سیدمحمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵ - درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است. وی در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. شهریار، شاعر پرآوازه پارسىگوى آذرى زبان وطنمان در قلمرو ادب و فرهنگ ایران، از چنان اعتبار و خلاقیت شگفتانگیز هنرى و مرتبه والاى سخنسرایى برخوردار است، که ناشران مجلّدات حاضر نیازى به معرفى آثار وى نمىبینند. امروزه در پهن دشت سرزمین ایران کمتر جایى را مىتوان یافت که نام و نشانى از سرودههاى شهریار در آن نباشد، و شمار اندکى از مردم باسواد را مىتوان دید که بیتى، قطعهاى و غزلى از شهریار را بر لوح خاطر نسپرده باشند، و این نشانهاى است از نفوذ معنوى کلام شاعر بر سراچه دل آشنا و بیگانه. ۲۷ شهریور را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند.
نمونهای از غزل: آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟ نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟ آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟ در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟ شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟
Seyyed Mohammad Hossein Behjat-Tabrizi (Persian: سید محمدحسین بهجت تبریزی Azerbaijani: Məhəmmədhüseyn Şəhriyar) (1906-September 18, 1988), chiefly known by his pen name as Shahriar (or Shahryar / Shahriyar شهریار), was a legendary Iranian poet.
Born in Tabriz, an ethnic Iranian Azeri, Shahriar came to Tehran in 1921 and continued his studies in the Dar-ol-Fonoun high school and started studying medicine after graduation from Dar-ol-Fonoun in 1924. But he fell in love, left his studies about a year before receiving his M.D. degree, and went to Khorasan. He returned to Tehran in 1935 and started working in the Agricultural Bank of Iran.
Shahriar was the first Iranian to write significant poetry in Azeri. He published his first book of poems in 1929, with prefaces by Mohammad Taghi Bahar, Saeed Nafisi, and Pezhman Bakhtiari. His poems are mainly influenced by Hafez. His most famous poem Heydar-Baabaayaa Salaam, in Azerbaijani, is considered to be among the best modern poems in the language and has been turned into a few plays.
His most famous Azeri work Heydar Babaya Salam, Published in 1954, won the immense affection of the both the Turkic and Iranian speakers.
دوستانِ گرانقدر، دیوانِ شهریار، از چیزی حدودِ ۱۳۴۰ صفحه تشکیل شده است که این دیوان شاملِ غزلیات، دوبیتی و رباعیات و مثنوی ها، میباشد در زیر به انتخاب از میانِ غزلها و رباعیات، ابیاتی را برایِ شما ادب دوستانِ گرامی، مینویسم -------------------------------- وای چه خسته میکند، تنگیِ این قفس مرا پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه، بَس مرا گرگِ درنده ای به من تاخت به نامِ زندگی پنجه که در جگر زند، نام نَهَد نفس مرا ************************* جوانی شمعِ ره کردم که جویم زندگانی را نجُستم زندگانی را و گُم کردم جوانی را کنون با بارِ پیری آرزومندم که برگردم به دنبالِ جوانی، کوره راهِ زندگانی را ************************* بنال اِی نی که من غم دارم امشب نه دلسوز و نه همدم دارم امشب اگر رویین تنی باشم به همّت غمی همتایِ رستم دارم امشب ************************* ندارِ عشقم و با دل سرِ قمارم نیست که تاب و طاقتِ آن مستی و خُمارم نیست من اختیار نکردم پس از تو یارِ دگر به غیرِ گریه که آنهم به اختیارم نیست ************************* آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟ بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟ عمرِ ما را مهلتِ امروز و فردایِ تو نیست من که یک امروز مهمانِ تواَم، فردا چرا؟ ************************* نه وصلت دیده بودم کاشکی اِی گُل، نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت اِی جانم به قربانت تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما چقدر آخر تحمل، بلکه یادت رفته پیمانت ************************* پیرم و گاهی دلم یادِ جوانی میکند بلبلِ شوقم هوایِ نغمه خوانی میکند با همه نسیان، تو گویی کز پیِ آزارِ من خاطرم با خاطراتِ خود تبانی میکند ************************* باز با ما سری از نازِ گران دارد یار نکند باز دلی با دگران دارد یار میرود خوانده و ناخوانده به هرجا که رسید تا مرا در به در و دل نگران دارد یار ************************* برو ای تُرک، که ترکِ تو ستمگر کردم حیف از آن عمر که در پایِ تو من سر کردم پس از این گوشِ فلک نشنود افغانِ کسی که من این گوش زِ فریاد و فغان کر کردم ************************* عاشقی درد است و درمان نیز هم مشکل است این عشق و آسان نیز هم جان فدا باید به این دلدادگی دل که دادی میرود، جان نیز هم ************************* تا غمِ هجرِ تو آمد به سراغِ دلِ من خون شد اِی گُل، جگرِ لاله به داغِ دلِ من تازه گلهایِ امیدم سرِ بشکفتن داشت که خزان را گذر افتاد به باغِ دلِ من ************************* ریختم با نوجوانی، باز طرحِ زندگانی تا مگر پیرانه سر، از سر بگیرم نوجوانی زندگانی گر کسی بی عشق خواهد، من نخواهم راستی بی عشق، زندان است بر من زندگانی ************************* تا لاله به کف، شرابِ بی غش گیرد چون لاله، دلم داغِ تو مهوش گیرد بر زلفِ جوانان چو وزد بادِ بهار با یادِ جوانی، دلم آتش گیرد ************************* قدِ تو نه آن سروِ روان است که بود چشمِ تو نه آن آفتِ جان است که بود هرچند که حُسنِ تو نه این بود که هست بازآی که عشقِ من همان است که بود ************************* شبها به ماه دیده تو را یاد میکنم با مه فسانه گفته و فریاد میکنم شاید تو هم به ماه کنی ماهِ من نگاه با این خیال، خاطرِ خود شاد میکنم --------------------------------------- امیدوارم این انتخابها را پسندیده باشید «پیروز باشید و ایرانی»
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا شهریارا بیجیب خود نمیکردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
امشب ای ماه! به درد دل من تسکینی آخر ای ماه، تو همدرد منِ مسکینی کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید، چهها میبینی چه دلی ماند و چه دینی؟ که نبردی از راه ای سر زلف، ندانم به چه کفر و دینی کی بر این کلبهٔ طوفانزده سر خواهی زد؟ ای پرستو، که پیامآورِ فروردینی شهریارا! اگر آیین محبت باشد چه حیاتی و چه دنیای بهشتآیینی
با اینک زبان فارسیم خیلی خوب نیست ولی گوزیدەای از شعرهای استاد شهریار خوندم واقعن شعرهای استاد شهریار بی نظیر است
آمـدي، جـانم به قـربانت ولي حالا چـــــرا بيوفـــــا حالا كه من افـــتادهام از پا چــرا نوشــدارويي و بعد از مرگ سـهراب آمدي سنگدل، اين زودتر ميخواستي حالا چرا عـمر ما را مهلت امـروز و فرداي تو نيست من كه يك امــــروز مـــهمان توام، فردا چرا نازنينــــــا ما به ناز تو جــــــــواني دادهايم ديگر اكـــنون با جـــوانان ناز كن با ما چــرا وه كه با اين عـــمرهاي كوته بياعــــــتبار اينهمه غافلشدن از چون مني شيدا چرا شورفرهادم بهپرسش سربهزير افكندهبود اي لب شـــيرين جواب تلخ سر بالا چـــــرا ايشبهجرانكهيكدمدرتوچشممننخفت اين قــــدر با بخت خواب آلود من، لا لا چرا آسمان چونجمعمشتاقانپريشانميكند در شـــگفتم من نميپاشد ز هم دنيا چرا درخــزان هجر گل اي بلـبل طبع حـــــــزين خاموشي شرط وفاداري بود، غـــــوغا چرا شــــهريارا بيحبيب خود نميكري ســفر اين ســـــفر راه قيامت ميروي، تنها چــرا
شهریار
This entire review has been hidden because of spoilers.
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن/گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست/عالمی داریم در کنج ملال خویشتن سایه دولت همه ارزانی نو دولتان/من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
با شیخ از شراب حکایت مکن که شیخ تا خون خلق هست ننوشد شراب را (شهریار، ۱۳۴۲: ج ۱، ۱۳۶)
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵-۱۳۶۷)، متخلّص به شهریار، از شاعران نامدار ایران است که دکتر شفیعی کدکنی معتقد است باآنکه ارادتی ویژه به حافظ داشت، سخت تحت تأثیر ادبی از ایرجمیرزا بود و او را باید نمایندۀ کامل و شایستهترین شاعر مکتب رمانتیسم در ادبیات فارسی دانست (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۴۷۶-۴۷۸). هوشنگ ابتهاج نیز غزل شهریار را در سرتاسر تاریخ غزل ایران بینظیر دانسته و بر آن باور است که شهرت شهریار قبل از انقلاب بیمانند بود و هیچکس در روزگار ما چنین موقعیتی نداشته است (عظیمی و طَیّه، ۱۳۹۱: ج ۱/ ۱۳۹-۱۴۴). چنانکه نیما یوشیج هم به بزرگداشت او پرداخت و شهریار را تنها شاعری خواند که در ایران دیده است (یوشیج، ۱۳۸۸: ۳۳۸).
نوشـدارویـی و بعد از مـرگ سهراب آمدی سنـگدل ایـن زودتر میخواستی حالا چرا عـمـر ما را مـهلت امروز و فردای تو نیست مـن که یـک امـروز مـهـمان توام فردا چرا نـازنـیـنـا مـا بـه نـاز تــو جـوانـی دادهایم دیـگر اکـنـون با جـوانان نـاز کن با ما چرا وه کـه بـا ایـن عـمـرهای کـوتـه بیاعـتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شـگـفـتم من نمیپاشد ز هم دنـیا چرا (شهریار، ۱۳۹۱: ۷۹-۸۰)
از ویژگیهای منفی این شاعر تبریزی، که دیوان او تا کنون بیش از پنجاه مرتبه تجدید چاپ شده است، اعتیاد او به مواد مخدّر بود. لطفالله زاهدی، دوست صمیمی شهریار، متذکر شده است که شهریار پس از سی سال اعتیاد سنگین، خود را از این بیماری نجات بخشید (همان: ۲۴). چنانکه سایه متذکر شده است:
من روزها ساعت دو دوونیم بعدازظهر میرفتم خونۀ شهریار. او معمولاً خواب بود. کمکم بیدار میشد... یه دقیقه یه ربع شیره میکشید و بعد چشمش باز میشد میگفت: سلام. من جوابش رو نمیدادم. دوباره نیم ساعت یه ساعت شیره میکشید و بعد مینشست و میگفت: سلام. میگفتم سلام شهریارجان... بعد هم مرتب شیره میکشید و تریاک میکشید... انصافاً حتی یکبار به من تعارف نکرد. هرگز (عظیمی و طَیّه، ۱۳۹۱: ج ۱/ ۹۹-۱۰۰).
هوشنگ ابتهاج در قسمت دیگری از کتاب پیر پرنیان اندیش اذعان میکند که شهریار نماز نمیخواند (همان: ج ۱/ ۱۰۹). خیلی مهربان و عاطفیای بود. همهچیزش عجیب بود؛ مثلاً همین نیمهکار ماندن درسش [دانشجوی پزشکی بود] و قصۀ آن خانم که زنش نشد (همان: ج ۱/ ۱۱۶-۱۱۸). او تخیّل عجیب و غریبی داشت. خیلی آدم لطیفی بود، ولی خُب گاهی خُل میشد. میگفت: شبها وقتی سهتار میزنم، پریها با من خوباند؛ من ساز میزنم اینها میآیند تو استکانم میرقصند، رو طاقچه میرقصند، رو دوشم میرقصند. بعضی شبها هم با من لج هستند (همان: ج ۱/ ۱۳۱). شهریار آدم بدبینی هم بود تا جاییکه فکر میکرد روس و انگلیس دستبهدست هم دادهاند و میخواهند او را بکشند (همان: ج ۱/ ۱۲۴). توبۀ مضحکی هم کرد. از عاشق بودن و موسیقی و تریاک توبه کرد و گفت اینها مانع رسیدن به حق است. او از وقتی که از تهران به تبریز برگشت، دیگر افول، بلکه سقوط شعرش شروع شد. بعد از توبه شعر را هم به یک معنا کنار گذاشت و دیگر شعر عاشقانه نگفت. میگفت اینها همه حجاب است (همان: ج ۱/ ۱۳۲ الی۱۳۴).
هـمیشه جـنـگِ پـیغمبر جهاد است دفاع است و هجوم ��ز بد نهاد است... بـجـز تــبــلـیـغ حـق کـاری نـدارد بـه کـس اکـــراه و اجـــبـاری نـدارد در ایران هم شکست ما عجب نیست که از دین است مُعجز از عرب نیست تـو مـو میبـیـنـی و مـن پـیچش مو تــو ابـــرو مــن اشــارتـهای ابــرو
وگر دینی بماند این چند مدت
هـمـانـا از خــدا دان و حــقـیـقـت
وگرنه ایـن سـخن در گـوش جان گیر
که کس ایـمـان نمیآرد به شـمـشـیر (شهریار، ۱۳۹۱: ۷۹۲-۷۹۳)
سرایندۀ منظومۀ مشهور «حیدربابا»، قبل از انقلاب در غزل «روسیاهی حجاب» و «دم بزن ای زن» به نقد حجاب و چادر پرداخت و در ادامه متعرض روحانیان شد. روسیاهی حجاب، که یکی از ابیات آن در ابتدای ای�� یادداشت آمد، بعد از انقلاب از دیوان اشعار شهریار حذف شد. چنانکه بیت آخرِ دم بزن ای زن هم مورد سانسور قرار گرفت.
یـکدم ز حـقـوق مـدنـی دم بزن ای زن
ویـن دام سـیـهسلسله برهم بزن ای زن
ایـن جامـۀ ماتم به دل ما زده صد چاک
صد چاک در این جامۀ ماتم بزن ای زن
آبـسـتـن عـیـسـای تـکامل تـویـی آخر
پس چاک به پـیـراهـن مریم بزن ای زن
بگشای چو خـورشـیـد رخ و تـیر تجلی
بر دیـدۀ نامـحـرم و مـحـرم بزن ای زن
تـا زخــمــۀ سـازت بـدرد پـردۀ اوهـام
این نغمه گهی زیر و گهی بم بزن ای زن
با سـعی و عمل پـرچم اقـبال و شرف را
مـردانـه بـه سـرتـاسـر عالم بزن ای زن
بر برگ گلت شبنم اشک اینهمه بس نیست؟
دیگر به سـر و سـینۀ خود کم بزن ای زن
تـو ماه مقنّع به سر خود چه زنی مشت؟
آن مـشـت سـرِ شـیـخ معمّم بزن ای زن (شهریار، ۱۳۴۲، ج ۱، ۱۳۵-۱۳۶)
سرایندۀ غزل مشهور «علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را»، پس از انقلاب به ستایش بسیاری از شخصیتهای سیاسی ایران ازجمله محمد بهشتی، مرتضی مطهری، روحالله خمینی، محمود طالقانی، محمدجواد باهنر، علی شریعتی، محمدعلی رجایی، مصطفی چمران، میرحسین موسوی، اکبر هاشمی رفسنجانی و علی خامنهای پرداخت.
kheili ahle sher nistam amma shahriyar az un shaerayiye ke az bachegi laagal zemzemeye sheraye zibaye torkisho az zabune pedar o madar shenidam va in baes shode ye moghehayi ye negahi be divane ashare farsisham bendazam va be "NALEYE SETARE SHAER" gush bedam.
This entire review has been hidden because of spoilers.
مجموعه اشعار محمد حسین بهجت تبریزی معروف به استاد شهریار کتابی عالی که حتما باید تمامی افراد که ادبيات را دوست دارند بخوانند «دیوان شهریار» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/815
شهریار محمد حسین بهجت تبریزی شعرهای زیبا همه دلی عاشقانه عارفانه مایه افتخار ایران و تبریز اشعار روان و بی نظیر ... علی ای همای رحمت تو چه ایتی خدارا ... https://taaghche.com/book/815