تسرُد نيلوفر بلغةٍ روائيةٍ ذكرياتِ تجربتها أثناء دراستها في إحدى الجامعات الفرنسية، وتبيّن من خلال ذكرِ تفاصيلِ اختلاطِها بأصحاب الأيديولوجيات المختلفة وحواراتها الفكرية معهم، أهم عوامل الجذب التي يمكن للدين الإسلامي بصبغته الشيعية أن يتمتع بها.
خیلی خیلی دوستش داشتم! کتاب مجموعهای از خاطرات خانم نیلوفر شادمهری، دختر محجبه ایرانی، در دوران دانشجوییشون تو فرانسه است. (این که نوشتم محجبه چون شاید بشه گفت حجابش هم بخشی از داستان بوده!) ژانر اصلی کتاب رو شاید بشه خاطره نویسی با تم مذهبی گفت، اما خب درون مایه طنز هم داره! (مذهبیه چون شما قراره توش کلی بحث در مورد اسلام بخونید، البته به نظرم ساختار درست و به جایی داره و شاید هدف اصلی نویسنده نشر همین بحثها بوده باشه!) نثر جذاب و گیرایی داشت، و خودمونی بودن زبان نویسنده و بیان احساساتش باعث میشد کتاب جذابتر و دلنشینتر شه. کتاب همونقدر که طنزه، جدیه و بهت درس میده... من با این کتاب خندیدم، بغض کردم و به فکر فرو رفتم! پیشنهاد میکنم بخونیدش!🤗 پ.ن: در طول مطالعه کتاب ی حس غرور و افتخاری بهم دست میداد، اخلاق نیلوفر و تفکرش رو دوست داشتم. این که با دلیل و به درستی و خوش رویی از عقایدش دفاع میکرد برام بسی خوشایند بود. بعدن نوشت: یهو یاد این شعر افتادم، احساس کردم مناسب این کتابه: "ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است.."
این ژانر ژانر جذابیه. روایت مواجههی مستقیم با شرایطی جدید، بهخصوص از دید یه آدم مسلمون معتقد در مواجهه با فرانسهی کثیف. بههمینخاطر، کتاب جذابیت خودش را داره، بااینحال، درجه یک نیست. خیلی تبلیغیه. اعتقادات محکم راوی در جدلهای سطح پایین نمودار میشه و عمق چندانی نداره. دل خوانندهی مذهبی نوجوان احتمالاً حال میآد از پیروزیهای خانم محجبهی ایرانی بر آدمهای گیج و شوت و بیمطالعه و بیعمق خارجی، ولی چیزی بیش از این دست خواننده نمیده. خوانندهی غیرمذهبی هم که قاعدتاً همون اول فحش را میده و میره، که بهدرک، مهم نیست. منتهی حیف اثره که کامل نباشه. مهم خوانندهی مذهبی و غیرمذهبی نیست؛ کتاب در همون حد پستهای وبلاگی باقی مونده، پستهایی که من قبلاً خونده بودم ولی یادم رفته بود و هربار فقط بعد از تموم کردن هر قسمت بود که یادم میاومد این را قبلاً خوندهام.
اینطوری به من نگاه نکنین! من برای ارائه کتاب توی درس آمادگی دفاعی مجبور شدم بخونمش! البته وقتی کتاب خاطرات هست آدم خیلی از چپوندن عقاید نویسنده تو جملات طنز تو ذهن خواننده عصبانی نمیشه(این عقاید در حدی مغالطه و سفسطه بودن که خیلی عصبانی شدنم نمیخواستن راستش:). و خب، یک جورهایی معلوم بود سرجمع چندین پست وبلاگشه. تنها قسمت مفیدش اون قسمتی بود که استادش گفت:
"من بیست سال پیش عقیده ای رو ثابت کردم و حضار ده دقیقه برام دست زدن و امروز هروه دقیقا خلاف اون رو اثبات میکنه و همونقدر براش دست میزنن. حضار کارشون دست زدنه، این تویی که باید بدونی که داری زندگیت رو وقف اثبات چی میکنی؟"
+همین کوت رو ازش بخونین و دیگه سمت کتاب نرین. به قول دوستی، حرام کردن درخته فقط.
توصیه خاصی در مورد این کتاب ندارم شاید در بهترین حالت به درد دختر مدرسهایهای پایههای نهم و دهم بخوره نثر و زبان کتاب شلخته است و من باهاش ارتباط برقرار نکردم
کتابی که آدم را به فکر فرو میبره که: تو چی کار کردی پس تو زندگیت؟ یا میگه که: تو چی فکر می کنی در مورد این قضیه؟ کتابی که خیلی زیرپوستی جهان بینی خواننده را به چالش می کشه. کتابی که دیر هضم نیست اما خیلی مغذی است. کتابی که امیدوارم در چاپ هفدهم دیگه طرح جلدش تغییر کنه لطفا!! بخونیدش، اگه دانشجو هستید، بودید قبلا، یا خواهید بود. اگه دختر هستید. اگه از دنیا و آخرت و خدا و دین سؤالاتی دارید. اگه دوست دارید برید خارج! اگه بورسیه هستید، یا میخواید بشید! خلاصه کلا بخونیدش دیگه! :-)
اینکه خاطرات سفیر چرا خوب نبود دلایل زیادی دارد ولی چندتایش را اینجا ذکر میکنم:
خاطرات سفیر اصلا کتاب نیست! یک وبلاگ کتاب مانند است. اتفاقا نویسنده خودش در ابتدای کتاب اذعان دارد که مطالب کتاب، در واقع مطالب وبلاگ ایشان است؛ ولی نه ایشان، نه ویراستار و نه انتشارات به خودشان این زحمت را ندادند که مطالب یک وبلاگ را طوری تنظیم کنند تا تبدیل به یک کتاب شود و دقیقا همان مطالب با همان ساختار در کتاب چاپ شده است. اینکه بعضی از بزرگان ادب و فرهنگ ابراز ناراحتی میکنند به این خاطر که فضای مجازی موجود زبان معیار را دستخوش تغییر میکند شاید برایمان خیلی قابل لمس نباشد ولی اینکه «کتابی نوشتن» از یک کتاب دریغ شود نکته غم انگیزیست که همهمان درکش میکنیم.
اتفاقی که تقریبا در همه فصل های کتاب شاهدش هستیم این است که، نویسنده همانند یک عقل کل در همه جا ظاهر میشود و در اولین فرصت بالای منبر میرود و سخنرانی اش را آغاز میکند و همیشه هم پیروز میشود و آدم های اطراف حیران و پریشان و درفکر فرورفته از او جدا میشوند! اتفاقی که ممکن است بار اول، دوم یا حتی سوم حالت را خوب کند ولی تکرار شدن بیش از حدش نه تنها آدم را سر کیف نمی آورد بلکه حوصله ات را سر میبرد و خسته ات میکند که کاش جایی برای ابراز وجود آدم های دیگر داستان هم بود. اتفاقا در معدود صفحاتی که این اتفاق میافتاد داستان خواندنی میشود...
تقریبا آخر هر فصل، تصاویری مربوط به آن فصل گذاشته شده است. آدم احساس میکند آن تصاویر خیلی اوقات برای صفحه پر کردن آمده است و منظور نویسنده که همان آشنایی با آن اماکن و مناظر و حتی آدمهاست را نمیرساند؛ چون هم کوچک است، هم سیاه و سفید است و گاهی هم دور. عکسهایی که جایش در اینستاگرام و وبلاگ است نه «این کتاب». اینکه میگویم این کتاب به این خاطر است که نویسنده محترم عکسهایی از خودشان را در نماهای مختلف و گاهی در ژست هایی که به درد نگهداری در آلبوم میخورد به نمایش گذاشته اند که آدمی با هربار دیدنشان از خود میپرسد آیا ایشان شهید شده اند که آدم از دیدنشان سیر نشود یا دلیل خاص دیگری دارد که به اعتماد به نفس برمیگردد؟!...
من فقط ۴۲ صفحه از این کتاب رو خوندم، بنظرم همین ۴۲ صفحه نمایندهی خوبی بود برای معرفی ادامهی کتاب!
تنها توضیحی که میتونم برای این کتاب بگم یک کلمهاس: افتضاح! اول از همه چیزی که برام سوال هست اینه که واقعا این کتاب ویراستاری هم شده؟ یا کپی پیست از وبلاگ خانم نویسندهاس؟ کشیدگی بیخود حروف، علامت تعجبهای بیدلیل و .. بسیار مسخره کرده همهچیز رو! دوم اینکه حس من بیشتر این بود ایشون توی ایران نشستن و توهماتش رو از خارج نوشتن بحثها به شدت حالت استادیومی و جوگیرانه و احساسی داشت همراه با لحن بسیار پرخاشگرایه، تند و بیادبانه بدون هیچ منطق قوی و مستندی! من بیشتر حس کردم دارم دستنوشتهی یه دختر دبیرستانی رو میخونم تا یک دانشجوی دکترا رو! دیالوگها پر از اصطلاحات ایرانی بود که برای من سوال ایجاد شد که ایشون چجوری اینا رو ترجمه کردن اصلا! اگر صرفا خواسته فقط بازگو کنه که باز برمیگردیم سر همون فرضیه تخیلات! خلاصه کتاب افتضاحی بود شاید بعدا کامل خوندمش ولی بعید میدونم با این سطح ضعیف و پایین اتفاق بیوفته!
هیچ ستارهای بهش نمیدم درضمن طراحی جلدش هم افتضاح است
کتاب خاطرات سال اول دانشجویی یک دختر محجبهِ ایرانیِ اهل بحث در یکی از شهرهای فرانسهست. بسیار هم خوشخوان نوشته شده و من جدا از خوندنش لذت بردم. اما میخوام یه چیزی بنویسم که کلا ربطی به این کتاب یا خانم شادمهری نداره. در واقع در مورد یک آدم دیگهست در یک وضعیت مشابه: آقایی به نام ... که از خاطرات دوران دانشجوییش در آمریکا مینوشت/مینویسه و مثل خانم شادمهری اهل بحث هم بود/هست. من یک مدت با علاقه نوشتههاشو دنبال میکردم و از خوندنشون لذت میبردم. یادمه یک بار با خانمی در مورد ازدواج موقت بحث کرده بود و برای من زاویهی دید و نگاهش بسیار جالب بود. تا اینکه یک روز ویدئویی گذاشت از مصاحبهش با آقایی در یک مسجد که تصمیم گرفته بود مسلمان بشه، و تنها نکتهی ویدئو این بود که آقای ... چندان روی زبان انگلیسی مسلط نیست. نه اینکه بلد نباشه، بود، اما مسلط نبود. من من میکرد و دنبال کلمات میگشت، اونم تو یک گفتوگوی ساده و مختصر. بعد من هی به این فکر میکردم که این آدم چطور در مورد ازدواج موقت یا حجاب یا هزار چیز دیگه بحث میکنه و مغلوب هم نمیشه؟ باورش سخته. من البته مطمئنم خانم شادمهری مثل اون آقا نیست. چون اولا از بچگی اهل بحث بار اومده و دوما زبان سوم خیلی سریعتر و راحتتر از زبان دوم پیشرفت میکنه. بعد هم اینکه مطمئنم ایشون با توجه به علاقهش و تجربیات گذشته، استدلالها و کلمات تخصصی ر�� از قبل چک میکرده و آماده بوده. و از همه مهمتر اینکه هنوز عدم تسلطش به من ثابت نشده. اما باورش برای من سخته که آدم همیشه توی بحث پیروز بشه. حالا افراد بی اطلاع به کنار، با سنیها در مورد شیخین بحث کنه و پیروز بحث باشه؟ با اون تعصبی که سنیها دارن و اون همه حدیث جعلی؟ کار سختیه. من احساس میکنم آدم همیشه توی کلهی خودش و به زبان خودش به این خوبی هست، اما شاید در واقعیت و به یک زبان غیرمادری، چندان خوب نباشه و حتی خودش متوجه هم نشه. مثل همون موردی که خانم شادمهری در مورد "میمون من" تعریف کرده بود. البته در کل به جز پایانش، خیلی دوستش داشتم و توصیه میکنم بخونیدش.
اگه بخوام حسم رو نسبت به خاطرات سفیر در یک کلمه توصیف کنم از "سیندرلای اسلامی" نام می برم😁😁 رخدادها و اتفاقاتش دقیقا به نظرم رویای مشترک همه ی مذهبی هاست ...این که یک روزی بتونن تاثیرگذار و هدایت گر باشن...مثل فیلم دلشکسته و تاثیری که شهاب حسینی مثلا روی دختر داستان می ذاره. حالا آدم مگه میشه یک داستان درباره رویای عمیق درونشو دوست نداشته باشه؟ برای همین خاطرات سفیر برام عزیز و دوست داشتنی بود ولی خالی از اشکال هم نبود. (شاید درست مثل تصویر کتاب...خاطرات سفیر شراب عرفانی بود که می تونست خیلی مست کننده باشه ولی اون مشکلاتی که توش بود هر از گاهی آدم رو عقب می روند)
پررنگ ترین مشکلش برای من شاید این بود که از زبان یک مذهبی برای یک مخاطب مذهبی بود. این اصلا یک مسئله ایه که گویا در قشر مذهبی تقریبا همیشگیه. حرف هایی که خودمون قبول داریم رو میایم برای کسایی که اون حرفا رو هم قبول دارن بازگویی می کنیم. خب چه فایده آخه؟ از بین کتابای مذهبی که من خوندم( که واقعا بی شمار هم نیست و کمه متاسفانه) با وجودی که دوستشون دارم اما هیچ وقت نمیتونم به کسی در جواب به سوالاتش یا شبهاتش یا کلا هرچی معرفی کنمش. بس که صاااف میریم تو دل تفکرایی که قبولشون نداریم همه جبهه گیری می کنن. حتی خود من!
نکته ی بعدیش اینه که شخصیت سازی خیلی ضعیف بود. نیلوفر الان فقط و فقط چند تا صفته تو ذهن همه ی ماهایی که خودشو فقط از طریق کتابش میشناسیم: یه دختر مسلمون با ایمان که خوب بحث می کنه و هدایت گره. حالا از قضا تو فرانسه است. همین. ماها یکی دوتا صفتمون( هر چند هم بارز) نیستن که ما رو می سازن بلکه ما مثل یک فرشیم، پر از طرح، پر از گره، پر از بالا و پایین. و البته که همه تو بافت قرار میگیریم. شناختن صمیمی تر و نزدیک تر شخصیت باعث میشه هم ذات پنداری بیشتری رخ بده و در نهایت هدف که درک حرف های نیلوفره بهتر رخ بده. مثلا نیلوفر اول داستان میگه که طراحی صنعتی خونده. برای من این تصور ایجاد شده بود که توی فضای مکانیک و طراحی ماشین آلات و ایناست. بعد اون اواسط یک داستان میاره که از طرف دانشگاه انتخاب شده بره سمینار مد. یا ملت ازش درباره ی همخوانی رنگ ها و طرح و اینا سوال می پرسن که بیشتر به سمت حوزه طراحی لباسه. بعد خب منم که بیسوادم یک مقداری در باب رشته ها الان نمیدونم بالاخره توی کار طراحی ماشین آلات بود یا لباس؟ اگه ماشین آلات دیگه اون سمینار مد جریانش چی بود آخه؟ اگه مد بود اون سیستم دانشگاه چی بود؟ در این تیپ نکات مثلا(که عمیقا مربوطه به اون مشکل صاف رفتن توی دل تفکر مقابل) توصیف فضا کمه وقتی هم هست کاملا یک طرفه و حق به جانب داره. توی کل کتاب یعنی فکر کنم فقط یک نکته ی مثبت درباره ی فرانسه گفته شد اونم جایی که بود راننده اتوبوس بهش گفته بود به خارجیا ربطی نداره. 😂😂 وقتی تعادل توی یک دیدگاه رعایت نمیشه از قدرتش کم میشه. آدمی که خارجو دوست داره یا اقوامش اونجان یا خودش دیده میدونه که یک سری نکات مثبتی هم هست که اصلا اشاره نمیشه بهش بعد تو دلش میگه بیا اینم یه آدم دولتی و حکومتی دیگه که اصرار داره غرب رو اوج فساد و به درد نخوری و ناکارآمدی و .... نشون بده و بگه ماها بهشتیم. در نتیجه کل حرف های خوب دیگه ای هم که تو کتاب هس صاف از این گوش میره تو از اون یکی در میره.
دیگه در باب جمع بندی ها و مغالطه هاشم (جمع بستن کل مراکشیا، کل فرانسوی ها، کل خارج و امثالهم) چیزی نمیگم😂😂فقط بگم که برام جالبه که یه آدم هیچوقت هیچ جا تو هیچ بحثی کم نیاره. یعنی به نظرم یخرده با احتمالات جور در نمیاد بالاخره کم کمش اینه که یه آدمی هست که قوانین مباحثه رو درست رعایت نکنه و کار به خشونت کلامی کشیده شه یا یه دلیلی یه روزنه ای پیدا شه که بهش تا حالا فکر نکرده بودیم. و این که این خاطرات تو فرانسه است نه ایران! توشم از ایرانیا خبری نیس! که خب این مسئله رو جالب تر هم میکنه. چون بحث همیشه با کسایی که روی یه مسائل عمومی یا فرضا منطقی و از این دست مشکل دارن که خب به زمینه ماجرا هم مسلط نیستن ولی یک ایرانی که تسلط بیشتری روی مسائل داره سوالای سخت تر و دقیق تری می پرسه...این خودش به نظرم یه جور مغالطه خاموشه کتابه😁😅😅شایدم من اشتباه می کنم حالا نمیدونم.
میدونم که این به قصد کتاب بودن نوشته نشده و وبلاگ بوده ولی این یک جمله نمیتونه واقعا دلیل قانع کننده ای برای همه ی مشکلاتش باشه. در واقع فقط یه کپی پیستی بوده از تو وبلاگ تو ورد و بعدشم چاپ که خب مشکلات ذکر شده رو به وجود میاره😁 من جمله زبان غیر کتابی، توضیح های اندک، جمع بندی ها و ...
حالا نکات خوبش: گاه به گاهی بامزه میشد. حکایت حکایت بود و خوندنش حقیقتا راحت و روون یعنی من هی خودمو به زور نگه میداشتم که تا تهش نخونم همون هفته اول😂 بعضی از بحث ها یا داستان هاشم که واقعا عشق بود❤️❤️ مثل اثبات امامت یا دعای کمیل
از اونایی که نگفتم باید به بهم زدن نامزدی امبرژوا، داستان شراب، داستان استاد " تماشاچیا کارشون کف زدنه" و داستان پایانی بود که به نظرم الحق هم کتاب رو ختم به بهترین نحو ختم کرده بود.
حالا من این همه حرف های منفی زدم نه که فکر کنید لذت نبردم از خوندنش ها! چرا خیلیم حال داد خیلی جاهاشم دوست داشتم و منقلب شدم ولی من کلا یخرده نقد منفی رو بیشتر ارادت دارم بهش😁😁
کلید اسرار گونه، ما خیلی خوبیم. برای دل خوش بودن و تایید اینکه اعتقادات ما درسته و بقیه اشتباه می کنن. کتابی کاملا گزینشی و سطحی، انتظار استدلال نداشته باشید.
گفتم:من ایرانی ام. امبر:من هم همین طور. نویسنده : ببینم تو ایرانی هستی؟! امبر:روم نشد بگم آمریکایی ام. تو که می دونی؛ اینجا(فرانسه) کسی از آمریکاییا خوشش نمی آد.
خب بالاخره ریویوی این کتاب رو می نویسم چون به تعویق انداختنش و فاصله گرفتن از زمان خوندنش نوشتن رو سختتر می کنه.و واقعا هم احتیاج به ریویو داره. اول از همه لحن محاوره ای و ادبیات ضعیف کتاب واقعا آزاردهنده است.چرا نویسنده به خودش حتی زحمت کتابی کردن جملات را نداده؟!این ها به زعم من برای انتشار در سطح وبلاگ هم کافی نیستند چه برسد به کتاب. دوم اسم کتاب.من ابتدا فکر کردم واقعا خاطرات یک دیپلمات را قرار است بخوانم که خیلی زود متوجه اشتباهم شدم و این هم اول کار ضربهی دیگری بود! همین احساس وظیفه کردن نویسنده را نمیفهمیدم.-فارغ از این که بخش زیادی از حرفها و خاطراتش به نظرم کاملا غیرواقعی و تصنعی آمد-حالتی شبیه توهم خودمهم پنداری در کتاب حس میکردم که کلافهام میکرد.انگار نویسنده فکر می کرد هرجا می رود و هرکار می کند همه منتظرند واکنش و نظراتش را بدانند! سوم استدلال های بسیارضعیف و خاطراتی شبه تخیلی برای اثبات اعتقاداتش.فارغ از اینکه بالکل این شرح باجزییات بحث ها به نظرم برای درس اصول عقاید مناسبتر است تا کتاب خاطرات، واقعا بعضی جاها از تفکرات نویسنده حیرت کردم!از این عجیب تر این بود که همین اطلاعات پیش پاافتاده و بعضا غلط باعث تحسین و تعجب حاضرین میشد و با همین حرفهای بچگانه ثانع میشدند!اصلا برایم قابل باور نیست. چهارمین ضعف کتاب تمسخر و تحقیر دیگران و حالت شبه نژادپرستانهی نویسنده بود.خیلی راحت به خودش اجازه میداد دیگران را براساس ظاهر قضاوت کند و جالب اینکه در این امر کاملا خودش را محق میدانست.یکی از نفرت انگیزترین بخش های کتاب توصیفاتش دربارهی پدر نائل بود که به صرف ظاهر و اندیشه ی او می گفت این آدم "اصالت" ندارد و تمام مراکشیهایی که من دیدم همینطورند!!!!مایه تاسف است که کسی به خودش اجازه دهد براساس مشاهدات بسیار محدود دربارهی یک ملیت به این سادگی اظهارنظر کند و دیگران را هم به آن ملیت بدبین کند. آن هم در یک کتاب و منبع نوشتاری. درکل بعد از کتاب شروع یک زن فریبا کلهر مقام دوم بدترین کتاب فارسی ام را با قطعیت متعلق به این کتاب میدانم.
داستان هیجان انگیزی است اما وقتی کمی فکر کنی به این که این اتفاقات کاملا در بستر واقعیت اتفاق افتاده باشد کمی آدم را دچار تردید می کند که یا کمی در روایت ها غلو شده یا به شکل گزینشی روایات بیان شده اند که البته هیچ کدام از این ها هم عیبی ندارد و نویسنده هم هیچ وقت تعهدی نکرده که این کارها را انجام ندهد و اصولا هم کسی چنین انتظاری از ایشان ندارد که همه چیز را بدون کم و کاست بگوید. ولی همین عدم اهمیت، عبث بودن این دعوایی که یک گروه این موضوع را نقص کتاب می دانند و نویسنده را فحش میدهند و عده ای آن را نفی می کنند را نشان می دهد.
به هرحال کتاب لذت بخشی است، انسان جوان و مومن که چندان متعصب به نحوه اندیشه و ادبیات غربی نیست از آن لذت می برد و با آن ساعت های خوبی را می گذراند و من هم خداروشکر هنوز جوانم، کمی مومن و تعصبی هم که ندارم پس لذت می برم. شما هم که لذت نمی بری تخیلات داستان نویس های غربی را بخوان و به به و چه چه کن:)
این کتاب هم نکات مثبت داشت؛ هم نکات منفی اول از نکات مثبت شروع میکنم. کتاب مشکلات مهاجرت یک دختر مسلمان رو به خوبی توصیف کرده بود؛ مشکل حجاب و پوشش متعادل داشتن، دست دادن با آقایون، نجاست و تمیزی، خوردن غذاهای حلال و نماینده و سفیر ایران بودن بعضی بحث های خانم نیلوفر شادمهری با سنی ها، مسلمانان الجزایر و ماداگاسکار ، مسیحی و کاتولیک ها و حتی لاییک ها جالب بود.
اما بعضی بحث ها خیلی سطحی و تکراری بود. من نثر کتاب رو دوست نداشتم. خانم شادمهری در کمال احترام نثر و بیان یک نویسنده رو ندارن. نثر کتاب بیشتر به یک استوری طنز اینستاگرامی شباهت داشت و شوخی ها و طنز کتاب لوس و بچگانه بود. اصطلاحاتی در کتاب استفاده شده بود ��ه بیشتر مناسب صحبت کوچه بازاری هستن؛ نه مناسب یک کتاب با محتوای مذهبی! و در ضمن، به نظرم خانم شادمهری آن چنان به زبان فرانسه مسلط نبودن که بتونن تو تمام بحثای عقیدتی پیروز باشن(به مثال تلفظ نادرست کلمه ی میمون در ص ۲۵ تا ۳۰ کتاب و آبروریزی بعدش توجه کنید) به نظرم اولین و مهم ترین کار تسلط به زبان انگلیسی و سایر زبان های خارجیه؛ و در ضمن، شک دارم که این همه بحث به درس ایشون لطمه نزده باشه. ایشون دانشجوی فرانسه بودن و باید تمرکز اصلی رو روی درسشون میذاشتن. من نتونستم خودم رو راضی کنم که به این کتاب بیشتر از دو ستاره بدم؛ ولی به هر خانم مسلمان که قصد مهاجرت داره خوندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم.
بشدت با این کتاب احساس تشابه و هم ذات پنداری کردم. یسری از اتفاقات و بحثا دقیقا واسه منم پیش اومده فقط ایشون در خوابگاهی در فرانسه و من در اصفهان! خانم شادمهری در خوابگاه دانشجویی در فرانسه در بین تعدادی غیر مسلمون و همچنین مسلمونایی که چندان در قید و بند رعایت آداب و احکام نیستند، زندگی می کند و مدام بحث ها و سوالات مختلفی در مورد اسلام و ایران به سراغش می آید!
یکی از نادوست داشتنی ترین کتابها بود برای من و این حسی بود که در تمام طول کتاب داشتم و تنها دلیل ادامه دادنم هم توصیه استادی بود که نظرشون خیلی برام حجت بود، جدا از فاجعه ای که در رابطه با ادبیات کتاب وجود داشت که کاملا بدون هیچ ویراستاری و به حالت نوشتاری نوشته شده بود و خیلی من رو اذیت میکرد، در تمام طول خوانش کتاب حسم این بود که با یک انسان خیلی متعصب روبرو هستم. شاید رفتار نویسنده با اطرافیانش در کتاب اینطور نبوده باشه اما به واسطه اشتراک گذاری بدون تعدیل و سانسور تمامی احساسات و افکارش و غالبا هم حق به جانب بودن این احساسات و افکار، باعث شده بود همچون منی واقعا نتونه ارتباط عاطفی خوبی با کتاب برقرار کنه... هرچند که شاید همین کتاب برای قشر مذهبی جذابیتهای خاص خودش رو داشته باشه اما برای باقی اقشار فکر نمیکنم نقطه کششی تو سیر و روایت قصه وجود داشته باشه...
اول؛ خوبی های کتاب: خوش خوان و روان استغ برای خانم ها و دخترهای جوان به شدت مفید و دوست داشتنی است. لحن صمیمی نویسنده، تنه به فیروزه جزایری دوما می زند و در مجموع یک کتاب سبک و راحت و همذات پندار برای جوانان است
اما نکته مهم این است که اصلا کتاب نیست! پاورقی و وبلاگنوشته هایی است که نمی توان جمع آوری آنها را به نام یک کتاب دانست. فراز و فرود مشخصی ندارد؛ شخصیت ها جز یکی دو تا، خوب پرداخته نشده اند و ابهامات درباره مسائلی که در کتاب مطرح شده به شدت زیاد است. لحن شعاری و تکراری هم بسیار آزاردهنده است
مساله مهم دیگر این است که کتاب بیشتر برای قشر مذهبی قابل قبول و خواندنی است و کسی که تقدات دینی نداشته باشد یا حداقل در اولویتش نباشد، بهره چندانی از کتاب نمی برد
در مجموع، برای یکبار خواندن آن هم به طور خاص برای دختران محجبه ایرانی توصیه می شود
خوشم نیامد، راستش درک نکردم. خاطرات و گاه نوشته های دانشجویی در فرانسه است که پیشتر این ها را در وبلاگ می نوشته و بعد که اقبال به وبلاگ را دیده اند گفته اند خوب چاپ هم بکنیم ! پاره پاره بود، سرعت وقوع وقایع و سپری شدن زمان مشخص نبود و فقط و فقط به یک سری بحث های دینی پرداخته بود. نه اینکه اینها بد باشد ولی ای کاش چیز دیگری هم داشت. واقعا هیچ چیز دیگری نداشت.
مباحث دینی و اعتقادی که در کتاب مطرح میشد بسیار سطح پایین بود و اصلا در حدی نبود که نویسنده بخواد خودش رو سفیر ایران و حافظ منافع ایران یا اسلام بنامه! انگار داری دفتر خاطرات یه دختر دبیرستانی رو میخونی...
خانم نیلوفر شادمهری، دانشجوی مسلمان ایرانی، برای گرفتن دکترا راهی فرانسه میشه و این کتاب گوشهای از خاطرات ایشونه در خوابگاه و مواجهه با افراد مختلف. در واقع این کتاب، شرح گفتگوهای ایشون با دیگران در مورد شبهاتیست که به حجابش، دین اسلام و بخشی از سیاستهای ایران وارد میشه و اون قسمت ماجرادار بسیار محدودش، بهانهی ایجاد بحثها. کتاب زبان ساده و ملموسی داره.
خلاصه بگم که این کتاب نسخهی modified کتابِ دختران آفتابه که چون یک خانم نوشتهش، بهشدت برام قابل احترامه.
اما باید بگم، این کتاب برای دخترای نوجوان خیلی کاربردی[تر]ه ؛ دخترایی که حوالی ۱۴ ، ۱۵ سالگی حس میکنند نیاز دارند منطقی در مورد دینی که دارند بدونند و در مورد ایراداتی که بهش وارد میشه پاسخگو باشن.
× برای افرادی در سن من ممکنه کتاب جذّابیت نداشته باشه.
کتاب خیلی خوبی در مورد چالش های زندگی یک دانشجوی مسلمان ایرانی در فرانسه خاطرات جذاب و بدرد بخور خانم نیلوفر شادمهری در برخورد با دانشجویان مسلمانی که هیچ چیز از اسلام نمیدونن به نظرم خصوصا خانم ها حتما بخونند
خاطرات سفیر، خاطرات دختر ایرانییه که بورسیه تحصیل دکتری، در رشته طراحی صنعتی در فرانسه رو گرفته و کل این کتاب شامل خاطرات نیلوفر شادمهری در خوابگاه دانشجویی در فرانسه است که پذیرای ملیت های متفاوته.
"اسلام به مردها توصیه نکرده چهارتا زن بگیرن. درواقع اسلام تعداد همسران یک مرد رو کاهش داد و محدود کرد. قبل از اسلام رسم بود که مردا تعداد زیادی زن داشته باشن. همین بیخ گوش شما پادشاهانی بودن که تا ده تا همسر داشتن. کاملا هم طبیعی و عرف بود. اسلام که اومد این تعداد رو محدود کرد؛ تازه، با شرایط خیلی خاص و سخت. از طرفی جنگایی که اتفاق می افته باعث میشه مردا کشته بشن و این وسط زنایی بمونن بعضا با بچه که توانایی پرداخت مخارج زندگی رو نداشته باشن. اینجا چه اشکالی داره که یه مرد، به طور قانونی، سرپرستی اون رو هم، با رضایت همسرش، به عهده بگیره؟ همسر اون زن برای دفاع از من هم جنگیده. چطور زمان جنگ اون زن پذیرفت که همسرش برای دفاع از خودش و دیگران به جنگ بره؟ خب، چه اشکالی داره همسر من در چنین شرایطی برای اونا هم نون آور بشه؟" جالبه! خب بخش اول کاملا منطقی بنظر میرسه، این دستور مربوط به ۱۴۰۰ سال پیشه که جنگ های زیادی بود و به زن به چشم ماشین تولید مثل نگاه میکردن. اما الان چی؟ هر روز که اختراع جدیدی بیرون میاد، یه لشکر عظیم از افراد همه جیز رو حرام اعلام میکنن. الان جنگی وجود نداره، و از اونجایی که عموما شغل ها مربوط به قوای جسمی نیست، زن و مرد میتونن کاری رو انجام بدن. الان چرا هیچ فتوایی در جهت تک همسری وجود نداره؟! اوه ببخشید، اونموقع خیلی برای همین عده ای که راست راست فتوا میدن سخت میشه! چجوری از ۳ تا زن عزیزشون طلاق بگیرن؟!
" میبینید تورو خدا!مثلا روز اول بود... مثلا من مسلمون بودم و اونا هم مسلمون بودن... این هم خوشامدگویی شون بود؛ اون هم جلوی اون همه مسیحی و لاییک و هندو و ...." معیار سنجش انسان ها برای خانم شادمهری، دینشونه و بس.
"صبح راه افتادم برم مرکز شهر چند تا کار اداری انجام بدم و خیلی زود برگردم دانشگاه. یه سر رفتم بانک. یه سری هم به اداره تامین اجتماعی زدم. یه نظارتی هم به کار فرمانداری نمودم تا مطمئن بشم همه کارمندا سر کارشون هستن و کاراشون رو انجام می دن و پیگیر امور خلق الله هستن. چقدر خیالم راحت شد وقتی همه قول دادن در غیاب من هم همون قدر کار کنن که در حضور من!" از آدم هایی که فکر میکنن از طرف خدا مامورن که مردم رو به راه راست هدایت کنن، درحالی که خودشون تو لجن غلت میزنن متنفرم.
"همیشه کشور ما تحریم بوده و این خودش خیلی از مشکلات رو باعث میشه. اما همه این مشکلات به اونچه به دست آوردیم می ارزه." دقیقا به چی؟
"اون شب تا دیروقت درباره جایی برای زندگی با امبر صحبت کردیم؛ جایی که مناسب باشه... جایی که هیچ ظالمی به خودش حق تجاوز به دیگری رو نده... جایی که حتی اگه رفاه زیادی نداشته باشه، اطرافت رو آدمای عاقل و معتقد گرفته باشن؛ آدمایی که از دیدنشون و از همنشینی شون کلی لذت ببری و وقتت هم تلف نشه." :)) "همیشه معتقد بودهم نباید برای حرف مردم اهمیت قائل شد!" واسه همین تو کل کتاب سعی میکردی نظر مردم رو راجع به اسلام عوض کنی؟
"اخم های رشید توی هم بود. ریاض با چشمای گرد و یه کم بهتزده حرفا رو دنبال میکرد. عمر ساکت و آروم فقط نگاه می کرد. حق هم داشتن. آدمای بی دین نبودن. به اون چیزی که فکر میکردن درسته معتقد بودن. به نظر من، ارزش اونا خیلی بیشتر از کسایی که میدونن چیزی درسته و بهش عمل نمی کنن. من این جدلا رو ناشی از جهل میدونم، نه عدوات." این جملات خطاب به مسلمان های سنّی زده شده.
"فهمیدم ماداگاسکاریا یه جورایی هندی ان." خانم شادمهری خودش رو کشت که به همه ثابت کنه ایرانی ها عرب نیستن، الان خودش راجع به یه کشور دیگه داره همین فکر رو انتقال میده.
"اون زن بیچاره حتما زن خوبی بود که از رفتار اون مرد عصبانی شده بود. اما کسی بهش نگفته بود که این آزار میتونه به تبع پوشش خودش پدید بیاد؛ یعنی خودش باعث وقوع اتفاقی میشه که به شدت آزارش میده." هیچ ایرادی از مرد ها گرفته نشد تو این کتاب.
تعریفش و شنیده بودم هم تعریف خوب هم بد خودمم هم نظر خوب دارم دربارش هم بد اما در کل کتاب خوب متوسطی بود
اگه این کتاب و تو دوران نوجوونیم بهم میدادن با توجه به سوالهایی که اون موقع تو ذهنم بود بهترین کتاب زندگیم میشد فک کنم کلی سوال و جواب اعتقادی در کنار همدیگه اونم در بستر یه موقعیت واقعی توی کشور فرانسه
کتاب روونیه اگه تایم داشته باشی و موضوع و دوست داشته باشی میتونی یکسره و ی روزه بخونیش
یکم به نظرم عجیب و غیرقابل باور اومد اینکه دختره رو پذیرفته بودن تو جمعشون و دوستش داشتن همچین شخصیتی و تو کشور خودمونم تو جمعا پس میزنن الان چ برسه به یک کشور لائیک همین قسمت شاید بهم احساس صداقت نمیداد از وقایع فکر میکنم همه خاطرات و باهامون درمیون نذاشتن و ی گلچینی و دارم میخونم از خاطراتی که تونستن جواب بدن و طرف مقابل گفته به به چی گفتی
اول که شنیدم اسم کتاب و موضوعش رو فکر کردم واقعا ی سفیر رفته ی کشور خارجی و در کنارش مبلغ دینی هم شده
یک چیزی که واقعا من و اذیت میکرد این بود که من از ی ادم مذهبی که اینهمه ادعا داره انتظار تمسخر ندارم ولی گاها دیده میشد افراد و یا نژادی مسخره میکنه مثلا اعراب و ... و دیگه اینکه اون قسمت هایی که نوشته بود مثلا تو ص۱۳ "چققققققدر" واقعا انگاری یکی با روح و روانم بازی میکرد کتابه صفحه تایپ تلگرامتون که نیست درسته مال متن وبلاگ بوده ولی خب برای انتشارشون به عنوان کتاب زحمتشون میشد اگه یکم کتابی تر مینوشتن.
بالاخره این کتاب رو خوندم. گرچه به خاطر طرح جلدش که اصلا قشنگ و جالب نبود، هر کاری کردم دلم راضی نشد بخرمش، از یکی از اقوام امانت گرفتمش. اول از همه، کتاب خطرات سفیر، "کتاب" نبود. به قول خیلی دوستان همون نوشتههای وبلاگ تعطیل شدهی نویسنده بود که بدون ویرایش به کتاب منتقل شده بود. شاید نویسنده میخواسته نوآوری کنه، شایدم فقط حوصله ویرایش و اصلاح رو نداشته، نمیدونم. شاید اگر همین نوشتهها رو توی وبلاگ نویسنده خونده بودم نظر بهتری بهشون داشتم، چون فرمشون به اون فضا میخورد، اما در قالب کتاب کمی اذیتم کرد. دوم، حس کردم فضای کتاب خیلی مصنوعیه. چیزی مثل کتاب تنتن و سندباد، که فقط تو مخ خواننده فرو کنه که ایرانیا الن، بلن، خیلی خفن و بافرهنگن، مسلمونا این جوریان و غیره. نویسنده انگار با همه دعوا داشت. و خب نمیدونم، شاید میخواست تاثیر عمیق این فرد رو برسونه، اما اون همسایهشون که یهو تصمیم گرفت بره حوزه و اینها، هیچ جوره تو کت من نمیره. یا مثلا نمیتونم قبول کنم که فضای فرانسه در اون حد نابود و پر از گند و کثافت باشه، شاید ایراد از منه اما حس میکنم فضاسازی کمی اغراقآمیز بود. سوم، من به نویسنده این کتاب غبطه میخورم. نه به خاطر نوشتن خاطرات سفیر، نه حتی به خاطر این که یه وطنپرست و یه مسلمون متعصب بود، بلکه به خاطر این که پای اعتقاداتش وایساد. نمیخوام بشینم و درمورد فواید نماز و حجاب سخنرانی کنم، نه، هرکس اعتقادی داره و نظر همه هم محترمه، اما این که آدمی توی کشوری که به قول خودش تا اون حد بیبند و باره حتی ظواهر دینش مثل حجاب و در ملأ عام نماز خوندن رو ترک نکنه، آدم قابل احترامیه. و علاوه بر اون به خاطر تاثیری که روی اطرافیانش، به خصوص "امبر" داشت که بسیار حسادتبرانگیز بود. چهارم و آخر، بحثهای مطرح شده در کتاب مفید بودن، هرچند که من با بعضیهاشون اصلا و با بعضیهاشون کمی موافق نبودم، اما به درد میخوردن برای وقتی که کسی از اعتقاداتت سوال میکنه. در کل، خوندنش خالی از لطف نبود، مخصوصا که تیکههای طنزی داشت که اون همه بحث رو قابل تحمل میکردن.
بانشاط و زنده! قلم روان و جذابی دارد خانم نویسنده. در ظاهر بدون به کار بردن هیچ فن خاصی صرفا خاطره نوشته. اما اینکه با همین قلم ساده، خواننده دوست ندارد کتاب را زمین بگذارد، و اصلا متوجه نمیشود کِی کتاب به آخر رسید، یعنی توانایی نوشتن! که کار هرکسی نیست. چقدر هم خوب توانسته بود از پس سوالات بی امان درباره مذهب و مملکتش بربیاید! قسمت های طنزش هم که حسابی حال آدم را جا میآورد! آرزوی موفقیت همیشگی میکنم برایش. خیلی یاد گرفتم. خیلی...
چقدر خواندن این کتاب شیرین و جذذاب بود. واقعا به بودن چنین افرادی در میان جامعه جوانمان افتخار میکنم. کتابی که در کمتر از یک روز آن را خواندم. با خانم نویسنده به واسطه اشعار ایشان (مثلا شعر "بهانه" که در تلویزیون هم بارها پخش شده است) آشنا شده بودم. این کتاب را هم به اتفاق در کتابخانه یکی از اساتید دانشکده مهندسی برق و کامپیوتر دانشگاه تهران دیدم و از او خواستم به من امانت بدهد تا آن را مطالعه کنم. در اوراق اول متوجه شدم که نویسنده آن خانمی است که میشناختم. ظاهراً ایشان الان استاد دانشکده هنر هستند. به نظر من ایشان و خانم مریم روستا که نوشته های ایشان نیز در وبلاگشان در کتاب "به خاطر آیه ها" منتشر شده و از این دست افراد، یک سبک و الگوی عینی برای دختران جوان انقلابی عصر ما هستند. من ایشان را به واسطه قلم زیبا، ضمیر و نفس پاک و توفیقاتشان تحسین میکنم. این کتاب را هم به همه برای مطالعه توصیه میکنم. ظاهراً این کتاب از سال 95 تا به امروز بیش از 40 بار به چاپ رسیده است!!
این یک ریویوی واقعی نیست چون من فقط ابتدای کتاب را خواندهام، پس به قول انگلیسی آن را با یک ذره نمک بخوانید و اگر خطا رفته ببخشید. خواستم بگویم به همان اندازه که نگاه مدینه فاضله به غرب داشتن اشتباه است، رویکرد میسیونری و برویمغربیهایگمراهراهدایتکنیم هم خطاست. من از نگاه ازبالابهپایین و ایرادگیر نویسنده خوشم نیامد، و حس کردم در توصیف ماوقع از جانب انصاف خارج شده. تقسیم و دو دستگی و اثبات مابهترازآنهاییم کتاب در من دافعه ایجاد کرد. دلم میخواهد از یک نویسندهی انقلابی و مذهبی خاطراتی بخوانم در شرح گفتگوی صمیمانه با «غربیها»، که یادمیگیرد و یاد میدهد و اصراری ندارد حقانیت خودش را اثبات کند و پرچم پیروزی تکان دهد؛ چون اصولا گفتگو را جنگ نمیبیند.
پ.ن: زبان شکسته برای وبلاگ هم زشت است؛ در کتاب چاپشده که اعتبار کل نوشته را زیر سوال میبرد.
لا أنكر انّي أصابني الإحباط والملل عندما بدأت كتابها، فليس أسلوب الكاتبة بالقويّ أو السرديّ الذي يثري العقل ويشبع فضول النّفس، كما أنّ مزاحها بدا جافًا ثقيلًا في بادئ مذكراتها. لكن يداي ما استطاعتا ترك الكتاب، ولا عيناي تمكنتا التوقف عن الجري خلف الكلمات والصفحات، حتى انهيته في ذاتِ اليوم الذي بدأتُ فيه، وما غادرته إلا بإعجابٍ جمّ وشوق. كفتاةٍ مسلمةٍ ملتزمة، قدمتْ لي نيلوڤر إنموذجًا مؤدبًا مُحنكًا في مواجهة كل من يقف في مواجهتي ويرمي أمامي باسئلةٍ أو استنكارات لعقيدتي وما شابه. بأدبٍ جمٍّ لكن ليس ماحيًا للذات! بفهمٍ حقيقيّ لمفاهيم تلك العقيدة ولتاريخها، وللعقائد في مواجهتها. حتى استطاعت أن تترك أيّما أثرٍ في نفوس من قد عاشرتْهم بحقّ. كتابٌ موفقٌ آخر لدار المعارف الحكمية.
درسته که از نظر ویراستاری و بار ارزشی اشکالاتی بهش وارد بود . حتی با وجود پراکندگی روایت ها ، بازهم جذابیت داشت و اونقدری که بهش حمله شده بد نبود اصلا .
جزو بدترین کتابهایی بود که خوندم. نویسنده میخواد به عنوان یک دانای کل و با یک خودبرتر بینی بقیه رو نصیحت کنه و به راه مورد نظر خودش هدایت کنه ولی متاسفانه هیچ کدوم از دلایلی که میاره منطقی نیستن و هیچ وقت نمیاد دلایل قانع کنندهای ارائه کنه فقط نقد بدون دلیل وارد میاره (این حسیه که من ازش گرفتم) به علاوه که ایشون به عنوان یک خود سفیر بین خیلی جاها داره بقیه رو کوچکتر از خودش میبینه و تیکههایی که بهشون (به نژاد و ملیت و چیزهای دیگه) میندازه خیلی زننده میکنه و اگه اون افراد بیان و این کتاب رو بخونن نمیدونم چه فکری راجع به ما میکنن. در واقع این به اصطلاح شوخیها خیلی هم بیمزه هستن و مزهی نژادپرستی و خودبرتربینی دارن. یک مسأله دیگه اینکه کتاب من اولین چاپش مربوط به سال ۱۳۵۹ هست ولی بعضی از این خاطرات به مسائلی اشاره دارن که خیلی زمان زیادی ازشون نمیگذره و یه حس ساختگی بودن به من دست داد، نمیدونم!