«در يک خانواده ايراني» جلد يازدهم مجموعه «دور تا دور دنيا»، نمايشنامه يي خواندني و جذاب از محسن يلفاني است. «در يک خانواده ايراني» در فضايي رئاليستي روايت زندگي يک خانواده در دهه 60 ايران است که يکي از اعضاي آنها در جبهه شهيد شده و دخترشان نيز در همان سال ها اعدام مي شود. نوع روايت سختي ها و مشکلات روحي اين پدر و مادر را در اين نمايشنامه مي توان به تمام پدر و مادرهايي تعميم داد که فرزندان يا افراد نزديک خود را در جنگ، مبارزات سياسي يا حتي مهاجرت از دست داده و از دوري آنها پريشان و آشفته شده اند. «در يک خانواده ايراني» فضايي خانوادگي دارد که در آن روابط بين افراد خانواده و مشکلات و اختلافات شان به سبب اتفاقاتي که در طول سال ها برايشان افتاده، روايت مي شود. دوازده شخصيت، ماجراهاي اين نمايشنامه را پيش مي برند که يکي از ويژگي هاي بارز آن چند لايه بودن روايت اتفاقات درون اين خانواده است. محسن يلفاني نمايشنامه نويسي است که از سال 1360 در فرانسه زندگي مي کند. خواندن اين کتاب به کساني که دنبال آثاري با درون مايه سياسي اجتماعي مي گردند، توصيه مي شود.
به نظرم خیلی ناگفته داشت شخصیت پردازیش هم به اندازه ی قابل قبول یک نمایش نامه نبود مانی لنگ در هوا فقط بود نه پیشینه داشت و نه اینده کلل همه به جز مژده تقریبا همینجوری بودن بی ابتدا و سرانجام.
کتاب با توضیح مختصری پیرامون نویسنده اثر و آثاری که منتشر کرده و یا به روی صحنه برده است آغاز میشود :
محسن یلفانی، نمایشنامهنویس ایرانی، در سن 15 سالگی نوشتن برای تاتر را آغاز میکند. اولین نمایشنامهی مهم او " آموزگاران " پیش از انقلاب با جنجال و سر و صدای بسیاری در تهران به روی صحنه رفت. یلفانی از سال 1360مقیم کشور فرانسه است.
در ابتدا، پیش از شروع متن نمایشنامه، شعری از "لویی آراگون" ، شاعر سورئالیست فرانسوی، با عنوان "دیوارکوب سرخ" و با ترجمهی "تینوش نظم جو" آمده است. داستان دربارهی خانوادهای است که دخترشان را در جریان مبارزات ا.ن.ق.ل.ا.ب.ی از دست داده اند و آنها به مناسبت سالگرد مرگ دخترشان، قرار است با بقیه اعضای خانواده، به بهشت زهرا بروند. هر یک از افراد خانواده ، در گوشه و کنار خانه و خلوت ذهنشان، با روح دختر مواجه میشوند. از پدر خانواده که وابستگی شدیدی به دختر داشته، تا پسر کوچک خانواده و حتی دوستان و آشنایان.
بهش گفتم پسر جون، به این حرفها گوش نده. اینها یه مشت جفنگیاته. اینها حرفهای چند تا ورق پارست که یه مشت آدم هوچی و بیوجدان در می آرن. برای بازارگرمی. تو چطور میتونی باور کنی؟ ما خودمون این کارها رو محکوم کردیم. تو روزنامه هامون هم نوشتیم. ولی فایدهای نداشت. آخرش به من گفت: بابا دیگه فرقی نمیکنه. دیگه جزئیاتش مهم نیست. اصل قضیه اینه که ما هم دستهامون آلوده ست.
این نمایشنامه دربارهی جوانی است که بدون آمادگی یا آگاهی کافی در مبارزات س.ی.ا.س.ی شرکت کرده و بدون توجه به موقعیت و شرایط عمومی به راه یا آرمانی دل بسته است و برای هیچ و پوچ قربانی شده. یلفانی در این خصوص میگوید:
برای من یکی از دردناکترین جنبه های مبارزات س.ی.ا.س.ی همین قربانی شدن این جوانها بود. البته اصطلاح قربانی شدن شاید چندان مناسب نباشد. قربانی کسی است که با بیاطلاعی و البته با معصومیت از بین میرود. اما این جوانان فکر میکردند که انتخاب کرده اند و در راه این انتخاب جان باختند. این تعبیر را نمیتوان و نباید نادیده گرفت. این جوانان در هر حال با عمل خود، با پذیرفتن مرگ، یک قدم دنیا را، به آرمان خود نزدیکتر کردند. اما آنچه به این رویداد جنبه ای فاجعه آمیز یا تراژیک بخشید، این واقعیت بود که در فردای قربانی شدن آنان، همه، یا کم و بیش همه، دریافتند که آرمانی در میان نبوده و اگر آرمانی قابل تصور باشد، فرسنگها با آنچه این جوانان در سودایش به سوی جوخههای اعدام راهی شدند، متفاوت بوده است.
در پایان مصاحبهای که توسط "تینوش نظم جو" از نویسنده اثر صورت گرفته، است آمده.
نمایشنامه خوبی بود. اما مژده! این شخصیت جاودان، حقیقتی تلخ و درد بی مرهم خانواده های ایرانی ست. از اعدام های سیاسی بیزارم... از مرگ تحمیلی بیزارم... و بی درنگ یاد این شعر شاملو می افتم:
نه بخاطر آفتاب، نه بخاطر حماسه به خاطر سایه بام کوچکش به خاطر ترانه ای کوچک تر از دست های تو
نه بخاطر جنگل ها، نه بخاطر دریا بخاطر یک برگ بخاطر یک قطره روشن تر از چشم های تو
نه بخاطر دیوار ها بخاطر یک چپر نه بخاطر همه انسان ها بخاطر نوزاد دشمنش شاید نه بخاطر دنیا بخاطر خانه تو بخاطر یقین کوچکت که انسان دنیایی است
بخاطر آرزوهای یک لحظه من که پیش تو باشم بخاطر دست های کوچکت در دست های بزرگ من و لب های بزرگ من بر گونه های بی گناه تو
بخاطر پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی بخاطر شبنمی بر برگ هنگامی که خفته ای بخاطر یک لبخند هنگامی که مرا در کنار خود ببینی
بخاطر یک سرود بخاطر یک قصه در سرد ترین شب ها بخاطر عروسک های تو، نه بخاطر انسان های بزرگ بخاطر سنگفرشی که مرا به تو می رساند نه بخاطر شاهراه های دور دست
بخاطر ناودان هنگامی که می بارد بخاطر کندو ها و زنبور های کوچک بخاطر جار بلند ابر در آسمان بزرگ آرام
بخاطر تو بخاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند به یاد آر عمو هایت را میگویم از مرتضی سخن می گویم ...
اصلاً دوستش نداشتم، نمایش نامه خوبی نبود. خیلی گنگ بود و مشخص نبود که میخواد چه چیزی رو بیان کنه اگر کسی از وقایع سال های 60 اطلاع نداشته باشه هیچ چیزی نمی فهمه، هر چند نمایش نامه، خیلی هم چیزی از اون وقایع یا مسائل و مشکلات پیش روی خانواده های درگیر رو نشون نمیده. یک متن گنگ هست که نه ظرافت ادبی داره، نه داستان واضح و قابل توجه. شخصیت مژده که به خاطر مسائل سیاسی کشته ده، بیش از حد تقدس داره