Jump to ratings and reviews
Rate this book

سودوم و گومورا

Rate this book
The two plays, written forty years apart, provide insightful commentary on the kinds of questions which manifest themselves in the whole range of Kazantzakis' work.

135 pages, Paperback

First published January 1, 1982

3 people are currently reading
145 people want to read

About the author

Nikos Kazantzakis

59 books4,305 followers
(Greek: Νίκος Καζαντζάκης)
Nikos Kazantzakis was a Greek writer, journalist, politician, poet and philosopher. Widely considered a giant of modern Greek literature, he was nominated for the Nobel Prize in Literature in nine different years, and remains the most translated Greek author worldwide.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
42 (33%)
4 stars
39 (31%)
3 stars
30 (24%)
2 stars
7 (5%)
1 star
6 (4%)
Displaying 1 - 22 of 22 reviews
Profile Image for پیمان عَلُو.
346 reviews290 followers
March 3, 2019
باز هم كازانتزاكيس ،وقتی کازانتزاکیس میخونم میدونم قراره بعدش درباره خدا فکر کنم.این کتاب رو آگر بهم پیشنهاد کرد به سختی هرچه تمام تر پیداش کردم ،فکر میکنم سودوم و گومورا عجب سکس تو سکسی بوده پسر با پسر دختر با پدر و خلاصه بکن بکن.
جالبه زن در داستان همش داره از راه به در میکنه،یجا میگه خدا چرا لذت رو اینقدر دلپذیر ساختی که فکر کنم قبلا هم اینو تو زوربا خونده بودم،به شدت از کتاب خوشم اومد پیشنهادش میکنم به مخاطبان تیز ن عکاسان،.
شاید اگر خدایی هم باشد سینه های سفید دختری را ببیند او هم منقلب شود البته شاید خدا زن باشد که باز هم منقلب میشود و لزبین میشود ،ابراهیم هایی هم هستن سگ گله خداوند شاید از ریوی من ناراحت باشن که مثل همیشه به اونجام
Profile Image for Daniel T.
156 reviews42 followers
June 30, 2024
نمایشنامه سودوم و گومورا روایتگر داستان لوط پیامبراست، اما نیکوس کازانتزاکیس صرفا داستان این پیامبر را روایت نمیکند و از این روایت استفاده کرده است تا مفاهیمی را که در نظر دارد به ما نشان دهد.
او با الهام از لوط پیامبر و داستانش دنیای آینده و چیزی که قرار است اتفاق افتد را به ما نشان میدهد.

او سودوم را نمادی از آینده دنیا قرار داده است، شهری که بر گرد دیوار های بلند آن عبارت: در این جا، خداوند زیست نمیکند نوشته شده است.
سودوم شهری است که خدا در آن هیچ جای ندارد و قلب مردمان از یهوه (خداوند در تورات) خالی است، پس مردمان دست به هرکاری میزنند و از هیچ چیزی بیمی ندارند و غرایزمان را نمیتوانیم کنترل کنیم.

در این شهر عدالتی بر قرار نیست، قتل در کوچه و خیابان ها در جریان است، بدکاره ها در شهر روز و شب پرسه میزنند و در پی طعمه میگردند و متجاوزان به زن و مرد رحم نمیکنند و به جسم هاشان و خانه هایشان نظر میکنند.

در جایی یهوه میگوید اینان سیب درخت دانش را خورده اند و خواهند مرد، نیکوس کازانتزاکیس نیز درست دنیای آینده را پیش بینی مرده کرده است، البته او تصور میکرد چنین چیزی درآینده نسبتا دورتر رخ خواهد داد، ولی اگر شاید امروز زنده بود از رخ دادن این اتفاقات به این زودی تعجب میکرد، اما هدف و غایت نویسنده نیاز به خدا نیست بلکه اشاره به قانون و اخلاقیات دارد، امروزه با دیدن جوامع میبینیم چطور اخلاقیات زیر پا گذاشته میشود، چطور
از همه چیز سواستفاده میشود و پشت نقاب مظلومیت میشوند.

امروزه اکثر جهان تبدیل به سدوم شده است، گویی در آن شهر نفرین شده زندگی میکنیم، انسان ها با حیوانات آمیزش میکنند، مادران به پسران خود رحم نمیکنند، پدران با دخترانشان همبستر میشوند و پسران، پدران خود را میکشند.

اما کسی این فرو ریختن ها را نمیبیند و تنها لوط است که فریاد میزند : باز ایستید! باز ایستید! کم مانده است به گرداب افکنده شویم.

از این قسمت به پایین نگاهی به داستان لوط خواهیم انداخت، که خطر لو رفتن داستان رو به همراه داره، البته به کسانی که حوصله خوندن متون دینی رو ندارند پیشنهاد میکنم همین خلاصه رو مطالعه کنند.

سدوم و عموره (به عبری:סְדוֹם עֲמוֹרָה، سدوم و عمورا به یونانی: Σόδομα Γόμοῤῥα) دو شهر هستند که در سِفر پیدایش مورد اشاره قرار گرفته‌اند.

بر پایهٔ سفر پیدایش در تورات، این شهر به همراه ۴ شهر دیگر، در کنار رود اردن (طرف شرقی اردن) و در جنوب کنعان و در کرانه دریای مرده جای داشته‌است. به دلیل گناه مردمان شهر توسط دو فرستاده یهوه نابود می‌شوند.

نام این شهرها عبارتند از سدوم، عمورة یا عمّوراه، صَبُوْیِیْم یا صِبّوعیم، اَدمه، بالَع، که بعداً آن را به علت کوچکی صَوْغَر یا صوغره نامیدند. شهر صوغر از عذاب در امان ماند، و لوط پس از فرار از شهر سدوم به آن‌جا رهسپار شد اما مدت کوتاهی بعد در غاری پناه گرفت. در غار، دختران لوط او را مست کردند و دو شب پیاپی با او رابطه جنسی داشتند.

در قرآن بی‌آنکه نامی از شهر سدوم برده شده‌باشد به داستان قوم لوط و نابودیشان پرداخته شده‌است.

در زبان‌های اروپایی واژگان sodomie, sodomy و مانند آن اشاره به آمیزش جنسی مقعدی یا قوانین گناه مربوط به این رابطه از نام این شهر مشتق شده‌اند. در زبان عربی هم لواط از نام لوط مشتق گردیده‌است.

»

بخش اول : داستانِ لوط

قبل از پرداختن به این کتاب لازم است اطلاعاتی از «لوط» داشت باشیم که به تورات و متون مقدس مراجعه میکنیم.

«لوط» شخصیتی است که در متون مقدس یهودیان، تورات، در سفرِ پیداشْ، باب های ۱۱ الی ۱۴ و ۱۹ به زندگی وی پرداخته میشود.
وی پسر «هاران» و برادر زاده‌ی «ابراهیمِ پیامبر» است. پس از مرگ پدر «لوط» سرپرستی وی به دستِ پدربزرگش «تارح» افتاد.
مدتی بعد «تارح» نیز مُرد و سرپرستی وی به دست عمویش «ابراهیم» افتاد. و آن دو به مصر و کنعان سفر کردند و پس از بازگشت از سفرشان به دلیل کمبود مکان چراگاه بین آن دو اختلاف افتاد و سپس مسیرشان جدا گشت.

سپس «لوط» به سمت شهرِ «سدوم» در دره اُردن روانه گشت. اما مردم «سدوم» شبی خانه‌ی لوط را محاصره کرده و خواستند تا به مهمانان «لوط» تجاوز کنند، در عوض لوط به این متجاوزان دو دختر خود را پیشنهاد کرد که آن ها پیشنهاد وی را نپذیرفتند، پس دو پیام آورِ الهی به کمک «لوط» شتافتند و مردان متجاوز را کور ساختند و سپس به «لوط» فرمان دادند که سریعا شهر «سدوم» را ترک بنما چرا که بزودی خشم یهوه (خداوند) گریبانگیر این شهر خواهد شد و در آتش خواهد سوخت، پس فرار کنید و هیچگاه به پشت سر خود نگاه نکنید.

پس «لوط» به فرمان آن دو گوش فرا داده و شهر «سدوم» را به همراه همسر و دو دخترش ترک گفت. به هنگام فرار همسرِ «لوط» به پشت سر خود و شهر نگاه کرد و درجا تبدیل به سنگی از نمک گشت.

سپس «لوط» و دخترانش به غاری پناه بردند و در غار دو دختر لوط به پدر خود شراب داده و او را مست کردند و دو شبِ پیاپی با وی رابطه جنسی داشتند و سپس از وی حامله شدند.

خواهر بزرگتر قبل از آمیزش با پدر به خواهر کوچکتر‌ خود میگوید «پدرمان پیر است» که گویا قصد آنها ادامه نسل «لوط» بوده است.



بخش دوم : نحوه پرداخت کازانتزاکیس و الهام وی از لوط در داستانِ خود.

در داستان «لوط» خواندیم که وی به غاری پناه برد و با دو دختر خود پیاپی رابطه جنسی داشت.

اما در کتابِ «سودوم و گومورا» اثر «نیکوس کازانتزاکیس» نویسنده روایت را طوری دیگر آغاز میکند.

«یهوه» به سراغ «ابراهیم» رفته و به وی اطلاع میدهد تا فرزندان و همسر خود را گرد آورد و آغاز به سفر کند، پس از کشمکش بحث یهوه و ابراهیم، ابراهیم به خداوند میگوید چنان سخن میگویی که گویا قصد نابودی مردمان را داری، یهوه حرف او را تایید کرده و به وی میگوید تا سفر خود را شروع کند چرا که به زودی بلای الهی سر مردم «سدوم» نازل خواهد شد.

در اینجا «ابراهیم» آغاز به جدال با یهوه میکند که تو چنان ظالمی که مردم نیکوکار را نیز همراه ستم کاران میسوزانی؟ یهوه پاسخ میدهد در «سدوم» هیچ نیکوکاری نیست.
ابراهیم میگوید چهل نفر را نام خواهم برد و یهوه میگوید نام ببر، اما ابراهیم باز میماند چون چنین افرادی را پیدا نمیکند، سپس پس از کلی مجادله نامِ «لوط» را بر زبان می‌آورد و میگوید این یک نفر مردِ خوبیست پس از این امر ظالمانه دست بکش، یهوه به «سدوم» نظر میکند و پس از نظر کردن سریعا «الهه آتش بر سر» خود را فرا میخواند و روانه «سدوم» میکند تا شهر را در آتش بسوزاند، چرا که «لوط» را در چادری قرمز هنگام آمیزش با دو دختر خود میبیند. و در حالی که ابراهیم میکوشد تا یهوه را از عمل خود بازگرداند داستان از دید لوط شروع میشود ...



بخش سوم : پس از آمیزش با دختران

لوط مست و و گیج از بستر خارج شده و به سوی آسمان رو میکند و خداوند را در پی گناهی که کرده است خطاب قرار میدهد و طلب آمرزش میکند:


«خداوندا تو آمدی و مرا از دیوانِ شب رهانیدی سپاسگزارم اما بر خود می‌لرزم زیرا اگر هم اکنون به خواب روم به دوزخ سرنگون خواهم گشت خداوندا، از چه رویی چنین رویاهایی را به سویم روانه می‌کنید و مرا از آمدن به نزدت باز می‌داری؟ مرا طلب نمی‌کنی؟ دلیلش چیست؟ من نیز مخلوق توام بر آنم تا زندگی گناهکارانه گذشته را از یاد بزدایم، خویشتن را منزه گردانم، با تو یگانه شوم با تو پیوند کنم ... لکن خداوندا، تو خنده سر می‌دهی، و چنین رویاهایی را به سویم گسیل می‌داری، و هرچی روزان در جستجوی تو ره می‌سپارم و می‌یابم، بار دیگر شبان به هنگام بازگشت به خانه، گمشان می‌کنم. خداوندا، از چه روی مرا با بازیچه خود ساخته‌ای آخر من نیز مخلوق توام تکه‌ای از کل دیگر توان از دست دادم»

و در پی این سخنان لوط و طلبیدنِ یهوه، دختران وی هرزه وار به او میخندند و بر بدن‌هاشان دست میکشند و شراب مینوشند و لوط را به بستر فرا میخوانند.

لوط پس از راز و نیاز و طلبیدن خداوند به درون خیمه نظر میکند و میپرسد شما کیستید؟ و پس از دریافتن حقیقت آن هارا نفرین میکند و لعنت میفرستد که چرا چنین کردید؟ و دختران لوط نیز به هرزگی فکر‌ میکنند و وقتی طلب تَنِ پدر خود میکنند و لوط به خواسته آنها گوش فرا نمیدهد تنها به سوی آسمان طلب بخشش میکند. سپس لوط میپرسد که چنین شرابی از کجا آوردید و به من دادید؟ دختران پاسخ میدهند از تاکستان ارواح، لوط دوباره به سوی آسمان رو میکند و خود را نفرین میکند.

چرا که این تاکستان از جسمِ پسرِ شهریار که در زیر تاکستان خاک شده است تغذیه کرده است. پس خود را از نوشیدن چنین انگبینی لعنت میکند.

لوط لحظه‌ای شروع به شکایت از لذات دنیوی میکند:

روت (دختر کوچک) گفت :‌ «هنوز از این کار خسته نشده است؟ هنوز او را فرا می‌خواند؟ او که مرده و تباه گشته است.»

لوط به زمزمه گفت : «خداوندا، از تو گله مندم. از چه گناه را این چنین دلپذیر ساخته‌ای؟ و از چه تن را این چنین ناتوان؟ از چه بهار، شراب و زنان را آفریدی؟ حال که خلقشان کرده‌ای، از چه رخصت نمی‌دهی از وجودشان بهره‌مند گردیم؟ هفت مار در درونم خیز برمی‌دارند و هفت دهان به پرسشت می‌گیرند، پاسخشان‌‌ده»

راشل از راز و نیاز لوط با خداوند به تنگ آمد و گفت : «مگه هنوز خسته و ناتوان نگشسته است؟ آیا هنوز خداوند را ندا در می‌دهد؟ از چه لب از سخن فرو نمی‌بندد؟»

روت به‌ خنده گفت : «از خداوند می‌خواهد که پاسخش دهد!»

لوط همچنان با خداوند سخن می‌گفت: «خداوندا، تو خونمان را با گرسنگی‌های هراس انگیز و تشنگی‌های مهیب به جوش می‌آوری و پس آنگاه در بوستان ��ربار جای ما می‌دهی و بر سرمان فریاد می‌کنی « چیزی نخورید وگرنه نابود خواهید گشت» خداوندا این چه منطقی است؟ تو نباید این چنین گرسنه‌مان کنی، و این چنین تشنه‌مان. حال چنین کردی نمی‌بایست در بوستانی جایمان می‌دادی بلکه می‌بایست در ریگزارها، صخره‌ها رهایمان می‌کردی تا نابود گردیم، دستِ کم بدین گونه پرهیزکار بر جای می‌ماندیم»

بخش چهارم : دیدار با ابراهیم و کفر گویی لوط

سپس آسمان می‌غرد و صدایی مهیب به گوش میرسد و ناله سگان برمی‌خیزد، دختران از دور هیبتی میبینند و درحال گمانه زنی هویت شخص هستند و از یکدیگر میپرسند چه کسی نزد آنان می‌آید؟ انا لوط گمان میکند یهوه است که دعاهای وی را شنیده و او را بالاخره دریافته است. اما کم‌کم متوجه میشوند این شخص ابراهیم پیامبر است که هراسان نزد آنان می‌آید.

ابراهیم تا به لوط می‌رسد به او میگوید تا سریعا فرار کند که چرا آتش خشم یهوه به زودی «سودوم» را با خاک یکسان میکند. اما لوط خواستار این آتش است، خواستار رهایی از این ذلت است، خواستار نابود شدن خویش است، چرا که تنها خود میداند چه گناهانی کرده است و در این حین سر به آسمان بلند میکند و فرشته آتش را که گویی فرشته رستگاری است فرا میخواند، ابراهیم فریاد بر‌می‌آورد که : « چه میکنی؟ اورا فرا مخوان».
اما لوط همچنان خواستار خاکستر شدن خویش و پیشکش شدن خاکسترش به درگاه یهوه است.



حال لوط که پاک دیوانه‌وار کفر گویی میکند، پس ابراهیم به او میگوید :«لوط، به نام خداوند به نرمی سخن بگوی، حرف‌هایت را خواهد شنید»

لوط : «بگذار بشنود، هرچه دعا خواندم، پاسخم نگفت و صدایم نشنید. اینک سخن به کفر می‌گویم، تا مگر به گوش گیرد. قلبم را می‌شکافم و قافله‌ای از جانیان، سارقان دروغگویان، لواط‌گران، دلالانِ محبت چون باد خواهند گریخت تا در کناره رود به گردش درآیند و به زشت کاری دست زنند! تمامی زندان‌ها را می‌گشایم، درِ تمامی دریچه‌ها را باز می‌گذارم تا سارقان شبانه یورش برند دست به خون مردمان آغشته دارند، با دخترانتان همبستر شوند؛ آه، هزاران لوط در درونم به اسارت درآمدند، آری ای ابله پیرِ پرهیزکار گوش‌هایت را فرو مبند. تا به امروز گناهانم را به تنفر پنهان داشتم، خاموش بودم، و از خود شرم می‌داشتم، لکن امروز پایان کارم فرا رسیده است، دیگر بس است! سراپا در گناه غوطه‌ور گشته‌ام. ابراهیم ای مرد پیرانه سر، دارم غرق می‌شوم و فریادم سر به آسمان‌ها می‌برد، همه چیز را عریان می‌کنم، همه چیز را. ای جاهل پرهیزکار بشنو و به لرزه درآی، و از من بگریز، تا مگر از بند تو نیز رهایی یابم.»



چرا که ۱۲ سال آزگار یهوه را فرا خوانده و یهوه نظری بر وی نمی‌کند پس دست به اعتراف در حضور ابراهیم میزند و از قتل خود پرده برمیدارد، ابراهیم فریاد میزند که: «لعنت باد، که را کشته‌ای؟ برادر زاده ام یک آدمکش است!»

ابراهیم سخت بر آشفته میشود ‌و از لوط خواستار آن است که کفر گویی را تمام کند، اما پس از اعترافات لوط سخت خشمگین میشود و او نیز فرشته آتش را فرا میخواند و لوط را لعنت میکند.

در ادامه نیز لوط به اعتراف گناهان خود میپردازد که چگونه پسرک قرمز موی شهریار را به قتل رساند و به مانند حیوانی ذبح شده او را در زمینی بایر دفن کرد، ولی آن زمین کم کم به تاکستانی تبدیل شد که بعد ها تاکستان ارواح نام گرفت، و شرابی که در اول داستان دختران لوط به وی دادند از همین تاکستان بود. همچنین فرشته آتشین موی که برای نابودی سدوم از آسمان ها فرود آمده شمایلی شبیه پسر شهریار دارد که وقتی فرشته به زمین میرسد، مادر پسر کشته شده تصور میکند پسرک او است که برگشته است.

و در ادامه نیز نویسنده به موضوعاتی که بالاتر خدمتتان گفتم میپردازد و در نهایت نابودی سدوم وعموره، شهر گناه، شهر مردمان بدون اخلاق، بدون قانون وا اخلاق همه چیز به نابودی خواهد انجامید
Profile Image for Faranaj.
144 reviews5 followers
August 27, 2025
نگاهی متفاوت به زندگی لوط از دیدگاه کازانتزاکیس. تقدم و تاخر زمانی اتفاقات هم بهم ریخته. جالب بود که از زن لوط که در نهایت با نگاهی به پشت سر تبدیل به سنگ میشه هیچ یاد نشده و‌تمرکز بر دختران لوط و آمیزششان با پدر است.
Profile Image for Mohsen.khan72.
324 reviews45 followers
December 21, 2020
چه جالب بود کتابش.
نوعی بازسازی اديپ بود در واقع.
دختران لوط توی سختی و مصیبت وقتی دیدند راه دیگه ای ندارند به خدا روی آوردند.
در اینجا چهره خشنی از خداوند انتقام گیر دیده ميشه که از افراط خوشی مخلوقاتش به تنگ اومد و آتش رو روانه اونها میکنه.
25 reviews2 followers
October 23, 2020
من اصلا زوربا رو دوست نداشتم ولی این کتاب عاااللییی بود.❤
Profile Image for Peymanjafari.
212 reviews8 followers
October 22, 2024
واقعا کتاب مسحور کننده ای بود
دو‌جمله بسیار زیبا داشت
اول:بر سر در دو شهر سودوم و گومورا نوشته بود اینجا خدایی وجود ندارد
دومی:جمله آخر کتاب:به اربابت بگوی:درود لوط پیر را پذیرا گردد و یکبار دیگر بگوی:او خداوندی عادل و مهربان نیست،او تنها قادر مطلق است،و جز این نام دیگری برایش نمیشناسم.
Profile Image for Ehsan Mohammadzadeh.
269 reviews28 followers
December 14, 2017
الان واقعا تو پوست خودم نمی‌گنجم. کازانتزاکیس هنوز هم بعد از این همه که ازش خوندم باز هم می‌تونه غافلگیرم کنه! نمی‌دونم جوگیر شدم و بعدا دوباره بهش برگردم هم انقدر فوق‌العاده خواهد بود یا نه.
دیالوگ‌ها، توصیف‌ها، شخصیت‌ها، کیفیت اقتباس، وای از کیفیت اقتباس، و چقدر کار مترجم سخت بود، و چرا من این همایون نوراحمر رو نمی‌شناختم!؟
خلاصه می‌گم که این یکی از بهترین اقتباس‌هایی بود که تو عمرم دیدم. نمی‌دونم اصلا اقتباس حساب می‌شه یا چی ولی من اگه بخوام یه همچین داستان‌های هزاران بار خونده شده‌ی کتاب مقدس‌طور رو اقتباس کنم، هیچ اسلوبی بهتر از سودوم و گومورای کازانتزاکیس سراغ ندارم. خط سیر روایی داستان تقریبا همونه و تغییرات خرد و کلانش هم در راستای هدف نویسنده‌اس: تقابل خدا و انسان، به چالش کشیدن عدالت خدا و طغیان نفوس آدمی علیه ترس از مترسکی که خودشون درست کردن و الان به مبارزه باهاش می‌پردازن. ببینید راشل دختر لوط رو که موقع فرار می‌گه: «خداوندا، حتی اگر بودنت را یقین نداشته باشم، خلقت خواهم کرد، تا مگر پسرم را برهانی!» و استواری لوط رو، وقتی سالیان سال طلب جلب نظر پروردگار رو داره و جواب نمی‌گیره، اما وقتی شمشیر داموکلیس خدا رو بالای سر سودوم و گومورا می‌بینه دعاهاش رو مستجاب می‌دونه و رقص کنان وعده‌ی نجات خدا رو پس می‌زنه تا تقدیرش رو برخلاف نظر خدای مقتدر رقم بزنه.
داستان چفت و بست خیلی خوبی داره و شخصیت‌هاش واقعا دوست‌داشتنی و انسانین. امیدوارم مثل من که خیلی اتفاقی از دست دوم فروشی‌های انقلاب تونستم این گوهر ناب رو صید کنم، بخت با شما هم یار باشه و بتونید پیداش کنید.
Profile Image for Avdal.
8 reviews
May 27, 2024
آری در شتابم اگر بدان گونه که می گویند، روح فناناپذیری داشته باشم، بگذار به آسمان بشتابد خداوند را بیابد و با او حساب پاك بدارد و اگر روحم فناپذیر است بگذار با گوشت، مو و استخوانها بسوزد. دیگر نمیخواهم چونان بازیچه ی در دستان خداوند برجای مانم. این خود مرا پیر باتقوا، خسته و بیزار گردانیده است. من آزادی را جست وجو می کنم .
_

آه، ای قادر مطلق، تاب آن نداری که بدانی روحی آزاد، در این جای، به روی زمین، زیست میکند و می داند که نخواهی توانست فریبش دهی! ای قادر مطلق، اگر توانت هست، این روح را بکش!


پشه ای در استکان آمد فرود

تا بنوشد آنچه وا پس مانده بود

کودکی -از شیطنت- بازی کنان

بست با دستش دهان استکان!

پشه دیگر طعمه اش را لب نزد

جست تا از دام کودک وا رهد

خشک لب، میگشت، حیران، راه جو

زیر و بالا ، بسته هر سو راه او

روزنی میجست در دیوار و در

تا به آزادی رسد بار دگر

هر چه بر جست تکاپو می فزود

راه بیرون رفتن از چاهش نبود

آنقدر کوبید بر دیوار سر

تا فرو افتاد خونین بال و پر

جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ

لیک آزادی گرامی تر ، عزیز
Profile Image for ناصر سليم.
549 reviews26 followers
November 26, 2020
این کتاب اثر کازانتزاکیس، نویسنده مشهور یونانی و خالق کتابهای معروف زوربای یونانی، مسیح باز مصلوب و آخرین وسوسه مسیح است.
داستان با مکالمه ابراهیم با خدا آغاز می شود . خدا می گوید : شهر سودوم را به خاطر اینکه نتوانسته است فرد بی گناهی پیدا کند نابود خواهدکرد و تمام سکنه شهر گناهکار هستند .ابراهیم در پاسخ به خدا می گوید : لوط مرد خوب و زاهدی است .

خدا برای آخرین بار برای پیدا کردن یک بی‌گناه بر روی زمین ظاهر می‌شود  و به خانه لوط می‌رود و لوط را با دو دخترش روت و راشل همبستر می‌بیند. خدا عصبانی‌تر می‌شود و سکوت می‌کند. فر شته‌ای را برای نابودی شهر سودوم می‌فرستد ولی...

جمله معروف این کتاب سخن لوط به ابراهیم است که به او می‌گوید:
به خداوند بگو او تنها قادر مطلق است و بس!
Profile Image for Ali.
Author 17 books676 followers
March 24, 2007
این کتاب را همایون نوراحمر به فارسی ترجمه کرده که در سال 1362 توسط انتشارات مرزبان چاپ و منتشر شده است
Profile Image for Rogan Joe.
51 reviews1 follower
April 6, 2024
Understandable that the Greek Orthodox church nearly excommunicated N Tazantzakis. His intense religiosity expresses fundamental conflict with standard Christianity. The isolation of the moral leader is seen again in his last work, The Fraticides, where a priest tries alone and in vain to create local peace during the Greek civil war of 1940s. A fascinating author whom I hope to read more of.
Profile Image for Behrang.
109 reviews4 followers
January 18, 2022
«در این‌جا خداوندی وجود ندارد».سودوم و گومورا نام دو شهری است که این عبارت مرگ آفرین بر دروازه‌های آن نقش بسته است.
نیکوس کازانتزاکیس،در این اثر راه تجزیه و فروریختگی بر اثر هرج و مرج اخلاقی، معنوی و اجتماعی را به تصویر می‌کشد.
داستان با گفتگو ابراهیم و خداوند آغاز می‌گردد، خداوندی که سایه خشمش را بر این دو شهرِ فاسد گسترانده، چرا که این‌ چنین اراده کرده و این مشیّت او است و ابراهیمی که معتقد است، خداوند قادر مطلق نیست چرا که ذات خداوند مهربان است: « آری تو قادر مطلق نیستی، چرا که به داد و انصاف موصوف گشته‌ای. در انجام بی‌عدالتی و ستم عاجز می‌مانی، شرارت و سخن ناروا در نهاد تو راه نمی‌جوید». ابراهیم معتقد است که در شهر یک تن مرد عادل و نیکوسرشت هست که مستحق جزای آتش خدا نیست. پسر حاران: لوط
لوط مردی در ابتدا فاسد و عیاش که بی‌شرمانه و به اشتیاق هر لذتی را می‌چشد، اما به ناگاه بعد از اتفاقی، سخن به توبه گفته و تارک دنیا می‌گردد و دوازده سال به سرگردانی در خیابان‌های شهر گام بر می‌دارد و فریاد توبه سر می‌دهد. اما در یک شب‌ او به دام هراس‌انگیزی گرفتار می‌آید که تمامی اعمال پرهیزکارانه‌اش عبث می‌گردد. لوط در می‌یابد که فرصت واصل شدن به رستگاری را از دست داده پس بر آن می‌شود که هر چه زودتر سودوم و گومورا را به ورطه نابودی کشاند در این لحظه لوط،علم طغیان در ضدیت با خداوند برافراشته می‌دارد:« خداوندا، این تویی که قصد داری سودوم و گومورا را به یک چنین گردابی سرنگون سازی، شرمت باد، مگر رحم و شفقتی در خود نمی‌شناسی؟».
در این میان فرشته‌ای از جانب خداوند مامور به نابودی سودوم و گومورا می‌گردد. این فرشته نیز با چشیدن لذت‌های دنیوی گرفتار دنیای ناسوتی گشته و به همراه لوط به جنگ با خداوند می‌رود.
در نهایت به فرمان خداوند شهر گرفتار آتش می‌گردد و لوطی را می‌بینیم که حاضر نیست از عقیده خود بازگردد و با وجود اصرار ابراهیم که از او می‌خواهد کفر بر زبان نراند، مرگ در کنار گنه‌کاران و فاسدان را می‌پذیرد و خود را کژدمی با دمی از زهرابه، مانندْ می‌کند.زهرابه این کژدم چیزی نیست جز ایستادگی در برابر خداوند. لوط در این جا خود را انسان آزادی می‌داند که قادر است در برابر خداوند «نه» بگوید:« از این‌که بازیچه دست خداوند گشته‌ام، به تنگ آمده‌ام...من آزادی را جست‌و‌جو می‌کنم».
در آخرین سخن لوط، به ابراهیم می‌گوید:
«ای پیر باتقوا، سفر نیکویی است، ای گوسپند فرمانبردار خداوند، سفر خوشی است. و به اربابت بگوی: او خداوندی عادل و مهربان نیست، او تنها قادر مطلق است، و جز این نام دیگری برایش نمی‌شناسم»
Profile Image for Bahareh Naderi.
70 reviews
June 25, 2021
به قلم کازانتزاکیس و با ترجمه همایون نوراحمر:

سودوم و گومورا، دنیای معاصر را پیش از فرارسیدن برایمان ترسیم می‌کند. شهری را تصویر می‌کند که دیوارهایی به گرد خود برافراشته است و بر آنها عبارت توهین آمیز و مرگ آفرینی بدین مضمون نوشته است: "در اینجا، خداوند زیست نمی‌کند" این عبارت چه معنایی را در بر دارد؟
معنایش این است که هیچ لجامی در مهار کردن غرایزمان یا هیچ پاداشی برای نیکی‌ها، و هیچ عقوبتی برای شرارت‌ها وجود ندارد
از تقوا، آزرم، عدالت اثری نمی توان یافت. ما گروهی از گرگان خشم آلوده ایم
خداوند ندا در می‌دهد که :"قلبهاشان از شادی لبریز گشته، مغزهاشان به فزونی به نخوت و غرور گرائیده، و شکم هاشان انباشته از طعام است. اینان سیب درخت دانش را خورده‌اند و خواهند مرد!" دیوان درونشان در سیاه‌چال‌ها ذفن شده‌اند، لکن در تله‌ها گشوده شده و دیوان بیرون خزیده و دنیا را به ستم خویش انباشته‌اند. مادران به پسران خود عشق می‌ورزند و پدران با دخترانشان هم‌بستر می‌شوند، و پسران پدران خود را می‌کشند. زمین در زیر پای اینان به لرزه در می‌آید و شکافته می‌شود، اما هیچ کس صدای این فروریختن‌ها را نمی‌شنود. حتی فرشته‌ای که از آسمان فرود می‌آید، به اسارت زمین در می‌آید و قصد متعالی خود را به فراموشی می‌سپارد...
تنها یکی است که صدای شکافته شدن زمین را می‌شنود و آن هم لوط است. می‌خواهد فریاد کند، و فریان هم می‌کند: "بازایستید! بازایستید! کم مانده است که به گرداب افکنده شویم...
Profile Image for Ali Nourbakhsh.
176 reviews
April 7, 2025
اولین کتابی بود که از کازانتزاکیس بزرگ خوندم و بسیار لذت بردم، قلمی به شدت قدرتمند و غنی داره، سبک کتاب تراژدی بود به نظرم و دیالوگ‌های بسیار حماسی و عمیق داشت، داستان در رابطه با لوط و ابراهیم و خدا هست که خدا تصمیم می‌گیره سودوم و گومورا رو به علت فساد زیادی که درش هست نابود کنه، ابراهیم بهش می‌گه در اونجا لوط زندگی می‌کنه و انسان خوب و مومنیه، خدا فرشته‌ای رو به اونجا می‌فرسته برای نابودی و فرشته اسیر گناهان دنیوی می‌شه، دیدگاه آتئیستی بسیار خاص و جالبی داره کتاب و منشأ گناهان رو خود خدا می‌دونه که چرا گناه رو باید انقدر لذت‌بخش خلق کنه و... این کتاب بسیار ارزش خوندن داره، ترجمه‌ی جناب نوراحمر هم واقعا زیبا و ستودنی بود، نثر کتاب اندکی سنگینه برای همین اگر خیلی کسی کتاب نخونده باشه و ذهنش آماده نباشه ممکنه یکم اذیت بشه ولی در کل شاهکار بود.
به صاحبت بگو او خداوندی عادل و مهربان نیست، او تنها قادر مطلق است، قادر مطلق و دیگر هیچ.
Profile Image for Sheyda Dehghan.
196 reviews11 followers
October 20, 2021
این کتاب تصویری از قیامت بدست میده.. غیر از اینه اعمالی که شخصیتهای کتاب در سودوم و گومورا انجام دادن داره بطور روزمره توسط همه آدمها انجام میشه؟! اونا هم فقط و فقط میخواستن زندگیشونو کرده باشن!!! آخه چقدرررررررررررررر قضاوت میتونه سخت و دردناک باشه.. آیا انسان قادر به کشیدن بار قضاوت هست؟!! آیا این همون امانت گران و اسطوره ای سرنوشت انسان نیست؟!!
Profile Image for Arash Moradi.
41 reviews17 followers
December 24, 2021
Each of his books is a battle and this one was an epic one too 🕯️
8 reviews1 follower
Read
August 23, 2010
تمامی سخنانش یاوه اند،یک یک ان.
تنها دو چیز در جهان وجود دارد که،خوب به سخنم گوش فرا دارفتنها دوچیز جاودانه است:عشق و طعام.اری عشق و طعام!زنان به این حقیقت واقفند و خاموش می مانند؛ لکن مردان این را نمی دانند و پیوسته فریاد میکنند.تمامی راز ر همین است.
Profile Image for Aryo Wasisto.
54 reviews2 followers
June 5, 2008
Saya dapat buku ini dari teman yang ayahnya seorang pendeta. Cukup membuatku terbantah tentang kisah Nabi menyeramkan. Membaca ini jadi teringat Ivan Gunawan dan teman-temannya.
Profile Image for BahAaR.
21 reviews
September 10, 2010
A great book.I totally love it.It will affect your points of view about life.
Profile Image for الناز ی.
156 reviews63 followers
May 1, 2017
من نفهمیدم که میخواست خدارو بنده کنه یا بنده رو خدا ؟!
بی منطق- سیاه- منفی - جنگ- جدل بی حاصل -
Displaying 1 - 22 of 22 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.