تا روشنايي بنويس! ترجمان گوشهاي از احوال نويسندگان (اين منزويان عاشق نوشتن) است و به شرح و بيان چيزهايي ميپردازد كه با "نا" و "نه" سروكار دارند. مثلا ناخوانده، نانوشته، نرسيده، ناتواني و مانند اينها. همچنين روزگار آن انسان منزوي را در نظر ميگيرد وقتي از صفحه سفيد (نوشتن) وحشت دارد. يا آنگاه كه مينويسد و خط ميزند. يا وقتي نويسنده رفته است و فقط يادداشتها و نسخههاي دستنوشتاش باقي مانده. يا آن زمان كه به حدي از همه چيز متنفر است كه ترجيح ميدهد از او نشاني باقي نماند ... "تا روشنايي بنويس!" جملهي چند لايهاي است از يوحناي مقدس، شايد به اين معنا كه تا روشنايي داري بنويس ... پاسخي به آنها كه ناتواني در نوشتن را بهانه ننوشتن ميدانند.
احمد اخوت (1330) داستاننویس، داستانشناس، مترجم و منتقد ادبی است. وی دارای مدرک دکترای زبانشناسی و نشانهشناسی است. اخوت از یاران حلقه ادبی جنگ اصفهان بوده و عضو شورای نویسندگان فصلنامه ادبی و هنری زنده رود است.
احمد اخوت انقدر دوست داشتنی مینویسه که نمیتونم بگم دارم کتاب میخونم انگاری نویسنده داره باهام حرف میزنه...از جمله به جمله کتاب عشق به نوشتن و کتاب میباره
کتاب رو دوست داشتم و ازش چیزهای مهمی یادگرفتم که ربطی به نوشتن و نویسنده شدن ندارن (مستقیما ) اما به زندگی بعنوان یک عشق کتاب، چرا. امیدوارم این دریچه ای که به روم باز شد، بسته نشه. هدیه ارزشمندی بود♡
اخوت از برگ به شاخه میرسد و بعد ساقه و به مرور تا ریشهها پیش میرود؛ اما این وسط از نور و فتوسنتز و خاك هم چیزهایی میگوید. بسیار از این كتاب آموختم؛ بدون اینكه ادعایی راجع به آموزش داشته باشد. اتفاقاً اعجاز تا روشنایی بنویس در همین است: سادگی در عین پیچیدگی؛ ایجاز همراه با جامعیت و صمیمیت توأم با مباحث نظری
خوانش این کتاب تجربه منحصر به فردی بود. فکر میکنم هرکسی که به طریقی با ادبیات در ارتباط نزدیک و روزمره باشه (چه به واسطه خوندن چه به واسطه نوشتن) از این کتاب لذت ببره. احمد اخوت ارجاعات جالب و کمیابی برای خواننده به جا گذاشته. باز هم ازش خواهم خوند.
پروژه فکری احمد اخوت نازنین، نوشتن برای نویسندههاست. این کتاب هم شامل جستارهای موضوعی است که در آن میتوان ردپای تحلیلی خود نویسنده و سلیقه مطالعاتی او را پیدا کرد.
اگر از اهالی نوشتناید، این کتاب مینشیند به جانتان و برای من به قدری جذاب بود که از تمام شدنش میترسیدم :)
من نوع روایت آقای اخوت رو خیلی دوست دارم. چنان گرم و صمیمی که انگار در لحظه کنار ایشون نشستم و از زندگی نویسندههای مختلف برام تعریف میکنه. آقای اخوت توی این کتاب سراغ موضوعاتی رفته که برام عجیب بود که چرا تا به حال بهشون فکر نکرده بودم. مثلا راجع به "کشو ها"! موضوعات به نظر سادهای که توی دل خودشون دنیایی از مطالب عجیب و جالب جا دادن. اگر "خاطرات کتابی" رو دوست داشتین، قطعا این کتاب رو هم دوست خواهید داشت و کاملا مناسب عصرهای پاییزی و چای و کیکه =))))
من اهل دنبال کردن زندگی خصوصی نویسندهها نیستم. اما اخوت به قسمتی از زندگی آنها پرداخته که خودش داستان جذابی است. مثلاً تجربه یک نوجوان از کتابخوانی برای بورخس و شرح واکنشهای او حین شنیدن کتاب باید روایت پرکششی باشد. یا واکاوی این موضوع که چرا کافکا خواسته نوشتههایش سوزانده شود و آیا در این گفته معنای متضاد دیگری پنهان نبوده؟ اما گمانم کتاب برای خوانندهی کتابخوانی که دستی در نوشتن دارد، جذابتر خواهد بود.
کتاب تا روشنایی بنویس اثر استاد احمد اخوت کتابی است از مجموعه ۴ جلدیای که او در باب نوشتن (و البته خواندن) در نشر جهان کتاب منتشر کرده است. کتاب مثل الباقی آثار او، آمیزهای است از تالیف و ترجمه و با تسلط بسیارخوب اخوت بر هر دو فن، مجموعهای جذاب از جستارهای مفید در آن گرد آمده است.
کتاب حاضر بیش از همه بر دو مفهوم خلاقیت و ناتوانی و کشاکش این دو معطوف است و اینکه یک نویسنده چگونه با این دو روزگار میگذراند. احاطه لذتبخش آقای اخوت بر حوزه موردبحث و منابع متعدد هر جستار سبب شده که او در طرح بحث موردنظر مصادیق بسیاری را تحلیل کند و این حقیقتا یکی از مهمترین تواناییهایی است که یک جستارنویس باید داشته باشد. هر مقاله، جستار و یادداشت از اخوت چه ترجمه باشد چه تالیف، در این سالها یک کلاس آموزشی تمام عیار برای من بوده. دیر زیاد آن بزرگوار خردمند.
داستانهای احمداخوت راسالها پیش خوانده بودم و دوست داشتم . این کتاب خوبی است . مناسب تربرای نویسندگان و سررشته داران ادبیات . درباره وجوه مختلف خواندن و نوشتن بااشاره به ادبیات ایران و خارجه .. دوفصل " خوانش کشوی میز" و "چشم ضعیف" برای من ِ غیر سررشته دارهم خوب بود. سالهاست برای مطالعه ازعینک طبی استفاده میکنم و سالهاست خوف ازدست دادن دید چشم دارم که دنیابدون چشم البته که برای همه سخت است ، ولی برای من که نود درصد فراغتم و اصالتم به چشم میگذرد هولناک ! نبینم آن روز را!
این کتاب رو شروع کردم به خوندن به خاطر اینکه برگردم به دغدغه همیشگی ام که نوشتن بود اما اونقدری که فکر می کردم بهش علاقمند نشدم و تیکه پاره تموم شد. کتاب نثر خوبی داشت و موضوعهایی هم که مطرحکرده بود و یه جا جمع کرده بود متونع و جالب بودند.
«تا روشنایی بنویس» جمله چندلایهای است از یوحنای قدیس، شاید به این معنا که تا روشنایی داری بنویس. همچنین یعنی فعلاً تا روشن هستی و زوال عقل سراغت نیامده بنویس. کسی از فردایش خبر ندارد. همینطور به این معنا هم هست که تا خود روشنایی (صبح) بنویس. پاسخی به آنها که ناتوانی در نوشتن را بهانه ننوشتن میدانند. (از متن پیش از آغاز کتاب)
«هر یک از آن معشوقههای قدیمی ارزش این را دارند که برایشان چکامهای برای خاکستر مردهی یک یونانی بگویی.» و بنیامین که گفته بود:«یک دم، فقط یک دم، حس میکنی که در این دنیا تنهایی و برای همیشه تنها باقی خواهی ماند.»
به نظرم هر کسی که بخواهد به نوشتن بیشتر از یک سرگرمی توجه داشته باشد و نویسندگی برایش یک دغدغه است؛ این کتاب را باید بخواند. کتابی است با نثر روان و شیرین. فصلهای نسبتا کوتاه و در کل جامع.
کتابی دوستداشتنی دربارهی خلاقیت ادبی و هنری و تلاقی آن با ناتوانی. سالها جستارهای احمد اخوت را در مجلات میخواندم و هر بار میگفتم باید کتابی ازش بخرم و بخوانم. این اولین کتابی بود که از ایشان خواندم. جستارهای تألیفی و ترجمهای این کتاب با دقت و ظرافت گوشه و کنار کار خلاقه را کاوش میکند. بعضی از جستارها نزدیکترند به آنچه خود من در نوشتن یا خواندن یا عشق به کتابها تجربه کردهام و بعضیها دورترند اما همه��ان به یک میزان آگاهیهایی برای من داشتند که هم اضطرابآورند هم شادیبخش. اضطرابآور است چون کار خلاقه را از آن هالهی قدسیاش بیرون میآورد و در نتیجه ضعف و ناتوانی و شکست را بیشتر جستوجو میکند، شادیبخش است چون شبیه اعتراف به ضعف در مطب روانکاویست و قرار است بعد از آگاهی از ضعف، به آن تسلط پیدا کنیم و خودمان و هنرمان یا درکمان را از هنر و ادبیات ارتقا دهیم. جالب است که در نگاه اول جستارهای کتاب پراکندهاند اما بعد از تمام کردن کتاب، وقتی نگاه دیگری به اول و آخر هر جستار بیاندازیم و مرورشان کنیم میبینیم چه سیر و سلوک دقیق و بههمپیوستهای دارند! باز هم باید از آقای احمد اخوت بخوانم.
چشم اسفندیار شازده احتجاب پایان آن بود.بعدها ظاهرا یکی از دوستان ,بی انکه خود بداند چه کمک بزرگی دارد به شازده احتجاب می کند,از آدم غریبی حرف زده بودکه در محله آنها,کوچه ملاباشی اصفهان زندگی می کردو عادت داشت خبر مرگ به مردم بدهد.آدمی دراز و باریک و خل وضع با چشمهایی پر خنده و آبکی .در واقع نوعی پیک مرگ بود.هر جا پیدایش می شد همه می فهمیدند کسی مرده است.گلشیری با این خبر گمشده اش را پیدا می کند. جالب اینکه در واقعیت هم اسم این مردمراد بود.خلاصه مراد محله ملاباشی می شود یکی از ارکان مهم رمان شازده احتجاب و پایان آن را نجات می دهد و یکی از درخشان ترین رمانهای فارسی را رقم میزند.
خط خوردگیهای شازده احتجاب/از کتاب تاروشنایی بنویس/احمد اخوت/جهان کتاب
کتابی خواندنی درباره خواندن و نوشتن. مقدمه اش با نقل قولی ازمارکوس اورلیوس، فیلسوف رواقی مسلک رومی، اینگونه آغاز می شود: شیوع در میان مردم خطرناک است. آدمیان یا از پیروان حرامیاناند و یا از آنان متنفرند. هر دوی این کارها خطرناک است: چه به دنبال آنها راه بیفتی با این بهانه که بسیارند، چه از آنان تنفر داشته باشی که همسان ما نیستند. انسانِ عاقلِ جمعگریز، که در صورت ضرورت مردم را تحمل میکند، اگر حق انتخاب داشته باشد انزوا را برمیگزیند. با مردم است اما دلش در جای دیگری پر میکشد. این است انزوای نوشتن و فلسفه.
"چشم اسفندیار شازده احتجاب پایان آن بود.بعدها ظاهرا یکی از دوستان، بی انکه خود بداند چه کمک بزرگی دارد به شازده احتجاب می کند، از آدم غریبی حرف زده بود که در محله آنها,کوچه ملاباشی اصفهان زندگی می کردو عادت داشت خبر مرگ به مردم بدهد.آدمی دراز و باریک و خل وضع با چشمهایی پر خنده و آبکی. در واقع نوعی پیک مرگ بود.هر جا پیدایش می شد همه می فهمیدند کسی مرده است. گلشیری با این خبر گمشده اش را پیدا می کند. جالب اینکه در واقعیت هم اسم این مرد مراد بود.خلاصه مراد محله ملاباشی می شود یکی از ارکان مهم رمان شازده احتجاب و پایان آن را نجات می دهد و یکی از درخشان ترین رمانهای فارسی را رقم میزند."
واقعاً انتظار نداشتم اینقدر کتاب خوبی باشد. جنبهی فان و سرگرمیاش هماندازهی تواناییاش در انتقال تجربه در موضوع خواندن و نوشتن است؛ و این موضوع، از این کتاب، یک کتاب خواندنی ساخته که اگر ذرهای دغدغه و علاقهی خواندن و نوشتن داشته باشید، بارها این کتاب را خواهید خواند. چنانچه من این کار را خواهم کرد.
میتونست موجزتر باشه با این حال تمام یک هفتهای که مشغول خوندنش بودم لذت بردم. رابطهٔ من با آثار آقای اخوت فقط برخورد با کتابی که دوستش دارم نیست. با کتاب و نویسنده وارد گفتوگو میشم. آقای اخوت همون پیرمرد کتابفروش محبوبمه که هیچوقت سرکوچهمون مغازه نداشت. عشق به کتاب و کلمات و هر چیز کوچکی که مربوط به این دو بشه تا ابد موضوع مورد علاقهم برای خوندن و گفتوگو باقی میمونه.
احمد اخوّت زبانشناس، نشانهشناس و مترجم آثار نویسندگانی چون فاکنر، بورخس و ... در این کتاب با روایتمندیِ بهخصوص و شیوهی نوشتاری منحصر به فردش از نفرینِ نوشتن میگوید. «پیشینیان ما گفتهاند اگر بخواهند به کسی نفرین کنند آرزو میکنند نویسنده شود. عرقریزیِ تمام است این؛ روحی و جسمی هر دو.» تا روشنایی بنویس از منزویانِ عاشقِ نوشتن میگوید. از آنهایی که دیگر جایی برایشان باقی نمانده. این گوشهنشینان که میخواهند بنویسند امّا نه فراغتی دارند و گوشهی ساکت و دنجی، و نه انگیزهای دیگر برای کار و نوشتن. «تا روشنایی بنویس ترجمان گوشهای از احوال این مردم است و به شرح و بیان چیزهایی میپردازد که با «نا و نه» و گمشدگی سر و کار دارند. مثلاً ناخوانده، نانوشته، نرسیده، ناتوانی و مانند اینها.»
گاهی این انسانِ منزویِ عاشقِ نوشتن چنان از نوشتن، از شروعِ نوشتن و از صفحهی سفید وحشت میکند که جز کلافگی و کسالت چیزی برایش نمیماند. او نه میتواند چیزی بنویسد و نه میتواند نوشتن را رها کند. او میداند که نوشتن کاری دشوار است و اضطراب آن گاه غیرقابل تحمل میشود. حتی نتیجهی مادّی چندانی هم ندارد. امّا نمیتواند آن را رها کند چرا که «هریک از آن معشوقههای قدیمی ارزش این را دارند که برایشان چکامهای برای خاکستر مردهی یک یونانی بگویی.» همین جمله، که اخوّت به نقل از فاکنر میآورد، کافی است که نوشتن را برای نویسندهی وحشتزده توجیه کند. او باید راهی برای گذر از این بنبستِ نانوشتن پیدا کند: داشتنِ آدابی خاص پیش از نوشتن، پرهیز از فکر کردن به مخاطب و...
حالا نویسندهای هم پیدا میشود که از تمام این سدها گذشته و چندین و چند شاهکار خلق کرده و بعد از تمام اینها از دوستش میخواهد که هر آنچه را باز میگذارد بسوزاند: خاطرات، دستنوشتهها، نامهها، طرح و تمام داستانهایش. یکی از این نویسندگان کافکا است که در یادداشتی بدون تاریخ از دوستش، ماکس برود چنین میخواهد. هرچند برود نه تنها چنین نمیکند بلکه تا زمان مرگ تمام زندگیاش را وقف انتشار آثار کافکا میکند.
وابستگیِ نویسنده به کتابها و کشوی میزش چنان است که با آنها زندگی میکند و وقتی از آنها دور میشود غم غربتشان را بر دوش میکشد. «استفان مالارمه، آن شاعر ستایشگر اشیاء، میگفت همیشه آرزو داشته دربارهی اشیاء داخل جیبش شعری بسراید اما چون دیده که منظومهی ناتمامی خواهد شد این خواست برایش به صورت آرزویی باقی مانده است. ما با اشیاء زندگی میکنیم و آنها در زندگیمان نقش دارند و وقتی پیر میشوند و از میان میروند خاطرهی آنها را در ذهن داریم و غم غربتشان را به دل.» فصل باز کردن کتابهایم را ترجمهای است از والتر بنیامین که به تحلیل وابستگیِ ما به اشیاء به طور عام و بهخصوص به کتابهایمان میپردازد. از مجموعهی کتابهایش و خاطراتی که از آنها دارد مینویسد و از ظرایفِ مجموعهداری میگوید؛ از آن خواستِ مرموزی که در وابستگی ما به اشیاء ریشه دارد، همان که اشتیاق خاطرهنویسی و اثرگذاری بر جهان از آن سرچشمه میگیرد.
*** بخشی از مرور کتاب «تا روشنایی بنویس» که در وبسایت آوانگارد به قلم «سید احسان صدرائی» منتشر شده است. برای خواندن کامل مطلب به لینک زیر مراجعه فرمایید: https://www.avangard.ir/article/541
از نوشتن و رنجها، کلمه و جانِ آن. انگار نشستهای پای پیری که میداند نویسنده –از جوان تا سالخورده و مجربش– چه میکشد با این عشقِ نوشتن و در عین حال کمآوردن. اخوت سعی کرده به همه سری بزند؛ به نویسندهای که کاغذ سفید جلوش هست و میترسد از اینهمه ��جم نبودنها؛ به نگارندهای که اولی را نوشته و دومی شده بختکی بر سرش؛ و حتی بورخسِ روشندل که کوری هم مانعش نبود و نشد. این کتاب خیلی زنده بود و نفس داد بهم. تا روشنایی داری بنویس!
جستارهای جناب اخوت گرامی درباب نوشتن و نویسندگان که مجموعهای از تألیف و ترجمه است، نه تنها برای کسانی که مایل به نوشتناند بلکه برای تمام علاقهمندان به کتاب مفید و جالب توجه است. این جمع تجربهها و یادداشتهای نویسندگان مطرح که درگیر خواندن یا نوشتن کتاب بودهاند و زندگیشان به کتاب گرهی جداناشدنی خورده...
بعد خوندن خاطرات کتابی، احمد اخوت تبدیل به نویسنده موردعلاقه ام شد. کلی گشتم و کتاب های موردعلاقه ام از ایشون رو پیدا کردم و شروع کردم به خوندن.《تا روشنایی بنویس》یکی از اون کتاب ها بود. واقعیتش فکر میکردم کتابی تر از این باشه. ولی باز هم خوندنش خالی از لطف نبود. البته که تقریبا ۴ ماه طول کشید تا تموم شه، اینقدر که سرم شلوغ بود این مدت :))