نویسندگان و منتقدان ادبیات داستانی کتاب "دا" نوشته سیده اعظم حسینی را برترین اثر ادبی سال 87 برگزیدند. نویسندگان و منتقدان ادبی، برشهایاعتقادی تاثیرگذار، ارائه تصاویر واقع گرایانه از جنگ، روایت صادقانه از یک دوره تاریخی، مخاطب پسند بودن، نثر ساده و روان را از جمله دلایل این انتخاب برشمردند.
"دا" روایت خاطرات سیده زهرا حسینی در بصره و خرمشهر است که سالهای محاصره خرمشهر توسط نیروهای عراقی محور مرکزی این کتاب را تشکیل میدهد. این کتاب از زبان دختر 17 ساله گوشه ای از تاریخ جنگ تحمیل را بازگویی میکند و به اعتقاد اغلب کارشناسان مهمترین و تاثیرگذارترین کتاب در زمینه خاطره نگاری دفاع مقدس محسوب میشود.
فقط چندتا نكته 1. كتاب ارزش خواندن دارد 2. بعضي جاها آنقدر منتظري كه از اتفاقات بعدي مطلع شوي كه نميتواني از كتاب جدا شوي 3. حتما موقع خواندن كتاب اشك خواهي ريخت 4. تاوقتي كه اين خانم حسيني در خرمشهر است كتاب بسيار بسيار جذاب است ولي هرچه از خروج او از خرمشهر مي گذرد از جذابيت قصه كاسته مي شود الا چند نكته كه از آن زمان باقي مانده و بايد تكليفش معلوم شود مثل دادن خبر شهادت سيد علي به دا پس از مدتها پنهان كردن آن از وي 5. آخر كار بسيار عجولانه كتاب تمام مي شد كه شيريني كتاب را كم مي كند 6. در هدف از نوشته شدن اين خاطرات وارونه شدن حقايق در اين زمان است اي كاش معلوم مي شد منظور خانم حسيني از اي حقايق وارونه چيست؟ 7. هرجا به منافقين اشاره مي شود خيلي سريع رد مي شند به نظر من بهتر بود بيشتر روي اينها مانور داده مي شد 8. من تجربه جنگي ندارم و زندگي در مناطق جنگي برايم مبهم بود با خواندن اين كتاب هم واضح شد هم مبهم يعني سوالات جديد پيش آمد 9. اگر خودم در آن زمان با خانم حسيني مواجه مي شدم و اين برخوردهاي ايشان را مي ديدم خيلي از دستش عصباني مي شدم و فكر مي كنم الان هم خيلي از عدم پيشرفتها به خاطر اين احساس مسووليتهايي است كه باعث مي شود يك نفر خودسرانه كاري را كه صلاح مي داند انجام دهد بدون هماهنگي 10. اگر كتاب معروف نشده بود عمرا نمي خواندمش
این کتاب رو چیزی حدود ده سال پیش خوندم. از نظر روایت جزییات شرایط جنگ ایران و عراق بینظیره و بسیار بسیار تاثیرگذار ولی انتظار یک رمان چفت و بست دار و نمیشه ازش داشت و بیشتر حالت خاطره نویسی داره...
نه سال پيش وقتي دوم دبيرستان بودم خوندمش ،اونموقع دبيرستان وابسته به دانشگاه علوم فنون ميرفتيم كه درخرمشهر بود! اون زمان همش حس عذاب وجدان داشتم چون واقعا ما باوجود سختي هايي كه داشتيمو داريم يه جورايي زود مي بريم ولي نسل قبلي چقدر محكم بودن. ساعت چهارصبح ميرسيدم اين كتابو بخونم تا شش كه سرويس مدرسه ميومد دنبالمون،انقدر اين توصيفات واقعي بنظرم ميومد كه ازترس گاهي صبحا جيغ ميزدم وواقعا حس ميكردم توي همون موقعيت قرار دارم!!!! ديشب كه كتاب جنگ چهره زنانه ندارد رو شروع كردم اولين موردي كه به ذهنم رسيد كتاب دا بودواينكه سرتاسر اين كره ي خاكي ازهمون اغاز قهرماناني ازجنس مادر وزن حضور فعالي داشتن اما كسي نخواسته گوش بده يااگر گوش دادن هم تعدادشون به انگشتاي دست هم نرسيده! ممنون ازحديث كه زمستون٨٨اين كتابو بم امانت داد!حديث اگر اين ريويو رو خوندي:دسسسستتتتت مرسي
حمایتهای بیدریغ(!) و همهسویهی حکومت مذهبزدگی بیچون و چرای نویسنده یکطرفه به قاضی رفتن نویسنده گسترش احساساتیگری نوجوان بودن نویسنده در آن زمان و توهمات نوجوانانه خالیبندیهایی که دستکم یکی از اونها رو ناخدا صمدی از تکاوران ارتش یادآور شده و بسیاری رو دیگران و ...
این کتاب رو در دو روز خوندم .مسلما اگه الان میخوندمش با دید متفاوت و برداشت متفاوتی بود نخستین آشنایی من با کتب دفاع مقدس بود و واقعا اون زمان لذت بردم بعدها شاید نظرم کمی عوض شد ولی این کتاب منو یاد دختر نوجوونی میندازه که به همه چیز "ایمان" داشت
هیاهوی بسیار برای هیچ. در طول کتاب اشتباه های دستوری دیده میشود وبیان خاطرات عجیب وگاهی باور نکردنی در سراسر کتاب وجود دارد(مثلا توقف ترکش خمپاره توسط پشه بند بچه راوی !!! که با هیچ عقل سلیمی جور در نمی آید ).در کل بیشتر پشتیبانی دولتی باعث شناخته شدن نویسنده و کتاب شد تا خود اثر.تحلیل های جانبدارانه راوی که در آن زمان نوجوانی بوده وبه مانند یک دیپلمات کارکشته این کار را انجام میداده وبه طور کاملا تصادفی همخوان با نظرات دولتی است !!ضعف دیگر کتاب به شمار می آید
دوستان درست است که نمی شود تمام بخشهای کتاب را منکر شد و قطعا برخی موارد صحت دارد، اما عزیزان من تاریخ را درست و بدون تحریف بخوانیم، چرا باید شجاعت فرزندان رشید این مرز و بوم به راحتی ناپدید شود، خواهشا کتاب تکاوران نیروی دریایی خرمشهر که مجموعه خاطرات ناخدا صمدی عزیز هست را بخوانید تا بدانید دا یک کتاب آمیخته با دروغ است. یک سوال از خوانندگان، عزیزان تا کنون تفنگ 106 را از نزدیک دیده اید؟ خواهشا گوگل کنید و این تفنگ را ببنید و بعد به من بگویید چطور تفنگی که در واقع یک توپ جنگی است و جیپ آن را به سختی میکشد و سلاح ضد تانک است را یک دختربچه یا اصلا زن بالغ(خوب است!) حمل کرده و تحویل گرفته؟! دروغ در بحث دفاع مقدس و کوچک کردن رشادت های فرزندان این خاک اصلا درست نیست، باید به جانفشانی تمام بچه های این خاک در طی این ایام احترام گذاشت، خواه مردمی و بسیجی باشند یا ارتشی، شهدای ما همه عزیز هستند پس لطفا کتاب آمیخته با دروغ دا را منبع ندانید، بله به عنوان داستانی فانتزی! اقتباسی خوب است اما به عنوان سند خیر.
چند سال بود دوست داشتم این کتاب را بخوانم تا ببینم واقعا کتاب خوبیست یا آنگونه که تخریب میشود فروش دولتی داشته است؟! به نظرم خاطرات کتاب بدیع و جذاب و آموزنده است و اخلاص شخص اول در آن قابل حس است. اتفاقات بسیاری که نسل ما آن را نشنیده و ایمان و اقتدار یک شیعه در عین مظلومیتش. ضعف اصلی کتاب را مطول بودن آن میدانم. به نظرم در 500 صفحه هم میشد مفاهیم را منتقل کرد. معرفی کامل کتاب را در وبلاگم منتشر کردم: http://safaeinejad.ir/1397/03/03
سیزده سالم بود که خوندمش به شدت کتاب خوندن و دوست داشتم ولی اصلا نمیدونستم اگه باید کتاب بخرم چی بخرم فک کنم تو اداره کتاب و میدادن و بابا اورده بود خونه هممون تو خونه شروع کردیم به خوندنش اول از همه من تمومش کردم صحنه های زیادی از کتاب هنوز یادمه مثلا اون شبی که تو غسالخونه پاش رفت تو جسد
به اخرش که رسیدم یادمه با خودم گقتم میشد کمترم باشع چرا اینهمه صفحه
فقط عکسهایش یک دنیا ست... و تمام کتاب این ندا را میدهد که دردهای آدمی را پایانی نیست... و فصلهای آخرش با همه شتابزدگی بسیار پر درد...
در نت به جستجوی نشانی از سیده زهرا بودم... مصاحبه اش را در برنامه ماه عسل چند سال پیش پیدا کردم...زنی که در جوانی آنچنان رشادتها را نشان داده هنوز پنجاه سالش نشده از پلکان عاجز است و عصا در دست راه میرود از زخمی که رشادتهای آن سالها بر قامتش نشانده...
گزارش زیبایی بود و من که با توصیفات فصل عاشقانه ی این کتاب پرماجراعاشق عشق سیده زهرا و حبیبش "حبیب" شده بودم غبار سفید روی موهای حبیب را بسیار پسندیدم و الاهی که خداوند همه محبوبه ها و حبیبان عالم را به پای هم پیر کند...
و باز هم عشق... عشق بابا که به عشق دا که اسمش شاهپسند بود بوته های گل شاهپسند در باغچه میکاشت و نجابت دا که حتی پس از شهادت بابا شرم داشت از اینکه به رسمی که مرسومشان ب��د برای بابا زبان بگیرد و نوحه بخواند...
به قول دوست خوبمان حامد من از جنگ متنفرم ..دقیقا احساس من هم همین است . وچقدر کودکی های مابچه های دهه شصت شبیه هم بوده هرچند من یکی اخر دهه پنجاه به دنیا امده ام ..کتاب سرگذشت مردمانی بودکه جنگ را لمس کرده بودند ..ودر متن ان بودند ..ما که کودکی هامان در جنگ وبا ترس موشک وبمباران وشهادت عزیزان گذشت اینقدر عذاب کشیدیم وای به حال کسی که شهرش ..برادرش ..دوستان ونزدیکان واشنایانش در جنگ وتجاوز جلوی چشمانش از بین رفته اند ..کتاب خیلی واقعی بود ..باید حتی یک بار هم که شده خواندش ..
چند سال پیش که خواندمش کتاب کشش لازم برای به آخر رساندن کتاب را داشت ولی آزارم می داد. ولی یک نکته ای که نویسنده به نظرم کارهای غیرضروری در ان شرایط انجام می داد و فقط باعث مزاحمت و به دردسر انداختن بقیه شده بود. توصیفات کشت و کشتارها خیلی زیاد بود. بعد ها در مصاحبه ای کاپیتان هوشنگ صمدی شنیدم که زهرا حسینی در این کتاب دروغ گفته است. که یک دختر یک اسلحه فلان مدل (که من یادم نیست ) را به دست گرفته و... در صورتی که این اسلحه چند صد کیلو وزنش بود
این کتاب به راحتی می توانست حداقل صد صفحه کمتر باشد.
نمی دانم به چاپ صد و چندم رسیده است خواندمش بدون هیچ پیش زمینه ای از آن و حتی بدون نگاه کردن به تعداد تجدید چاپش و حالا پشیمان نیستم گرچه گاهی احساس می کنم خیلی غیر واقعی است این همه اتفاق تنها برای یک شخصیت اما واقعی است و کم نبودند چنین اشخاصی
از لحاظ نگارش شبیه نوشته های وبلاگی است. بسیاری از خاطرات غیرواقعی به نظر می آن. در برخی موارد هم انگار سعی بر این بوده که حدالامکان خشونت جنگ به تصویر کشیده بشه. در مجموع به نظرم مجموعه خاطرات بهتری از جنگ هم نوشته شده اند ولی تا این حد حمایت نشدن
فضا سازی درجه یک و ماندار نویسنده، داستان را جذابتر کرده. شما کنار دخترک جسور جنگ زده تا دل بعثی ها پیش میروید. هم احساس لطیف دخترانه را حس میکنید هم بوی تیز خون را. اثری موفق از سری داستان مستند های دفاع مقدس که قابلیت تبدیل به تصویر را هم دارد.
شایدد برای شما هم پیش آمده باشد کتابتان به مدت طولانی دست دوستی به امانت مانده باشد. دا قریب به ۱۰ سال امانت بود! این انتظار تشنگی مرا برای خواندنش بیشتر کرد! شبهایی که در دانشگاه میماندم، قبل خواب، چند صفحه میخواندم و مقاومت و پرکاری خانم #سیده_زهرا_حسینی را تحسین میکردم.
اینجاست که میگویند فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال. گوهر وجودی خواهر حسینی با تغییر شرایط معمولی، خودش را نشان داد؛ او پیروز واقعی مقاومت ۴۵ روزه خرمشهر است.
راستی دا اسم خوبی برای کتاب نبود.
به قلم #سیده_اعظم_حسینی، انتشارات #سوره_مهر، ۸۱۲ ص
زیاد دوسش نداشتم یادمه این کتاب رو بعد از اومدن راوی داستان به دانشگاه شروع به خوندن کردم شاید بگم فقط به خاطر تعریف های ریز و درشتی که شنیدم اما حقیقتا میتونم بگم اصلا جذاب نبود روند داستان به صورت کلی کند بود بعضی جاها احساس میشد به شدت اغراق صورت گرفته بعضی جاها خیلی به کل داستان ربطی نداشت و بعضی جاهاش زیادی دلخراش بود این همه تبلیغ به نظرم نیاز نداشت و این همه حماسه سرایی راجع بهش کاش جزو کتاب های قابل لمس میشد تا کتاب های دفع کننده
برای اولین بار تصویری واقعی از روزهای ابتدای جنگ تحمیلی دریافت کردم
یکی از نکات جالب توجه در این کتاب حجیم این است که نویسنده در هیچ کجا در توصیف یک احساس کم نمی آورد. در حالیکه کتاب مملو از لحظات تلخ و شیرینی است که پشت سر هم از راه میرسند، اکثر توصیف ها ولی منحصر بفرد هستند ذکر دقیق اسمی افراد و مکان ها هم از شاهکارهای گوینده خاطرات است که خدا حفظش کند
عالی و دوست داشتنی بود توصیفها دقیق و به جا بودند. در بصره با او زندگی کردم، همراهش به خرمشهر رفتم، در کوچههای جنگزده پابه پایش جلو رفتم. حتی خسته شدم ولی او پیش رفت. همراهش گریه کردم، از دیدن صحنهها حالم دگرگون شد. به خصوص شهادت شیخ شریف مظلوم... بزرگترین و شیرینترین نکته برای من این بود: مقاومت افسانه نیست!! کاش من هم مثل او انقدر به امامم عاشق بودم....
این کتاب رو خیلی وقت پیش خوندم، شنیدم در واقع، بابا هرشب میشست چند صفحشو برامون میخوند، اونموقع ها که کتاب خون بود و همه چی بهتر بود... . بهترين کتاب روایتی از دوران دفاع مقدس، واقعا چندین مرحله از سایر کتابهای تو این ژانر بالاتره.
بسیار متن طولانی و پر از توصیف هایی که میشد نباشه ولی در کل جالب بود مخصوصا برای کسی مثل من ��ه از دوران جنگ خیلی چیزها رو نمیدونستم و فقط چیزهای کمی شنیده بودم
بعضی جاها هم از دست شخصیت اصلی به خاطر لجبازی هاش بسیار حرص میخوردم و نمیتونستم منطقش رو درک کنم!
اولین بار کتاب رو وقتی اول دبیرستان بودم خوندم، زمانی که از جنگ هشت ساله بیزار بودم و همه ی خاطره گویی ها و روایت های قهرمانان بی بدیلش رو یک "پروپاگاندا" میدیدم! اما یادم هست به قدری این حکایت و نوشته ها صادقانه بود که باعث شد در خیلی از تفکرات پوچم تجدید نظر کنم. و جنگ و مقاومت و وطن پرستی و دفاع از عقاید و ایثار در این راه رو باور کنم... همین که خیلی از هنرمندای ما از مریلا زارعی گرفته تا تهمینه میلانی این کتاب رو پسندیدن شاهد مثالی ست که از جذابیت یک روایت هیجان انگیز و در عین حال صادقانه میتونم برای حرف هام بیارم