Jump to ratings and reviews
Rate this book

روي پل آلما چه مي‌كنيد خانم؟

Rate this book

80 pages, Paperback

First published January 1, 2009

14 people want to read

About the author

آزاده طاهایی

3 books14 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1 (14%)
4 stars
4 (57%)
3 stars
2 (28%)
2 stars
0 (0%)
1 star
0 (0%)
Displaying 1 - 3 of 3 reviews
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
April 5, 2010

قرار گذاشتن آسان است
و به هم زدنِ قرار
به خدا
از آن هم آسان‌تر
با این خیال
یک روز با زندگی قرار گذاشتم
ساده بود:
روزها
سرِ قرار با هم می‌نشستیم
فنجان – فنجان
چای می‌نوشیدیم
وُ
بشقاب – بشقاب
گپ می‌زدیم
روزی دیگر
خواستم
قرار را به هم بزنم
با زندگی بی‌قرار شوم
نشد!
نمی‌شد!
یک کتری
نفرت می‌خواهد
وُ
یک قاشق چایخوری
شهامت
که
ندارم


Profile Image for Maryam.
182 reviews51 followers
March 2, 2015
فریاد یک زن در افق
وصدای گام های مردی که
تنهایی اش را هر صبح
با خود به تپه ها میبرد
مادر
آنچه را که در طشت با آب و صابون چنگ می زدی
کودکی من بود
پیراهنی آویخته بر طناب
انسانی آویزان از طناب
وباد
که بیرحمانه
می وزید و می وزید
و در لابلای
آستین ها دست ها پاها
می پیچید
صدای برخورد
شیروانی شب راه
راه جامانده در خلوت حیاط
راه جا مانده در دفترهای چرک نویس حساب
راه منتظر در راه
وگربه های ولگرد و مست
که نشان راه گم شده را از ستاره ها می پرسیدند
برای من چیزی باقی نمانده است
جز صدای گام های مردی
که هر صبح
تنهایی اش را با خود به تپه ها می برد
وشب با گرده ای نان
وپاکتی از میوه های خسته
به خانه باز می گشت
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
August 24, 2015
«مرد
مرده است»

مرد
مرده است
اما
همچنان پشت پنجره ایستاده
مغرور
مطمئن
به
خیابان نگاه می‌کند
چه روز
زیبایی!

مرد
مرده است
حالاست
که بوی عفن
از همه
جا بیرون بزند:
از
باغچه
از راه
پله

ازمیان
ملافه‌های درهم پیچیده
لباس‌های
اتو شده
از میان
پیراهن‌ها و شلوارها
از
آلبوم عکس‌های خانوادگی
از
حافظه‌ی اتاق
و با
این حال
مرد
همچنان
ایستاده
استوار
بی
تفاوت
مغرور
و می‌گوید:
هی!
احمق نشو!

زانو می‌زنم
و از
روی زمین
تکه‌تکه‌های
حماقت را
جمع می‌کنم

ما احمق‌ایم
و این
حقیقت محض است
من همان‌قدر
به حماقت‌ام معترض‌ام
که به
مردن‌ام
و به
گیجی و سنگینی این لحظه
که زیر
انگشتان‌ام جان می‌دهد

مردم
اما
مدت‌ها
پیش از این
مرده
بود
نمی‌تواند،
نمی‌خواهد
اما
مرگ‌اش
را بپذیرد
Displaying 1 - 3 of 3 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.