Jump to ratings and reviews
Rate this book

La rebelión

Rate this book
Andreas Pum, ex combatiente de guerra a quien el gobierno ha otorgado una condecoración y una licencia para tocar el organillo, recorre con su instrumento las calles de Viena. A pesar de su mala fortuna y su invalidez, está convencido de que el mundo se encuentra regido por un orden moral. Sin embargo, un pequeño incidente en el tranvía lo llevará a la cárcel, lo que hará que su visión del mundo se vea inevitablemente trastocada. Encerrado, entre alucinaciones y pesadillas, Andreas acabará renegando de sus creencias religiosas y se convertirá en un rebelde incómodo, casi un anarquista, para una sociedad en la que creyó encontrar cobijo, y de la que le será revelado el horror, la corrupción y la crueldad.

Publicada originalmente en 1924, La rebelión hurga en los oscuros mecanismos de la burocracia estatal y en las complejas relaciones entre los seres humanos.

152 pages, Paperback

First published January 1, 1924

94 people are currently reading
2194 people want to read

About the author

Joseph Roth

522 books778 followers
Joseph Roth, journalist and novelist, was born and grew up in Brody, a small town near Lemberg in East Galicia, part of the easternmost reaches of what was then the Austro-Hungarian empire and is now Ukraine. Roth was born into a Jewish family. He died in Paris after living there in exile.

http://www.josephroth.de/

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
607 (26%)
4 stars
1,010 (44%)
3 stars
577 (25%)
2 stars
89 (3%)
1 star
9 (<1%)
Displaying 1 - 30 of 460 reviews
Profile Image for صان.
429 reviews466 followers
August 20, 2020
من از روایت‌های سرراست و مستقیم خوشم میاد. از قصه خوشم میاد. هرچی رمان‌هایی مثل این بهم حال می‌دن و با هر فصلی که جلو می‌ره عشق می‌کنم، روایت‌های مخدوش و مدرن‌تری مثل جریان سیال‌ ذهن و متن‌های سوبژکتیو و خیال‌گون برام کم‌لذت‌اند. (مثال اخیری که از دسته‌ی متن‌های خیال‌گون خوندم، موسیو پن بود که کل رمان انگار توسط فردی نوشته شده که تحت تاثیر زولپیدم -قرص خواب-ه.
بگذریم.

عصیان اولین چیزی که برام داشت سرراستی بود.

دومین چیزش نثر قوی‌ش بود. نویسنده به نظر چشم‌تیز میومد. شروع خیلی خوبی داشت، خوب جلو می‌رفت، کشش داشت، تشبیه‌های خاص داشت.
تشبیه‌ها برام خیلی مهمن. مثلا یه جا یارو خیلی غمگین بود و استخون‌های سوپش به کشتی‌ای دکل‌شکسته توی دریا تشبیه شده بود. خب چنین تشبیه‌هایی منو به وجد میارن.

علاوه بر تشبیه‌ها، موقعیت‌های خیلی انسانی‌ای داشت. شروع خیلی عالی رمان که توی آسایشگاه مجروحان جنگیه. آدمایی که مهم‌ترین چیزشون-سلامتی- رو از دست دادن و حالا به پوچی جنگ رسیدن.
لحظه‌ای که آدمِ تنهای قصه همه چیزشو از دست داده و می‌ره توی اسطبل و الاغشو بغل می‌‌کنه. بیرون برفیه. چقدر خوب توصیف شده اون صحنه و چقدر انسانیه. کتاب پره از چنین موقعیت‌های جزئی و احساس‌داری. شکلی خیلی اندازه از احساسات که نه زیاد از حده و نه غیرقابل باور و در نتیجه ملودراماتیک.

شخصیت رمان هم شخصیت خیلی جالبی بود. برعکس شخصیت‌هایی که می‌شناسیم که قهرمان و عصیانگرن، این آدم مطیعی بود که راضی بود به چیزهایی که دولت و جنگ بهش داده بود. به مدال افتخارش افتخار می‌کرد. و رمان، سیر از بین رفتن این آدم بود. آدمی که به عدالت جهان اعتقاد داره و روز به روز افول می‌کنه و در نهایت طی فصل محشر پایانی کتاب، تبدیل می‌شه به عصیانگر قصه.
سادگی این شخصیت رو دوست داشتم. دلم براش می‌سوخت.
لحظه‌های موسیقی زدنش توسط دستگاه خیلی برام نقاط احساسی‌ای بودن. آدمی که حتی موسیقی نمی‌تونه بزنه، ولی قلبش از حس لبریزه، کسی که نمی‌تونه بروز بده خودشو، ولی داره زیر فشار له می‌شه.

آخرین نکته هم این که رمان کوتاهی بود. راحت می‌شه خوندش، فصل‌های کوتاهی داره و به دل می‌شینه.



<<باقی متن حاوی اسپویل است>>


انتهای رمان یه بخشی داره که شخصیت افتاده زندان. به نظرم بخش زندان بیش‌اندازه خوب بود. تحول شخصیت در زندان رخ می‌ده. اونجا آزادی‌شو از دست می‌ده و انگار تازه با زندگیش مواجه می‌شه. حتی جنگ، حتی ترس و خمپاره‌های جنگ نتونستن این آدم رو با زندگی مواجه کنن. فقط زندان این تاثیر رو روش می‌ذاره. اونجاست که یکی دیگه می‌شه. من رو یاد شرایط الان و کرونا انداخت. حالا که تهدید مثل تیغ بالای سرمون نیست، ولی می‌بینیم که آزادیمونو داریم از دست می‌دیم و حالاست که زندگی برامون یه معنای دیگه پیدا می‌کنه. انگار هرچه بلا، تیزتر و یهویی‌تر باشه وقت نمی‌کنیم ازش تاثیر بگیریم، حداقل همون موقع. ولی وقتی بلا به صورت آروم و خورد بر ما نازل بشه، وقت می‌کنیم فکر کنیم و می‌فهمیم که چی رو از دست دادیم.

<<پایان اسپویل>>


پایان کتاب و موقعیت‌های پایانیش واقعا تکان‌دهنده بودن. تصور کردن‌شون، نقطه‌ای که پیرمرد بهش رسیده، همچنان ساده، همچنان همون آدم، اما با یه بینش تلخ و واقع‌گرایانه. به قول تایمز یه گنگی
کافکایی. ولی یه روایت ساده‌ی چخوفی.

***

در وب‌سایت «آوانگارد» درباره این کتاب نوشتم:

https://avangard.ir/article/526
Profile Image for مجیدی‌ام.
216 reviews152 followers
November 11, 2021
بطور کاملا اتفاقی و با خوندن نقدهای دوستان، به کتاب عصیان جذب شدم و تصمیم گرفتم بخونمش.
وگرنه نه نویسنده‌اش رو می‌شناختم و نه اسم کتاب رو جایی شنیده بودم!

عصیان، کتابی بود که با یک ستاره شروع شد، با دو ستاره فضاسازی کرد، با سه ستاره بسط پیدا کرد، و با چهار ستاره تموم شد!
شاید اگر آثار فاخری مثل کتاب در غرب خبری نیست، اتاق افسران و یا تبصره بیست و دو نبودن، عصیان پنج ستاره کامل می‌گرفت!
اما خب، همون چهار ستاره بنظرم براش کافیه.

از داستان چیزی لو نمیدم.
عصیان یک کتاب ضد جنگ هست، داستانی از جنگ جهانی اول... همین!
یکی از نقاط ضعف کتاب، البته به نظر من، این بود که داستان فقط حول محور قهرمان می‌چرخید و حس می‌کنم که نویسنده فضاسازی‌های لازم رو انجام نداده بود!
من بعنوان خواننده، که دارم از جنگ جهانی اول کتابی می‌خونم،‌ ‌انتظار دارم که در کنار خط داستانی، با دنیای اون روزها هم آشنا بشم!
سوالاتی ممکنه برام پیش بیاد، مثلا اون زمان‌ها، زندگی مردم چجوری بود!
چه کارهایی می‌کردن!
روابط کشورها چطور بود!
ولی در عصیان،‌ انقدر محو سرگذشت و اتفاقات پیرامون قهرمان داستان هستیم که به کل به دنیای اطراف بی‌توجهیم!
به غیر از این یک مورد، ایرادی به کتاب نمیشه گرفت!

داستانی بسیار سرراست، کتابی به شدت خوش‌خوان، و البته عصیانی حماسی!
در طی داستان، همش برام سوال بود که چرا عصیان؟
پس کجاست این عصیان؟
که در سه چهار صفحه انتهای کتاب، به پاسخ تمام سوالاتم رسیدم!
به نظر من، اوج کتاب، همون صفحات آخرش بود!
زیبا بود. خیلی زیبا بود. لذت بردم...

کتاب عصیان، کتاب خوبیه، کوتاهه و خیلی وقتتون رو نمی‌گیره... بخونیدش...
Profile Image for julieta.
1,332 reviews42.4k followers
October 25, 2025
Oh! Joseph Roth tiene esta capacidad de conmoverme con lo que dice, con las palabras que elige siempre. Es hermosa la historia de Andreas, un ex soldado que ha quedado cojo desde la guerra. Pero siempre fue una persona que creía en las leyes, en Dios, al punto de llamar a todos los que se quejaran de los problemas de la vida, de las injusticias como "infieles". Pero un día su vida cambia drásticamente, y por una cadena de malentendidos y de una burocracia disfuncional (muy a lo Kafka), es enviado a la cárcel. Es ahí donde siente una revelación de la verdad. De la injusticia que hay en el "sistema" o las autoridades, y ahí es donde empieza a llamarse a sí mismo un infiel. Es hermoso, porque habla de estar fuera de el sistema, de lo que se considera como justo, o correcto. Al final rechaza a Dios, porque le parece que reparte mal su bondad, y deja a algunos desamparados, mientras a otros les da todos los beneficios. Bellísimo. Amo a Roth!!

-------------------------------------------------

Me leí este librito de nuevo, un poco sin querer. Esta vez en una edición argentina, la traducción bastante buena, aunque es muy loco leerlo como porteño. (todos los libros que he leído suyo han sido ediciones españolas, de la editorial Acantilado). Me volvió a emocionar, es una historia triste. Andreas desde el primer momento es realmente un ser que sobra en el sistema, pero él no se da cuenta, porque es fan del gobierno, se siente protegido, escudado, porque estuvo en la guerra, y piensa que por eso siempre será tratado con consideración. Parece una mirada a un sistema burocratizado que deshumaniza a las personas a quienes se supone que va a proteger. Me gustó mucho, hay momentos de mucha profundidad, me gusta mucho Roth, me sigue pareciendo que cuando cuenta las cosas quiere decir otra cosa siempre, y esta vez su mirada se va hacia un sistema que se sostiene, pero que no funciona. Muy recomendado, lo que encuentren de él, hasta ahora no he leído ninguno que no me haya gustado.
Profile Image for sAmAnE.
1,367 reviews153 followers
October 14, 2020
شرایطی را متصور شوید که کمپ بیمارستان صحرایی،بعد از جنگ قرار است بیماران خود را ترخیص کنید و این جملات اول کتاب نشان‌دهنده‌ی این است که خواننده قرار است وارد فضای بعد از جنگ بشود. و به قول نویسنده با بیمارانی مواجه شود که نابینا یا فلج شده‌اند و حتی توانایی حرکت هم ندارند. اما از تبعات جنگ آثاری است که بر روح و روان افراد، چه سربازان و چه مردم عادی گذاشته شده است. شخصیت اصلی داستان آندریاس است، سربازی که در اوایل کتاب نوشته شده از وضع موجود راضی است. این رضایت را از کجا به دست آورده؟ از مدالی که دریافت کرده و پایی که از دست داده... حس وطن‌پرستی و عدالت‌خواهی آندریاس در واپسین لحظات زندگی‌اش تبدیل به عصیانی می‌شود که به همه چیز مشکوک شده، و کار دست خودش می‌دهد. داستان فوق‌العاده روان و خوش‌خوان بود. ولی هر جمله‌ی کتاب و حس و حال شخصیت اصلی داستان خواننده را به فکر وا می‌دارد.
Profile Image for Dream.M.
1,037 reviews647 followers
November 26, 2022
تا آخرین دقایق ۲ بود ولی ناگهان چرخشش قهرمانانه ای کرد و ۳ امتیاز رو گرفت.
جذاب
کوتاه
سرراست
Profile Image for Maziyar Yf.
814 reviews630 followers
May 6, 2022
کتاب عصیان نوشته یوزف روت به شرح رفتار جامعه انسانی و هیولای عظیم دولت به عنوان یک کُل در مقابل انسانی جنگ دیده و رنجور به مثابه یک
جز می پردازد ، این که چگونه این هیولای عظیم ، آندریاس پوم نگون بخت را در پیچ و مهره های خود گرفتار کرده و کم کم او را خُرد می کند .

خطر فاش شدن داستان

آندریاس پوم قهرمان کتاب عصیان ، همانند آلبروادوارد کتاب به امید دیدار در آن دنیا ، یکی از میلیونها سرباز مجروح جنگ جهانی اول است که با
جراحتی سخت و دردناک از آسایشگاه مرخص شده ، او در آلمان یا اتریش پس از جنگ ، همان چالشی را دارد که آلبرو ادوارد در فرانسه دارند ، زنده ماندن و سپس زندگی کردن .
او هم مانند آندو نفر حمایتی از دولت نمی بیند ، اگر در فرانسه به آنها شصت فرانک یا یک یونیفرم رنگ شده می دهند در آلمان یک مدال حلبی جنگ و یک مجوز برای کار به او می دهند ، کار او پخش ساز و آواز از جعبه موسیقی ایست . آندریاس که در ابتدا راضی به نظر می رسد با دنیای اطراف خود با سادگی و صداقت رفتار می کند اما جامعه با او چنین رفتاری ندارد ، او در زیر فشار جامعه ، یک لحظه فرو می پاشد و همان یک لحظه برای خرد شدن او کافی ایست .
اما آندریاس در اصل و اعتقادات خویش فروپاشیده ، اواعتقاد خود را به اصولی که یک عمر با آن زیسته از دست دا��ه است ، او دیگر هویتی ندارد ، یک لحظه عصیان او علامت سوالی روبروی شخصیت و هویت او گذاشته . آندریاس به سرعت همان مسیری را می رود که ادوارد رفته است .
عصیان یوزف روت ، شباهت های زیادی به کتاب به امید دیدا�� درآن دنیا نوشته پی یر لومتر دارد ، هر دو در مورد سربازان مجروحی هستند که از جنگ جان به در برده اند اما در نبرد زندگی می بازند ، در هر دو کتاب افراد در مواجهه با جامعه ای که برای دفاع از آن جنگیده اند خُرد و تحقیر شده اند ، در هر دو کتاب افراد بی اعتقاد و فاسد هستند که بر سرنوشت دیگران اثر می گذارند و دولت ها همیشه دست این گونه افراد است .
هنر نویسنده آقای یوزف روت در کتاب عصیان ، آفریدن یک روایت خطی و بسیار ساده است ،اما از طرف دیگر داستان به راحتی قابل پیش بینی ایست و خواننده به آسانی می تواند سرنوشت آقای پوم را حدس بزند . شاید بتوان گفت که روت در نشان دادن مراحل نابودی اخلاقی جامعه و عصیان شهروندی آرام و خاموش کمی سریع و بدون مقدمات لازم عمل کرده است .
Profile Image for Ali Salehi.
248 reviews37 followers
November 25, 2024
دوستان داریم راجع به «عصیان» از یه نویسنده آلمانی زبان...که این روزا خیلی سر و صدا کرده....«یوزف روت» صحبت میکنیم. (این نقد بدون اسپویله)
شاید بتونم به جرات بگم با اثری رودررو هستیم که خوندنش و نخوندنش باهم فرقی ندارن.
شاید اثر دغدغه‌مند باشه ؛ اما به لحاظ فرم ضعیفه.

•فرم
محوریت طرح داستانی معلوم نیست. در صفحات اول ، خواننده پیش خودش حدس میزنه که با یه اثر ضد جنگ طرفه،جلوتر که میریم میبینیم که ضد جنگ نیست. حدسمون میره روی دراماتیک و میبینیم دراماتیک هم نیست.جلوتر حس میکنیم با یه «بیگانه کامو» در همون حد فلسفی و عمیق طرفیم ؛ اما اثر نه تنها عمیق نیست حتی لایه های سطحی هم باگ ها و سوراخ هایی داره که کم هم نیستن. یکیش نساختن شخصیت و نپرداختن به شخصیت هاست.
خب...این یعنی چی؟...همین نشون دهنده اینه که نویسنده در پس زمینه ذهنش تکلیفش با خودش روشن نیست.
در بحث شخصیت ها با یه فاجعه طرفیم. نه تنها شخصیت ها شخصیت نیستن بلکه بعضیاشون تیپ هم نیستن.با این حال یه شخصیت زن داریم که درسته.کاملا به اندازه و درست ساخته میشه. کرکتر اصلی ، به حد شخصیت که هیچ ، به حد تیپ هم نمیرسه.وظیفه نویسنده‌ست که تیپ رو برای ما شخصیت کنه و واقعی و موجود در جامعه نشون بده اما حتی به حد تیپ هم نمیرسه.
اعمال فرد معلومه...خب..باشه....اما چرا تفکری که پشت این اعمال هست رو ما نمیبینیم؟هدف نویسنده اینه که ابهام موجود باعث بشه که تعلیق ایجاد شه؟...شوخیه. تعلیق با این چیزا ایجاد نمیشه.
فضا گنگه و معلوم نیست که هدف نویسنده چیه و چیکار میخواد بکنه.
یکی دیگه از عیب های داستان ، ریتم کند و حجمشه....درسته اثر 176 صفحه‌ست اما برای این طرح داستانی که ناقص و ضعیفه...زیاده.

•محتوا
هدف نویسنده در بیست سی صفحه آخر خودش رو یکم نشون میده.عصیان علیه دنیا...خدا...زندگی.خیلی خب قبول...اما چرا راهی برای خروج از این شکست و پوچی نمیبینیم.
هیچی که در اثر خوب نباشه...دغدغه‌مندی نویسنده خوبه.همین میتونه کاری کنه که از پنج بهش دو رو بدم.هرچند که این دغدغه در آخرای کتاب خودش رو نشون میده.

در مجموع کتاب «عصیان» از «یوزف روت» اثری هست که ارزش مطالعه‌ش با نخوندش برابره.
Profile Image for Armin Ahmadianzadeh.
97 reviews53 followers
November 22, 2024
از حس تنفر از عصیان تا عصیانگری...
از کافر خواندن دیگران تا کافر شدن...
کتاب عصیان اولین کتابی از یوزف روت بود که سمتش رفتم. خیلی وقت بود که دوس داشتم این کتاب رو بخونم ولی اتفاق نمی‌افتاد. بالاخره کتاب رو خوندم و دوس دارم یه‌چند کلمه‌ای راجع‌به کتاب بگم.

داستان ما درمورد آندریاس پوم، جانباز دوران جنگ هستش. فردی که به‌شدت قانون‌مند و تابع حکومت و عدل اللهی هست. فردی که باور داره تمام حوادث دنیا از روی عدل و برابری هستش و هر کسی به‌حق خودش می‌رسه. فردی که باور داره حکومت قدرتی آسمانی هستش که همه‌چیزش مهیب و شگفت‌انگیز هست و خللی در کارش وارد نیست.
رفته رفته در بستر داستان اتفاقاتی میوفته که تلنگرهای ریزی به‌آندریاس پوم وارد میشه. و در نهایت یوزف روت به‌نظر من به‌بهترین شکل تکامل شخصیتی(character development) آندریاس پوم رو پیش می‌بره و داستان رو تموم می‌کنه. نمی‌خوام وارد داستان و خلاصه اون بیش‌از این بشم، چون با یه‌سرچ ساده تو نت یا حتی ریویوهای خیلی از دوستان می‌تونید ببینید که داستان از چه قراره.

قلم یوزف روت برام قلم جالبی بود. در اوج سادگی روایی خیلی از مفاهیم عمیق و زیبا رو لایه لایه اضافه می‌کرد بدون اینکه خواننده(حداقل خود من) از روایتش خسته بشه.

یه‌نکته جالبی که بود و خیلی زیاد دوسش داشتم، این بود که نشون می‌داد زندگی انسان‌ها چطور بهم‌دیگه گره خورده و می‌تونن تو زندگی همدیگه تاثیرات نه‌تنها جزئی بلکه حتی شگرفی بذارن. اینکه اتفاقات زندگی فردی مثل آرنولد تو زندگی آندریاس پوم تاثیر گذاشت، یا تغییرات زندگی ویلی که باز تو زندگی پوم تاثیرگذار بود. اینجا بود که به‌یاد حرف داستایفسکی کبیر افتادم که می‌گفت ما در مقابل همه مسئولیت‌ داریم.

فصل فصل کتاب رو دوست داشتم و دیالوگ‌ها و مونولوگ‌های زیادی بود که باعث می‌شدن لحظه‌ای دست از ادامه دادن بکشم و به‌فکر فرو برم.

تا قبل از رسیدن به‌آخرین فصل کتاب در نظر داشتم ۳.۵ ستاره بدم به‌کتاب. آخرین فصل انقدر قشنگ بود و انقدر زیاد دوسش داشتم که کتاب برام شد ۴.۵ ستاره. اصلا نمی‌تونم توصیف کنم که چی بود و چی شد، دوس دارم خودتون بخونید تا لمس کنید چی میگم.

ترجمه و ویراستاری نشر بیدگل هم که محشر بود.🔥🤍

امتیاز من به‌این کتاب: ۴.۵ از ۵

"حکومت چیزی مافوق همه انسان‌هاست، همچون آسمان بر فراز زمین. آنچه از دل حکومت بیرون می‌آید ممکن است خیر یا شر باشد، اما همیشه بزرگ و مهیب است و حتی اگر گاهی برای آدم‌های معمولی فهمیدنی و درک‌ناپذیر باشد، غریب و درک‌ناپذیر است."

"اگر در همان لحظه کسی از آندریاس سؤال می‌کرد کافر چیست، جوابش این بود: افرادی که توی زندان‌اند یا حتی آنها که بخت یارشان بوده و هنوز دستگیر نشده‌اند. آندریاس پوم از ایده خودش درباره لقب "کافر" حسابی مشعوف بود. این کلمه همه‌جوره راضی‌اش می‌کرد، به‌خیلی از سوال‌های بی‌جوابش پاسخ می‌داد و معماهای زیادی را برایش حل می‌کرد با این کلمه دیگر مجبور نبود مدام به‌بقیه فکر کنم و با کند‌و‌کاو در احوالات آنها خودش را اذیت کند."

"ویلی در نظرش جزو آدم حسابی‌ها نبود، اما باید قبول کرد آدم‌هایی از این قماش زن‌ها را بهتر می‌شناسند و تجربیات زیادی در این زمینه دارند."

"مردها یکی از یکی بی‌فکرترند، همه‌شان می‌خواهند بدون قبول مسئولیت لذت ببرند، به‌‌قول معروف همه‌شان می‌خواهد بدون آنکه بهایی بپردازند، صاحب همه‌چیز شوند."

"شاید دست‌ها هم برای خودشان حافظه داشتند."

" آدم می تواند تکه ای باارزش و بی تردید حیاتی از وجودش را از دست بدهد و در عین حال به زندگی ادامه دهد. آدم روی دو پایش راه می رود و یکدفعه از زانو به پایین یک پایش قطع می شود، مثل چاقویی که از دسته اش جدا شود، و باز به راه رفتن ادامه می دهد. نه دردی در کار است نه خونی دیده می شود، نه گوشتی هست نه استخوانی و نه رگی. تکه ای چوب؟ پای چوبی طبیعی؟ که بهتر از یک پای مصنوعی چفت بدن می شود، بی صدا مانند لاستیک و محکم مانند فولاد؟ می شد بی سروصدا راه رفت یا با سروصدا قدم برداشت. می شد با هر دو پا محکم روی زمین کوبید. می شد بالا و پایین پرید. می شد یک پا را در دست نگه داشت. می شد با هر دو دوید. می شد زانوها را هرچقدر که لازم بود خم کرد. می شد مشق نظامی کرد. اما همۀ اینها و خیلی کارها حالا دیگر امکان پذیر نیستند. چقدر از آن زمان که می شد بی صدا پایی را از پس پای دیگر گذاشت گذشته است؟"

" انسان می‌تواند خدایش را از دست بدهد. خدا می‌تواند از ناحیه مفصل زانو کنده می‌شود."


" پرنده‌های کوچک و نازنینم، ده‌ها سال من با شما غریبه بودم و به شماها، مثل پهن زرد اسب، که گوشه خیابان افتاده باشد، اعتنا نمی‌کردم. همان پهنی که شما از آن تغذیه می‌کنید. با اینکه صدای چهچهه‌تان را می‌شنیدم، برایم مثل وزوز زنبورها بود. نمی‌دانستم که شما هم ممکن است گرسنه شوید. حتی چندان متوجه نبودم که آدم‌ها هم، دست‌کم امثال من، گرسنگی می‌کشند. من درک چندانی از درد نداشتم، اگرچه در جنگ بودم و یک پایم از زانو قطع شد. شاید من اصلا انسان نبودم؛ یا اینکه قلبم به خواب رفته بود. این اتفاق واقعا می‌افتد. قلب مدتی طولانی به خواب می‌رود. می‌تپد، اما از جهات دیگر مرده است. در این سر بی‌مقدارم فکری نبود که از آن خودم باشد، آخر طبیعت هوش چندانی در من به ودیعه نگذاشته بود و همان اندک هوش را هم والدینم، مدرسه، معلمان، جناب گروهبان و جناب سروان و روزنامه‌هایی که برای خواندن به من می‌دادند زایل کردند. پرنده‌های کوچک، از دستم عصبانی نباشید. من تابع قوانین کشورم بودم، چون فکر می‌کردم که کسانی عاقل‌تر از من آن‌ها را وضع کرده‌اند و دست عدالت، به نام خدایی که جهان را خلق کرده است، آن قوانین را به اجرا درمی‌آورد. وای که بیش از چهار دهه زندگی کرده‌ام تا بفهمم که در پرتو آزادی کور بوده‌ام و تازه حالا در ظلمت زندان یاد گرفته‌ام که ببینم. می‌خواستم بخ شما غذا بدهم، اما آن‌ها مرا از این کار بازداشتند. به چه خاطر؟ چون تابه‌حال هیچ زندانی‌ای چنین درخواستی نکرده است."

"من از پس تواضعی برده‌وار چون شعله سرخی به‌عصیان گردن کشیدم."
Profile Image for Sahar.
10 reviews51 followers
September 26, 2022
از متن کتاب:
من از پس تواضعی بردەوار چون شعلۀ سرخی به عصیان گردن کشیدم. خداوندا، اگر زنده بودم و در پیشگاهت حاضر نبودم تورا منکر می‌شدم. اما حال که با چشمان خود می‌بینمت وبا گوش‌های خود صدایت را می‌شنوم، می‌بایست کاری کنم بس شرورانه‌تر از انکار تو: باید که دشنامت دهم! میلیون‌ها نفر چون مرا پوچ و بەعبث آفریدەای، آن‌ها مؤمن و مطیع بزرگ می‌شوند، به نام تو رنج می‌کشند، با نام تو به قیصرها، پادشاهان و حکومت‌ها درود می‌فرستند، زخم چرکین گلوله‌ها را بر تنشان تاب می‌آورند و قلبشان را آماج سرنیزه‌های سه‌گوش می‌کنند، یا که به زیر یوغ روزهای طاقت‌فرسایت کمر خم می‌کنند، یکشنبۀ دلگیر همچون تاجی باشکوهی بی‌رمق بر سر هفته‌های دهشتناک نشسته است، آنها گرسنگی می‌کشند و دم برنمی‌آورند، کودکانشان پژمرده می‌شوند، زنانشان از ريخت می‌افتند و به بیراهه می‌روند، قوانین از هرسو همچون پیچک‌های موذی برسرراهشان می‌رویند، پاھايشان در بیشه انبوه فرمان‌هایت گیرمی‌کند، آن‌ها بر زمین می‌افتند و از تو دست یاری می‌طلبند، ولی تو بلندشان نمی‌کنی. دستان سپیدت می‌بایست سرخ باشند، چهره‌ی سنگی‌ات از ریخت افتاده، قامت راستت خمیده شده، همچون قامت هم‌رزمان من با گلوله‌هایی در نخاعشان.
Profile Image for Peiman.
652 reviews201 followers
July 7, 2024
عصیان زندگی آندریاس پوم، یکی از مجروحان جنگ جهانی اول رو روایت می‌کنه که معتقد به عدل حکومت و عدل الهی(در همین جهان!) هست و از بابت این ایمان با وجود یک پای قطع شده، با امید و صداقت زندگی می‌کنه اما اسیر نامهربانی حکومت و مردم میشه تا دست به عصیان در برابر اعتقادات خودش بزنه، پس بهترین خلاصه برای این کتاب، اسمشه. به نظرم یه چیزی توی کتاب کم بود، یه چیزی که احساسات آدم رو درگیر کنه تا باعث همدردی با شخصیت اصلی بشه. به نظر من کتاب معمولی‌ای بود و داستان جدید یا نقطه‌ی اوج آنچنانی هم نداشت.ه
Profile Image for Katayoon.
155 reviews66 followers
July 7, 2021
اگر محکوم به رنج بردنیم چگونه است که همه یکسان رنج نمیبریم؟؟؟

این روزها هر کدام ما داریم میرسیم به جایی که آندریاس رسید
Profile Image for Ali Karimnejad.
345 reviews227 followers
December 8, 2020
2.5


"آیا قساوتت حکمتی است که ما از آن سر در نمی‌آوریم؟ پس چه ناقص خلقمان کرده‌ای! اگر محکوم به رنج بردنیم چگونه است که همه یکسان رنج نمی‌بریم؟ اگر رحمتت برای همه کافی نیست، دست کم عادلانه تقسیمش کن!ا"


حدودا 15 سالم که بود، خیلی بازی‌های کامپیوتری می‌کردم. یادم می‌یاد هر وقت که در بهبوهه یک مرحله حساس و سخت می‌باختم با عصبانیت مشت می‌کوبیدم روی زمین و داد می‌زدم "خداااا! آخه چرا؟!! چراااا!!" :))) اون موقع‌ها خیلی مذهبی بودم و همه چیز و هر اتفاقی رو در آینه وجود خدا می‌دیدم. سال‌ها بعدش اما کل ماجرا به چندتا فحش چارواداری تموم می‌شد.

کتاب "عصیان"، راجع آدمی هستش که در جوونی رفته به جنگ و در راه کشورش جانفشانی کرده و حالا انتظار داره اگر از سوی جامعش و حکومتش مورد تقدیر قرار نگرفته لااقل خدا یجوری اجرش رو بده. داستان قشنگیه و کشش لازم رو داره. سر راست و بی‌حاشیست. اما راستش بنظرم فکری که کل داستان روش بنا شده خیلی ساده و ابتدایی بود. شاید اگر من این کتاب رو اون موقع که 15 سالم بود می‌خوندم خیلی متاثر می‌شدم و من رو به شک می‌انداخت اما حقیقتش اینه که با این سوال‌ها نه می‌شه به خدا رسید نه به بی‌خدایی. چون بنظرم پای خدا رو وسط کشیدن در هر مقوله‌ کوچیک و بزرگی، اساسا احمقانست. حالا می‌خواد آدم خداباور باشه یا خداناباور. مساله اینه که اون بیرون ساکته. حالا شما می‌خوای بگو خدا ساکت نشسته یا بگو نه، اصلا خدایی نیست. به همین خاطر هم ساکته. مهم اینه که فرقی نمی‌کنه! یعنی تا اینجایی که کتاب به لحاظ فکری پیش میره، فرقی نمی‌کنه. کاش کتاب کمی از این جلوتر می‌رفت و ما شاهد عصیان جدی‌تری می‌بودیم.


پ.ن: اسکورسیزی سال 2016 یک فیلمی ساخت به نام "سکوت" که به لطف بینندگان بدسلیقه حتی نتونست نصف بودجه خودش رو هم پوشش بده! با اینحال من خیلی خیلی خوشم اومد. بنظرم، کسایی که از این کتاب خوششون اومده احتمالا از این فیلم خیلی بیشتر‌تر(!) خوششون خواهد اومد، هرچند به ظاهر موضوعشون ربطی به هم نداره.
Profile Image for Parham.
52 reviews32 followers
March 3, 2021
دگردیسیِ درونیِ سربازی که از جنگ برگشته ، همزمان با انحطاط و تنزلِ موقعیتِ اجتماعی وی . رمان نثری ساده ، روان و موجز دارد که ضمن دوری از هرگونه تکلف و پیچیده گویی ، کیفیت لازم در تشبیه ها و توصیف ها را حفظ میکند . روایتش از نوع کلاسیک است که فاقد پرش های زمانی و پیرو روایتِ خطیست که دنبال کردن قصه و داستان را برای خواننده راحت میسازد و اصطلاحاً سرراستش میکند ؛ با اینحال در این نوع روایت اغلب فراز و نشیبی را میبینیم که اگر سر جای درستشان باشند، کتاب را در دست خواننده نگه میدارند که در مورد خودم چندان در دستم نمی ماند، هرچند که آنرا نمی انداختم . سوای این ایراد که احتمالاً بیشتر به سلیقه و حال و هوای روحی و عوامل منوط به خواننده برگردد ، منتظر افق فکریِ وسیع تری بودم که خیلی چشمانم به ان باز نشد ، حتی با خواندن پیشگفتار کتاب و چند ریویوی دیگر . اگر دغدغه ، زیر سوال بردن و تردید در عادل بودنِ قادری متعال در آسمانهاست ، بهتر نبود که حضور پررنگ تری در سراسر رمان میداشت و نه در شش صفحه ی آخر ؟ فکر میکنم پتانسیلی که صحنه ها و فضاهای رمان در نمایشِ این رویارویی با خدا داشتند به هدر رفته است و همه ی قوا صرف همان چند صفحه ی آخر شده اند . فکرمیکنم دو دسته از آدمها بهتر موضوع این کتاب را درک کنند : یک ؛ انهایی که روزی روزگاری مثل "آندریاس پوم" اطاعت از قدرتهای برتری نظیر دولت و خداوند را بی چون و چرا با کمال میل میپذیرفته و شک و بی باوری به آنها را گناه تلقی میکرده اند؛ و دوم آنهایی که بی عدالتی دنیا برایشان بدیهی و دستکم ، کنار آمدنی نبوده و به آن خو نگرفته اند ؛ وگرنه کسی که ظلم و رنج را اگر نگوییم بهشان بی حس شده ، بهشان عادت کرده و یا زیاد بودن و نبودنِ ((کسی در میان ابرها)) برایش مهم نیست ، احساس تازه ای را در حین مطالعه کتاب کشف خواهد کرد . در آخر امیدوارم با این ریویو کسی از خواندن این کتاب منصرف نشود ، اما به هرحال من آنطوری که مهدی یزدانی خرم در اینستاگرام از بهت و حیرتش پس از اتمام کتاب میگفت ، مبهوت و حیران نشدم ...
Profile Image for Parmyc Grimm-pitch.
223 reviews211 followers
December 29, 2022
“آیا خدا اگر اشتباه کند همچنان خداست؟”
تو مقصری، نه مزدورانت. علیه توست که من سر به عصیان بر‌ می‌دارم، نه علیه آنها. تو میلیون ها دنیا داری ولی نمیدانی چه باید بکنی؟ قدرت مطلقت چه بی اثر است! آیا کوهی از وظایف بر گردنت است و نمی توانی آنها را از هم تفکیک کنی؟ عجب خدایی هستی! آیا قساوتت حکمتی است که ما از آن سر در نمی آوریم؛ پس چه ناقص خلقمان کرده ای!
اگر محکوم بر رنج بردنیم چگونه است که همه یکسان رنج نمی بریم؟ اگر رحمتت برای همه کافی نیست، دست کم عادلانه تقسیمش کن! اگر گناهی مرتکب شدم، نیتم آن بوده که کار خوبی انجام دهم! چرا نگذاشتی به پرنده های کوچک غذا بدهم؟ اگر تو خود به آنها غذا میدهی پس چه بد این کار را میکنی. آه ای کاش که هنوز می توانستم انکارت کنم. اما تو اینجایی. تنها، بی رحم، ابدی، توانا بر همه چیز، قادر مطلق و بالاترین مرجع؛ و هیچ امیدی نیست که مجازات شامل حال خودت شود، که مرگ تو را فرا بخواند، که دلت به رحم بیاید.
من لطفت را نمیخواهم! مرا به جهنم بفرست!

— یک اثر نسبتاً کوتاه از نویسنده‌ ای که ابداً در رسوندن منظورش کوتاهی نکرده.
Profile Image for Mahshid mohsenpoor.
23 reviews49 followers
March 29, 2022
خیلی سخته یک عمر با باوری زندگی کنی واز دستش بدی ! ساختن باور های جدید زمان وانرژی زیادی میطلبه وخب هر آدمی این شانس رو نداره که بتونه این کار بکنه . یا خیلی دیر شده یا توانش رونداره .
واقعا از خوندن این کتاب لذت بردم و پنج ستاره حقش بود.
Profile Image for Amir.
69 reviews11 followers
March 4, 2021
روایت آدم ساده دلی که در مواجهه با قوانین انسانی و بی عدالتی طبیعی یا الهی سر به عصیان برمیداره.

خطابه ی پایانی کتاب در دادگاه رو میشه شکل رواییِ برهان شر تقریر اپیکورس در نظر گرفت.
Profile Image for Ali.Deris.
91 reviews60 followers
October 24, 2021
به طور مختصر بخوام بگم سعود و سپس سقوط تدریجی انسان رو روایت میکنه. #آندریاس_پوم که سرباز جنگ بود و یکی از پاهاش رو از دست داده از وفاداران به حکومت ه و دلخوش به مدال شجاعت و مجوزی که بهش اعطا شده.

اما داستان زندگی آندریاس جور دیگه ای پیش میره و همه چیزش رو از دست میده تا جایی که علیه سیستم حکومتی و حتی خدا!! میخواد دست به عصیان میزنه.

♠ اولین کتابی ه که از یوزف روت خوندم و چقدر جذبش شدم 🙏 چه قلم پر توانی... چه ذهن باز و خلاقی... میخوام #مارش_رادتسکی رو هم بخونم و امیدوارم بتونه همین قدر راضی م کنه. میگن که یوسا کتاب سوربز رو از این کتاب الهام گرفته....
خیلی جاها اون عصیانگری #کامو رو داره تا حدودی و این باعث جذب بیشتر من شده 😀

غوغای کتاب فصل آخره! شخصیت ساده و راضی از زندگی ای که اون همه سختی رو تحمل کرده بود و مدت زیادی هم سردی و گرمی رو چشیده بود فقط با زندان به اون بینش واقعی میرسه! خیلی نکات و زیبایی در روایت داستان هست که با کمی دقت بهش میرسید...

نمره 4/5 میدم بهش.
Profile Image for Hosius Mr.
168 reviews37 followers
April 28, 2022
جنگ جهانی اول پایان یافته، آندریاس پوم شخصیت اصلی داستان یک پای خودش رو در جنگ از دست داده و از اینکه به عنوان قهرمان جنگ شناخته میشه خوشحاله، اون به دولت خوشبینه و امید به روزهای خوب داره. اما مجموعه اتفاقاتی باعث میشه که این احساس رضایت جای خودش رو به عصیان بده!
.
به نظرم میشه داستان رو به دو لایه تقسیم کرد، در لایه اول با یک داستان طرفیم که فروپاشی شخصیت اصلی رو نشون میده، اینکه چطور آرمان ها تغییر میکنند و شرایطش عوض میشه. اما در لایه دوم میشه به تاثیراتی که جنگ و دولت ها روی مردم میگذارن توجه کرد. اینکه چطور از انسان ها استفاده میشه و بعد اون ها به حال خودشون رها میشن و چگونه نگاه و دید افراد به یک ��وضوع واحد میتونه تغییر کنه.
Profile Image for Behzad.
652 reviews121 followers
July 18, 2020
رمانی که از روزمرگی آغاز می شود و هرچه پیشتر می رود به اوج میرسد؛ در نهایت به چنان اوجی میرسد که چیزی جز عصیان علیه «همه چیز» نمیتواند توصیف کنندۀ موضع شخصیت اصلی یا شاید قهرمان آن باشد.
رمان کوتاهی است و یک نفس میتوانش خواند. و در پایان خواننده را سرشار از تحسین و لذت خواندن رمانی زیبا با حال و هوای رمانهای آلمانی باقی میگذارد. از جمله بهترین رمانهایی که خوانده ام، و از جملۀ مناسب ترین ها برای حال و هوای این روزهای عصیان زدۀ ما.
Profile Image for Banafsheh.
175 reviews225 followers
October 25, 2020
یه کتاب نسبتا خوب، مشکل اصلیش برای من این بود که نتونستم با شخصیت اصلی یعنی آندریاس خیلی احساس نزدیکی کنم !! وخود داستان هم به نظرم یه کم کلیشه‌ای بود، تازه داشت خوب میشد که تموم شد😁
Profile Image for Roya Arbabi.
92 reviews73 followers
May 30, 2021
عجب پایانی داشت، توی فکر بودم که بهش ۴ امتیاز بدم تا وقتی که سخنرانی پایانی آندریاس پوم رو شنیدم و نظرم به ۵ تغییر کرد.
"من از پس تواضعی برده‌وار چون شعله سرخی به عصیان گردن کشیدم. خداوندا، اگر زنده بودم و در پیشگاهت حاضر نبودم تو را منکر میشدم. اما حال که با چشمان خود می‌بینمت و با گوش‌های خود صدایت را می‌شنوم، می‌بایست کاری کنم بس شرورانه‌تر از انکار تو: باید که دشنامت دهم! میلیون‌ها نفر چون مرا پوچ و عبث افریده‌ای..."
پ.ن: الان که یه کم گذشته حس میکنم همون ۴ ستاره مناسب‌تره! :))
Profile Image for Nercs.
192 reviews80 followers
February 24, 2024
«من از پس تواضعی برده‌وار چون شعله‌ی سرخی به عصیان گردن کشیده‌ام. خداوندا اگر زنده بودم و در پیشگاهت حاضر نبودم، تو را منکر می‌شدم؛ اما حال که با چشمان خود می‌بینمت و با گوش‌های خود صدایت را می‌شنوم، می‌بایست کاری کنم بس شرورانه‌تر از انکار تو. باید که دشنامت دهم. میلیون‌ها نفر چون مرا پوچ و عبث آفریده‌ای. آنها مطیع و مومن بزرگ می‌شوند، به نام تو رنج می‌کشند، با نام تو به قیصرها پادشاهان و حکومت‌ها درود می‌فرستند، زخم چرکین گلوله‌ها را بر تنشان تاب می‌آورند و قلبشان را آماج سرنیزه‌های سه‌گوش می‌کنند؛ یا که به زیر یوغ روزهای طاقت‌فرسایت کمر خم می‌کنند، آنها گرسنگی می‌کشند و دم بر نمی‌آورند، کودکانشان پژمرده می‌شوند، زنانشان از ریخت می‌افتند و به بیراهه می‌روند. قوانین از هر سو همچون پیچک‌های موذی بر سر راهشان می‌رویند، پاهایشان در بیشه‌ی انبوه فرمان‌هایت گیر می‌کند، آنها بر زمین می‌افتند و از تو دست یاری می‌طلبند؛ ولی تو بلندشان نمی‌کنی. دستان سپیدت می‌بایست سرخ باشد. چهره سنگی‌ات از ریخت افتاده، قامت راستت خمیده شده همچون قامت هم‌رزمان من با گلوله‌هایی در نخاع‌شان و دیگرانی که تو دوستشان داری و رزقشان می‌دهی مجازند ما را تأدیب کنند، و نیازی نیست که هیچگاه پرستشت کنند. تو آنها را از برپا داشتن نماز، قربانی دادن، درستکاری و تواضع معاف داشته‌ای تا بدین شکل ما را بفریبند. بار سنگین ثروت آنها، بدن‌هایشان، گناهان و مجازاتشان را ما بر دوش می‌کشیم. ما عهده‌دار رنج و کفاره‌شان، تقصیر و جنایت‌شان می‌شویم‌. کافی است تنها لب تر کنند تا خودمان، خودمان را بکشیم. اگر ما را زمین‌گیر و افلیج بخواهند، راهی می‌شویم و پایمان را از دست می‌دهیم. اگر ما را کور بخواهند، می‌رویم که کور شویم. انگار نخواهند صدایشان را بشنویم، کر می‌شویم. اگر اراده کنند که تنها خودشان از طعم و بوی این جهان بهره ببرند، سمت دهان و بینی‌مان نارنجکی پرتاب می‌کنیم. اگر بخواهند که تنها آنها غذا بخورند، آردشان را آسیاب می‌کنیم. تو اما حی و حاضری و با این حال خم به ابرو نمی‌آوری؟ علیه توست که من سر به عصیان برمی‌دارم و نه علیه آنها. تو مقصری نه مزدورانت. تو میلیون‌ها دنیا داری ولی نمی‌دانی چه باید بکنی؟ قدرت مطلقت چه بی‌اثر است! آیا کوهی از وظایف بر گردنت است و نمی‌توانی آنها را از هم تفکیک کنی؟ عجب خدایی هستی! آیا قساوتت حکمتی است که ما از آن سر در نمی‌آوریم پس چه ناقص خلقمان کرده‌ای! اگر محکوم به رنج بردنیم، چگونه است که همه یکسان رنج نمی‌بریم؟ اگر رحمتت برای همه کافی نیست، دست‌کم عادلانه تقسیمش کن. اگر گناهی مرتکب شده‌ام، نیتم آن بوده که کار خوبی انجام دهم. چرا نگذاشتی به پرنده‌های کوچک غذا بدهم؟ اگر تو خود به آنها غذا می‌دهی، پس چه بد این کار را می‌کنی! آه ای کاش که هنوز می‌توانستم انکارت کنم؛ اما تو اینجایی. تنها، بی‌رحم، ابدی، توانا بر همه چیز، قادر مطلق و بالاترین مرجع و هیچ امیدی نیست که مجازات شامل حال خودت شود، که مرگ تو را فرا بخواند، که دلت به رحم بیاید. من لطفت را نمی‌خواهم، مرا به جهنم بفرست!»
Profile Image for Nirvana.
209 reviews34 followers
October 23, 2024
به قول شاعر کفر و ایمان چه به‌هم نزدیک است!
مرز میان شک و یقین، ایمان و کفر بسیار بهم نزدیکه! مثل اعتماد و ایمان شخصیت اصلی داستان به عدالت، حکومت، انسانیت و خود خدا که در انتهای جریانات کتاب دستخوش تحول و دگرگونی شدیدی میشه!
کتاب بسیار خوندنی و سرراست هست و نکته داستان در فصل آخر منتظر خواننده هست تا مجذوبش کنه!
Profile Image for Niyousha.
622 reviews71 followers
March 18, 2025
این کتاب خیلی واقعا منو به فکر فرو برد و خوشحالم که خوندمش. تصوری که راوی داستان از خدا و سرنوشت داره شبیه تصوریه که من دوره دبیرستان داشتم. دلیل این تصور هم پوک شدن مغز در اثر خوندن زیاد مطالب دینیه. تصویری که راوی از خدا داره شبیه یه بچه لجباز و بی ادبه که اگه نپرستیش یا به حرفاش گوش ندی جیغ میزنه و اسباب بازیهاشو سمتت پرت میکنه. این تصور خیلی مخربه چون باعث میشه همیشه متوقع باشیم از خدا که چرا من که اینقدر ادم خوبیم این اتفاق برام نیفتاد ولی برای همسایه ام که نماز نمیخونه افتاد. چرا من همسرم ترکم‌کرد ولی دوستم که ادم بی دینیه همسرش عاشقشه (اینا مثاله ها، من اصلا ازدواج نکردم😂). این تخیلی که راوی داره که اگه کار خوبی کنی دنیا هم وقف مرادت پیش میره باعث میشه که توی داستان خیلی ضربه بخوره و عملا داغون شه.
چیزی که مسلمه اینه که همه پیامبرها شیاد بودن یا مواد میزدن و در اثر تخیلات حاصل از مواد فکر میکردن یه چیزی بهشون‌ وحی شده. یا اینکه کلا دروغ میگفتن. فکر میکنم هرکسی بره متن کتابهای دینی رو بخونه سریع میفهمه یه موجود قادر مطلق همچین چرندیاتی نمیاد بگه.
اعتقادی که من امروز دارم اینه که اگه خدایی وجود داشته باشه شبیه اون بچه لجبازی که قران یا انجیل میگه نیست. موجودی هست که در هیچ تصور و تعریفی نمیگنجه. واقعیت اینه که ما انسانها همه اختیار داریم و هر تصمیمی که میگیریم روی مسیر زندگیمون تاثیر داره. و اینکه چیزی هم به اسم شانس وجود داره که اونم بسیار تاثیر گذاره ولی از دست ما خارجه. خدای بچه گونه ای اون بالا ننشسته که سکوت کنه یا بچه بازی از خودش دربیاره. اگه یه کودک توی آفریقا گرسنه ست فقط دلیلش بدشانسیه و تصمیم غلط پدر و مادرش. اگه بیل گیتس خیلی پولداره هم دلیلش خوش شانسیه و همچنین تلاش زیادی که کرده. اینقدر کم کاریهامون رو گردن خدا نندازیم و توی ذهنمون باهاش دعوا نگیریم. بپذیریم که زندگی عادلانه نیست و بپذیریم که تا یه جاهاییش هم تقصیر خودمونه. اون کاری که از دستمون برمیاد رو انجام بدیم. بنظرم از خدا باید متشکر بود صرفا برای اینکه فرصت تجربه زندگی رو بهمون داده و بقیه توقعاتی که هست همه بی جا و مخربه. و کتاب دینی رو هم در اولین فرصت بندازین توی سطل آشغال .
Profile Image for Arian Fouladiasl.
62 reviews21 followers
January 7, 2022
«اگر محکوم به رنج بردنیم، پس چطور است که یکسان رنج نمی‌بریم؟»
واقعا آدم از یه داستان کوتاه چه انتظار دیگه‌ای می‌تونه داشته باشه؟؟ از اول عالی بود و چند چپتر آخر واقعااااا خیلی خوب بودن، چند بار خوندم چپتر آخر رو. چند تیکه از کتاب رو همینجا می‌نویسم. ترجمه هم عالی بود.
«دردی مضاعف بر سینه اش فشار می آورد، بعضی وقت ها این طور به نظر می آمد که قلبش به مدت چند ثانیه از حرکت ایستاده و گمان می برد که دیگر مرده است. بعد از خواب می پرید و از اینکه هنوز زنده بود وحشت می کرد و بعد بلافاصه این طور به نظرش می آمد که شاید دیگر روی زمین نیست. تازه زمانی که درد تازه ای سراغش می آمد می فهمید که همچنان زنده است؛ آخراو می‌دانست که اموات دردی حس نمی کنند، چرا که دیگر جسمی نداشتند بلکه تنها روح بودند و بس.»
این دقیقا نگاه من به زندگی‌ه. هزار بار تو این دو سال کرونا به خیلیا گفته بودم که درد من بی‌دردیه. اینکه دائم تو اتاقم بودم و هیچ مشکلی نداشتم، حس مرگ داشتم. الان که درد و مشکل جزئی هم دارم؛ حالم بهتره.
Profile Image for Argos.
1,260 reviews490 followers
December 15, 2022
Joseph Roth I. Dünya Savaşı’na katılmış, savaşın dehşetini yaşamış bir yazar. “İsyan” adlı romanında bu savaşta bir bacağını kaybeden ve takma tahta bacağıyla yaşayan Andreas Pum’un hikayesini anlatıyor. A. Pum yasalara ve kurallara çok saygılı, devletine ve tanrıya çok bağlıdır, ancak yasalar onu o kadar sevmiyordur, güvendiği devlet onu hırpalamaya kararlıdır, tanrının işe yapacak başka işleri vardır. Örnek bir yurtsever vatandaş “isyan” etmez, edemez, geçerli olan kural ve yasa budur.

Kaybettiği bacağına karşılık devlet ona bir madalya ve sokaklarda çalıp karnını doyuracak parayı kazanması için laterna kullanma izin belgesi verir. Bu verdiğini çok görecek ki onları ondan geri almaya başlar, bunun için de polisini, yargısını kullanır, tanrı ise devletin yanında yer alır. Savaş gazisi Pum kendisini hapishanede bulur, karanlık hücresinde kafası aydınlanır ve sorar kendisine ; “Dünya nasıl da böyle hızla değişmişti ?” Cevabı yine kendisi verir ; “hiç değişmemişti, hep böyleydi dünya, sadece şansımız yaver giderse kurtuluruz hapse girmekten, ama yasaların çalılıklarına takılıp düşmek kaderimizdir bizim”. Ve isyanını tanrıya yönelterek devam eder ; “kırk yıl yaşamam gerekiyormuş özgürlüğün ışığı altında kör olduğumu görmek için, ancak hücremin karanlığında öğreniyorum görmeyi”.

Mükemmel bir dil, başta hücresinde olmak üzere yaptığı sorgulamalardaki çarpıcılık ve felsefi yaklaşım, çaresizliğin tanımlanmasındaki güzellik ve sosyal adaletsizliği sağ gösterip sol vurarak anlatma tarzı ile etkileyici bir öykü, novella diyebilirim, 110 sayfa hepsi. Öneririm.
Profile Image for Navid Taghavi.
178 reviews74 followers
July 19, 2020
شصت سال پس از مرگ یوزف روت بود که سرانجام کتابی از او به زبان فارسی ترجمه شد. کتاب‌خوان‌های ایرانی استقبال خوبی از "ایوب" به عمل نیاوردند. تا سال‌ها بعد هم هرازچندگاهی کتابی از روت منتشر می‌شد اما همچنان روت در چشم مخاطب ایرانی کم‌شناس بود تا اینکه با ترجمه "مارش رادتسکی" طلسم شکسته شد. محمد همتی برای ترجمه این رمان برگزیده دومین جایزه ابوالحسن نجفی شد. همان زمان مطرح شدن الهامِ یوسا از مارش رادتسکی برای نوشتن سور بز باعث شد مخاطب ایرانی پیگیر ادبیات، نگاه جدی‌تری به روت بیاندازد. پس از آن چند کتاب دیگر از یوزف روت چاپ شد تا اینکه ابتدای سال 1399 رمان عصیان با ترجمه مشترک دو مترجم جوان (سینا درویش عمران و کیوان غفاری) در نشر بیدگل منتشر شد.
روت، عصیان را در سال 1924 نوشت. در همان دهه طلایی معروفِ ادبیات آلمانی زبان که کافکا سه‌گانه‌اش را نوشت و توماس مان، هرمان هسه و آلفرد دوبلین سه اثر شاخص خود را منتشر کردند (کوه جادو، گرگ بیابان و برلین الکساندرپلاتس)
از همان شروع رمان رد پای عصیان ظاهر می‌شود. سطرهای ابتدایی کتاب صرف توصیف کمپ بیمارستان صحرایی می‌شود. محیطی دور از اجتماع و با حضور سربازانی آسیب‌دیده از جنگ جهانی که پس از پایان جنگ با دشمن، باید آماده رویارویی با آسیب‌های روانی و فیزیکی شوند. در ادامه‌ی این تصویر هولناک، آندریاس پوم ظاهر می‌شود. آندریاس با اینکه یک پایش را در جنگ از دست داده بود، از وضعیت خود خوشنود بود و تنها سرباز راضی کمپ بود. بقیه همرزمانش نه ایمانی به خدا داشتند و نه تعصبی به کشورشان ولی آندریاس هم ایمان داشت و هم به خاک و پادشاه کشورش علاقه داشت. مدال شجاعتی هم دریافت کرده بود و آینده را روشن می‌دید و دلیلی برای ناامیدی نداشت و این خیل عظیم سربازان ناامید و افسرده را به چشم "کافر" می‌دید. روزگار باب طبع آندریاش پیش می‌رفت. کمی پس از رهایی از بیمارستان، هم شغلی یافت و هم همسری اختیار کرد اما در روزی سرنوشت‌ساز و پس از حادثه‌ای عادی، زندگی او دگرگون شد. حادثه‌ای که همچون دومینو دلخوشی‌های آندریاس را سرنگون کرد تا راهی جز شوروش درونی برای آندریاس باقی نماند.
روت زمانی عصیان را نوشت که به سوسیالیسم گرایش داشت و این نگاه انتقادی به جنگ و جامعه از همان نامِ رمان هم هویداست. دو سال پس از چاپ عصیان، روت سفری به شوروی داشت و سرخوردگی ناشی از این سفر باعث شد از اردوگاه چپ فاصله بگیرد و در آثار بعدی‌اش (برخلاف آثار ابتدایی که به سیاست علاقه نشان می‌داد.) از سیاست و تبعات اجتماعی آن دور شد. میشائیل هانکه در سال 1993 اقتباسی وفادارانه از رمان عصیان در فیلمی به همین نام صورت داد.
دو بخش گزیده از رمان را می توانید در کامنت ها بخوانید
Profile Image for Leyla Shahbazi.
76 reviews8 followers
February 8, 2021
نثر روان و شیوایی داشت و تشبیهات نویسنده خیلی زیبا بودند و از این لحاظ من رو یاد مردی به نام اوه انداخت.
داستان شروع جالبی داره پایان جنگ و به قول نویسنده آغاز جنگ بزرگ مجروحین جنگی. نحوه تحول آندریاس به قول خودش مومن و وفادار به حکومت به عاصی و کافر.
چقدر آندریاس به من چند سال قبل شبیه بود وقتی بعد فهمیدن حقایق افسردگی عمیقی گرفتم و از اینکه خودم رو به خواب زده بودم عصبانی بودم و جالبه وقتی آدمهای شبیه اون موقع خودم میبینم عصبانی میشم چون خودم رو زنده میکنن اون خودی که ازش نفرت دارم.
رمان من رو به چالش کشید همه ش از خودم می‌پرسیدم اگه همسرم پاهاش رو در جنگ از دست بده من هم او رو رها میکنم.
اون صحنه ای که آندریاس یاد پاهاش افتاد خیلی باهاش همدردی کردم ناخودآگاه پاهام دست کشیدم چقدر نویسنده زیبا گفته بود.
چقدر سخته زندگی پس از جنگ کنار بی رحمی و بی اعتنایی آدمها و حکومت همان هایی که تو برایشان جنگیدی و از دست دادی. چقدر تنهان چقدر ما بی رحمیم. چقدر سخته که همسرت تو رو به چشم یه افلیج بدبخت ببینه اون صحنه یی که همسرش تحقیرش می‌کرد قلبم به درد اومد وقتی رفت توی طویله کنار الاغش چقدر زیبا توصیف شده بود.

اگر محکوم به رنج بردنیم چگونه است که همه یکسان رنج نمی‌بریم؟ اگر رحمتت برای همه کافی نیست، دست‌کم عادلانه تقسیمش کن! آه ای‌کاش که هنوز می‌توانستم انکارت کنم. اما تو اینجایی. تنها، بی‌رحم، ابدی، توانا بر همه‌چیز، قادر مطلق و بالاترین مرجع، و هیچ امیدی نیست که مجازات شامل حال خودت شود، که مرگ تو را فرابخواند، که دلت به رحم بیاید. من لطفت را نمی‌خواهم! مرا به جهنم بفرست!
Profile Image for Mohy_p.
274 reviews120 followers
April 11, 2021
کتابی که این هفته ها اسمش رو در اینستا و گودریدز بارها دیده بودم ، و خب من هم وسوسه خوندنش رو داشتم.

در ریویو ها و کپشن ها کلماتی مثل «شاهکار» یا «متحیرکننده» رو میتونیم ببینیم ، اما برای من اینطور نبود

فکر می کنم نسل قبل از ما احساس نزدیکی بیشتری با شخصیت داستان ، آندریاس، داشته باشند.

وقتی دیدم طاقچه بی نهایت موجود دارتش و تعداد صفحاتش برای الکترونیک خوندن مناسبه (218 صفحه) شروع کردم به خوندنش

مفاهیم که کتاب میخواست بگه برام جذاب بود اما روایت من رو به وجد نمی آورد.
میدونی شاید از اسم جذاب کتاب ، عصیان، انتظار عصیانگری بیشتری داشتم

اما از خوندنش پشیمون نیستم و راضی ام از وقتی که گذاشتم و هزینه ای که نکردم
اما انتظار بیشتری داشتم
Displaying 1 - 30 of 460 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.