هیچ چیز جلودارت نبود نه لحظههای خوش. نه آرامش. نه دریای مواج. تو مشغول مردنات بودی.نه درختانی که به زیرشان قدم میزدی، نه درختانی که سایه سارت بودند نه پزشکی که بیمات میداد. نه پزشک جوان سپیدمویی که یک بار جانت را نجات داد. تو مشغول مردنات بودی. هیچ چیز جلودارت نبود. نه پسرت. نه دخترت که غذایت میداد و از تو باز،بچه ای ساخته بود. نه پسرت که خیال میکرد تا ابد زنده خواهی ماند. نه بادی که گریبانت را میجنباند. نه سکونی که زمین گیرت کرده بود. نه کفشهایت که سنگین تر میشدند. نه چشمهایت که به جلو نگاه نمیکردند. هیچ چیز جلودارت نبود. در اتاقت مینشستی و به شهر خیره میشدی و مشغول مردنات بودی. میرفتی سر کار و میگذاشتی سرما بخزد لای لباسهایت. میگذاشتی خون بتراود لای جورابهایت. رنگ صورتت پرید. صدایت دو رگ شد. بر عصایت یله میدادی و هیچ چیز جلودارت نبود. نه دوستانت که نصیحتت میکردند. نه پسرت. نه دخترت که میدید نحیف و نحیف تر میشوی. نه آههای خستهات نه ششهایت که آب انداخته بود. نه آستینهایت که حامل درد دستهایت بود. هیچ چیز جلودارت نبود. تو مشغول مردنات بودی. وقتی که با بچهها بازی میکردی، مشغول مردنات بودی. وقتی مینشستی غذا بخوری وقتی که شب، خیس اشک از خواب پا میشدی و زار میزدی مشغول مردنات بودی. و هیچ چیز جلودارت نبود. نه گذشته نه آینده با هوای خوش اش. نه منظره اتاقت،نه منظره حیات گورستان. نه شهر، نه این شهر زشت با امارتهای چوبیاش. نه شکست. نه توفیق. هیچ کاری نمیکردی فقط مشغول مردنات بودی. ساعت را به گوشت میچسباندی حس میکردی داری میافتی. بر تخت دراز میکشیدی. دست به سینه میشدی و خواب دنیای بی تو را میدیدی. خواب فضای زیر درختان. خواب فضای توی اتاق. خواب فضایی که حالا از تو خالیست. و مشغول مردنات بودی. و هیچ چیز جلودارت نبود. نه نفس کشیدنات. نه زندگیات. نه زندگی ای که میخواستی. نه زندگی ای که داشتی. هیچ چیز جلودارت نبود.
مجموعه شعری است که خواندنش عموما دلپسند است - من بشخصه از اینکه کناری یله دهم و بخوانمش آن هم شباهنگام و هنگام نوشنیدن چای لذت بردم
اما عکس هایش برای من عموما جذابیتی نداشت - البته بعضی ها جالب و بعضی ها کوبنده بودند اما اینها اکثریت نیستند. اصولا نمی دانم چه اصراری بوده اثر یکی را کنار اثر کس دیگری بگذاریم - آن هم یکی در حوزه ی شعر و دیگری عکاسی. بگذریم که عکس ها بعضا به احتمال زیاد نیازمند توضیحی هستند و جدای از بافت مجموعه ی خودشان پا در هوا مانده اند. البته بدون شک حضور عکس آرامش روانی به خواننده می ده و از صرف متن بهتره
به جایی که بدان سفر نکرده ام به جایی دور در ورای هر تجربه چشمان تو سکوت خود را دارند در ظریف ترین حالت تو چیزهایی ست که اسیرم می کند چیزهایی چنان نزدیک که نمی توان بدان دست یافت.
کوتاه ترین نگاهت به آسانی اسیرم می کند و حتی اگر همچون انگشتان ، خود را بسته باشم برگ به برگ مرا می توانی بگشایی به همان سان که بهار نخستین گل سرخ اش را (به لمسی رازآلود و سبک دست) می گشاید.
یا اگربخواهی مرا بربندی ،من و زندگی ام هر دو به ناگاه وبه زیبایی بسته میشویم به همان سان که وقتی دلِ گل به او می گوید : همه جا دارد دانه دانه برف می بارد.
هیچ چیز این جهان که پیش روی ماست به ظرافت شگفت تو نمی رسد ظرافتی که در هر نفس وامی داردم با رنگِ مهر ، مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم.
نمی دانم چه در توست که می بندد و می گشاید تنها می دانم چیزی درمن است که می داند چشمان تو ریشه دار تر از هر گل سرخ است و حتی باران هم چنین دستان کوچکی ندارد.
به جایی که بدان سفر نکردهام به جایی دور در ورای هر تجربه چشمان تو سکوت خود را دارند در ظریفترین حالت تو چیزهایی است که اسیرم میکند چیزهایی چنان نزدیک که نمیتوان بدان دست یافت
کوتاهترین نگاهت به آسانی اسیرم میکند و حتی اگر همچون انگشتان، خود را بسته باشم برگ به برگ مرا میتوانی بگشایی به همان سان که بهار نخستین گل سرخ اش را به لمسی راز آلود و سبک دست میگشاید
یا اگر بخواهی مرا ببندی، من و زندگیام هر دو به ناگاه و به زیبایی بسته میشویم به همان سان که وقتی دل گل به او میگوید: همه جا دارد دانه دانه برف می بارد
هیچ چیز این جهان که پیش روی ماست به ظرافت شگفت تو نمیرسد ظرافتی که در هر نفس وا میداردم با رنگ مهر، مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم
نمیدانم چه در توست که میبندد و میگشاید تنها می دانم چیزی در من هست که میداند چشمان تو ریشهدارتر از هر گل سرخ است و حتی باران هم چنین دستان کوچکی ندارد
ساده و در یک جمله بنویسم. تو مشغول مردنت بودی کتاب خوبیست، اما برخلاف نسخهی قبلی همکاری محمدرضا فرزاد و شهریار توکلی (چیزی تو کشو نیست) عکسها اغلب به طرز محسوس چند سر و گردن از شعرهای انتخابشده سرند.
تفاوت این کتاب و "ذن و عکاسی" با کتاب "پرسه حوالی زندگی" در این است که در این دو کتاب (انتشارات حرفه هنرمند)، از میان "عکس های موجود" برای "متن منتخب" عکسی انتخاب شده است. و به همین دلیل در بسیاری موارد عدم ارتباط بین متن و عکس به خوبی مشهود است. در حال در کتاب "پرسه در حوالی زندگی" مصطفی مستور برای عکس انتخاب شده، متنی نوشته است. و در بیشتر موارد نگاه نویسنده به عکس و دیدگاه او خواننده را به حیرت وا می دارد. طوری که کتاب پرسه در حوالی زندگی سواد عکاسی مخاطب را به طور قابل توجهی ارتقا می دهد. اما کتاب های انتشارات حرفه هنرمند صرفا تورقی سطحی می طلبد و در نوع خود اصلا قابل تامل نیستند. پیشنهاد می کنم چه این کتاب را پسندیده اید و چه از آن خوشتان نیامده، حتما کتاب "پرسه در حوالی زندگی" را مطالعه(تماشا) کنید.
پشت چیزهای ساده پهنان می شوم که پیدایم کنی اگر هم پیدایم نکنی، خود چیزها را پیدا می کنی لمس می کنی هرچه را که من لمس می کنم و چنین نقش دست هایمان با هم یکی می شود یانیس ریستوس
می شد اتفاق بیفتد. بایست اتفاق می افتاد. زودتر اتفاق افتاد.دیرتر. نزدیک تر. دورتر. برایت اتفاق نیفتاد. زنده ماندی به خاطر این که اولین نفر بودی. زنده ماندی به خاطر این که اخرین نفر بودی. به خاطر این که تنها بودی. به خاطرذ ادم ها. به خاطر این که چپ رفتی. به خاطر این که راست رفتی. به خاطر این که باران گرفت. به خاطر این که سایه شد. به خاطر این که افتاب شد. شانس اوردی – که انجا جنگل بود. شانس اوردی _ که انجا درختی نبود. شانس اوردی _ که یک شن کش، یک قلاب، یک تیرچه، یک بیل یک چاچ.ب در؛ یک چرخش، یک نیم ساعت، یک لحظه... شانش اوردی _ که درست همان موقع الوار توی اب شناور بود. روی همین اصل، به خاطر این که، با وجود این که، یه رغم این که. راستی چه می شد اگر دستی ، پایی به قاعده یک سانت، یه قاعده یک تار مو ان طرف تر از یک اتفاق شوم؟ خب حالا اینجایی! هنوز حیران ان گریختنی، در رفتنی ان رَستنی ان تعویق مرگ؟ یک توی تور جستی و جَستی؟ گوش کن! ببین قلبت چطور توی سینه ام می زند.
-ویسلاوا شیمورسکا
***
تو مشغول مردنت بودی هيچ چيز جلو دارت نبود نه لحظه های خوش. نه آرامش. تو مشغول مردنت بودی. نه درختانی كه به زيرشان قدم زدی، نه درختانی كه سايه سارت بودند. نه پزشكی كه بيمت می داد نه پزشك جوان سپيد مويی كه يكبار جانت را نجات داد. تو مشغول مردنت بودی. هيچ چيز جلودارت نبود. در اتاقت می نشستي و به شهر خيره می شدی و مشغول مردنت بودی. مي رفتی سر كار و می گذاشتي سرما بخزد لای لباس هات. ميگذاشتي خون بتراود لای جوراب هایت و هيچ چيز جلودارت نبود. نه آه هاي خسته ات نه شش هايت كه آب انداخته بود. نه آستين هايت كه حامل درد دستهايت بود. هيچ چيز جلو دارت نبود. تو مشغول مردنت بودی. نه گذشته. نه آينده با هوای خوش اش. نه شكست. نه توفيق. هيچ كاری نمی كردی فقط مشغول مردنت بودی. ساعت را به گوشت می چسباندی حس مي كردی داری می افتي. بر تخت دراز می كشيدی. دست به سينه می شدی و خواب دنيای بی تو را می ديدی. و تو مشغول مردنت بودی. و هيچ چيز جلودارت نبود....
ژائو، ترزایی رو دوست داره که ریموندی رو دوست داره که ماریایی رو دوست داره که ژوآکینی رو دوست داره که لی لی رو دوست داره که هیچ کس رو دوست نداره ژائو می ره امریکا ترزا می ره صومعه ریموند تو تصادف می میره ماریا پیر دختر میشه ژوآکین خودش رو می کُشه و لی لی با ژ. پینتو فرناندسی عروسی میکنه که اصلاً به دنیا نیومده.
یکی از موضوعاتی که اخیرا هنگام خوندن کتاب های شعر نظرم رو جلب میکنه،فانتزی بودن کتاب و کاغذش هست متاسفانه حجم کاغذ مصرف شده اکثر کتاب های فانتزی یک نکته ی خیلی منفی هستش که ای کاش بهش رسیدگی بشه مهم درون کتابه نه جنس و حجم و نوع کاغذ،
دستمال گلدوزی شده، بوی هندوانه/ نرمای کف رودخانه/ پیچکهای روی پنجره/ دست روی پیشانی ات در روزهای سخت زندگی، همه را/ جهان را باید به جان پناه های زیرزمینی برد "تورگای فیشکچی" ص 128
يك پيشنهاد : 12 شعر از مجموعه " تو مشغول مردن ات بودي" در قالب سي دي صوتي با صداي "احمد رضا احمدي" و موسيقي "ميلاد موحدي" با عنوان " ميهماني طولاني غمناك " توسط نشر ني داوود منتشر شده است
نمیدانم مجموعهی شعر و عکس در کنار هم اولین بار در ایران ابتکار خود محمدرضا فرزاد بوده یا نه اما بهنظر من خلاقیت خوبی بود. هرچند بعضی عکسها با شعرها ارتباط نداشتند. شعرها بیشتر تم غمگین داشتند. در کل اگر انتخاب شعر و عکس درست و هماهنگ باشد و شعرها کمی شادتر باشند برای خوب کردن حال، یک داروی موثر است. انتهای کتاب هم بیوگرافی کوتاهی از شاعران آورده شده که زحمت آدم برای سرچ را کم میکند و هم آشنایی مختصری با شاعر است.
معمولاً از چیزای گزیده خوشم نمیاد و دوست دارم خودم چیزا رو گزیده کنم نه این که گزیده ها رو بخونم. اما این یه مجموعه ی فوق العاده ست از بهترین اشعار 40شاعر. مدل شعرا هم خب شعر خاجیه! و با توجه به این که ترجمه شده دیگه اصلاً نباید دنبال زیبایی قالب گشت. اما تو این شعرا، محتوا واقعاً جای خالی قالب زیبا رو پر کرده. شعرها کوتاه هستن و عکس ها مفهوم اونا رو کامل یا تثبیت میکنن. شاید اگه این دوتا رو از هم جدا کنیم و ببینیم/بخونیم انقدر که از با هم دیدن/خوندنشون لذت میبریم، لذت نبریم. مترجم رسالتش رو به خوبی انجام داده بود و ترجمه از نظر من کمبودی نداشت. آخر کتاب خلاصه ای از زندگی اون 40شاعر اورده شده که کار جالبی بود. اگه از لحن بیخیال و طنزِ دردناک شعرای خارجی خوشتون میاد این رو از دست ندید. کیفیت صفحه ها هم خیلی خوبه و کتاب راحت تا آخر عمر براتون میمونه!
در هر صورت/ویسوا واشیمبورسکا میشد اتفاق بیفتد. بایست اتفاق میافتاد. زودتر اتفاق افتاد. دیرتر. نزدیکتر. دورتر. برایت اتفاق نیفتاد. زنده ماندی به خاطر اینکه اولین نفر بودی. زنده ماندی به خاطر اینکه آخرین نفر بودی. به خاطر اینکه تنها بودی. به خاطر آدمها. به خاطر اینکه چپ رفتی. به خاطر اینکه راست رفتی. به خاطر اینکه باران گرفت. به خاطر اینکه سایه شد. به خاطر اینکه آفتاب شد. شانس آوردی - که آنجا جنگل بود. شانس آوردی _ که آنجا درختی نبود. شانس آوردی _ که یک شن کش، یک قلاب، یک تیرچه، یک بیل یک چرخش، یک نیم ساعت، یک لحظه... شانش آوردی _ که درست همان موقع الوار توی آب شناور بود. روی همین اصل، به خاطر اینکه، با وجود اینکه، یه رغم اینکه. راستی چه میشد اگر دستی، پایی به قاعده یک سانت، یه قاعده یک تار مو آن طرفتر از یک اتفاق شوم؟ خب حالا اینجایی! هنوز حیران آن گریختنی، در رفتنی آن رَستنی ان تعویق مرگ؟ یک توی تور جستی و جَستی؟ گوش کن! ببین قلبت چطور توی سینه ام می زند.
"خوبا اغلب خودشون ، خودشونو میکشن تا خلاص شن، اونائی ام که میمونن اصلا درست نمیفهمن چرا همه میخوان از دستشون خلاص شن. "علت و معلول" چالز بوکوفسکی"
مجموعه شعر خوبی بود. اگه می شد بهش سه و نیم می دادم. یک سوم کتاب واقعا به سلیقه ام می خورد و شاعرهای خوبی رو معرفی کرده بود. از قیمت کتاب راضی نبودم، برای همین نخریدمش و طی چند جلسه توی شهر کتاب(فرهنگ، مرکزی و ابن سینا) خوندمش. کتابی نیست که چند بار بخونمش اما شعرهایی داره که چند بار بخونمشون. همین نت هایی که برداشتم برام کافیه. کتابی بود که شاعرهای مختلف خوبی رو بهم شناسوند و بهم سر نخ داد که از چه شعر و شاعرهایی ممکنه خوشم بیاد تا برم دنبال کتاب ها و آثارشون.