Jump to ratings and reviews
Rate this book

در آستانه

Rate this book
مجموعه اشعار به انتخاب انتشارات نگاه
چاپ دوم ۱۳۸۴

Audio CD

First published April 1, 1997

8 people are currently reading
241 people want to read

About the author

احمد شاملو

195 books1,353 followers

احمد شاملو، الف. بامداد یا الف. صبح (۲۱ آذر ۱۳۰۴ - ۲ مرداد ۱۳۷۹)، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار، مترجم و از بنیان‏گذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛.زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیت‏های سیاسی، پایانِ همان تحصیلات نامرتب را رقم می‏زند. شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونه‌ای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر منثور شناخته می‌شود. شاملو در سال ۱۳۲۵ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نیمایی روی آورد؛ اما برای نخستین‏ بار در شعر «تا شکوفه‏ سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و سبک دیگری را در شعر معاصر فارسی شکل داد. شاملو علاوه بر شعر، فعالیت‌هایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمه‏‌هایی شناخته‌شده دارد. مجموعه کتاب کوچه او بزرگ‌ترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران می‌باشد. آثار وی به زبان‌های: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی∗ ترجمه شده‌اند. شاملو از سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال، ‏ مشاور فرهنگی سفارت‏ مجارستان بود.
شاملو در زندگی خانوادگی نیز زندگی پر فراز و نشیبی داشت ابتدا با اشرف الملوک اسلامیه در سال ۱۳۲۶ ازدواج کرد. اشرف الملوک همدم روزهای آغازین فعالیت هنری شاملو بود. ده سال بعد در ۱۳۳۶ که شاملو برای کسی شدن خیز برداشت اشرف را طلاق داد و با طوسی حائری که زنی فرهیخته و زبان دان و ثروتمند بود ازدواج کرد. طوسی کمک زیادی به فرهیخته شدن و مشهور شدن شاملو کرد. با ثروت و فداکاری خود در ترک اعتیاد به احمد کمک کرد و با زبان دانی خود کاری کرد تا شاملو به عنوان مترجم شناخته شود. پنج سالی از این ازدواج گذشت و شاملو طوسی را هم طلاق داد. ابراهیم گلستان مدعی شده این کار با بالا کشیدن خانه و ثروت طوسی حائری همراه بوده است. در سال ۱۳۴۳ شاملو بار دیگری ازدواج کرد، اینبار با آیدا سرکیسیان دختری ارمنی که چهارده سال از او جوانتر بود و تا آخر همدم روزهای پیری شاملو بود. همچنین آیدا به جز پرستاری، به شاملو در نگارش کارهای پژوهشی اش کمک می کرد

همچنین شاملو برخلاف اکثر شاعران ایرانی ارتباط خوبی با سفارت خانه های خارجی داشت. «نخستین شب شعر بزرگ ایران» در سال ۱۳۴۷، از سوی وابسته‏ فرهنگی سفارت آلمان در تهران‏ برای احمد شاملو ترتیب داده‏ شد. احمد شاملو پس از تحمل سال‏ها رنج و بیماری، در تاریخ 2 مرداد 1379 درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شده‌است.


Ahmad Shamlou (Persian pronunciation: [æhˈmæd(-e) ʃˈɒːmluː], also known under his pen name A. Bamdad (Persian: ا. بامداد‎)) (December 12, 1925 – July 24, 2000) was a Persian poet, writer, and journalist. Shamlou is arguably the most influential poet of modern Iran. His initial poetry was influenced by and in the tradition of Nima Youshij. Shamlou's poetry is complex, yet his imagery, which contributes significantly to the intensity of his poems, is simple. As the base, he uses the traditional imagery familiar to his Iranian audience through the works of Persian masters like Hafiz and Omar Khayyám. For infrastructure and impact, he uses a kind of everyday imagery in which personified oxymoronic elements are spiked with an unreal combination of the abstract and the concrete thus far unprecedented in Persian poetry, which distressed some of the admirers of more traditional poetry.
Shamlou has translated extensively from French to Persian and his own works are also translated into a number of languages. He has also written a number of plays, edited the works of major classical Persian poets, especially Hafiz. His thirteen-volume Ketab-e Koucheh (The Book of Alley) is a major contribution in understanding the Iranian folklore beliefs and language. He also writes fiction and Screenplays, contributing to children’s literature, and journalism.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
350 (46%)
4 stars
244 (32%)
3 stars
119 (15%)
2 stars
40 (5%)
1 star
5 (<1%)
Displaying 1 - 30 of 34 reviews
Profile Image for °•.Melina°•..
407 reviews611 followers
Read
April 5, 2025
انسان زاده شدن تجسدِ وظیفه بود:
توان دوست داستن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندوه‌گین شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سودای جان...
Profile Image for Bahar.
107 reviews62 followers
March 2, 2022
در مقایسه با باقی دفتر شعرهایی که از شاملو تا حالا خوندم، این از بقیه خیلی بهتر بود از نظر من.
.....
از کجا دریافتی درخت ِاسفندگان
بهاران را با احساس سبز تو سلام می‌گوید
و ببر بیشه غرورش را در آیینه احساس تو می‌آراید؟
از کجا دانستی؟
Profile Image for Pejman.
50 reviews26 followers
March 17, 2020
!بدرود
بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)
رقصان می‌ گذرم از آستانه‌ ی اجبار
شادمانه و شاکر.

از بیرون به درون آمدم
...تا جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم

انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود
توانِ دوست‌ داشتن و دوست‌ داشته‌ شدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمان‌ شدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.

انسان
...دشواری وظیفه است

به وداع
فرا پُشت می‌نگرم

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.

!به جان منت پذیرم و حق گزارم
(چنین گفت بامدادِ خسته.)
Profile Image for Kamrani Adnan.
92 reviews23 followers
August 15, 2017
چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقه‌ی راهم کند.

با اذانِ بی‌هنگامِ پدر
به جهان آمدم
در دستانِ ماماچه‌پلیدک
که قضا را
وضو ساخته بود.

هوا را مصرف کردم
اقیانوس را مصرف کردم
سیاره را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنت شدن را، بر جای،
چیزی به جای بِنَماندم.

۴ آبانِ ۱۳۷۱
🍏🔸🔸🔸🔸🍎

قناری گفت: ــ کُره‌ی ما
کُره‌ی قفس‌ها با میله‌های زرین و چینه‌دانِ چینی.


ماهی‌ سُرخِ سفره‌ی هفت‌سین‌اش به محیطی تعبیر کرد
که هر بهار
متبلور می‌شود.

کرکس گفت: ــ سیاره‌ی من
سیاره‌ی بی‌همتایی که در آن
مرگ
مائده می‌آفریند.

کوسه گفت: ــ زمین
سفره‌ی برکت‌خیزِ اقیانوس‌ها.

انسان سخنی نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستینش از اشک تَر بود.

۱۳۷۳
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews877 followers
Read
May 27, 2016
جوشان‌ ‌از خشم‌
مسلسل‌ ر‌ا به‌ زمين‌ کوفت‌
دند‌ان‌ به‌ دند‌ان‌ برفشرده‌
کلوخ‌پاره‌ئى‌ برد‌اشت‌ با دشنامى‌ زشت‌
و با دشنامى‌ زشت‌
بر‌ابريان‌ ر‌ا ‌هدف‌ گرفت‌.
‌هم‌سنگر‌ان‌ خنده‌‌ها نهان‌ کردند.
سهر‌اب‌ گفت‌:
‌آه‌! ديد‌ى‌؟
سر ‌انجام‌
‌او نيز...
Profile Image for Mahdie.
96 reviews26 followers
February 24, 2017
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان انده گین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غرور افراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و نوان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان
انسان دشواری وظیفه است
....
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
October 29, 2009
قناری گفت: ــ کُره‌ی ما
کُره‌ی قفس‌ها با ميله‌های زرين و چينه‌دان چيني.

ماهي ‌سرخ سفره‌ی هفت‌سين‌اش به محيطي تعبير کرد
که هر بهار
متبلور مي‌شود.

کرکس گفت: ــ سياره‌ی من
سياره‌ی بي‌همتايي که در آن
مرگ
مائده مي‌آفريند.

کوسه گفت: ــ زمين
سفره‌ی برکت‌خیز اقيانوس‌ها.

انسان سخني نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستين‌اش از اشک تَر بود
Profile Image for Mohammad Hanifeh.
333 reviews88 followers
October 26, 2016
شعر آخر (قصهٔ مردی که لب نداشت) رو خیلی دوست دارم که البته خیلی با بقیهٔ شعرهای این مجموعه فرق داره...
--------------------
«ــ حسین‌قلی غصه‌خورَک
خنده نداری به درک!
خنده که شادی نمی‌شه
عیشِ دومادی نمی‌شه.
خنده‌ی لب پِشکِ خَره
خنده‌ی دل تاجِ سره،
خنده‌ی لب خاک و گِله
خنده‌ی اصلی به دِله...»
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews877 followers
Read
January 3, 2014
جوشان‌ ‌از خشم‌
مسلسل‌ ر‌ا به‌ زمين‌ کوفت‌
دند‌ان‌ به‌ دند‌ان‌ برفشرده‌
کلوخ‌پاره‌ئى‌ برد‌اشت‌ با دشنامى‌ زشت‌
و با دشنامى‌ زشت‌
بر‌ابريان‌ ر‌ا ‌هدف‌ گرفت‌.
‌هم‌سنگر‌ان‌ خنده‌‌ها نهان‌ کردند.
سهر‌اب‌ گفت‌:
‌آه‌! ديد‌ى‌؟
سر ‌انجام‌
‌او نيز...
Profile Image for Hasti Jamshidi.
7 reviews2 followers
October 31, 2024
‎قناری گفت: ــ کُره‌ی ما
کُره‌ی قفس‌ها با میله‌های زرین و چینه‌دانِ چینی.

‎ماهی‌ سُرخِ سفره‌ی هفت‌سین‌اش به محیطی تعبیر کرد
که هر بهار
متبلور می‌شود.
 
‎کرکس گفت: ــ سیاره‌ی من
سیاره‌ی بی‌همتایی که در آن
مرگ
مائده می‌آفریند.
 
‎کوسه گفت: ــ زمین
سفره‌ی برکت‌خیزِ اقیانوس‌ها.
 
‎انسان سخنی نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستینش از اشک تَر بود.
Profile Image for طیبه تیموری.
146 reviews
Read
July 11, 2015
باید ‌اِستاد و فرود ‌آمد
بر ‌آستان‌ِ در‌ى‌ که‌ کوبه‌ ند‌ارد،

چر‌ا که‌ ‌اگر بگاه‌ ‌آمده‌ باشى‌ دربان‌ ‌انتظار توست‌ و




‌اگر بى‌گاه‌

به‌ در کوفتن‌‌ات‌ پاسخى‌ نمى‌‌آید.

کوتاه‌ ‌است‌ در،
پس‌ ‌آن‌ به‌ که‌ فروتن‌ باشى‌.

‌آئینه‌یى‌ نیک‌ پرد‌اخته‌ تو‌انى‌ بود




‌آن‌جا

تا ‌آر‌استگى‌ ر‌ا

پیش‌ ‌از در‌آمدن‌




در خود نظر‌ى‌ کنى‌

‌هر چند که‌ ‌غلغله‌‌ى‌ِ ‌آن‌سو‌ى‌ِ در ز‌اده‌‌ى‌ِ تو‌هم‌ِ توست‌ نه‌ ‌انبو‌هى‌‌ى‌ِ مهمانان‌،

که‌ ‌آنجا




تو ر‌ا







کسى‌ به‌ ‌انتظار نیست‌.

که‌ ‌آن‌جا




جنبش‌ شاید،







‌اما جمنده‌یى‌ در کار نیست‌:

نه‌ ‌ارو‌اح‌ و نه‌ ‌اشباح‌ و نه‌ قدیسان‌ِ کافورینه‌ به‌ کف‌
نه‌ ‌عفریتان‌ِ ‌آتشین‌ گاو سر به‌ مشت‌
نه‌ شیطان‌ِ بهتان‌ خورده‌ با کلاه‌ بوقى‌‌ى‌ِ منگوله‌د‌ارش‌
نه‌ ملغمه‌‌ى‌ِ بى‌قانون‌ِ مطلق‌‌ها‌ى‌ِ متنافى‌. ــ

تنها تو




‌آنجا موجودیت‌ِ مطلقى‌،

موجودیت‌ِ محض‌،
چر‌ا که‌ در ‌غیاب‌ِ خود ‌اد‌امه‌ مى‌یابى‌ و ‌غیاب‌‌ات‌
حضورِ قاطع‌ِ ‌ا‌عجاز ‌است‌.
گذ‌ارت‌ ‌از ‌آستانه‌‌ى‌ِ ناگزیر
فروچکیدن‌ِ قطره‌‌ى‌ِ قطر‌انى‌ ‌است‌ در نامتنا‌هى‌‌ى‌ِ ظلمات‌:

«ـ


دریغا




‌ا‌ى‌ کاش‌ ‌ا‌ى‌ کاش‌







قضاوتى‌ قضاوتى‌ قضاوتى‌










در کار در کار در کار













مى‌بود!» ـ

شاید ‌اگرت‌ تو‌ان‌ِ شنفتن‌ بود
پژو‌اک‌ِ ‌آو‌ازِ فروچکیدن‌ِ خود ر‌ا در تالارِ خاموش‌ِ کهکشان‌‌ها‌ى‌ بى‌خورشید ـ

چون‌ ‌هرسِت‌ ‌آو‌ارِ دریغ‌




مى‌شنید‌ى‌:

«ـکاش‌کى‌ کاش‌کى‌




د‌اور‌ى‌ د‌اور‌ى‌ د‌اور‌ى‌







در کار در کار در کار در کار...»

‌اما د‌اور‌ى‌ ‌آن‌ سو‌ى‌ِ در نشسته‌ ‌است‌، بى‌رد‌ا‌ى‌ِ شوم‌ِ قاضیان‌.
ذ‌ات‌‌اش‌ در‌ایت‌ و ‌انصاف‌
‌هیاءت‌‌اش‌ زمان‌. ـ
و خاطره‌‌ات‌ تا جاود‌ان‌ِ جاوید‌ان‌ در گذرگاه‌ِ ‌ادو‌ار د‌اور‌ى‌ خو‌ا‌هد شد.



بدرود!
بدرود! (چنین‌ گوید بامد‌ادِ شا‌عر:)
رقصان‌ مى‌گذرم‌ ‌از ‌آستانه‌‌ى‌ِ ‌اجبار
شادمانه‌ و شاکر.

‌از بیرون‌ به‌ درون‌ ‌آمدم‌:
‌از منظر
به‌ نظاره‌ به‌ ناظر. ــ
نه‌ به‌ ‌هیاءت‌ِ گیا‌هى‌ نه‌ به‌ ‌هیاءت‌ِ پرو‌انه‌ئى‌ نه��� به‌ ‌هیاءت‌ِ سنگ‌ نه‌ به‌ ‌هیاءت‌ِبرکه‌ئى‌،ـ

من‌ به‌ ‌هیاءت‌ِ «ما» ز‌اده‌ شدم‌




به‌ ‌هیاءت‌ِ پرشکوه‌ِ ‌انسان‌

تا در بهارِ گیاه‌ به‌ تماشا‌ى‌ِ رنگین‌کمان���ِ پرو‌انه‌ بنشینم‌
‌غرورِ کوه‌ ر‌ا دریابم‌ و ‌هیبت‌ِ دریا ر‌ا بشنوم‌
تا شریطه‌‌ى‌ِ خود ر‌ا بشناسم‌ و جهان‌ ر‌ا به‌ قدرِ ‌همت‌ و فرصت‌ِ خویش‌ معنا د‌هم‌
که‌ کارستانى‌ ‌از ‌این‌ دست‌

‌از تو‌ان‌ِ درخت‌ و پرنده‌ و صخره‌ و ‌آبشار




بیرون‌ ‌است‌.

‌انسان‌ز‌اده‌شدن‌ تجسدِ وظیفه‌ بود:
تو‌ان‌ِ دوست‌د‌اشتن‌ و دوست‌ د‌اشته‌شدن‌
تو‌ان‌ِ شنفتن‌
تو‌ان‌ِ دیدن‌ و گفتن‌
تو‌ان‌ِ ‌اند‌هگین‌ و شادمان‌شدن‌
تو‌ان‌ِ خندیدن‌ به‌ وسعت‌ِ دل‌، تو‌ان‌ِ گریستن‌ ‌از سوید‌ا‌ى‌ِ جان‌
تو‌ان‌ِ گردن‌ به‌ ‌غرور بر‌افر‌اشتن‌ در ‌ارتفا‌ع‌ِ شکوه‌ناک‌ِ فروتنى‌
تو‌ان‌ِ جلیل‌ِ به‌ دوش‌ بردن‌ِ بارِ ‌امانت‌
و تو‌ان‌ِ ‌غمناک‌ِ تحمل‌ِ تنهائى‌
تنهائى‌
تنهائى‌
تنهائى‌‌ى‌ِ ‌عریان‌.

‌انسان‌
دشو‌ار‌ى‌‌ى‌ِ وظیفه‌ ‌است‌.



دستان‌ِ بسته‌‌ام‌ ‌آز‌اد نبود تا ‌هر چشم‌‌اند‌از ر‌ا به‌ جان‌ در برکشیم‌
‌هر نغمه‌ و ‌هر چشمه‌ و ‌هر پرنده‌
‌هر بدرِ کامل‌ و پگاه‌ِ دیگر
‌هر قله‌ و ‌هر درخت‌ و ‌هر ‌انسان‌ِ دیگر ر‌ا.

رخصت‌ زیستن‌ ر‌ا دست‌بسته‌ گذشتم‌ دست‌ و د‌هان‌ بسته‌ گذشتیم‌

و منظرِ جهان‌ ر‌ا




تنها







‌از رخنه‌‌ى‌ تنگ‌چشمى‌‌ى‌ِ حصارِ شر‌ارت‌ دیدیم‌‌










و ‌اکنون

‌آنک‌ درِ کوتاه‌ِ بى‌کوبه‌ در بر‌ابر و
‌آنک‌ ‌اشارت‌ِ دربان‌ِ منتظر! ـ

د‌الان‌ِ تنگى‌ ر‌ا که‌ در نوشته‌‌ام‌

به‌ ود‌ا‌ع




فر‌اپشت‌ مى‌نگرم‌:

فرصت‌ کوتاه‌ بود و سفر جان‌کاه‌ بود
‌اما یگانه‌ بود و ‌هیچ‌ کم‌ ند‌اشت‌.

به‌ جان‌ منت‌ پذیرم‌ و حق‌ گز‌ارم‌!
(چنین‌ گفت‌ بامد‌ادِ خسته‌.)
Profile Image for Zahra Jafari.
18 reviews4 followers
Read
April 14, 2018
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از این‌دست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.
انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمان‌شدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.
انسان
دشواری وظیفه است.


احمد شاملو
Profile Image for Ghazal.
24 reviews21 followers
June 6, 2012
در این اعتراف ِ خاموش
در این همان
که تواند در میان نهاد
با لبی
لبی
بی وساطت ِ آن چه شنودن را باید
Profile Image for baQer (BFZ).
136 reviews19 followers
June 16, 2017

اما داوری آن سوی در نشسته است, بی ردای شوم قاضیان
ذات‌اش درایت و انصاف
هیات‌اش زمان
و خاطره‌ات تا جاودان جاویدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد
Profile Image for Rastin Khajavi.
7 reviews
January 8, 2018
این کتاب،دنیای آشنایی من با شاملو را رقم زد و تا حدی در همین سن جهان بینی من را نسبت به برخی از عناصر شکل داد.
کتابی ست که می شود دوستش داشت و گویی شاملو را در اتاق خود احضار می کنی به گپی پدرانه.
هرچند در نظرم از نظر ادبی و کمی هم شاعرانگی به پای بعضی از دفتر های دیگرش نمی رسد،اما شاملوست دیگر.
باید اِستاد و فرود آمد
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و
اگر بی‌گاه
به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید.



کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آیینه‌یی نیک‌پرداخته توانی بود
آنجا
تا آراستگی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی
هرچند که غلغله‌ی آن سوی در زاده‌ی توهمِ توست نه انبوهی‌ِ مهمانان،
که آنجا
تو را
کسی به انتظار نیست.
که آنجا
جنبش شاید،
اما جُنبنده‌یی در کار نیست:
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف
نه عفریتانِ آتشین‌گاوسر به مشت
نه شیطانِ بُهتان‌خورده با کلاهِ بوقیِ منگوله‌دارش
نه ملغمه‌ی بی‌قانونِ مطلق‌های مُتنافی. ــ
تنها تو
آنجا موجودیتِ مطلقی،
موجودیتِ محض،
چرا که در غیابِ خود ادامه می‌یابی و غیابت
حضورِ قاطعِ اعجاز است.
گذارت از آستانه‌ی ناگزیر
فروچکیدن قطره‌ قطرانی‌ است در نامتناهی‌ ظلمات:
«ــ دریغا
ای‌کاش ای‌کاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
درکار درکار درکار
می‌بود!» ــ
شاید اگرت توانِ شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشان‌های بی‌خورشیدــ
چون هُرَّستِ آوارِ دریغ
می‌شنیدی:
«ــ کاشکی کاشکی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار…»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بی‌ردای شومِ قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان. ــ
و خاطره‌ات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.







بدرود!
بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)
رقصان می‌گذرم از آستانه‌ی اجبار
شادمانه و شاکر.



از بیرون به درون آمدم:
از منظر
به نظّاره به ناظر. ــ
نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانه‌یی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکه‌یی، ــ
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از این‌دست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.



انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمان‌شدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.



انسان
دشواری وظیفه است.







دستانِ بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.



رخصتِ زیستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتیم
و منظرِ جهان را
تنها
از رخنه‌ی تنگ‌چشمی‌ حصارِ شرارت دیدیم و
اکنون
آنک دَرِ کوتاهِ بی‌کوبه در برابر و
آنک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ



دالانِ تنگی را که درنوشته‌ام
به وداع
فراپُشت می‌نگرم:



فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.



به جان منت پذیرم و حق گزارم!
(چنین گفت بامدادِ خسته.)



۲۹ آبانِ ۱۳۷۱

Profile Image for Rêbwar Kurd.
1,025 reviews88 followers
June 30, 2025
باید اِستاد و فرود آمد
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و
اگر بی‌گاه
به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید.




کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آیینه‌یی نیک‌پرداخته توانی بود
آنجا
تا آراستگی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی
هرچند که غلغله‌ی آن سوی در زاده‌ی توهمِ توست نه انبوهی‌ِ مهمانان،
که آنجا
تو را
کسی به انتظار نیست.
که آنجا
جنبش شاید،
اما جُنبنده‌یی در کار نیست:
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف
نه عفریتانِ آتشین‌گاوسر به مشت
نه شیطانِ بُهتان‌خورده با کلاهِ بوقیِ منگوله‌دارش
نه ملغمه‌ی بی‌قانونِ مطلق‌های مُتنافی. ــ
تنها تو
آنجا موجودیتِ مطلقی،
موجودیتِ محض،
چرا که در غیابِ خود ادامه می‌یابی و غیابت
حضورِ قاطعِ اعجاز است.
گذارت از آستانه‌ی ناگزیر
فروچکیدن قطره‌ قطرانی‌ است در نامتناهی‌ ظلمات:
«ــ دریغا
ای‌کاش ای‌کاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
درکار درکار درکار
می‌بود!» ــ
شاید اگرت توانِ شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشان‌های بی‌خورشیدــ
چون هُرَّستِ آوارِ دریغ
می‌شنیدی:
«ــ کاشکی کاشکی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار…»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بی‌ردای شومِ قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان. ــ
و خاطره‌ات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.







بدرود!
بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)
رقصان می‌گذرم از آستانه‌ی اجبار
شادمانه و شاکر.



از بیرون به درون آمدم:
از منظر
به نظّاره به ناظر. ــ
نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانه‌یی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکه‌یی، ــ
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصت�� خویش معنا دهم
که کارستانی از این‌دست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.



انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمان‌شدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.



انسان
دشواری وظیفه است.







دستانِ بسته‌ام آزاد ��بود تا هر چشم‌انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.



رخصتِ زیستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتیم
و منظرِ جهان را
تنها
از رخنه‌ی تنگ‌چشمی‌ حصارِ شرارت دیدیم و
اکنون
آنک دَرِ کوتاهِ بی‌کوبه در برابر و
آنک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ



دالانِ تنگی را که درنوشته‌ام
به وداع
فراپُشت می‌نگرم:



فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.



به جان منت پذیرم و حق گزارم!
(چنین گفت بامدادِ خسته.)



شاهکار به تمام معنا❤️
Profile Image for ع.
57 reviews
November 10, 2020

" قفس/ قفس این قفس این قفس.../ پرنده/ درخوابش از یاد می‌برد/ من اما در خواب می‌بینمش،/ که خود/ به بیداری/ نقشی به کمال ام/ از قفس"

این آخرین دفتر به خوبی تبلوری‌است از مفهوم "پختگی" یک شاعر. چه بسیار شاعران و غیر شاعران در کارهاشان پیش از آن که به این سطح از کمال برسند پایان یافته اند یا آن کمال در طول سالیان ازبین رفته و به دست ما اکنونیان نرسیده است و این جای افسوس و حسرتی بی پایان است. اما همین اندک ها که در هر زمینه ای، از ذهن و فکر و مهارت "پیران" زبده هر راه، باقی است چنان ارزشی و عظمتی دارند، که چون غنیمتی میتوان ذره ذره (و در خصوص این دفتر شعر و دیگر آثار متنی: کلمه به کلمه)آنرا هزار باره مرور کرد در جان خود حفظ کرد و حتی شاید، جان خود را در آن ها حفظ کرد و در قالب آنها ریخت تا هستی آزموده ارزشمند که نتیجه چنین انسی میتواند باشد، برای فرد مهیا شود.
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
April 18, 2009
حکایت
هاسمیک
ظلمت مطلق نابینایی
حجم قیرین نه در کجایی
در آستانه
آن روز در این وادی
خاطره
بر کدام جنازه زار می‌زند
ما نیز
قناری گفت
هجرانی: چه هنگام می‌زیسته‌ام

هجرانی: تلخ، چون قرابه‌ی زهری
هجرانی: که‌ایم و کجاییم؟
هجرانی: جهان را بنگر سراسر
هجرانی: غم این جا نه، که آن‌جاست
ترانه‌ی کوچک
آخر بازی
هجرانی: سین هفتم، سیب سرخی‌ست
صبح
در این بن‌بست
عاشقانه: آن که می‌گوید دوستت می‌دارم
خطابه‌ی آسان ، در امید
شبانه: نه، نه تو را بر نتراشیده‌ام
رستاخیز
در لحظه
عاشقانه
شبانه: گویی همیشه چنین است

Profile Image for Ali.
Author 17 books676 followers
December 16, 2007
تک شعرهای شاملو که در سال های انقلاب در مجلات مختلف تا سال 1376 چاپ شده، در این مجموعه آمده است. در مورد شعر، به مطلبی که در وبلاگ گودریدز نوشته ام، مراجعه کنید؛
http://www.goodreads.com/author_blog_...
2 reviews
April 21, 2007
bayad estad o frood amad bar astane dari ke koobenadarad.....

falsafe zendegi az negahe shamloo ke binahayat baraye khode man dars va eshare bood
Profile Image for Hasti.
3 reviews3 followers
April 29, 2008
باید استاد
و فرو ماند
بر آستان دری که کوبه ندارد....
Profile Image for Farzaneh.
22 reviews
October 19, 2012
این دفتر شاملو رو بسیار می پسندم
Profile Image for Roshanak.
28 reviews3 followers
July 12, 2014
دسته ی کاغذ بر میز
در نخستین نگاه آفتاب
کتابی مبهم و
سیگاری خاکستر شده کنار فنجان چای از یاد رفته
بحثی ممنوع در ذهن
Profile Image for Batool.
113 reviews4 followers
July 6, 2025
آن روی دیگرت
زشتیِ هلاکت باری ست!
ای نیمرخِ حیات بخشِ ژانوس
Profile Image for Kasra.
11 reviews10 followers
Read
June 27, 2017
I love this one, it extends the value of life with such exquisite precision.
Profile Image for Iman.
Author 4 books4 followers
March 3, 2018
کوتاه است در ،
پس آن به که فروتن باشی
Profile Image for Negarin.
121 reviews1 follower
January 3, 2022
حسين‌قلي، حسرت به دل
يه پاش رو خاک يه پاش تو گِل
دَساش از پاهاش درازتَرَک
برگشت خونه‌ش به حال ِ سگ.
ديد سر ِ کوچه راه‌به‌راه
باغچه و حوض و بوم و چاه
هِرتِه‌زَنون ريسه مي‌رن
مي‌خونن و بشکن مي‌زنن:
«ــ آی خنده خنده خنده
رسيدی به عرض ِ بنده؟
دشت و هامونو ديدی؟
زمين و زَمونو ديدی؟
انار ِ گُل‌گون مي‌خنديد؟
پِسّه‌ی خندون مي‌خنديد؟
خنده زدن لب نمي‌خواد
داريه و دُمبَک نمي‌خواد:
يه دل مي‌خواد که شاد باشه
از بند ِ غم آزاد باشه
يه بُر عروس ِ غصه رُ
به تَئنايي دوماد باشه!
حسين‌قلي!
حسين‌قلي!
حسين‌قلي حسين‌قلي حسين‌قلي!»
Displaying 1 - 30 of 34 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.