NEW YORK TIMES BESTSELLER • “There’s such warmth to Dumas’ writing that it invites the reader to pull up a seat at her table and smile right along with her at the quirks of her family and Iranians and Americans in general.” — Booklist
In the New York Times bestselling memoir Funny in Farsi, Firoozeh Dumas recounted her adventures growing up Iranian American in Southern California. Now she again mines her rich Persian heritage in Laughing Without an Accent, sharing stories both tender and humorous on being a citizen of the world, on her well-meaning family, and on amusing cultural conundrums, all told with insights into the universality of the human condition. (Hint: It may have to do with brushing and flossing daily.)
With dry wit and a bold spirit, Dumas puts her own unique mark on the themes of family, community, and tradition. She braves the uncommon palate of her French-born husband and learns the nuances of having her book translated for Persian audiences (the censors edit out all references to ham). And along the way, she reconciles her beloved Iranian customs with her Western ideals.
Explaining crossover cultural food fare, Dumas says, “The weirdest American culinary marriage is yams with melted marshmallows. I don’t know who thought of this Thanksgiving tradition, but I’m guessing a hyperactive, toothless three-year-old.” On Iranian wedding anniversaries: “It just initially seemed odd to celebrate the day that ‘our families decided we should marry even though I had never met you, and frankly, it’s not working out so well.’” On trying to fit in with her American peers: “At the time, my father drove a Buick LeSabre, a fancy French word meaning ‘OPEC thanks you.’”
Dumas also documents her first year as a new mother, the familial chaos that ensues after she removes the television set from the house, the experience of taking fifty-one family members on a birthday cruise to Alaska, and a road trip to Iowa with an American once held hostage in Iran.
Droll, moving, and relevant, Laughing Without an Accent shows how our differences can unite us—and provides indelible proof that Firoozeh Dumas is a humorist of the highest order.
Praise for Laughing Without an Accent
“Dumas is one of those rare people: a naturally gifted storyteller.” —Alexander McCall Smith
“ Laughing Without an Accent is written . . . as if Dumas were sharing a cup of coffee with her reader as she relates her comic tales. . . . Firoozeh Dumas exudes undeniable charm [as she] reveals a zeal for culture—both new and old—and the enduring bonds of a family filled with outsize personalities.” — San Francisco Chronicle
“[Dumas is] like a blend of Anne Lamott and Erma Bombeck.” — Bust
“Humorous without being sentimental, [Dumas] speaks to the American experience.” — The Plain Dealer
Firoozeh Dumas was born in Abadan, Iran and moved to Whittier, California at the age of seven. After a two-year stay, she and her family moved back to Iran and lived in Ahvaz and Tehran. Two years later, they moved back to Whittier, then to Newport Beach. Firoozeh then attended UC Berkeley where she met and married a Frenchman.
نثر شیرینی داره اما احساس میکنم یه جاهایی درست قضاوت نمیکنه یا هنوز داره تفکرات ایران قدیم رو بیان میکنه و با امریکا مقایسه میکنه اما چیز دیگه ای هم هست که واقعا سعی کرده ایران رو خوب جلوه بده به نظرم عطرسنبل_عطرکاج دوست داشتنی تر بود خیلی کتاب شلوغیه! اگر کتابش یه محور خاص داشت یا حداقل ترتیب زمانی داشت فکر میکنم بهتر بود، بیشتر شبیه دفترچه خاطراتیه ک از سر حوصله سر نرفتن نوشته شده تا یه کتاب! پ.ن: ایده خونه بی تلویزیونش رو بسی دوست داشتم!
خب در کل واسه سرگرمی کتاب خوبیه و مطالب جالبی هم داره اما.... اما نقطه ضعفهایی داره... خب این کتاب فصل فصله و هر فصل حدود ۱۵ صفحهایه. خب این به خودی خود موضوع اشکال نداره. ولی در کلا این فصلها یه روند کلی و داستانی را دنبال نمیکنه و حداقل تقدم و تأخر تاریخیشون درست نیست. و مثلا یه داستان از بعد ازدواجش میگه و بعد یه داستان از زمان دبیرستانش. و خیلی از داستانها را تو کتاب قبلیش «عطر سنبل عطر کاج» خونده بودم. و خب مطلب جدید کم داشت. و بنابراین چند بار خواستم رهاش کنم. به نظرم من مطالب همون کتاب یه مقدار پس و پیش شده بود. برای کتاب دوم من انتظار بیشتری ازش داشتم. به نظرم حرف «جدیدی» برای گفتن نداشت و همون خاطرات قبلی را تعریف کرده بود که خب به نظرم چاپ کردن نداشت. کتاب قبلی بود دیگه.
جملاتی از کتاب:
- همیشه یادداشت تشکر برای دیگران بفرستید. انسانها بارها سر راه یکدیگر قرار میگیرند. بر این گمان باشید که این فرد را دوباره خواهید دید. احترام متقابل و ادب همیشه خاطره خوبی به جای میگذارد.
- همیشه کتابی برای خواندن داشته باشید. کتاب ها مثل گذرنامه هستند با این تفاوت که شما را به جاهای تازه نمیبرند، بلکه میتوانند شما. ا به گذشته و یا آینده خیالی یا کاملا در ذهن شخص دیگری ببرند. میتوانند برایتان زندگی در چین دو هزار سال پیش را تعریف کنند. میتوانند شما را بخندانند، به گریه وادارند و یا به فکر بیندازند و یا اینکه فقط آرامتان کنند. بعضی کتابها تنها برای یک روز تابستانی در کنار دریا خوبند. آنقدر کتابهای خوب وجود دارند! تنها کافیست امتحان کنید، اگر خوشتان نیامد بروید به سراغ بعدی. آنقدر ادامه بدهید تا بالاخره کتابی پیدا کنید که از آن لذت ببرید.
- بدان که زندگی منصفانه نیست. مهم اینه که تو در برابر آن چه خواهی کرد.
- نخستین قانون برافروختن آتش جنگ این است «سعی نکن تا دشمن خود را بشناسی». چرا که اگر نیم نگاهی به موارد مشترک انسانی و انسانیت بیندازیم، آن وقت جنگ و کشتار بسیار دشوار میشود و دیگر نمیتوانی آدمها را بکشی.
با پیشزمینه امریکاکراسی و طنزی که از کتاب عطر سنبل .. درمورد نویسنده گرفته بودم به سراغ این کتاب آمدم. امریکاکراسی و ایرانگریزی کماکان وجود داشت و همینطور طنزی که دوستش داشتم. اما محتوا بیشتر به دفترخاطرات شبیه بود و از این نظر خیلی چیزی برای گفتن نداشت.
ريلى؟! ريلى خانم جزايرى؟! واقعا بايد اينطورى مى بود؟ (فعل جايگزينى پيدا نکردم براش!) کتاب هييييچى نداشت! :| ميدونم که خيلى بده که قبل خوندن يه کتاب توقع داشته باشم ازش, ولى ديگه فکر نمى کردم انقدر بد باشه! من عاشق عطر سنبل عطر کاج بودم - به معناى واقعى کلمه عاشق! - و اصلا نمى تونم درک کنم که نويسنده اون کتاب با اين, يکى ه! صرفا يه سرى ماجراها رو روايت کرد و فکر کرد چون داستان هاى ساده زندگى هستن خيلى ئم جذابن! ولى واقعا نبودن!! خيلى ناراضى بودم ازش؛ ن-ا-ر-ا-ض-ى
دیدم چند نفر توی ریویوهاشون نوشته بودن خانم جزایری بعد از موفقیت "عطر سنبل عطر کاج" اعتماد به نفس بالایی پیدا کردن و اینو چاپ کردن ..! واقعا چیزی برای گفتن نداشت، نثرش شبیه لطیفه های پیک شادی مدرسه بود:| بیمزه و سطحی...
I enjoyed this book – it’s an entertaining memoir-in-essays by an Iranian-American author about her life, family, and navigating two cultures. Her book titles may be doing her a disservice by treating humor as her primary selling point; I would call this book amusing, humorous, and enjoyable but not laugh-out-loud funny. Of course humor is individual, and the stories are good enough to enjoy even if you don't find them hilarious.
There are a lot of good stories here. I enjoyed reading about the author’s childhood in Iran and the U.S., appreciated that she shared her disappointing and isolated first year in college (there is a lot of pressure on kids for this to be the best time of their life, but isn’t for everyone), chuckled at the misunderstandings when she began dating her husband, experienced schadenfreude reading about her worst day as a stay-at-home mom but admired her getting the TV out of the house, and was entertained by the ups and downs of life with her quirky relatives. Toward the end there were a couple of chapters that didn’t do much for me: one about her experience of giving a graduation speech essentially regurgitates the speech (complete with long paragraphs on why we should care for our teeth and read books), while another – a potentially great chapter about her meeting Kathryn Koon, who was held hostage in Iran in 1979 – fell flat, because neither the author nor Koon seems to have many feelings about this and so it becomes a chronicle of their road trip around Iowa and what visiting an Amish store is like. Also, the "gross foods in France" chapter is indeed gross.
Overall though, this is fun reading, easy to pick up for a chapter at a time when you’re busy. Nothing huge happens in it, but it’s an enjoyable window into the author’s life as an immigrant, mixing serious topics with humor.
کتاب ی جورایی ادامه عطر سنبل عطر کاج حساب میشه که متاسفانه به خوبی کتاب اول نبود به نظرم اومد خانم جزایری قصد داشته تو این کتاب مخاطبین آمریکایی رو مورد هدف قرار بده و با آشنا کردن اونها با فرهنگ ایرانیان، مقابله ای کرده باشه در برابر ایرانی هراسی های موجود، که تلاشش قابل تحسینه اگر به دید کتاب طنز نگاه کنیم کتاب زیاد موفق نیست ولی به دید فرهنگی حرف های قشنگی برای مخاطب آمریکایی داره
چند جا اندکی خندیدم. چند جا هم حرفاش خوب بود، ولی اکثرش چیزی نداشت. صرفا یک سری خاطرات که چاپ کردنشون اعتماد به نفس میخواد :|. البته در این نارضایتی از کتاب، چقدر ترجمه و چقدر سانسور و ... تاثیر داشتن، نمی دونم، گرچه به هرحال فکر می کنم دلیل اصلی ضعیف بودن خود کتابه.
توصیه هاش درباره اینکه "برای موفقیت هیچ وقت دیر نیست و به همین خاطر نباید هی به بقیه خیره شد" و اینکه "لازم نیست دقیقا الآن بدونی میخوای با زندگیت چکار کنی" خوب بودن.
هرچه قدر کتاب اول خانم جزایری رو دوست داشتم این کتاب ناامیدم کرد. به نظرم میاد بعد از موفقیت کتاب عطر سنبل عطر کاج این کتاب برای کسب شاید همون محبوبیت و شاید برای فروش کردن نوشته شده ولی خب اصلا قابل مقایسه نیستند. یه ایراد دیگه که میتونم بگم این بود به نظر میاد کتاب جوری نوشته شده که هر دو مخاطب ایرانی و آمریکایی رو جذب کنه و بعضی جاها برام توضیح واضحات بود مثل توضیح برخی غذاها یا رسم و رسومات و ... اینا شاید برای مخاطب آمریکایی دلچسب باشه ولی برای من نه. چیزی که باعث آزار ذهن میشد٬ نامرتب بودن خاطره ها بود. خاطرات بچگی و بلوغ و زندگی فعلی با هم ادغام شده بودند جوری که بعضی جاها هیچ ارتباطی به هم نذاشتند. و در آخر میتونم بگم از خوندنش پشیمونم!
:یک اینکه سخن از کتابی که خواندم را باید با معرفیِ نویسنده اَش آغازید، "فیروزه جزایری دوما"، دخترِ کوچکِ خانواده ای آبادانی که چند سال قبل از انقلاب به اقتضاِ شغلِ پدر که از جانبِ شرکت نفت راهی آمریکا شده، ایران را ترک می گوید، کمی بعدتر و در اثرِ انقلاب، برنامه یِ بازگشت شان بهم میخورد و شوربختانه داستانِ گروگان گیری، زندگی در آمریکا را هم بر آنان سخت میگیرد فیروزه پس از تحصیل در ایالاتِ متحد، با مردی فرانسوی پیمانِ همسری بسته، فامیلی یِ "دوما" را از او به عاریت گرفته و زندگیِ مستقلَش را با دو کودکِ ایرانی-آمریکائی-فرانسوی و پدرِ "فرانسوا" نامِ آنان شروع میکند
:دوم اما وی با کتابِ طنزِ "عطر سنبل،عطر کاج"، چه در ایرانِ ما و چه در ینگه دنیا، توانست نظرها را به سمتِ شیرین قلمی یِ خود جلب کند داستان های کتابِ مذکور، از ورودِ خانواده به آمریکا و ماجراهای رنگارنگ و طنزآمیزی مایه میگیرد که با گریزهایِ گاه و بی گاهِ او به زمانه و زندگی یِ کوتاهِ خانواده اَش در آبادان و تهران و داستان هایِ ایرانی طورِ آن دوران همراه میشود
:سوم اینکه در کتاب دومش"خندیدن بدون لهجه"، وی به سیاقِ سابق، به داستان هایِ دورانِ بلوغ، زندگی دانشجویی و ازدواجِ ایرانی-آمریکایی-فرانسوی اَش میپردازد. گرچه تعهدِ وی به خندادندنِ مخاطب در این اثر هم مشهودست اما خروجیِ ذهن، خاطر و قلمَش جذابیتِ "عطرسنبل،عطر کاج" را ندارد، گرچه منصفانه تَر خواهد بود اگرمعترف به این باشم که صمیمیتِ روایَتش همچنان جاندار و پا برجاست
آخر سخن نویسنده در مصاحبه ای از دوستداران و خوانندگانش در ایران خواسته که جُز کتابِ اول که با اجازه اَش ترجمه شُده ، بقیه کتاب هاش رو نخرن چون کسی ازش اجازه ای واسه ترجمه نگرفته
It's a shame that Firoozeh wrote a sequel to Funny in Farsi.. I wish she had just left it there! This was not a good book in my opinion. She tried too hard to recover -or maybe even create- memories from Iran. the stories were simply not interesting enough.
It had some funny and interesting parts to be fair. I liked the last two chapters -the interview and the questions to discuss- in particular.
فرانک مجیدی: چند وقت بود دنبال خواندن داستانهای کوتاه ایرانی بودم. مثل آنهایی که «گلی ترقی» مینویسد، یا با طعم خوش شوخطبعی «فیروزه جزایری دوما». «عطر سنبل، عطر کاج»، جزو کتابهایی است که هرگز فراموشش نمیکنم. یکی از عادات من این است که عین جغد، زیر چراغخواب و ساعت دو و نیم شب به بعد، بنشینم و کتاب بخوانم! اتفاقاً در تاریکی و سکوت تمرکزم در خواندن خیلی بالا میرود. وقتی یاد داستان لاغر کردن عمو در این کتاب میافتم و اینکه نصفهشبی چقدر خندیدم، خاطرهای شیرین مثل عسل در ذهنم روشن میشود. اتفاقاً متوجه شدم کتاب «خندیدن بدون لهجه» که کار بعدی خانم جزایری است بالاخره ترجمه شده و آن را در کتابخانه داریم. پس با شوق خواندمش.
من از اینکه نقد خیلی منفی بنویسم، خوشم نمیآید. نقد خیلی منفی نوشتن، مخصوصاً به مذاق خوانندهی ایرانی خوش نمیآید. اغلب هموطنان عزیز ما فکر میکنند وقتی نکات منفی مطلب یا کاری را ردیف میکنیم، با صاحب اثر پدرکشتگی داریم، و عقدهی ناگشودهای از کودکی در ما مانده. اما همهی اینها مهم نیست، حرف حق را باید گفت. دوستان عزیز، بدجوری توی ذوقم خورده! خیلی ناامید شدم. من باور نمیکنم که این اثر متوسط را خانم جزایری نوشته باشد. با ضریب بالایی از اطمینان میتوانم بگویم ناشر آمریکایی ایشان، خوشحال از فروش فوقالعادهی کتاب اول، به ایشان پیشنهاد کرده به ذهنش بیشتر فشار آورد و خاطرات بیشتری را در حجم و صفحات مشخص بنویسد. در بهترین حالت، نتیجهی کار بهدست آمده، متوسط است.
برخی از ماجراها با مقدمهای شروع میشود که باور کنید، هیچ نوع پل مهندسیساز و غیر مهندسی نمیتواند آن را به ماجرای اصلی پیوند بزند! خیلی از داستانها، اصلاً بار طنز ندارد. خلاصه اینکه اگر در جستجوی جلد دوم «عطر سنبل، عطر کاج» هستید، به دیوارهای بتونی میخورید. امتیاز کتاب «عطر سنبل، عطر کاج»، در جزئیات وفق داده شدن یک خانوادهی ایرانی در آمریکا بود. شوخیها اصطلاحاً در آمدهبودند. ایدهای بکر بود و یک داستان ساختگی نبود، یک رئال قابل درک و بسیار بامزه بود. کاراکتر کاظم، پدر فیروزه، بسیار دوستداشتنی بود. اصلاً میشد یک سریال دیدنی از کتاب در آورد. دید نویسنده نسبت به ارزشها و معایب زندگی ایرانی و آمریکایی بسیار منصفانه بود. «عطر سنبل، عطر کاج»، خودِ زندگی بود، با روایت شوخنگر و آسانگیر خانم جزایری، از دل بر میآمد و به دل مینشست.
اما کتاب تازه، دیگر تجربهی جالب گذار از ایرانی زیستن به آمریکا نشین شدن را ندارد. یا اینطرف خط است، که خاطرات کمرنگی از زندگی ایران را بیان میکند، یا آن طرف خط، که دیگر خانواده آمریکایی شده. چیزی که خیلی اذیت میکند، روایت نامنظم ماجراهاست، از کودکی ناگهان به نوجوانی، ازدواج، دوباره اوایل سن بلوغ… اصلاً نمیدانم چرا خانم جزایری روایاتش را مرتب نکرده، یا چرا ویرایشگر آمریکاییش این پیشنهاد را به او نداده. کاظم دوستداشتنی کتاب اول، آن چشمههای جالب «کاظم بودن» را نشان نمیدهد، خود خانم جزایری تلاشی برای شوخ طبعی نداشته، یا لااقل به یاد آوردن خاطراتی در ردهی کتاب قبلی. البته چیزی که باید در نظر گرفت، سختی ارائهی کار دوم است. همه از یک خوانندهی نو ظهور که آلبوم اولش موفق بود، یک بازیگر تازهکار که درخشان ظاهر شده، و نویسندهی تازهوارد که شگفتی افریده، انتظار خلق اثری بزرگتر از کار اول دارند. مثلاً «خالد حسینی» را در نظر بگیرید، بعد از «بادبادکباز» همه منتظر بودند شاهکاری بزرگتر بیافریند. «هزار خورشید تابان» اما، در حد کتاب اول او خیرهکننده نشده، با اینهمه باز هم کار خوب و چشمگیری است. ولی اگر بخواهیم به کار خانم دوما برسیم، راستش من در میمانم که چه بگویم!
فکر میکنید تمام شده؟ نه! فاجعهی اصلی ترجمهی بسیار بد کتاب و غلطهای نگارشی و دستوری کتاب چاپ شده در ایران است. احساس بد من دربارهی کتابی که دست گرفتهام، از همانجا که روی جلد کتاب، نام نویسنده به جای «جزایری»، «جزایر» (!!!) تایپ شده، و پشت کتاب که مربوط به تعاریف خارجی «این کتاب خوب است!» نام ایشان به جای «دوما»، «داماس» نوشته شده، قوت گرفت. تکرار میکنم، بنده اصلاً مترجم کار را نمیشناسم و دشمنی هم با ایشان وجود ندارد، فقط گوشهای –و تازه تنها از گوشهای- از اشتباهات ترجمه را میآورم: «ص۱۷- به پدرم گفتم:اما من میخواهم آن را در آغوش کشیده و نگهدارم!» این شیوهی قدیمی ترجمه و انتخاب نثر رسمی برای نقلقول، از زبان دختر بچهی ۶ ساله، در داستانی که قرار است طنز باشد، اصلاً خوب نیست! «ص۴۳- در ایران من سه کتاب داشتم که عبارت بودند از: «داستانهای ایزوپ»، «شاهزادهی کوچک»…» انشاالله منظور «شازده کوچولو» هست دیگر؟! هرچند شاهزادهی کوچک غلط نیست، ولی باید اصطلاح آشنا برای خواننده را اولویت داد. «ص۴۶- من و خانوادهام را در روزنامهی محلی «ویتیتر» تحت عنوان نمایندگان رسمی پست وزارت جایی دادند» جان؟! حدود ۱۵ بار این جمله را خواندم و هنوز نتوانستم آنرا برای خود به فارسی ترجمه کنم! «ص۴۷- اما برادرم گفت:«من عاشق کشتی، فوتبال و کاراته میباشم» میدانید یاد چه میافتم؟ ستون کودک فهیم «امیرمهدی ژوله» در چلچراغ و «میباشم، میباشد»بارانش! «ص ۶۱- اما از یافتن افرادی چون من دستهایم را شستم» سوای اینکه بهجای من، باید ترجمه میشد «خودم»، خلاصه بگویم که اصطلاح درست «دست شستم» است. اشتباهات همینجور ادامه دارد و برای کوتاه کردن مطلب، از غلطهای املایی میگذرم. یادم هست یکی دو سال قبل، خبر چاپ این کتاب در آمریکا را در مجلهی «چلچراغ» دیدهبودم و چلچراغ با خوشحالی، نوشتهای از کتاب، مربوط به این مجله را چاپ کردهبود. من هر چه کتاب را بالا و پایین کردم، این مطلب را ندیدم! میشود بپرسم با چه مجوزی در کتاب دست برده شده پس؟!
بعضی از داستانها به همان خوبی داستانهای «عطر سنبل، عطر کاج» هستند، مثل «خدمتکار در ایران»، «مال آقا و مال خانم»، «من و دلقک»،«دعوای قبل از کریسمس»، «سید عبدالله جزایری»و «ده مورد بسیار مهمی که باید بدانید» که این آخری، برخی از مواردی را دارد که به درد آمریکاییها میخورد، اما روی هم رفته خیلی از مواردش برای ما هم مفید است، البته فقط همین ۶ عنوان، از بین ۲۴ مورد! نمیدانم خوانندهی این نقد بخاطر ۴/۱ خواندنی، این کتاب را خواهد خرید یا نه. نمیتوانم توصیه هم بکنم «حتماً بخوانید و لذت خواهید برد»، به هر حال این کتاب به قیمت ۳۲۰۰ تومان، توسط «نشر جمهوری» با ترجمهی «آرمانوش باباخانیانس» چاپ شده، گویا «نشر ثالث» هم با ترجمهی «نیالا والا» و البته ۷۰۰۰ تومان و با همین عناوین چاپش کرده، که من در مورد این قیمت گزاف هیچ توضیحی ندارم. از من میشنوید،اگر واقعاً میخواهید لذت ببرید دوباره همان «عطر سنبل، عطر کاج» را از کتابخانه در بیاورید و بخوانیدش. اگر تا امروز این کتاب را نخریدهاید، حتماً تهیهاش کنید و یکی از بهترین تجربیات کتابخوانی خود را رقم زنید.
واقعاً بد. واقعاً واقعاً واقعاً بد. :| از موضوعِ روایتها گرفته تا ترجمهی فاجعهبارش. حتّی یک بار روخونی نشدهبود از روی متن یحتمل. کاملاً خورد توی ذوقم. «عطر سنبل، عطر کاج» خیلی قشنگتر و تمیزتر و بامزهتر از این بود. جاهایی از «عطر سنبل، عطر کاج» بود که بلندبلند میخندیدم. ولی این؟ واقعاً بد. حرفی ندارم.
قبل از اینکه خندیدن بدون لهجه از فیروزه جزایری دوما رو شروع کنم شوق و ذوق زیادی داشتم چون عاشق کتاب اولش (عطر سنبل عطر کاج) بودم که خیلی سال پیش خونده بودمش! اما واقعیتش با نقدهای تند و تیزی که در مورد کتاب به گوشم رسید و خوندم با ترس و لرز زیادی سراغش رفتم. اولین نکتهای که لازم میدونم بگم اینه که اکثر کسانی که نقدهای زیادی به این کتاب نوشتن اون رو با ترجمه آرمانوش باباخانیانس خوندن و خب فکر میکنم حق این بود که ایراد به ترجمه وارد بشه نه خود کتاب. خندیدن بدون لهجه رو واقعا دوست داشتم. از اسم کتاب، که خودش معنای زیادی داره بگیر تا داستانهای گاه پراکنده کتاب! درسته که فیروزه جزایری دوما این کتاب رو بیشتر با طنز انگلیسی نوشته تا شوخیهای ایرانی، اما به هدفش برای اینکه لحظات بامزهای رو برای مخاطب با هر زبان و لهجهای بسازه رسیده. توصیه میکنم حتما حتما این کتاب رو با ترجمه نیلا والا بخونید وگرنه خوندنش با یه ترجمه بد هیچ لذتی نداره... ----------------------------------------- جملات ماندگار کتاب: همیشه آدم میتواند در زندگی دیگران نقش سازندهای داشته باشد. ... پدر و مادرها از احساس گناه به عنوان ستونهای اصلی تربیت بچهها استفاده میکنند. ... من سفر کردم، علایقم را دنبال کردم و گاهی هم گم شدم، اما چون با گزینش خودم بود هیچگاه اجازه ندارم تقصیر را به گردن پدر و مادرم بیندازم و و اگر مشکلی در سر راهم پیدا شود مسئولش خودم هستم. ... در کشوری که به زنها گفته میشود میتوانند هر نقشی که بخواهند داشته باشند فرهنگ عامه میگوید هرچه سطحتان را پایین بیاورید جذابترید. ... از آنجایی که نبود هیچگونه حد و مرزی جالب به نظر میرسد، مسابقه برای سقوط به پایین جریان دارد. ... همیشه کتابی برای خواندن داشته باشید! ... بدون که زندگی منصفانه نیست. مهم اینه که تو در برابر آن چه خواهی کرد؟
توی کتابخونه دیدمش و خواستم قلم مترجم رو امتحان کنم، برش داشتم و شروع کردم به خوندنش راستش اول فکر میکردم همون «عطر سنبل،عطر کاج» باشه که، به خاطر تفاوت مترجم، اسمش هم عوض شده ولی گویا اون یه کتاب متفاوته
بعد از پایان: طنز تقریباً قوی و از آن نوع که مورد پسند من بود و روانی (باز هم نسبی) در پرداختن به موضوعها، گسستهنشدن رشتة کلام در تعریف خاطرات، و یکی از مهمترینها، پرتنشدن به بیراهة زیادهگویی از ویژگیهای خیلی خوب کتاب بود. آن یک ستاره روهم بابت نام کتاب در ترجمه و قلم چاپ آن ندادم و اینکه بعضی، بعضی جاها به نظرم میرسید نویسنده شبیه استندآپ کمدینها یک جایی ایستاده و حرف میزنه طرح جلد کتاب رو خیلی دوست دارم
I was so disappointed in this. I'm surprised Dumas has been able to make a living as a writer, because, while she has wonderful material to start with, she doesn't seem to know what to do with it. There's no grace to her writing, no artistry. She relates each story as though she's telling it to a friend she just bumped into in the grocery store, complete with backtracks and repeats as she tries to fill in the details. Towards the end of the book, she does seem to attempt to provide some moral to some of her stories, something the reader can relate to and take with them, particularly if the story was poignant. Generally, though, I was left thinking, "Oh, that's nice," and moved on. It doesn't help that during the first part of the book, she moves back and forth in time and place, so you never have a sense of reference. She and her father get pulled over by the police -- what country?? How old is she?? It's another stumbling block in attempting to relate. Several of her stories are so outrageous that I suspect she made them up. One just can't believe some people could be so ridiculous. Is she and her family a typical example of what Iran produces with it's superior schooling and discipline?
I was also greatly offended by her assessment of the United States, or as she routinely refers to it, "America". Considering how long she's lived here now, she should know better than to try to make generalizations. But she repeatedly applies her single experience to the entire nation, and usually in an unfavorable light. In fact, the whole first half of the book is less a compilation of stories and more a list of complaints, generally finding the U.S. lacking. She comes across as bitter and angry, poorly disguised in so-called humor. Her LACK of global perspective, in fact, is evident in the chapter about food. While she acknowledges that each culture has food items other cultures might find odd, she has the audacity to state, "And if you're ever lucky enough to be invited to an Iranian's home, you never have to worry about weird food, since we use only beef, lamb, fish, and chicken." Is this sarcasm? If so, it's a rare incident of it for her, and the reader has no reason to make that assumption. Later in the same chapter, she talks about sheep's head and feet soup. Nothing weird about that. (Yes, that was sarcasm.)
I did not find this book funny. It reminded me of some of the papers I wrote in college, attempting to be funny. In other words, it sounds like the work of an amateur. It's a quick read, like something in the "Young Adult" category, so I wouldn't say it's a waste of time, but at $15 I would say it's a waste of money.
Full disclosure: I lived several years in pre-revolutionary Iran.
It usually takes me couple weeks to read a 200 page book, but not this one. I just couldn’t put it down.
The author makes fun of herself, her parents, children, realatives, Iranian and American cultures. We as Iranian are known as complainers, but Firoozeh does it with so masterfully that you don’t get annoyed, and yet, very entertained. When she said: “ we can out-mourn everyone “, she has ruthlessly criticized all people in the Middle East 😂
While being very funny, some chapters are so sad that I have almost cried. I loved those chapters too, especially the last one, explaining: “Love your enemy”. Incredible.
حدود سه سال پیش که کتاب عطر سنبل عطر کاج را از خانم جزایری خواندم به معنای واقعی لذت بردم. خاطراتی که در قالب طنز از مهاجرتشان به آمریکا و تقابل فرهنگ ایرانی و آمریکایی نوشته بودند واقعا خواندنی و جالب بود. با تجربه ی خوبی که از خواندن کتاب اول ایشان بدست آورده بودم خندیدن بدون لهجه را بدون تامل خریدم. اما شوک بزرگی بهم وارد شد. نوشته ها به پست های یک وبلاگ شخصی که خوانندگان عام دارد شبیه تر بود. البته نکات مثبتی هم داشت مثل اسم زیبای کتاب.
چند تا از خاطرات و ماجراهایی که حتما از نظر نویسنده اون قدر بانمک و جالب بودن که وارد کتاب شدن از جانب من فقط یه "خب که چی؟" نصیبشون می شد البته این کتاب باعث میشه خوشحال باشم از این که در خانواده ما کسی وجود نداره که اتفاقاتی که برامون میفته رو وارد کتابش کنه!
مثل کتاب قبلی فیروزه مهاجری (عطر سنبل عطر کاج) بسیار دوستش داشتم. نثر روون، جذاب و پر کشش و نگاه به گوشههای زندگی اجتماعی از دیدگاهی جدید. بسیار لذت بخش بود خواندنش
Firoozeh Dumas has done it again--her gentle humor is revealed through each of the short stories detailing her life experiences as an Iranian-American, and the quirks of her extended, supportive family. Sort of like a female, Iranian-American David Sedaris with a little less bite.
Here are some of my favorite parts: "When Farshid and I arrived at the library, we went into a huge room filled with children's books. I had never seen so many books just for children in one place. I picked the smallest book, assuming it would be the cheapest. When I went to pay for it, coin purse in hand, the librarian made my brother fill out a sheet of paper; then she handed me a card with my name, Firoozeh Jazayeri, correctly spelled but barely fitting on the line provided. She then handed me the book I had chosen--for free. I was stunned. She was lending it to me. I thought then and there that libraries were the most brilliant idea ever and wondered who had thought of them."(44) "In Iran, we celebrated the math geniuses, the ones with neat handwriting, the ones who tried to excel in school, the ones who spent a lot of time on their homework. They received prizes. Their names were in the newspaper. We applauded them and wished our children could be like them. Here, those kids are called nerds and geeks and dorks. This may be the only country where people make fun of the smart kids. Now that's stupid. I only hope that the engineer who built the bridge I drive across or the nurse who administers our vaccines or the teacher who teaches my kids was a total nerd."(52) "My lack of a social life meant that weekends were spent at the library, where I didn't study much. Truth be told, I spent my mental energies feeling sorry for myself."(88) "Motherhood was what every corny cliche promised it would be, with one glaring exceptions: I have yet to see a coffee mug showing a mother telling her bundle of joy, "I would trade my spleen for another hour of sleep."(106) "Americans have a simplistic love affair with British accents, claiming that they make everything sound better. I am here to confirm that this is, in fact, entirely true."(123) "In a country where women are told they can be anything they want to be, popular culture tells them that the lower that bar is set, the cooler you are...The race for the bottom is on."(203) "It was my first visit to the Dairy State, where I learned, among other things, that schools and prisons in Wisconsin are required to serve real butter, not margarine. Should I ever find myself incarcerated, may it be in Wisconsin."(216)
this book had no dead mothers in it but it still made me miss my mom so much. i wished i had read it while still living at home because this was a book i would have practically read aloud to her in high school. It's so funny in a way that just begs to be shared. and when it's not its being sentimental in the BEST way possible. my only complaint is that it's a series of short stories instead of a complete narrative which is really a pity because i want to know all the details. Also, there is only ONE story abroad, the rest are at home. just so you know. Lisa hates to be read aloud to, so i'll have to share quotes with you instead. "wearing the hijab does not mean that women are submissive and weak. au contraire. The majority of Iranian women are strong and smart, defying the strict rules set by the totalitarian government every chance they get. I wish to see the day when no woman is forced to wear the hijab, chador, or burqa, but let us not discount the women underneath those mandatory coverings. If empowerment were as simple as being able to show skin, Paris Hilton would be the most enlightened woman in the United States. Having freedom does not automatically mean we make good choices. Freedom is a rope; some make a ladder out of it and climb out of the box they're put in, some make a noose, and others make a stripper pole. As a mother, I hope my two daughters take their rope and jump and sing for a really long time. Once their childhoods are over- and not at age eleven, please- I hope they use that rope to climb wherever they wish to go. Then i would want them to hold the rope for others, regardless of what the person is wearing on her head or not wearing on her bottom."
Firoozeh boasts that she would be the ideal party guest. She does have a gift of finding common ground with people. Not sure how she pulls it off. But she a warming wit that avoids being nasty. OK, she does take some punches at her family and Lindsay Lohan.
This is a collection of short stories which jump all over the place in time line and subject. Normally, I dislike this format making the pace choppy and shallow. Somehow she delightfully writes her way to something delightful.
Here is my favorite part:
...if empowerment were as simple as being able to show skin, Paris Hilton would be the most enlightened woman in the United States. Having freedom does not automatically mean we all make good choices. Freedom is a rope; some make a ladder out of it and climb out of the box they're put in; some make a noose; and others make a stripper pole."
I would love to host a party with Firoozeh as a guest.
So I think you can imagine that an Iranian immigrant married to a French gentleman with a large extended family who has lived in the Berkeley, CA area might have some funny stories to tell. She does! Her book is personable, smart and fun. It also certainly had me pegged as a Westerner who has no interest in drinking bovine urine. I am somewhat adventurous in my culinary and gastronomic indulgences, but I hope never to have to drink pee from any animal.