Jump to ratings and reviews
Rate this book

قافیه در باد گم می‌شود

Rate this book

305 pages, Paperback

First published January 1, 1990

2 people are currently reading
46 people want to read

About the author

احمدرضا احمدی

149 books324 followers
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
18 (25%)
4 stars
26 (36%)
3 stars
19 (26%)
2 stars
6 (8%)
1 star
3 (4%)
Displaying 1 - 6 of 6 reviews
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
December 8, 2013
چه ظلم مبهمی است این خون
که در رگ‌های من جاری
است.
بیا که هراس تو
جامه بر تنم تنگ می‌سازد
من که از پیراهن رها بودم
تو، به کاسه‌ای شکسته خیره
من صدای شکستن را از ابتدا
شنیده بودم.
مخاطب از سیر صعود
فرو افتاد
و من به شامگاه
قدیمی عشق
هیجان داشتم.
سوار پیر
از صعود روشن من خبر داشت
و من صاحب سعادتِ ناموجه
در نور بودم.
Profile Image for Behzad.
652 reviews121 followers
November 9, 2024
در دست چه دارم:
انبوهی از بادهای شمال
خانه ای که در باد فروریخت
و فنجانی از چای که در باد
سرد شد.

---

آدمی را توانایی عشق نیست
در عشق می شکند
و می میرد.
Profile Image for Zahra.
117 reviews3 followers
January 3, 2025
حال و هوای زمستونی قشنگی داشت؛ خصوصا سالهای پنجاه و یک تا پنجاه و سه.
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
July 24, 2010

من خوب می‌دانم
چگونه باید
به یک تنگ بلور
به یک شاخه‌ی نسترن
نزدیک شد
سکوت کرد

در یک آینه، نه
در یک صبح تو به من
یا با من حرف خواهی زد
من تمام این عقوبت را که ناشتا به دنیا آمدم
از تو نمی‌پرسیدم
که بهار چگونه تمام شد؟
Profile Image for گیل آوا.
66 reviews43 followers
October 15, 2013
نگاه کن مرا که چشم کم کم نایاب می‌شود
مهارت دوست داشتن در زبان مادری گُم می‌شود
پس یاد کنیم از برفی که بر بام است
از شاخه‌ای که در باد است
می‌دانم تو در خانه‌ام چشم از بام و یاد از شاخه را گُم کردی
می‌دانم دور از آینه کسی را نمی‌شناسم
و پارهٔ ابر را در لباس تو گُم می‌کنم
روزی مُبهم است، نه اَبریست، نه آفتاب دارد
از من مهلت بخواه که خبرهای دور را با هم بشنویم
پیش از آنکه بمیریم به خانه رویم
لباس‌های تابستانی هنوز در خانه ذخیره است
12 reviews
March 31, 2020
این کتاب مجموعه‌ی شعرها و نثرهای احمدرضا احمدی در دهه‌ی پنجاه است. شعرها حسابی با شعرهای سال‌های اخیرش متفاوت است اما نثرها همان است که در کتاب‌های کودک و نوجوانش هم می‌بینیم.
Displaying 1 - 6 of 6 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.