A student at the University of Pennsylvania bore Donald Barthelme. Two years later, in 1933, the family moved to Texas, where father of Barthelme served as a professor of architecture at the University of Houston, where Barthelme later majored in journalism.
In 1951, this still student composed his first articles for the Houston Post. The Army drafted Barthelme, who arrived in Korea on 27 July 1953, the very day, when parties signed the ceasefire, ending the war. He served briefly as the editor of a newspaper of Army before returning to the United States and his job at the Houston Post. Once back, he continued his studies of philosophy at the University of Houston. He continued to take classes until 1957 but never received a degree. He spent much of his free time in “black” jazz clubs of Houston and listened to musical innovators, such as Lionel Hampton and Peck Kelly; this experience influenced him later.
Barthelme, a rebellious son, struggled in his relationship with his demanding father. In later years, they tremendously argued about the kinds of literature that interested Barthelme. His avant-garde father in art and aesthetics in many ways approved not the postmodern and deconstruction schools. The Dead Father and The King , the novels, delineate attitude of Barthelme toward his father as King Arthur and Lancelot, the characters, picture him. From the Roman Catholicism of his especially devout mother, Barthelme independently moved away, but this separation as the distance with his father troubled Barthelme. He ably agreed to strictures of his seemingly much closer mother.
Barthelme went to teach for brief periods at Boston University and at University at Buffalo, and he at the college of the City of New York served as distinguished visiting professor from 1974-1975. He married four times. Helen Barthelme, his second wife, later entitled a biography Donald Barthelme: The Genesis of a Cool Sound, published in 2001. With Birgit Barthelme, his third wife and a Dane, he fathered Anne Barthelme, his first child, a daughter. He married Marion Barthelme near the end and fathered Kate Barthelme, his second daughter. Marion and Donald wed until his death from throat cancer. People respect fiction of Frederick Barthelme and Steven Barthelme, brothers of Donald Barthelme and also teachers at The University of Southern Mississippi.
نوآوری فرمی توی این مجموعه زیاد به چشم میخورد. مثلن میومد داستانی رو مثل فیلم به صورت موازی و از نظر زمانی بههمریخته روایت میکرد. بعضی از داستانهاش که به صورت انتقادی از زندگی مدرن با سوژههایی مثل روانکاوی یا فلسفه یا مد بود خیلی خوب بود و بعضی از داستانها خیلی ساده و بیمایه به نظر میومد.
چرا پست مدرنیست ها اینطوری هستن ): مشکل شون با مخاطب چیه این همه استعاره و سمبل و پیچیدگی چه جذابیتی داره !؟ پیچیدگی فرمی میتونه جذاب باشه ولی وقتی معنا و مفهوم رو بخوای گره بزنی و به عهده مخاطب و خواننده بذاری که بر اساس برداشت و احساسات شخصی خودش گره رو باز کنه تنها هدفی که از این کار میبینم رواج پیدا کردن نسبیت گرایی و اینکه حقیقت و واقعیت هیچوقت ثابت و یکسان نیست وگرنه اگر میخوای مفهوم و عقیده خاصی رو برسونی لازم نیست اینقدر پیچیدگی و ابهام به کار ببری.
داستان اول رو خیلی دوست داشتم. فضا، موضوع، شیوهی روایت، و همهچی بهنظرم فوقالعاده بود. اما بعد از اون هیچکدوم از داستانها انتظاراتم رو برآورده نکرد. نمیدونم داستان اول سطح توقعام از نویسنده رو بالا برد یا واقعاً بهترین قصه رو همون اول گذاشته بودن. به هرحال خیلی از قصهها بهنظرم هیچ کشش و جذابیتی نداشتن و بعضیها حتی خیلی بیسروته به نظر میاومدن. ۲،۳ تا قصهی متوسط و نسبتاً لذتبخش هم توی مجموعه بود. ترجمهی کتاب هم خوب اما بسیار مکانیکی و مدرسهای بود. یعنی جاهایی که مترجم باید از خودش خلاقیت به خرج میداد و کلمهی مناسبی میساخت یا جمله رو به شکل متفاوتی تحویل مخاطب میداد، چنین اتفاقی نیفتادهبود و همهچی خیلی معمولی و طبق اصول ابتدایی انجام شدهبود و بدون اپسیلونی خلاقیت. اما نکتهی اصلی: پاورقیهای مترجم، بهدردنخورترین و مسخرهترین پاورقیهای ممکن بودن. منطق پاورقی زدن مترجم رو به هیچوجه متوجه نمی شدم. وقتی مفهوم ناآشنایی در متن میاد یا ارجاعی به اتفاقی داریم یا ... طبیعتاً در پاورقی باید اون مفهوم و اتفاق رو توضیح بدیم تا خواننده متوجه بشه نویسنده به چه چیزی اشاره کرده و متوجه منظور نویسنده بشه. نه که بنویسیم این مفهوم را فلانی مطرح کرده. این مفهوم را فلانی در فلان کتاب آورده و این دست پرتوپلاهای بهدرد نخور. شاید سواد مترجم به همینقدر قد ميداده و حوصلهی تحقیق بیشتر هم نداشته. که این یعنی کمکاری و بیمسئولیتی. کافیه نگاهی به پاورقیها و توضیحات مترجمهای بهنام، خصوصاً ابوالحسن نجفی، بندازیم تا این تفاوت از زمین تا آسمان رو متوجه بشیم.
مردم همیشه دوست دارند بشنوند که تحت فشار روحیاند، این باعث می شود که حس بهتری داشته باشند. حتماً میدانید اگر بهشان میگفتند تحت فشار روحی نیستند، چه احساسی داشتند.
پایانها فرّارند، وسطها را هیچجا نمیتوان یافت، اما بدتر از همه آغاز کردن است، آغاز کردن، آغاز کردن.
من اعتقاد ندارم که ما همان چیزی هستیم که انجام می دهیم هر چند بسیاری از متفکران استدلالی خلاف استدلال من دارند. من معتقدم آن چه ما انجام می دهیم، در اغلب موارد، قرینه ی حقیری است از آن چه هستیم- تجلی ناقصی از کلیتی به مراتب بهتر.
يك هفته بعد او هنوز با من است. دارد رفته رفته فاصله ميگيرد. اگر خودم را برايش جر ميدادم هيچ كس ديگري جز خودم عاشق نميشد. اما او دوست ندارد خود را برايش جر بدهم .به خاطرش لباسهاي مختلفي ميپوشم! قرمز. نارنجي،نقره اي . شب ها دستهاي همديگر را ميگيريم!
اگر یک زامبی بد آدم را بگیرد با اسکنه و شنکش امعا و احشایش را زیر و رو میکند. اگر یک زامبی بد آدم را بگیرد، وادارش میکند دنبال یک سینهی زیبا راه بیفتد بی این که خودش هم بفهمد