آقای قوچانی به اسم کتاب سیاحت غربش معروف است و خیلی ها هم که ایشان را نمیشناسند ولی کتاب سیاحت غرب رو از روی کنجکاوی مطالعه کرده اند من خودم تا کنون سیاحت غرب را نخوانده ام ولی در کتابی نقل قولی از شهید مطهری خواندم - به شهید مطهری قلبا ارادت دارم - که مطالب نقل شده در سیاحت غرب یه جورایی مکاشفه است تا داستان سرایی بعد رفتم دنبالش دیدم در کنار سیاحت غرب یه کتاب هم هست به اسم سیاحت شرق که زندگی نامه مرحوم نجفی است و مطالعه اون رو قبل از سیاحت غرب بهتر دیدم حالا که به آخرهای کتاب رسیدم احساس میکنم شخصیت آقای نجفی رو خیلی خوب میشناسم و مشتاقم که سیاحت غربش رو هم بخونم از ویژگیهای بارز ایشان میتوان به سخت کوشی، اهل استدلالهای منطقی بودن، سادگی و بی آلایشی و تسلیم حرف زور نشدن است البته قبول دارم که گاهی در کتاب استدلال های ایشان ممکن است به جهت پیچیده بودن و یا طولانی بودن برای خواننده کسل کننده باشد ولی موکدا مطالعه این کتاب را برای نسل جوان توصیه میکنم
تقریظ رهبری به کتاب سیاحت شرق: این کتاب زندگی مرحوم آقانجفی قوچانی که به اسم سیاحت شرق منتشر شده خیلی چیز جالبی است. من به برادران و خواهران توصیه میکنم کتاب را بخوانند. خود مرحوم آقا نجفی یک شخصیت بسیار ممتازی بوده، یک انسان معنوی بوده. مرحوم شهید مطهری ایشان را دیده بود در قم. و به من میگفت ایشان اهل مکاشفه و اهل معنا بودند.... (در این کتاب) منعکس است، که طلبه چهجوری درس میخواند و چهجوری تلاش میکند و چهجور پای درس استاد میرود، و استاد را انتخاب میکند و چهجور عبادت میکند و چهجور گرسنگی میکشد، البته زمان آقانجفی با حالا یک مقداری فرق میکند، و ما نمیگوئیم صد در صد آنجور است، نه، خیلی چیزها هست که زمان مرحوم آقا نجفی نبود و خوب هست، امروز، هست. بهتر از آن هم هست. آن روز طلبهها جهاد در راه خدا و مبارزهی در راه خدا را مثل امروز بلد نبودند و حضور در میدانهای خطر را. و همتهای این چنین بلند که ناظر به ادارهی دنیای اسلام است و حاکمیت اسلام در کل دنیای بشریت. از آن طرف هم البته تجرد و غنای نفس طلبههای آن روز شاید بیشتر بود. توجهاتشان یک مقداری بیشتر بود. طبعاً جلوههای زندگی صنعتی یک تأثیراتی میگذارد روی روحها و فکرها. اما عبادت دانستن درس و به عنوان یک کار عبادی یک وظیفهی شرعی و الهی درس خواندن، این یک چیز فوقالعاده مهمی در حوزههای علمیه هنوز هم هست.۱۳۶۴/۰۹/۲۶
کتاب بیشتر از همه بواسطه توصیفات جزیی و انضمامی ای که از وضع زندگی مردم و البته روحانیون در نجف و ایران ارایه میده برام ارزنده بود. جزییاتی مثل نوع سفر کردن، ساختارهای قدرت محلی، طیف های مختلف روحانیون نجف، تغییر کاربری های اراضی مثلا از توت کاری به حشیش کاشتن، وضعیت زنان و خانواده، قحطی، فقر، حضور و عملکرد عثمانی یا انگلیس در نجف، نوع نگرش به مهدویت، جزییاتی ک حین مشروطه یا جنگ جهانی در زندگی سیاسی و روزمره افراد تجربه شده، و.. این احتمالا هدف نویسنده از نگارش کتاب نبوده، اما قطعا بیش از بخش هایی ک نویسنده کتاب سعی در آموزش معارفی داره جالب توجه بود برام..
در فرهنگ ایران اتوبیوگرافی سابقۀ درخشانی ندارد و ازجمله استثنائات آن میتوان به کتاب «سیاحت شرق»، که زندگینامۀ خودنوشت یک مجتهد مشهور است، اشاره کرد. سیاحت شرق، داستانی دربرگیرندۀ چهلوسه سال از خاطرات عالمی شیعه و بخشی از روزگار اوست که از زادگاه و دوران کودکیاش در روستای خسرویۀ قوچان آغاز میشود و تا پایان تحصیلات بیست سالۀ او در حوزۀ نجف ادامه پیدا میکند.
سید محمدحسن حسینی قوچانی معروف به آقانجفی قوچانی (۱۲۵۷-۱۳۲۳) با دو کتاب بسیارمشهور «سیاحت شرق» و «سیاحت غرب» شناخته میشود. سیاحت شرق که گویی در سال ۱۳۰۷ شمسی نوشته شده است، ابتدا در سال ۱۳۵۱ به همّت آقای شاکری در مشهد انتشار یافت و سپس به کوشش نشر امیرکبیر و در ادامه توسّط انتشارات مختلفی به چاپ رسید. از ارزش و اهمیّت کتاب سیاحت شرق، که سخنان سخیف متعددی نیز در آن دیده میشود (آقانجفی قوچانی، ۱۳۷۵: ۲۰-۲۴)، همین بس که نجف دریابندری در گفتوگو با ناصر حریری متذکّر شده است:
هنر ضرورتاً به صناعتهای صوری متعارف وابسته نیست و برای مثال آقانجفی قوچانی باآنکه هیچکدام از زندگینامههای فرنگی را نخوانده و هیچ تصوّری از فنّ داستانسرایی و حتی قواعد نقطهگذاری و پاراگرافبندی هم ندارد، اما کتاب سیاحت شرق او یک اثر ادبی بسیار شایان توجّه است (حریری و دریابندری، ۱۳۷۷: ۱۹۵-۱۹۶).
آقانجفی از علاقۀ خود به کار و تنفّر از تحصیل در دوران کودکی و نوجوانی میگوید. هرچند پدرش با اجبار او را به مکتب میفرستد و سپس با خریدن یک جلد کتاب جامعالمقدّمات به چهار قِران که معادل قیمت یک گوسفند بود، محمدحسن را در سیزده سالگی از خانواده جدا کرده و برای ادامۀ تحصیل رهسپار حوزۀ علمیۀ قوچان میکند (آقانجفی قوچانی، ۱۳۷۵: ۲۵-۲۶-۳۱).
این پسر نوجوان به محض ورود به این حوزه با جمعهای طلبگی و مباحثات علمی آنان که بهزعم او در داد زدن و فحش دادن فرقی با جنگ ندارد، مواجه میشود و در توصیف نخستین خود از این مکان مینویسد:
مَثل من مَثل آهوئی بود که صیاد او را آورد در طویلۀ خر و گاو حبس نمود و او در وحشت تمام بود، مگر بعدها مأنوس شوم (همان: ۳۳).
بسیاری به دنبال آن هستند که چهرهای اخلاقی و عرفانی از آقانجفی بسازند، اما کتاب سیاحت شرق در نفی چنین نسبتی و درجهت شکستن اینگونه تقدّسهای دروغین است. آقانجفی قوچانی خود را طلبهای اهل مطالعه، انسانی عادی و تا حدودی عصبانی و فحّاش نشان میدهد و با صراحت و بدون آنکه خود را سانسور نماید، پدرش را آدمیزاد نمیداند (همان: ۱۷)، مادر را کُرد احمق خطاب میکند (همان: ۲۱) و در دوران طلبگی از دشنامهای متعدّد و مختلفی چون مردکه، پدرسوخته، آخوندِ خَر، گُه خوردی و کوننشور استفاده مینماید (همان: ۷۸-۱۶۱-۳۷۷-۳۸۵).
آقانجفی قوچانی از اجبار خود در گرفتن نماز استیجاری صحبت میکند و آن را عملی بسیارزشت و پُرزحمت میخواند و میآورد:
چند سالی است مالیات [پدرم را به سبب اقداماتی که کردم] تخفیف دادند و بعد از آن همان یکدو تومانی که در هرماهی قبلاً میفرستاد قطع نمود. مثلی است که مرغ وقتی چاق میشود کونش تنگ میشود... گاهی بسیارخسته میشدم به پدرم نفرین میکردم که چرا مرا به مدرسه گذاشت و محتاج به نان کثیف ملایی کرد (همان: ۱۲۷-۳۱۴). آقانجفی با ادبیاتی عامهپسند و طنزگونه به ذکر مسائل مختلفی میپردازد. او از کشت تریاک در ایرانِ آن زمان و مرسوم بودن استفاده از تریاک و قلیان سخن میگوید و اذعان میکند که روحانـیون نیز همیشه و در همهجا بساط چایی و بعضاً قلیانشان برقرار بوده است (همان: ۱۲-۲۲-۳۰-۳۸-۳۹-۴۰-۴۴-۶۰-۶۶).
آیتالله آقانجفی با شجاعت و صداقت، از نزول کردن پدرش سخن میگوید (همان: ۱۲۹) و ضمن بد خواندن غالبِ روحانیون و عالمان دینی (همان: ۳۰۳)، در نقد و هجو آنان مینویسد:
گفتم آقایان طلّاب حکم گوسفند را دارند، یکی که از جوی گذشت بقیه هم خواهینخواهی میگذرند (همان: ۲۱۰).
او در ادامه اذعان میکند که روزی در نجف یک قِران کهنۀ ایرانی پیدا کرده و با آن زنی را صیغه مینماید؛ چراکه از معصومین وارد شده کسی که با حلال خود جماع کند کانّه کافری را کشته است:
به همان خوشحالی وارد منزل وقفی شدم و از حُسن اتفاق آن زن هم آنجا بود. او را متعهای نمودم به دوازده پول، بعد از فراغ و دفع شهوت و کیف نفسانی از این ممرّ حلال و مستحب مؤکّد که دو واجب مؤکّد در او گنجانیده شده، یکی تولّا و دیگری تبرّا، همان قران کهنه را که مقابل دنیا و مافیها بود دادم به ضعیفه که دوازده پول از سابق و دوازده پول مال حالا را بردار و بقیه را بده که شانزده پول باشد (همان: ۲۳۶-۲۳۷).
آیتالله نجفی قوچانی که تقریباً شش سال در حوزههای قوچان، سبزوار و مشهد مشغول به فرا گرفتن علوم دینی بوده است، در یکی از خاطرات خود از مدارس علمیۀ مشهد مینویسد:
شرح مطالع و شرح تجرید را در پنهانی خواندیم یعنی پیش از اذان صبح میرفتیم به مدرسۀ نو که پشت مسجد گوهرشاد است درس میگرفتیم و هنوز تاریک بود برمیگشتیم که علما و طلّاب مشهد غالباً مقدّس [در همین کتاب آنان را خر مقدّسین مینامد] بودند. کتب معقول را مطلقاً کتب ضلال میدانستند و اگر کتاب مثنوی را در حجرۀ کسی میدیدند با او رفتوآمد نمیکردند که کافر است و خودِ کتابها را نجس میدانستند و با دست، مَس به جلد او نمیکردند ولو خشک بود که از جلد سگ و خوک نجستر میدانستند چون آنها خود نخوانده بودند و نمیدانستند و از طرف دیگر خود را اعلم نمایش میدادند (همان: ۵۳-۲۷۴).
این روحانی مشهدی بیشتر از چهار سال از عمر خود را نیز در حوزۀ اصفهان سپری نمود که از اساتید او در آن شهر میتوان به سید محمدباقر درچهای و آخوند کاشی اشاره کرد. آقانجفی از محمدباقر درچهای بهعنوان فردی زحمتکش و بسیار اهل فکر و مطالعه یاد کرده و کلاس او را، که روزی سه درس و در سه مرتبۀ مکرّر گفته میشد، بسیارمشکل توصیف مینماید که هم جان شاگرد و هم جان استاد هردو کنده میشد (همان: ۱۰۶).
آقانجفی استاد خود، محمدباقر درچهای، را فردی متأهّل معرّفی میکند که در پایان هفته به درچهپیازِ اصفهان نزد خانواده میرفت و مابقی ایام هفته را در اتاقی ساده در مدرسۀ نیمآورد میگذراند (همان: ۱۰۶). چنانکه دربارۀ دیگر استادش مینویسد:
به درس آقایان رفتیم و در مدارس جویا شدیم، یک آقا شیخ محمد کاشیِ پیرمردی در مدرسه صدر جستیم، طلاب او را تعریف کردند و خودش مدّعی بود که در بیستودو علم مجتهد است و با آن پیری هنوز زن نگرفته و ندیده بود، نه دائمی و نه صیغه و مدّعی مقام شهود و فنا هم بود و در این دعواها صادق بود (همان: ۱۰۵).
ملامحمد کاشی در طهارت و نجاست وسواس بود. خودش میگفت که گاهی که جُنُب و محتلم میشوم به حمام دو غسل میکنم، یکی برای خدا، یک دفعه میان آب به نیّت غسل میروم بعد از تطهیر بیرون میشوم به سر حمام [و] نماز خدا را با همان غسل خدایی بجا میآورم. بعد از آن داخل حمام میشوم بعد از کیسه و صابون زدن و تطهیر بدن متجاوز از بیست مرتبه به زیر آب میروم به نیّت غسل جنابت و بیرون میشوم، میگویم نشد تا بالاخره غسل خودم را نیز میکنم و بیرون میشوم (همان: ۱۲۰).
یک نفر دیگر از علمای متدیّن در آن مدرسه جستیم جهانگیرخان از لرهای بختیاری یا قشقایی مکلّا بود و زندگی بجز حجرۀ مدرسه نداشت و نماز جماعت هم میخواند. آنهم پیرمرد بود، ولکن گاهی متعه میگرفت. متشرّعتر از آن شیخ کاشی بود. یک دو روز به نزد او به درس اشارات شیخ رفتیم به مذاق نگرفت نرفتیم (همان: ۱۰۵).
آقانجفی قوچانی که پس از اتمام تحصیلات در ایران و سکونت بیست ساله در نجف، در سی سالگی با دختری در شهر کربلا ازدواج کرد (همان: ۲۴۰-۲۴۲-۲۴۹)، در سیاحت شرق به وقایع نهضت مشروطه نیز میپردازد. جنبشی که آقانجفی هم بهمانند آخوند خراسانی، که ارادتی ویژه به او و کلاس درسش داشت، از طرفداران آن بهشمار میرفت.
بعضی از مستبدّین معمّم که از خرمقدّسین و مدلّسین بودند شیطنتها و سیاستها و پولتیکاتی بر ضدّ مشروطیین معمول میداشتند که جان و مال و عرض و آبروی بیچارگان را در مخاطره انداخته بودند و از هیچ تهمت و بهتان و نسبت بابیّت و ارتداد فروگذار نمیکردند و به آقای آخوند [خراسانی] نسبت میدادند که اصلاً فرنگی است و ختنه نشده است و قرنطینههای عراق که موجب بسی اذیّت و آزار بلکه هلاکت زوّار شده است به امر آخوند گذاشته شده است... و خرمقدّسین مشغول تزریقات اهل بادیه گشتند و آنها درصدد قتل بودند که در هرجا طلبۀ ایرانی میدیدند و خلوت بود میکشتند. این بود که مسافرت به کربلا و کوفه جهت عبادات موظّفه بر طلّاب نجف حرام گردیده بود. همان زیارتی که مقابل نود حج و عمرۀ پیغمبر است، ولکن من بلکه کلیۀ سادات از این گرفتاریها معاف بودیم (همان: ۲۷۴).
منابع:
_ آقانجفی قوچانی، محمدحسن، ۱۳۷۵، سیاحت شرق، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات حدیث.
_ حریری، ناصر و دریابندری، نجف، ۱۳۷۷، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، تهران، کارنامه.
سید محمد حسن حسینی قوچانی معروف به آقا نجفی قوچانی فقیه و عالِم دینی و نویسنده دو کتاب مشهور سیاحت غرب و سیاحت شرق است. وی از شاگردان آخوند خراسانی و جهانگیرخان قشقایی بود که در سن ۳۰ سالگی به درجه اجتهاد رسید و در سال ۱۳۲۳ در سن ۶۸ سالگی در شهر قوچان درگذشت
این کتاب رو یاد م نمیاد کی خوند م خیلی وقت پیش بود امروز بابا برا مون چند فصلی ش رو خوند کلیات داستان یاد م میاد تصمیم دار م دوباره بخون م خیلی جالب و زیبا در مورد مسایل توضیح داده شده باید دوباره بخون م ش جز کتابایی می ذار م که باید بخون م ش