتنمان را که دیگر نمیتوانیم نقادانه بیازماییم، در میان سیلی از احساسات رها میکنیم. این که امروز مسیر اصلی دسترسی ما به خودمان از طریق احساساتمان است، نشانهای از سقوط و فروپاشی روشنگری است. صفحات ۱۳۵-۱۳۶ کتاب من پاریس هیلتون را مسخره نمیکنم، بلکه به خودمان میخندم. ما مردمی هستیم که چند صد هزار پوند میپردازیم تا او فقط به باشگاه شبانهی ما بیاید. ما همان مردمی هستیم که مد لباس یا عطرهای او را خریداری میکنیم. ما همان افرادی هستیم که بخش بزرگی از برنامههای خبری خود را به اخبار بازگشت او به زندان لینوود اختصاص میدهیم و اگر مسخره کردن هیلتون اینقدر آسان باشد، پس بیشاز او خود سزاوار تمسخریم. صفحه ۱۳۷ کتاب ما توانایی اندیشیدن درباره خود را از دست میدهیم و نمیتوانیم بدون توسل به کلیشهها خود را درک کنیم. ما بهطور مبهم چیزهایی را از اینجا و آنجا میشنویم (از مجلههای کلیشهای و عامیانهای که میخوانیم و برنامههای کلیشهای و عامیانهای که میبینیم) و بعد، نه تنها آنها را دیدگاههای خود محسوب میکنیم، بلکه حتی خود را براساس همانها درک میکنیم؛ یعنی براساس چیزهایی که همواره تقلیدی و غیر اصیل است. صفحه ۱۳۸ کتاب
نویسنده در این کتاب، شهرت رو به دو نوعِ شهرت و شهرت بادآورده تقسیم کرده. اون میگه شهرت ماندگار شهرتیه که مولود ویژگی های ذاتی انسان باشه و فنا و بقای شهرت بسته به فنا و بقای اون ویژگی هاست. از طرفی هم شهرت بادآورده خود به خود و دفعاً ظاهر میشه و چون زود به وجود آمده زود هم از بین میره. به نظرم این یک کتاب فلسفه ی زرد بود چرا که در اون هم از افلاطون نام برده شده بود، هم از میلان کوندرا و در مقابل، از بریتنی اسپیرز و اسامه بن لادن گفته بود. البته حاوی اطلاعات خوبی هم بود اما مقایسه هاش رو نتونستم قبول کنم.
کتاب رولندز بیش از آنکه به خود شهرت در بستر زندگی هرروزه بپردازد، در پی آن است که به خواننده نشان دهد چهگونه فکر غربی از زمان روشنگری مسیری را طی کرده است که بین «استحقاق شهرت» (به معنایی هنجاری) و واقعیت خارجیاش (به معنایی توصیفی) چنین فاصلهای بیفتد. نویسنده عصر حاضر را عصری میداند که در آن «شهرتِ بادآورده» از دل نسبیتگرایی مفرطی برمیخیزد که خود فرزند فردگراییِ فارغ از ارزشهای عینی و غیرانفسی ست
کتاب نسبتا خوب شروع شد و بدون به حاشیه زدن، سراغ شهرت رفت اما به یکباره به حاشیه رفت و سراغ افلاطون و فلسفه روشنگری رفت و سپس در بخش های پایانی کتاب دوباره به سوژه اصلی یعنی شهرت بازگشت. نویسنده معتقد بود تنه ی به ظاهر بی ربط کتاب به بحث اصلی ارتباط دارد که این ربط و ارتباط برای من قاب قبول نبود. هر چند در همان صفحات هم اطلاعات خوبی به مخاطب ارائه می شود اما مساله اینجاست که مخاطب را از سوژه اصلی دور می کند.
The borders between individualism and relativism, between objectivism and fundamentalism aren’t solid anymore, and that, being a result of the decline of the enlightenment has made so many troubles. One, we can no longer understand mere values and two, we hide behind cliches to seek comfort.
کتاب یک سری اطلاعات بهم داد (که البته شاید هدف اصلی نویسنده نبود این موضوع) و از این لحاظ خوب بود. در مورد استدلالهایی که مطرح کرده بود خیلیاش برام قانع کننده نبود و در ضمن بعضی جاها به نظرم نویسنده - شاید ناخودآگاه - برای این که چهارچوب استدلالی خودش رو پیش ببره بعضی عوامل مهم تر رو نادیده گرفته.
روند پله به پله طرح بحث خوب را که کنار بگذاریم، رولندز در این کتاب با دستمایه قرار دادن شهرت بادآورده به عنوان مفهومی نوپدید که با اشکال سنتی شهرت در تضاد است و بیشباهت به آن، موجز اما موثر دو پرتگاه منحطی که زیرساخت فلسفی زیست معاصر انسان و به تبع آن اندیشهی او مبتلا به آن است را بررسی میکند و این پدیده را در ذهن مخاطب چنان بنا میسازد که خواه ناخواه مصادیق آن را نهتنها در این پدیده فرهنگی که هرکجای دیگر نیز میتوان تشخیص داد. او با تشریح این انحطاط به وصف دورهای میپردازد که با این روند گریزی از آن نیست و همه ما در بهترین شرایط میتوانیم تلاش کنیم که فرورفتن در باتلاق را اندکی به تاخیر بیاندازیم یا ژودتر باید چارهای اندیشید.
به شخصه گمان میبرم پست مدرنیسم به عنوان دیدگاهی که چارچوبش، چارچوبزدایی و همترازسازی همهی امور و پدیدهها با یکدیگر است، بهعنوان نظرگاهی که همهچیز و همهکس را به یک اندازه برحق میداند و معتقد است ماه هماناندازه از پنیر ساخته شده است که از خاک و این هر دو به یک اندازه صحت دارند، قریب به یقین، از عوامل قدرتمندی است که همه ما را به سردرگمی و صورت نوینی از الیناسیون رهنمون میسازد و به تبع ماهیت خود نهتنها موجب از بین رفتن تدریجی علاقه مردم به کیفیت شده است بلکه به نوعی خود طلایهدار کیفیتزدایی بوده و از جنبهای میتوان مدعی شد کیفیتی را برای علاقهمند بودن یا نبودن باقی نگذاشته است (یا نمیخواهد که بگذارد) و این میتواند توضیح مضافی باشد بر بحثی که رولندز اواخر کتاب درباره کیفیت مطرح میکند.
وقتی کلمۀ شهرت رو میشنویم یاد چه افرادی میوفتیم؟ شهرت در گذشته و حال چه فرقی با هم داره؟ در گذشته مردم مشهور میشدن چون یک دستاورد و یک موفقیتی کسب میکردن که اونها رو شایسته ی احترام میکرد. اما حالا افرادی مشهور میشن که علت شهرتشون مشخص نیست. یک شهرت بادآورده مثل سلبریتی های بی هنر. رولندز به این اشاره میکنه که پایان عصر روشنگری نه وجود این افراد که توجه ما به اخبار مربوط به اونهاست. باید به جای اونها به خودمون بخندیم که خبرهاشون رو پیگیری میکنیم... کتاب خوبیه. موضوعات مهمی رو با زبان ساده مطرح میکنه از بنیاد گرایی تا نسبیت گرایی و شهرت هایی که احترام درشون وجود نداره.
https://taaghche.com/book/105914/%D8%... مارک رولندز در این کتاب کوشیده است تا مفهوم شهرت و شهرتطلبی را با طرح مثالهایی از آدمهای معروف همچون پاریس هیلتون و بریتنی اسپیرز گرفته تا ماندلا و بن لادن آشکار کند.
او، که خود را محصول فرهنگ روشنگری غرب میداند، با پرداختن به موضوع شهرت و اشاره به تمایز میان شهرت سنتی که با احترام و کیفیت همراه است و شهرت نوینی که با هیچیک از این دو همراه نیست، میکوشد تا معضل بنیادیتر و بیماریِ خطرناکتری را به تصویر بکشد؛ معضلی که گریبانگیر انسانهایی است که در دو سوی یک طیف قرار دارند: انسان سرگشتهای که محصول عصر روشنگری و تناقضات درونی آن است و با عدم پایبندی به هر گونه ارزش، از سبکباری و بیوزنی مطلق رنج میبرد و خسته از خود، سر به دیوار ابتذال میکوبد، و بنیادگرای متعصب جزماندیشی که او نیز به نوعی واکنشی به عصر روشنگری است و تحت تلقین ایدئولوژی وجود خود را از هر گونه مهر و شفقتی برای دیگران تهی کرده و چنان بردهٔ ارزشهای خود شده که بهجز همکیشانش هیچکسِ دیگری را به دایرهٔ انسانیت راه نمیدهد و سزاوار رفتار انسانی نمیداند.
رولندز در این کتاب تشریح میکند که چرا شهرت، بهویژه شهرتِ نوینی که بر خلافِ شهرت سنتی نیازمند هیچ دستاورد و استعدادی نیست، به سکهٔ رایج زمانه تبدیل شده و تلاش دیوانهوار برای کسب شهرت زن و مرد نمیشناسد.
يكي از سوالات مهمي كه در اين چند سال گذشته برام پيش اومده بود اين بود كه چرا اينستاگرام به اين اندازه به انحطاط كشيده شده؟ چرا سلبريتي ها تو فضاي مجازي تقريبا در يك چيز مشترك هستن ؟ و از اين دست سوال ها... و اين سوال ها فقط مختص فضاي مجازي هم نبود، تو دنياي واقعي هم بسيار مشاهده ميشه، اين كه انتظارات ادم ها تو زندگي چه تغييري كرده؟!! معيارهاي اونها در انتخاب خيلي چيزها تغيير كرده. كتاب شهرت خيلي صريح جواب سوال هام رو برام روشن تر كرد. اين كتاب به ريز در مورد خواستگاه اجتماعي اين دلايل صحبت نميكنه ولي به اندازه كافي از نگاه فلسفي به مساله مي پردازه. خيلي جاي تامل داره ولي مثل خيلي از كتاب ها براي برطرف كردن اين انحطاط هيچ نظر يا پيشنهادي نداره. كتاب بسيار رواني هست. ترجمه خوبي هم داره.
A mixture or heavy and light philosophical depths in its take on contemporary society. In large parts repetitive and in less parts confusing. Enjoyable but not a clear-cut argument. At one point I laughed-out-aloud.