The book considers the themes and issues in Foucault's major works, outlining their breadth and diversity, and revealing the presence of particular developing themes and conceptual continuities , as well as discontinuities.
فوكو در مصاحبه اى در سال ١٩٨٣ در پاسخ به اين اتهام كه امتناعش از اتخاذ يك موضع مشخص، از اعتبار كار او مى كاهد، چنين گفت:
مردم مى گويند: شما چند سال پيش يك چيز مى گفتيد و اكنون چيز ديگرى مى گوييد. پاسخ من اين است كه: خب شما خيال مى كنيد كه من تمام اين سال ها را مثل سگ كار كردم تا امروز باز همان چيزها را بگويم؟!
نيز در مصاحبه اى ديگر به سال ١٩٨٢ در پاسخ به اين كه كارها و تحقيقاتش از فرط پراكندگى در قالب مشخصى نمى گنجد و كسى نمى داند او را بايد مورّخ خواند يا فيلسوف يا روانشناس يا فعّال سياسى و اجتماعى، گفت:
من احساس نمی کنم دانستن اين كه من دقیقاً چه هستم، ضرورتى داشته باشد. جذابیت اصلی در زندگی و کار این است که کسی شوی که در آغاز نبودی. اگر وقتی می خواستيد کتابی را شروع کنيد، می دانستيد که در انتها چه می خواهيد بگویید، فکر می کنید شجاعت نوشتنش را می داشتید؟
چیزی که در مورد نوشتن و رابطه عاشقانه صادق است، برای زندگی هم صادق است: بازی تا زمانی ارزش صرف وقت دارد، که ندانیم چطور تمام می شود.
تضادهای فوکو فوکو متضاداست. ظاهراً در سطح نظری از هیچ ارزشی دفاع نمیکند، صرفاً تحلیل میکند، ولی در عمل چنین نیست. معتقد است که اومانیسم و سوژهی مستقل، توهم است، ولی خود سعی میکند صدایی داشته باشد. معتقد است که پیشرفت در تاریخ توهم است، ولی مدعی است که او تصویر روشنتری از قدرت و دانش ارائه میدهد (اگر جز این باشد، بیمعنی است که چیزی بنویسد). معتقد است که انقلابها موقتیاند، یعنی قدرت پس از چندی با همان سازوکارها شکل میگیرد، ولی سعی میکند صدای از-قدرت-به-دورماندگان باشد، و انقلابها را ستایش میکند.
فوکو را نمیتوان چپی یا مارکسیست دانست. او بیشتر لیبرال و تکثرگرا به نظر میآید.
یاداشتهایی از کتاب این یاداشتهایی است فعلاً از ۴ فصل اول کتاب. برخی جملاتی از کتاباند و برخی دیگر برداشتهای من. آنها که در علامت نقل قولاند کلام خود فوکو هستند. ممکن است در این یاداشتها غلط املائی و نگارشی یافت شود. هنوز ویرایش نکردهام.
- مفاهیم اصلی مورد بحث در اندیشهی فوکو: قدرت، دانش، گفتمان
- گرچه فوکو صرفاً خود را تحلیلگر میداندو اما مفهومی از یک خیرِ تحققنیافته یا سرکوب شده و متعاقباً اندیشههایی رهاییبخش در نوع نقادی و آثار وی مشهود است.
- فوکو برنامهی سیاسی ارائه نمیدهد، گرچه خود به لحاظ سیاسی فعال بود.
- فوکو میانرشتهای مطالعه و تحقیق میکند. به دیگران هم چنین توصیه میکند.
- فوکو را میتوان اندیشمندی شکاک نامید.
- زبان صرفاً منعکسکنندهی واقعیت نهفته نیست. «گفتمان» تعیینکنندهی واقعیتی است که ما درک میکنیم و بیان میکنیم.
- شناخت بدون فاصلهگیری از شناختهها صرفاً انباشتِ دانستههاست.
- از جذابیتهای فوکو تفکرِ رها از قید و بندهای یک ساختار نظاممند است.
- «وظیفهی نقادی این نیست که رابطهی میان اثر و مؤلف را نشان دهد؛ نقادی باید اثر را از طریق ساختار آن، معماری آن، شکل ذاتی آن، و نقش روابط درونی آن تحلیل کند»
- «مرز سیاست تغییر کرده است، و موضوعاتی از قبیل روانپزشکی، زندان، و درمان داروییِ یک جمعیت به مسائلی سیاسی بدل شدهاند»
- از آنجا که فوکو قدرت را امری گسترده و آشکار یا نهان در هر رابطه، شیء و هر جایی میبیند، مشتاق است که آن را در همه جا بکاود و متعاقباً سیاست را به همه جا تسری بخشد.
- فوکو هوادار «نوعی رهاسازی مارکس از تعصبات و قیدوبندهای حزبی» است.
- فوکو وامدار اندیشهی مارکسیستی است ولی آنچه از آن فاصله میگیرد تمرکز محض بر اقتصاد و قدرت است؛ او اصرار میورزد که باید به بازسازی مفهوم «قدرت» بپردازیم.
- فوکو ضرورتی برای اتخاذ یک موضع سیاسی مشخص کاملاً ساختهوپردخته نمیبیند. برخی او را به بیثباتی سیاسی متهم کردهاند. - وی معتقد به نوعی از سیاست مترقی (progressive politics) است «که شرایط ویژه و تاریخیِ یک عمل را تشخیص میدهد، در حالی که دیگر انواع سیاست تنها ضرورتهای آرمانی، قطعیتهای تکمعنایی، و تأثیر متقابل و آزادانهی ابتکارات فردی را به رسمیت میشناسند»
- انسانها «عامل کلیِ همهی دگرگونیها نیستند»
- «هرچیزی سیاسی است»
- وضعیت محکومان و زندانیان برای فوکو بسیار اهمیت داشت.
- نه تنها دربارهی مسائل سیاسی فرانسه، در مورد مسائل سیاسی خیلی از کشورهای دیگر موضع داشته و فعال بوده است.
- فوکو دربارهی انقلاب ایران مقالات متعددی نوشت و چنانکه بعدها معلوم شد، جنبههای نادرستِ آن را ستود.
- سکسوالیته و «میل جنسی» یکی از موضوعات تحقیق و تحلیلهای فوکو بوده است.
- فوکو همجنسگراست. به همین دلیل برخی از مناصب از وی دریغ شده است.
- او به عقیدهی خود «روشنفکر خاص» بود. به این معنی که روشنفکر به جای تلاش برای شوراندن مردم به انقلاب و تغییر وضع موجود، میتواندبه کار در حوزههای تخصصی خود بپردازد و نظامها را از درون براندازد.
- در زمانهی فوکو، سارتر همچنان نقش مهمی در حیات و فرهنگ فرانسه داشت.
- فوکو با اگزیستانسیالیسمِ سارتر مخالف بود. به نظر فوکو، سارتر مشغول تحلیل معنا بود، در حالی که وی به تحلیل نظام میپرداخت؛ نظامی کخ معنا در آن شکل میگیرد.
- فوکو گرایشهای ضد اومانیستی و ضد ساختارگرایی داشت.
- وی مخالف مفهوم پیشرفت، مثلاً در آثار شخص از ناپختگی به پختگی، بود. از نظر او این مفهوم توسط نقاد به آثار یک متفکر یا نویسنده تحمیل میشود.
- در استفاده از آثار تاریخی بسیار بیقیدوبند عمل میکند. گرچه چنین رویکردی میتواند در مواردی با تحلیل فوکویی سازگار باشد، ولی وی به این نقد هم میشود.
- فوکو به این معنا ساختارگرا بود: وی میکوشید در تحلیل یک متن، از مؤلف فراتر رود، متن را حاصل خلاقیت و نبوغ نویسنده نداند. در عوض به مطالعهی ساختارهای گفتمانی بپردازد که متن در بستر توسط نویسنده تولید، و توسط خواننده معنا میشود. پس وی به شدت مخالف اومانیسم بود که هر فرد را ذاتاً از دیگری متمایز میداند و فرد را کلید راهیابی به معنای پدیدهها میداند.
- رولان بارت، ژولیا کریستوا و عدهای دیگر عضو جنبشی بودند که «مرگ مؤلف» را اعلام و به سمت ساختارها حرکت کردند.
- اپیستمه: پیکرهی دانش و شیوههای دانستن است که در مقطع خاصی از تاریخ رواج دارد.
- فوکو و دریدا مجادلات سختی داشتند.
- فمیسنیسمها از فوکو بسیار بهره بردهاند؛ چرا که اشتراکاتی دارند از این قبیل: هر دو بدن را پایگاه قدرت میدانند. یعنی قدرت بر بدن تأثیر مادی و ملموس میگذارد. هر دو نقش تعیینکنندهی گفتمان و قابلیت آن را در تولید و حفظ قدرت هژمونیک برجسته میکنند. هر دو به انتقاد از اومانیسم غربی میپردازند که چرا برای تجربهی نخبگان مذکر غرب امتیاز ویژهای قائل است.
- قدرت آن چیزی نیست که صرفاً از یک جهت به جهتی دیگر اعمال میشود. «قدرت شبکهای از روابط است که در سرتاسر جامعه جریان دارد.»
- ادوارد سعید در اثر دورانساز خود، شرقشناسی، از فوکو و قدرتِ فوکویی بسیار بهره برده است. به صورت کلی، فوکو نظریهی پسا-استعماری را بسیار متأثر کرده است.
- آلتوسر قدرت را چیزی از بالا به پایین میداند. وی همه را فریبخوردگان ایدئولوژی و دستگاه دولت میداند. فوکو با وی مخالف است. از نظر فوکو قدرت شبکهای است که در هرجا و هر چیز حضور دارد. از طرفی هر جا قدرت است، مقاومت هم است.
- اگر قدرت صرفاً از بالا به پایین و در درست دولت نیست، پس انقلاب و برانداختن دولت راهحل نهایی نیست. بدین معنی انقلابها موقتاند.
- «پرداختن به سیاست، جدا از سیاست حزبیِ صرف، به معنای آن است که بکوشیم تا با بیشترین صداقت ممکن دریابیم که آیا اصلاً انقلاب امری مطلوب است یا نه»
- «آنجا که قدرت هست مقاومت هم در کار است» پس تحلیلگر باید نگاه را از مرجع قدرت بالاتر ببرد، مقاومت را هم بشناسد. قدرت و مقاومت انواع آشکار و نهان دارند، همه باید موضوع شناخت باشند.
- «سازماندهی انضباطی نیروی کار همچنان بر جا میماند حتی هنگامی که تولید دیگر به معنای حقیقی کلمه کاپیتالیستی نباشد»
- رژیمهای انضباطی، پس از گسترش در محیط زندان، اکنون در محیط کار و ارتش و مدرسه، و دانشگاه گسترش رخنه کردهاند.
- «دولت، با وجود همهی ابزارهای بسیار پرقدرت خود، نمیتواند میدان روابط واقعی قدرت را به تمامی به نفع خود قبضه کند» . از این رو، روابط میان پدر و مادر و فرزند، عاشق و معشوق، کارفرما و کارگر -و در یک کلامه، همهی روابط میان افراد- در حیطهی روابط قدرت میگنجد.
- جایگاه «نهادی» و «محلی» افراد در قدرت متفاوت است. منظور از نهادی، جایگاه رسمی فرد در ساختار است. منظور از محلی، حوزهی نفوذ و اعمال قدرتی فرد در عمل است. دومی از اولی سستتر و متغیرتر است.
- فوکو «گفتمان» را «برای اشاره به به قلمروی عمومی همهی گزارهها، گاهی به عنوان گروه فردیتپذیری از گزارهها، و گاهی هم به عنوان روالی منظم و قانونمند که تبیینکنندهی شماری از گزاره است» به کار میبرد. منظور از «گروه فردیتپذیری از گزارهها»، کلامهایی به نظر میرسد که دستهبندی یا گروهی خاصل را تشکیل میدهند، از قبیل گفتمان زنانگی یا گفتمان نژادپرستی. منظور از «روالی منظم و قانونمند که تبیینکنندهی شماری از گزاره است»، یعنی قانونها و ساختارهای نانوشته که کلامها و گزارههای خاصی را پدید میآورند. مثلا، برای نگارش مقاله، مجموعه قوانین نانوشتهای وجود دارد، که اکثر دانشجویان از آن پیروی میکنند. مشخص است که فوکو بیش از گفتهها و متنها به گفتمان علاقه نشان میدهد.
- مثلاً در غرب، از این حیث که کتاب مقدس که در هر خانهای یافت میشود، بسیاری مقصود خود را از طریق آن اعلام میکنند یا به آن در گفتههای خود اشاراتی دارند، دانشکدههای الاهیات به آن میپردازند و غیره، خود و گزارههای مربوط آن به گفتمانی شکل میدهند. متون دیگر هم برای خود گفتمان دارند ولی از چنین حمایتی برخوردار نیستند.
- گفتمانها هم به دو نوع از روالها شکل میدهند، ایج��بی برای حمایت از تولید یا پذیرش برخی از گزارهها و سلبی برای ممانعت از برخی گزارهها و در مرزبندی با آنها. فوکو کارکرد سلبی گفتمانها را «طرد» مینامد.
- گفتمان مفهومی پیچیدهتر از ایدئولوژی است.
- «چنین نیست که گفتمانها هماره خدمتگزار قدرت یا متعرض به قدرت باشند، چنان که سکوتها نیز هماره هماره چنین نیستند … گفتمان میتواند تؤامان ابزاری برای قدرت و نتیجهی قدرت باشد، افزون بر آن، مانعی در برابر قدرت، سدی در مقابل آن، پایگاهی برای مقاومت، و نقطهی آغازی برای یک راهبرد مخالف نیز هم. … گفتمانْ قدرت را تقویت میکند، اما در عین حال، آن را به سستی و رسوایی نیز میکشاند، گفتمانْ قدرت را شکننده میکند، و امکان خلل ایجاد کردن در کار آن را را فراهم میسازد»
- ایدئولوژی چیزی منفی و محدودکننده است، مجموعهای از باورهای غلط در مورد یک چیز؛ در حالی که فوکو استدلا میکند که گفتمان تؤامان شیوهای برای سرکوبگری و شیوهای برای مقاومت است.
- گفتمان مترادف «زبان» نیست. نظامی است که شیوهی درک ما از واقعیت را شکل میدهد.
- «گفتمان را باید خشونتی دانست که ما در حق چیزها روا میداریم، یا به هر حال، باید آن را روالی تلقی کرد که ما بر آنها تحمیل میکنیم»
- گفتمان را باید چیزی دانست که ادراکات ما را مقید و محدود میکند.
- فارغ از اینکه ابژهها بیرون از ما وجود دارند یا نه، ما همه چیز را از گذر گفتمان درک یا بیان میکنیم.
- حقیقت چیزی است که از سوی روالها و نهادها حمایت مادی میشوند، مثل دانشگاهها، ادارت دولتی، مراکز نشر، هیأتهای علمی و جز آن.
- چهار رویهی درونی برای طرد وجود دارد. «تفسیر» که به متن، مؤلف و مفسر اعتبار میشود و با تکرار متن یا از آن گفتن آن را به به «قلمروی امر درست» میآورد. «مؤلف» که توسط مفسر و خواننده به متن تحمیل میشود تا پیوستگی و هر صفتی دیگری را به مؤلف یا متن نسبت دهد. «مرز میان رشتههای علوم مختلف» که طیف موضوعات، روشها، و ابزارها را برای هر کسی که در زمینهای کار میکند، تعریف و تحدید میکند. و «ترقیق سوژهی سخنگو»: محدودیتهای اعمال شده در این زمینه که چه کسانی میتوانند از جایگاه اعتبار و اقتدار سخن بگویند. مثلاً اینکه در دانشگاه چه کسی و چه زمانی میتواند سخن بگوید، استاد و شاگرد باید در چه چیدمان بنشینند و غیره. فوکو دغدغهی دانش ندارد، صرفاً ساختارها را نشان میهد.
- به نظر فوکو بهتر است از عبارت «کارکرد مؤلف» استفاده کنیم، نه «مؤلف» به تنهایی. چرا که در مؤلف چیزی نیست به جز آنچه ما بر آن بار میکنیم.
- گفتمان را باید اصطلاحی کلی به شمار آورد که توأمان به همهی گزارهها، به قوانینی که گزارهها از طریق آن شکل میگیرند، و به فرآیندی که طی آن برخی گزارهها رواج مییابند و برخی دیگر طرد میشوند، اشاره دارد.
-تعریف اپیستمه: اپیستمهی یک دوره «نه مجموع دانش آن است و نه سبک کلیای که در تحقیق و پژوهشها ی آن به کار رفته، بلکه انشعاب، فاصلهها، تضادها، تفاوتها و روابطی است که میان گفتمانهای علمی مختلف آن وجود دارد: اپیستمه نوعی نظریهی کلان بنیادین نیست، بلکه فضایی است برای گسترش قلمروی گشودهی روابط، که بیشک توصیهٰهای نامحدودی میتوان از آن عرضه کرد»
- اپیستمه مجموع دانستههای یک دوره نیست، بلکه مجموعهی پیچیدهای است از روابط میان دانشهای تولید شده در یک دوره و قوانینی که از طریق آن دانشهای جدید شکل میگیرند. از این رو، ما میتوانیم در یک دورهی خاص شباهتهایی را درک کنیم، به نحوی که علوم مختلف، به رغم این که با موضوعات مختلفی سروکار دارند، در سطح مفهومی و نظریِ واحدی فعالیت میکنند.
- از مشخصههای دوران کلاسیک «شباهت» بود. شباهتِ چیزها به یکدیگر دستهبندیها و گروهها را شکل میداد. مشخصهی دیگر تفسیر رخدادهای جهان به عنوان نشانههای فراطبیعی بود.
- فوکو ادعا میکند که تغییر اپیستمهها به نرمی و مرور شکل نمیگیرد، بلکه این تغییر ناگهانی است و به شکل گسست.
- فوکو مخالف مفهوم پیشرفت و تکاملی است که مورخان سنتی برای تاریخ متصورند، چنانکه گویی امروز بهتر از دیروز است و ما در نقطهی اوج ایستادهایم.
- مقصود از «بایگانی» «مجموعه قوانینی است که، در دورهای خاص و در جامعهای خاص، محدودیتها و قالبهای آنچه را که قابل گفتن است مشخص میکند»
- فوکو از مفهومی به نام «آرایش گفتمانی» نام میبرد. ظاهراً منظور از آن همان گفتمان است، ولی این بار در نسبت با قدرت و نهادها. مثلاً «گفتمان جنس مرد» یا شاید بتوان گفت آرایش گفتمان/گفتمانی جنس مرد» مجموعهای است از گزارهها که مردان را قادر، توانمند، جسور، قوی و غیره تعریف میکند.
- گزاره را میتوان بیان یا کنشی از راه کلام تلقی کرد که دارای اعتبار است. گزاره صرفاً جمله نیست. دریفوس و رابینو میگویند، مثلاً نقشهها اگر بازنمایی جایی باشند، گزارهاند، یا تصویر یک صفحه کلید اگر در دفترچهی راهنمایی که بازنمایی صفحه کلیدی است در دستگاهی، گزاره است.
- چنین نیست که هر کس قادر به ساختن گزاره باشد. گزارههایی معتبرترند که با نهادها یا مواضع قدرت پیوند محکمتری دارند. - آن چه فوکو قصد تحلیلاش را دارد «قانون وجودی گزارهها است، قانونی که آنها را ممکن کرده است … شرایط پیدایش منحصر به فرد آنها»
- گفتمان مشخصکنندهی گزارههای خاصی است که مولّدتر از گزارههای دیگراند و گزارههایی نو به بار میآورند.
- دیدگاه سنتی دربارهی دانش، این است که عدهای از نوابغ خلاق و منفرد، چون انیشتین و پاستور، آن را پدید آوردهاند. انسانهای استثنایی که از زمان خود فراتر رفتهاند. تصور میشود، فلسفه نیز به این شکل پدید آمده است. قصد فوکو این است که برای فرآیند تولید شناخت، الگوی ناشناستر، نهادیتر، و قانونمندتری عرضه کند.
- فوکو دانش را پیوند روابط قدرت با جستوجوی اطلاعات توصیف میکند و آن را «قدرت/دانش» مینامد.
- «غیر ممکن است که قدرت بدون دانش اعمال شود، و غیر ممکن است که قدرتْ منشأ دانش نباشد»
- دانش امری بیطرف نیست. هر آنکه درگیر تولید دانش است مدعیِ قدرت نیز هست.
- فوکو مدعی است که بهخاطر عدم توازانِ نهادیشده در روابط قدرت میان مردان و زنان در کشورهای غربی، تولید اطلاعات دربارهی زنان رواج بیشتری دارد. به همین منوال، او مدعی است که کتابهای بیشتری در بارهی طبقات کارگر در مقایسه با طبقهی متوسط وجود دارد. و به طور کلی تولید اطلاعات بیشتر در مورد گروههای حاشیهای و ضعیف انجام میشود. فوکو معتقد است که حاشیهنشینها هم میتوانند با تولید دانش دربارهی قدرتمندان سعی کنند وضعیت را تغییر دهند.
- این قدرت/دانش است که واقعیتها را تولید می کند و دانشوران منفرد صرفاً محملها یا پایگاههایی هستند که دانش در آنها تولید میشود.
- کسانی که قدرت دارند، دانش دیگران را به حاشیه میرانند. مثلاً غربیان به روش علمی خود، مثلاً به روش ریختشناسی، گیاهان بومی را در مستعمرههایشان دستهبندی میکردند. دستهبندیهای آنها، سیستمهای بومی، مثلاً دستهبندی براساس خاصیت درمانی، را به حاشیه راند.
- سانسور، مثلاً سانسور اخبار جنگها، نیز نوعی دیگر از «دانش/قدرت» است.
- فوکو میگوید از دههی ۶۰ به این سو باوری شکل گرفته است بدین مضمون که، هر کس باید بکوشد تا «حقیقتِ» خود را دریابد. به عقیدهی فوکو چنین باوری غلط است.در آن لحظه که تصور میکنید «حقیقت» خود را دریافتهاید لحظهای است که قدرت بر شما اعمال میشود.
- در این فرآیند به نظر میرسد که انسان خود را به عنوان فرد یا سوژهای برمیسازد که دربارهی خود تولیدِ دانش میکند، اما آنچه در واقع رخ میدهد این است که او خود را به ابژهای برای گفتمان یا ابژهای برای قدرت/دانش تبدیل کرده است. این عقیدهی فوکو در مورد خودشناسی است.
- حقیقت نیز، مانند دانش، ماهیتی انتزاعی نیست. «حقیقت چیزی است دربارهی جهان که محدودیتهای کثیری در تولید آن نقش دارند»
- هر جامعه برای خود طیفی از روالهای مختلف دارد که به تعبیر فوکو «رژیم حقیقت» را میسازند. این رژیم را افراد معتبر و مقتدر برمیسازند و جامعه در کل آن را میپذیرد.
- هیچ تحلیل صرفاً توصیفگرایانه نیست، تحریف است، نقد است.
- هر توصیفی از واقعیت توهم است.
- تولید دانش حتی اگر با هدف انتقادی شکل بگیرد، میتواند تحت تأثیر دانش/قدرت باشد. راهحل فوکو این است که پژوهشگران به جای توصیف و تحلیل و تفسیر فقط صدای اقشار محروم را مستقیماً به گوش دیگران برسند. پژوهشگر منتقد صرفاً باید تسهیلگر باشد. فوکو از این همین رو، تحقیقات فراوانی در مورد زندانیان انجام داده است.
- فوکو مخالف تاریخ ویگی یا پیشرفتباور است. این نوعی روایتِ پیروزمندانه از تاریخ است. فوکو معتقد است که باید مفهوم «پیشرفت» را اساساً مورد پرسش قرار دهیم.
درست همان لحظه ای که فکر می کنید به حقیقت خود دست یافتید، همان لحظه ای است که قدرت برا شما اعمال می شود
و البته اینو میشه بر خود فوکو هم اجرا کرد، به گفته ی نویسنده کتاب: در مورد اعتبار فوکو همیشه شکاک باشید؛ هیچ یک از تعمیم های گاه و بیگاه او را که جسورانه و در عین حال فاقد توجیه اند نپذیرید و گمان نکنید که او همواره "حقیقیت" امر را به شما می گوید
أول مرة أسمع فيها إسم "ميشيل فوكو" عندما قرأت كتاب " كل رجال الباشا " للدكتور خالد فهمي عندما تحدث عن العلاقة بين السلطة والمعرفة ، وكان خالد فهمي قد اعتمد على فوكو في جانبه الفكري السياسي من خلال تأثره بأطروحات فوكو حول السلطة والقانون ، وكذلك رجع إدوارد سعيد إلى فكر فوكو في تأليفه لكتابه المهم " الاستشراق " ، ولاشك أن فلسفة فوكو السياسية هي من أهم جوانب فكره الفلسفي ، إلا أن كتاب سارة ميلز الصادر حديثًا { ٢٠١٨م } عن المركز القومي للترجمة حاول أن يغطي جوانب أوسع في فكر وفلسفة فوكو بطريقة تبدو جيدة كمدخل لفهم فكر فوكو .
تركز " سارة ميلز" في كل فصل من فصول الكتاب على إحدى القضايا الفكرية التي شغلت فكر فوكو مثل " السلطة والمؤسسات" و " الخطاب " و " السلطة والمعرفة " و " الجسد والهوية الجنسية" .
وصف فوكو فلسفته بطريقة منهجية اصطلح عيها بالأركيولوجيا ، ومرة أخرى تراه يجمع بينها وبين الجنيالوجيا ( وصفي أركيولوجي + تاريخي جنيالوجي ) ، وما طرحه فوكو حول أركيولوجيا المعرفة يناهض إمكانية فكرة إقامة التأويل ، حيث لا تبحث الأركيولوجيا في باطن الخطاب ولا خلف اللغة ، حيث تصف الأركيولوجيا الأشياء التي قيلت من حيث هي كذلك ، وهذا يعني أنها تحليل وصفي وتاريخي في الوقت نفسه ، وبالتالي فالجنيالوجيا عنده حاولت حل مشكلة المعنى التي عجزت عنه الأركيولوجيا ، وكذلك عجزها عن مناقشة السلطة وتحليلها بجميع أشكالها ، والجنيالوجيا تعني من جهة معرفة الأصول ، ومن جهة أخرى معرفة معنى وقيمة الجماعات والعائلات، الجنيالوجيا عنده هي عكس التأويل ، تهتم بالظاهر ، ومن هنا فإن المؤلفة سارة ميلز تَعُد مصطلحي " اركيولوجيا" و " جنيالوجيا" الأكثر ارتباطًا بالتحليل على نهج فوكو .
ومن هنا استعمل فوكو البحث الجنيالوجي في مجالات ثلاثة [ السلطة ] و [ المعرفة ] و [ الجسد] في المجتمع الحديث .
أثناء عرض سارة ميلز لفكر فوكو عن السلطة كان يشغلني سؤال إلى أي مدى كتابات فوكو يُمكن أن ترسم خرائط واضحة لمقاومة علاقات السلطة ! مثلًا بدلًا من مجرد رؤية السلطة من منظور سلبي باعتبارها قامعة ومقيدة ، يرى أنها تتسم في أكثر صورها قمعًا بحانب إيحابي ، ولذلك هو نقد " لوى آلتوسير " في تصوره لدور الدولة في ممارسة الظلم ضد مواطنيها؛ لأنه تصور بنظره يرّكز ممارسة السلطة في اتجاه واحد من " أعلى إلى أسفل " ، بينما فوكو يرسم نموذجًا للسلطة يتجه من أسفل إلى أعلى = بمعنى يركز على كيفية تغلغل علاقات القوة في كل العلاقات داخل المجتمع .
وأنا في الحقيقة أرى أن تصور فوكو للسلطة تصور مختزل [ تشير المؤلفة إلى نقد المؤرخين لفوكو بسبب عدم دقته التاريخية ] ، ويتجاهل التاريخ الذي فيه السلطة القمعية قد تقمع السلطة الأيديولوجية ، بل قد تصنع السلطة القمعية السلطة الأيديولوحية وتوجهها وتتحكم فيها كما صنع محمد على باشا في مصر . [ كان إيكول نورمان سوبيريور له تقسيم في تحليلة للسلطة يعتمد على ما يسميه أجهزة الدولة الأيديولوحية ويقصد بها الأسرة والكنيسة ونظام التعليم في مقابل أجهزة الدولة القمعية ويقصد بها النظام القضائي والجيش والشرطة ] .
وبالتالي بناء تصور فوكو للسلطة يرى أهمية الحذر البالغ حين نتناول فكرة التحرر من القمع من خلال الثورة؛ لأن الثورة بنظرة ستنتهج نفس قمع السلطة وتحكُماتها السياسية والاقتصادية ، وفي هذا نظر بلاشك.
تؤكد سارة ميلز أن الخطاب عند فوكو ليس مجرد " لغة "، ولكنه نظام يفرض بنيته في كيفية إدراكنا للواقع ، مثلًا فهمنا لأجسادنا لا يتم إلا من خلال الخطاب ، فإننا ندرك ونفسر الأحداث من خلال بنيات خطابية ، وبالتالي أهمية طرح فوكو هو في دراسة طريقة معرفتنا لما نعرف ، ومن أين تأتي تلك المعلومات ، وكيف أُنتجت وتحت أي ظروف = فاهتمام فوكو هو بعملية الاستبعاد التي تؤدي إلى إنتاج خطابات معينة بدلًا من غيرها . [ راجع مثلًا كتاب الجسد والحداثة أو مراجعتنا عنه للدكتور خالد فهمي كمثال تطبيقي لفكرة فوكو هذه ] .
أخطر ما طرحه فوكو هو العلاقة بين السلطة والمعرفة ، او المعرفة الغير محايدة ، فهي جزء لا يتجزأ من الصراعات التي تدور من أجل السلطة ، مثل المعرفة التي أنتجتها سلطات الاستعمار عن البلاد المُستعمَرة ، وهكذا ، لا يرى فوكو المعرفة باعتبارها موضوعية ، بل باعتبارها تعمل باستمرار لخدمة فئات معينة . [ راجع مثلًا كتاب معضلة التنمية الاستعمارية لمحمد شعبان صوان ومحاولته تفنيد كتابات المدرسة الاستعمارية عن انجازات الاستعمار التنموية في المستعمرات كتطبيق لفكرة فوكو على سبيل المثال ] .
طبعًا أفكار فوكو عن الهوية الجنسية كارثية بمعنى الكلمة ، ولا أدرى هل لهذا علاقة في كونه شاذ جنسيًا ! فهو يرى ان السيطرة على الشهوة أكثر أهمية أخلاقية من اختيار إقامة تلك العلاقة مع النساء او الرجال !!!!! أو الصبيان !!! بل يرى أن منع الأطفال في أوروبا في القرن الثامن عشر من ممارسة العادة السرية بأنه توٌجُه كبتي !!.
بالنهاية هناك مناطق خصبة في فكر فوكو يمكن استثمارها والبناء عليها كما فعل د/ خالد فهمي و إدوارد سعيد وغيرهم ، ومناطق ضعيفة أخلاقيًا ومنهجيًا لا يُلتفت إليها ، وهذا الكتاب أراه مناسبًا لفهم فوكو على صعوبة بعض مواضعه لا لتعمد المؤلفة ذلك، ولكن لصعوبة فكر فوكو في بعض المواضع .
This is what an introduction to foucault should be. Vastly better done than "Foucault: a very short introduction." It's organized conceptually, with accounts of the development of different concepts over time. No puzzling focus on limit experiences. This book would be extremely useful for someone teaching an introductory course on Foucault. Sara Mill's other book, "Discourse," is also fantastic.
الكتاب مُبسَّط للغاية في عرض أفكار فيلسوف من أهم فلاسفة القرن العشرين. عرض الكتاب الأفكار الأساسيّة لفوكو مثل مفاهيم: الخطاب، المعرفة/السلطة، الجنون والحضارة، سيولة الهوية الجنسيّة، بالإضافة لعرض مداخل لقراءة فوكو وبعض التعليقات، لا يتعمق العرض في المجمل ولكنه ليس سيئًا. الترجمة كانت متوسطة.
برای مقدمه بر آغاز فوکوخوانی و برای کسب یکسری اطلاعات کلی و عمومی درباره این فیلسوف شهیر فرانسوی قابل اعتناست. البته به شدت جانبدارانه و غیر روایتگرانه است و خود خواننده باید برای رسیدن به یک روایت واقعی از فوکو، به منابع دیگر هم رجوع کند
كتاب تحليلي عن فوكو و فلسفته و ملخصاً لافكاره … بالإمكان بسهولة و يسر تبرير اهتمامه بالهوية الجنسية لانه "شاذ جنسياً" و اخفاء مرضه "الأيدز" الذي اودى بوفاته… و جزء كبير عن فلسفته عن الهوية الجنسية ينتهجها الغرب بشكل مفرط بداية من الهوية الجنسية لدى فرويد …
المهم لا يمكن انكار فلسفته وافكاره القيمة عن المعرفة و السلطة و المراقبة و المعاقبة .. التي تمثل اغلب النظريات الفعاله المركزية التي تتبناها الدول في فرض الضبط العام
و لكن علينا دائماً أخذ من كل فلسفه ما يتماشى مع هويتنا و افكارنا و معتقداتنا الثابته ..و قبل تبني فكره او فلسفة ما علينا ان نطلع على المسيرة الفكرية و السيرة الذاتية لمؤلفها و مبتكرها …
اتمنى ان تترجم باقي السلسة عن فلاسفة و مفكرين أخرين لان المكتبة العربية ارهقت بالكتب التجارية و الروايات السخيفة
"وجد الكثيرون أن أعمال فوكو ، كما في أعمال العديد من المفكرين الفرنسيين الآخرين في عصره ، صعبة جدًا للقراءة ، لأسباب مختلفة ، بعضها أسلوبي وبعضها يتعلق بالمحتوى. بالنسبة للمحتوى ، يُفترض في العديد من أعماله أن القارئ على دراية بمجموعة واسعة جدًا من الأفكار الفلسفية والفلاسفة مثل نيتشه وهايدجر وهيجل وماركس ، وهو أمر غير متاح لكثير من القراء في اللغة الإنجليزية. عالم. يُفترض أيضًا أن قرائها يمكنهم التفكير من خلال التحقيقات العلمية (على سبيل المثال) التفكير في القضايا المتعلقة بعلم النفس من منظور تاريخي وفلسفي) ، والتي قد تكون صعبة بالنسبة للكثيرين الذين اعتادوا على التفكير المتعلق ببحث علمي واحد. علاوة على ذلك ، يتعامل فوكو مع الموضوعات مع عرض تقديمي نظري من مناهج موضوعية أخرى حتى يمكن رؤيته وهو يطور النظريات."
مقدمة سلسة نوعاً ما لأفكار ميشيل فوكو، أحد أهم فلاسفة ومفكري القرن العشرين وأكثرهم تأثيراً. بالنسبة لي تعد أفكاره عن علاقة السلطة بالمعرفة الأكثر إثارة للاهتمام، خصوصاً إنتاج المعرفة كشكل من أشكال ممارسة السلطة على الأشخاص موضع الدراسة. فأنا كمصرية، أنتمي لبلد غارق في دراسات الأوروبيين عن تاريخه القديم والحديث، لذلك تنبهنا أفكار فوكو إلى ضرورة تناول المعارف التي ينتجها الآخر عننا ليس كنوع من الحقائق العلمية الـ"صافية" الموضوعية، ولكن كمنتجات تحمل في طياتها الانحيازات الثقافية والعرقية والدينية لأصحابها، لا يتوجب علينا أن نتخذها أساساً لتعريف أنفسنا، وكنوع خفي من ممارسة السلطة علينا كموضوعات للدراسة والتفتيش والمراقبة. وكطالبة جامعية في مجال العلوم والتكنولوجية، أشعر أنه من واجبي أن أعي أن العلم ليس هذا الشئ الموضوعي المقدس الخالي من الانحيازات، بل هو منتج معرفي ينبغي أن يكون موضعاً للنقد والتمحيص والتشكيك.
کتاب به سبک باقی کتابهای متفکران انتقادی نوشته شده ، از سه بخش چرا فوکو ؟ اندیشههای اساسی فوکو - و پس از فوکو - اما کتاب خیلی ساده و قابل فهم نوشته شده به طوری که یه تصور کلی از فوکو میده که برای خوندن فوکو بهترین چیزه- در طول کتاب خیلی به استفادهی فمنیستها و پسا-استعمارگراها از نظریات فوکو تاکید داره و کاربرد نظریات فوکو رو هم همزمان با مطرح کردنش به ما نشون میده نویسنده سعی کرده بیطرف باشه و یه سیلی به فوکو میزنه یه ماچهم بکنه ! در کل کتاب خوبیه و ترجمه هم واقعن خوبه
يسعى هذا الكتاب إلى تقديم أعمال فوكو إلى القراء الذين يتناولون نصوص فوكو للمرة الأولى، ويحاول أن يقدم لهم دراسة سياق أعماله ودليلاً لأفكاره الرئيسية ونظرة عامة على ردود الأفعال التي أثارتها كتاباته. على الرغم أن فوكو يعتبر الأكثر جدلاً وصعوبة على الإمساك وحتى الفهم أحياناً، فهو يعترف في كتابه إيريبون: "أعترف بطيب خاطر بأن الأسلوب لا يحتمل، فمن عيوبي أنني لست واضحاً بالطبيعة". في الوقت ذاته، تكمن الصعوبة في التعامل مع فوكو في كيفية لملمة أفكاره، وهو الذي لم يتبنَ موقفاً نظرياً مفرداً. بل يرى أن سبب إزعاج أفكاره لمجموعة كبيرة من الناس يرجع بالضبط إلى هذه النقطة. وهي أنّه ليس لديه موقف فكري موحد. بينما يرى آخرون أن هذا في الواقع هو موطن الجاذبية في أعماله.
بشكل عام الكتاب جيد جداً لهؤلاء الذين يريدون أو يحاولون التقرب من فوكو، وإلى من يريد التوسع لاحقاً يقدم الكتاب فصلاً لهم> يفصل فيه الآلية لدخول عالم فوكو. فمثلاً تنصحنا سارة ميلز مؤلفة الكتاب قراءة كتاب أو اثنين عن فوكو قبل قراءة كتبه. ثم تضيف أنه من المستحسن قراءة كتبه الأكثر سلاسة قبل الإقدام على دراسة كتبه الأكثر صعوبة. كأن يكون "تاريخ الهوية الجنسية، الجزء الأول" مدخلاً نحو مكتبة فوكو.
مقدمة سلسة نوعاً ما لأفكار ميشيل فوكو، أحد أهم فلاسفة ومفكري القرن العشرين وأكثرهم تأثيراً. بالنسبة لي تعد أفكاره عن علاقة السلطة بالمعرفة الأكثر إثارة للاهتمام، خصوصاً إنتاج المعرفة كشكل من أشكال ممارسة السلطة على الأشخاص موضع الدراسة. فأنا كمصرية، أنتمي لبلد غارق في دراسات الأوروبيين عن تاريخه القديم والحديث، لذلك تنبهنا أفكار فوكو إلى ضرورة تناول المعارف التي ينتجها الآخر عننا ليس كنوع من الحقائق العلمية الـ"صافية" الموضوعية، ولكن كمنتجات تحمل في طياتها الانحيازات الثقافية والعرقية والدينية لأصحابها، لا يتوجب علينا أن نتخذها أساساً لتعريف أنفسنا، وكنوع خفي من ممارسة السلطة علينا كموضوعات للدراسة والتفتيش والمراقبة. وكطالبة جامعية في مجال العلوم والتكنولوجية، أشعر أنه من واجبي أن أعي أن العلم ليس هذا الشئ الموضوعي المقدس الخالي من الانحيازات، بل هو منتج معرفي ينبغي أن يكون موضعاً للنقد والتمحيص والتشكيك.
Not an introduction to Foucault but a resource to those already familiar with his work. The brief summaries here of even (relatively) minor works - "Birth of a Clinic," for instance - are very useful, but also very technical.
قد يُأخذ على الكاتب الأسلوب السلس زيادة عن اللزوم، ألا أن صعوبة فوكو قد يكون مبرراً لها.. ممتع جميل، يتسم بجدية الطرح ونوعاً ما موضوعية النقاش. نعم أنصح به.
تناول موجز، شديد الإيضاح والسهولة، لفلسفة فوكو، ولعناصرها الأساسية: قوي السلطة، الخطاب، الهوية الجنسية، الجنون والعقل.٠ تتشكل المعرفة في عصر معين، تبعا لخطاب تحدده تشكلات السلطة. فهناك مجموعة من القواعد اللامرئية التي تحكم سير عملية المعرفة وتوجهها وجهة معينة. فالمعرفة ليست موضوعية بشكل كامل. والتحليل الذي يقدمه فوكو، هو تحليل خطاب العصر، فما طبيعة الخطاب الذي جعل الحقيقة في عصر معين تُصاغ بهذا الشكل، وما هي توزيعات وتشكيلات السلطة التي سار تشكّل المعرفة في عصر معين لمصلحتها؟٠ ينقد فوكو البداهة الإنسانية، فالحقائق التي اعتُبرت بداهةً مرتبطة بالهوية أو الطبيعة الإنسانية، هي حقائق نسبية مرتبطة بصراعات السلطة في عصر معين، وليست حقائق إنسانية بشكل من الأشكال. القواعد والمعايير والقيم الاخلاقية، وقيم السلامة العقلية ليست بديهيات إنسانية.٠ فمثلا مفهوم "الهوية الجنسية"، هو مفهوم صيغ في عصر معين ليخدم خطابا معينا مرتبط بعصر. وليخدم صراع السلطة بين “هويات جنسية متميزة" وبين السلطات التي تهاجمها وتقمعها. والسلطة هنا لا تنتقل من الأعلي حيث المؤسسات الرسمية إلي الأسفل حيث الطبقات المحكومة، وإنما تنتشر في شبكة من أعلي لأسفل ومن أسفل لأعلي في نفس الوقت. فالمصطلحات المسيئة التي استخدمت ضد" المثليين جنسيا"، استخدمها المثليون فيما بعد كنوع من التفاخر ب"هويتهم" الخاصة، تدخل مقاومتهم بذلك في نفس تشكل السلطة الخاص بعصر، أي أنهم محكومون بالسلطة التي تميّزهم وفي نفس الوقت مساهمون فيها.٠ أما قبل هذا العصر، لم يكن هناك تصور للهوية الجنسية، ولم يكن ميل بعض الأشخاص لموضوعات جنسية مختلفة عن السائد يندرج في مفهوم لهوية جنسية مختلفة، وإنما كان يتم اعتباره نوعا من الشهوة الزائدة التي يحسن التحكم فيها.٠ لم يكن ميل بعض ذكور الإغريق لذكور مثلهم يعد اختلافا في النوع عن السائد، وإنما يعد فقط اختلافا في الدرجة.٠ فمفهوم "الهوية الجنسية" لا يشير لحقيقة إنسانية مطلقة ومستقلة. كذلك مفهوم المرض النفسي، هو مفهوم صيغ ليخدم تشكل السلطة في عصور تدخل فيها الطب كأداة سلطة وتمييز وقهر. وقبل تطور الطب، كان يتم عزل بعض "غير المنتجين" في أماكن خاصة دون أن يتم اعتبارهم مرضي نفسيين، وفي عصور أخري كان الهذيان يعتبر إلهاما وليس علامة جنون. إذن فمفهوم "المرض النفسي"، ومعايير العصر للتمييز بين سلامة العقل واختلاله ليست حقائق مطلقة أيضا، إنها معرفة نسبية صاغها خطاب العصر.٠ والشكل النهائي للمريض النفسي الذي يُنتَج في عصرنا، لا يرجع لخلل مسبق في الشخص، بقدر ما تكوّنه آليات من السلطة والتمييز والقهر وبث الشعور بالنقص والذم، من خلال سلطة الأطباء في المؤسسات العلاجية.٠ لا يعني هذا في رأي فوكو، أن نلغي تلك المفاهيم والمؤسسات، ونحرر السجناء، ولكن يعني أن نحرر نقدنا من البديهيات، ونفكر دوما ما الذي يخدمه مفهوم ما في عصر ما، لنعرف حدوده.٠
Dù là quyền lực, diễn ngôn, chính trị, hay có lẽ là bất cứ thứ gì, Foucault đều nhìn nhận dưới dạng một “trường” (field) - tức là trong đó luôn có sự chuyển động, giao thoa, biến đổi, tiếp xúc - thay vì lý tưởng hoá, gán nhãn, cố gắng tìm một định nghĩa. Đấy chính là giá trị lớn nhất khi ta nghĩ về Foucault.
P/S: cảm ơn dịch giả NBT đã giúp trải nghiệm đọc sách của mình thêm ý nghĩa.
A very readable introduction. A good starting point for exploring Foucauldian thought further. It made me want to read Dreyfus' and Rabinow's book on Foucault next.