«عشق قابیل است» نخستین و تنها مجموعهی منتشر شده از مرحومه نجمه زارع است که با تمام ناتمامی، پدیدهای نو در غزلسرایی بود که اگر زندگی مجالی دوباره به شاعر جوانش میداد، ناسرودههای ناب بسیار داشت.
مرحومه نجمه زارع، 29 آذر 1361 در کازرون پا به جهان گذاشت و سپس به قم آمد. دانش آموخته رشته عمران دانشگاه همدان بود. پنج شنبه 31 شهریور ماه 1384 در بیمارستان گلپایگانی قم چشم از جهان فرو بست.
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه بر دوش تو نهاده شود باری از گناه گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه سخت است اینکه دل بکنم، از تو، از خودم از این نفس کشیدن اجباری، از گناه بالاگرفته ام سرخود را اگرچه عشق یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه دارند پیله های دلم درد می کشند باید دوباره زاده شوم، عاری از گناه
هرچه این احساس را در انزوا پنهان کند، میتواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟
عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز کشتهی خود را نمیداند کجا پنهان کند؛…
در خودش من را فروخوردهست؛ میخواهد چقدر ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!
هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید هرچه را او سعی دارد بیصدا پنهان کند
خسته هرگز نیستم؛ بگذار بعد از سالها باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند؛… . . . دیدمت چشم تو جا در چشمهای من گرفت آتشی یک لحظه آمد در دلم دامن گرفت
آن قدر بیاختیار این اتفاق افتاده که این گناه تازهی من را خدا گردن گرفت
در دلم چیزی فرو میریزد آیا عشق نیست؟ این که در اندام من امروز باریدن گرفت
من که هستم؟ او که نامش را نمیدانست و بعد رفت زیر سایهی یک "مرد" و نام "زن" گرفت
روزهای تیره و تاری که با خود داشتم با تو اکنون معنی آیندهای روشن گرفت
زندهام تا در تنم هُرم نفسهای تو هست مرگ میداند: فقط باید تو را از من گرفت
خبر به دورترین نقطهٔ جهان برسد نخواست او به من خسته بیگمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی از کسی از راه، ناگهان برسد رها کنی برود از دلت جدا باشد به آن که دوستترش داشته، به آن برسد رها کنی بروند و دوتا پرنده شوند خبر به دورترین نقطهٔ جهان برسد گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری که هقهق تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که... نه نفرین نمیکنم نکند به او که عاشق او بودهام زیان برسد!؟ خدا کند فقط این عشق از سرم برود خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
پارسال این کتاب رو یه جایی دیدم که انتظارشو نداشتم، گرفتمش؛ تا این که چند وقت پیش این بیت رو دیدم «حال مرا مپرس که هنجار ها مرا* مجبور می کنند بگویم که بهترم» دیدم از همین دفتر شعر هست. این شد که ترغیب شدم بخونمش. و تعداد کمی از غزل ها زیاد نچسبید بهم، اما خیلی هاش چسبید، شاید بشه این کلیشه رو به کار بُرد که: احساساتْ تو خیلی از غزل ها موج می زد. برام ملموس بود
این مجموعهی شعر که به دستم آمد، کاملن اتفاقی بود. نمیشناختمش. حتا اسمی هم از او نشنیده بودم. ولی خب اولین شعر مرا جذب خودش کرد و من همینطور ادامه دادم و مجموعه تمام شد. دوست داشتم در کل. خدایش بیامرزد.