"عندها... عاد إلى فضاء بصرك،/ الخاطر البلوري لقوس قزح الملوّن،/ يخفق في أعماق محراب القلب المنير،/ وأنا كالشعلة في لهيب تلك اللحظة المتأخرة!" يزخر هذا الديوان بعوالم المرأة في آمالها وتطلعاتها المتمردة تارة على الحياة، والمستكينة أحياناً الى آلامها. كما يحتوي مقدمة عن حياة الشاعرة (1935 _ 1967). تمرُّد، شعر، الشاعرة الإيرانية فُروغ فَرُّخ زاد، المترجمة: علياء الداية، دار نون4، حلب 2009، 100 صفحة قطع صغير.
فروغ فرخزاد: https://www.goodreads.com/author/show... Forough Farrokhzad was born in Tehran to career military officer Colonel Mohammad Bagher Farrokhzad and his wife Touran Vaziri-Tabar in 1935. The third of seven children, she attended school until the ninth grade, then was taught painting and sewing at a girl's school for the manual arts. At age sixteen she was married to Parviz Shapour, an acclaimed satirist.
Within two years, in 1954, Farrokhzad and her husband divorced; Parviz won custody of the child. She moved back to Tehran to write poetry and published her first volume, entitled The Captive, in 1955.
In 1958 she spent nine months in Europe. After returning to Iran, in search of a job she met film-maker and writer Ebrahim Golestan, who reinforced her own inclinations to express herself and live independently. She published two more volumes, The Wall and The Rebellion before traveling to Tabriz to make a film about Iranians affected by leprosy. This 1962 documentary film titled The House is Black won several international awards. During the twelve days of shooting, she became attached to Hossein Mansouri, the child of two lepers. She adopted the boy and brought him to live at her mother's house.
In 1964 she published Another Birth. Her poetry was now mature and sophisticated, and a profound change from previous modern Iranian poetic conventions.
On February 13, 1967, Farrokhzad died in a car accident at age thirty-two. In order to avoid hitting a school bus, she swerved her Jeep, which hit a stone wall; she died before reaching the hospital. Her poem Let us believe in the beginning of the cold season was published posthumously, and is considered by some to be one of the best-structured modern poems in Persian.
A brief literary biography of Forough, Michael Hillmann's A lonely woman: Forough Farrokhzad and her poetry, was published in 1987. Also about her is a chapter in Farzaneh Milani's work Veils and words: the emerging voices of Iranian women writers (1992). Nasser Saffarian has directed three documentaries on her: The Mirror of the Soul (2000), The Green Cold (2003), and Summit of the Wave (2004).
She is the sister of the singer, poet and political activist Fereydoon Farrokhzad.
فروغ فرخزاد (۸ دی، ۱۳۱۳ - ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف اتومبیل بدرود حیات گفت.
فروغ با مجموعه های «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد؛ اما با انتشار مجموعه «تولدی دیگر» تحسین گسترده ای را برانگیخت، سپس مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید.
بعد از نیما یوشیج، فروغ فرخزاد در کنار شاعرانی چون مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر نیمایی است. نمونههای برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فرخزاد، اخوان و سپهری پدیدار گردید
عصیان,عصیان فروغ فرخزاد است در برابر دنیایش,خدایش و سیر جاری زندگی... گاهی به این فکر میکنم که زندگی در دهه بیست یا سی چگونه بوده..زمانی که به جای انتظار گیم اف ترونز صرف انتظار چاپ و پخش چنین اثاری در ادبیات و شعر و موسیقی میشد.
"آخرین بار آخرین بار آخرین لحظه تلخ دیدار سربسر پوچ دیدم جهان را باد نالیدو من گوش کردم خش خش برگهای خزان را"
"مرگ من روزی فراخواهد رسید؛ روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچون روزان دگر سایه ای ز امروز ها,دیروز ها!
"در اتاق کوچکم پا مینهد بعد من,با یاد من بیگانه ای در بر آئینه می ماند بجای تارموئی,نقش دستی,شانه ای"
"می رهم از خویش و می مانم ز خویش هر چه بر جا مانده ویران میشود روح من چون بادبان قایقی در افق ها دور و پنهان میشود"
"بعد ها نام مرا باران و باد نرم میشویند از رخسار سنگ گور من گمنام میماند به راه فارغ از افسانه نام و ننگ"
دوستانِ گرانقدر، این کتاب از 17 شعرِ نسبتاً بلند تشکیل شده است... ابیاتی از این دفترِ شعر را به انتخاب برایتان مینویسم... یادِ « فروغ فرخزاد» گرامی باد ------------------------------------------------------------------------------ گر خدا بودم خدايا زين خداوندي كي دگر تنها مرا نامي به دنيا بود من به اين تخت مرصع، پشت مي كردم بارگاهم خلوتِ خاموش دلها بود وحشت از من سايه در دلها نمي افكند عاصيان را وعدۀ دوزخ نمي دادم سينه ها را قدرتِ فرياد مي دادم خود درون سينه ها فرياد مي كردم من رها مي كردم اين خلق پريشان را تا دمي از وحشت دوزخ بياسايند جرعه اي از بادۀ هستي بياشامند خويش را با زينتِ مستي بيارايند مي نهادم گاهگاهي در سرايِ خويش گوش بر فرياد خلقِ بي نوايِ خويش تا ببينم درد هاشان را دوايي هست يا چه مي خواهند آنها از خدايِ خويش ------------------------------------------------------------------------------ آن داغِ ننگ خورده كه مي خنديد بر طعنه هايِ بيهوده، من بودم گفتم كه بانگِ هستيِ خود باشم اما دريغ و درد كه «زن» بودم ------------------------------------------------------------------------------ در آنجا بر فرازِ قلۀ كوه دو پايم خسته از رنجِ دويدن به خود گفتم كه در اين اوج ديگر صدايم را خدا خواهد شنيدن به سوي ابرهايِ تيره پر زد نگاه روشنِ اميدوارم زِ دل فرياد كردم کای خداوند من او را دوست دارم، دوست دارم ------------------------------------------------------------------------------ ما تكيه داده نرم به بازويِ يكديگر در روحمان طراوتِ مهتاب عشق بود سرهايمان چو شاخۀ سنگين ز بار و برگ خامش بر آستانۀ محرابِ عشق بود در سينه قلب روشن محراب مي تپيد من شعله ور در آتشِ آن لحظه درنگ گفتم خموش آري و همچون نسيمِ صبح لرزان و بي قرار وزيدم بسوي تو اما تو هيچ بودي و ديدم هنوز در سينه هيچ نيست به جز آرزوي تو ------------------------------------------------------------------------------ گر بهم آويزيم ما دو سرگشته تنها چون موج به پناهي كه تو مي جويي خواهيم رسيد !اندر آن لحظه جادويي اوج ------------------------------------------------------------------------------ بر تو چون ساحل آغوش گشودم در دلم بود كه دلدارِ تو باشم واي بر من كه ندانستم از اول روزي آيد كه دل آزارِ تو باشم بعد از اين از تو دگر هيچ نخواهم نه درودي، نه پيامي، نه نشاني رهِ خود گيرم و ره بر تو گشايم ز آنكه ديگر تو نه آني... تو نه آني ------------------------------------------------------------------------------ باز هم دستي مرا چون زورقي لرزان مي كِشد پاروزنان در كامِ طوفانها ------------------------------------------------------------------------------ امیدوارم این انتخاب ها را پسندیده باشید «پیروز باشید و ایرانی»
خودپرستی تو، خدایا، خودپرستی تو کفر میگویم، تو خارم کن، تو خاکم کن با هزاران ننگ آلودی مرا اما گر خدایی، در دلم بنشین و پاکم کن لحظهای بگذر ز ما بگذار خود باشیم بعد از آن ما را بسوزان تا ز خود سوزیم بعد از آن یا اشک، یا لبخند یا فریاد فرصتی تا توشه ره را بیندوزیم
گفتار اندر عصیانِ فروغ عصیان، سومین دفتر شعر فروغ است و متشکل از ۱۷ قطعهی شعر و (*ناشعر) که در سال ۱۳۳۶ منتشر گردیده است. فروغ در این دفترشعر شاکیست. از که؟ از دنیا، از خدا، از نحوهی خدایی کردنش، از زندگی و ...
*شخصا جز چند مورد خاص اصلا اسم شعر روی برخی قطعات نمیگذارم و به هیچ شکل آن را در حد و اندازههای استاندارد یک شعر ندیدم و با این سیر افولی که از دفتر شعر پنجم به حال میبینم شاید اگر وقت اضافی نداشته باشم به هیچوجه به سراغ دفتر شعر دوم و نخستش نروم، بلکه علاقهای که نسبت به به فروغ پیدا کردهام در ذهن و یادم باقی بماند.
کارنامه نه! جز چند شعر نخست، بقیه را نه ضعیف حتی بسیار ضعیف دیدم و حال نکردم با شعرها و بهم نچسبید! من با شناختی که از خود دارم و چون همیشه اولینها در ذهنم تا ابد ماندگار میمانند با علم بر اینکه فروغ در پنج دفتر شعرش هر دفتر بهتر از دفتر قبلی ظاهر شده، خواندن فروغ را با دفتر پنجمش آغاز تا به اینجا رسیدم اما در این روند گویی هر بار باید نمرهای که برایش منظور کنم آب رود!
دانلود نامه فایل پیدیاف دفترشعر عصیان را در کانال تلگرام آپلود نمودهام، در صورت نیاز میتوانید آنرا از لینک زیر دانلود نمایید: https://t.me/reviewsbysoheil/378
خوب اما معمولی. دو شعر دیر و ظلمت رو دوست داشتم. قبلا یه شعر از فروغ خونده بودم به اسم عصیان که فکر میکردم مال این دفتر شعر باشه ولی نبود که متعجب شدم. ---------- یادگاری از کتاب: گفتم، که بانگ هستی خود باشم اما دریغ و درد که «زن» بودم ... در آسمان تیره نمیبینم نوری ز صبح روشن بیداری ... چه گریزی ست ز من؟ چه شتابی ست به راه؟ به چه خواهی بردن در شبی این همه تاریک پناه؟
صحيح أن لكل امرأة منا طريقتها في عضّ يد الحياة لتتوقف عن أذيتها و دفعها نحو الهاوية،ولكن تتضاعف قوة المرأة عندما تكون شاعرة، هنا - في عتمة القصائد- المثوى الأخير ل قلب أنثوي منتصب وجسور ..يرقد في تحرره الشعري .
اقتبس:
عودة
"قبة المسجد القديم المعروفة.. تشبه الأقداح المكسورة .. و المؤذن، على قمة المئذنة.. يتلو الأذان بنغم حزين..
ثمة باب مفتوح ، صار مغلقًا .. يداي دعتاني إليهما.. و الدمع ينهمر من غيوم عيني .. يداي طردتاني عنهما.."
من الدرب البعيد
"حين كشفت النقاب عن شاطئ صدرك.. وجدت في قلبك أنني حبيبتك.. 'يا لدهشتي، فلقد جهلت منذ البداية ' وجاء يوم كنت فيه عذاب قلبك..
لم أعد ،بعد هذا كله، أريد منك شيئًا .. لا سلاما، لا رسالة، لا علامة.. سأتخذ طريقي و افتح لك دربًا .. لأنك لم تعد أنت ذاتك، لم تعد ذاتك! "
العابر
"و الآن ، إن الضيف المتطفل.. المطرود من العتبات جميعها، و الذي انهكه التعب.. يركن إليها بعينيه الدافئتين النائمتين.. آه، علي أن أصوغ له قالبًا من مرّ العتاب.. فيغني الثمل في كؤوس الخمر: هل ما يزال ثمة شراب، في حانة شفتيك العذبتين؟ أم من أجل عابر السبيل، المنهك، في قلب هذه الحجرة، المفعمة عطرًا و جمالاً فسحةٌ لإغفاءة!"
- ترجمة أنيقة من علياء الداية امتصت روح الكلمات في حركة تخاطرية معطية إياها حقها
الشاعرة في هذا الديوان حبيسة عين الدروب ومسارات حياتها وفلك نفسها بين ان تتحرر منها وبين أسرها من تمردها وعصيانها
شفافه في بوحها وحزينة تستخدم الظلام والليل كثيراً تائهة هي بدروبها بين العصيان والتمرد والتحرر من جهة وبين الاسر والتقيد من جهة اخرى
بين كلماتي تفتش انت عني كأنك تناجي نفسك : تلك كانت امي
مني ومن كل شيء مخفي في داخلي فررت وتحررت وتذكرت يوماً في هذا الطريق حيث كنت بصبر نافذ تسحبني في اثرك وتسحبني
عندما يغلق الباب في وجهك, بعد ان كان مفتوحا فان مئات التحيات الصامتة الغامضة تطير نحوك متعبة
عبر ذلك الرحيل المر وجدت ان شيئاً لم يبقى سوى الاسم!
اتموج في داخلي كل حين ارحل ارحل الى مكان بعيد
اتحرر من نفسي وابقى اسيرتها وكل ما يبقى تطوله يد الخراب وتصبح روحي كشراع السفينة بعيدة تخفيها الافاق بنفاذ صبر تتراكض الايام والاسابيع والشهور وتبقى عينك بانتظار الرسالة حبيسة عين الدروب
بنظرم دوتا کتاب قبلی بهتر بودند. این کتاب یه ذره عجیب شروع شد مخصوصا که دوتا شعر اولش هم صحبت با خداوند بود و خیلی هم طولانی بود و دیگه خیلی خوب شروع نشد ولی خب بازم چیزهای خوب توش بود: - آن داغ ننگخورده که میخندید بر طعنههای بیهده، من بودم گفتم: که بانگِ هستی خود باشم اما دریغ و درد که «زن» بودم - لرزان و بی قرار وزیدم بسوی تو. اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز. در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو ... - لحظه ها را درياب چشم فردا کور است - فردا اگر ز راه نمی آمد. من تا ابد کنار تو می ماندم ; من تا ابد ترانهٔ عشقم را. در آفتاب عشق تو می خواندم - شهر من گور آرزویم بود - در دلم بود که دلدار تو باشم «وای بر من که ندانستم از اول» «روزی آید که دل آزار تو باشم» بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم نه درودی، نه پیامی، نه نشانی ره خود گیرم و ره بر تو گشایم زآنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی - آن که یار من است میداند - ای بهار ای بهار افسونگر. من سراپا خیال او شده ام. در جنون تو رفته ام از خویش. شعرو فریاد وآرزو شده ام.
عصيان، عصيان فروغ فرخزاد است در برابر دنيايش، خدايش و سير جاري زندگي... اين مجموعه شعر، بر خلاف اسير و ديوار، مجموعه اي است از اشعار نسبتأ بلند فروغ و به نظرم بسيار زيباتر و دل انگيز تر...
آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم بالاخره فهمیدم چرا مامانم اینقدر از فروغ خوشش میاد 🙂🤩 اولین دفتر شعرِ فروغه که دوسش داشتمممم. خیلی هم دوسش داشتمممممم مامانم میگفت که اگه کسی توی دبیرستان دیوان شعر فروغ رو می داشت، ازش میگرفتن و همیشه دلش پیش اون نسخه از دیوان فروغ بود که مدیرشون گرفت و پاره کرد 😑 فروغ توی این دفتر شعر، در برابر خدا عصیان میکنه واقعا در وصفش چیزی نمیتونم بگم :)))) جز اینکه واقعا ایول فروغ جان 😎💙 و چه قدررر حیف شدی تو دختر ☹ فروغ برای اون دوره و زمونه زیادی بود. البته توی این دوره و زمونه هم چیزی عایدش نمیشد و حتی بیشتر سرکوب میشد فقط افسوس 💔🚶♂️ عاشقم، عاشق ستاره ی صبح عاشق ابرهای سرگردان عاشق روزهای بارانی عاشق هر چه نام توست بر آن می مکم با وجودِ تشنه ی خویش خون سوزان لحظه های تو را آنچنان از تو کام می گیرم تا به خشم آورم خدایِ تو را
ثورة امرأة شابة محبطة في مجتمع شرقي تعبر عن نفسها بحروف واضحة بعيدة كل البعد عن الرمزية التي عبرن النساء بها عن أنفسهن. تنتقل من حالة نفسية إلى حالة أخرى بمرونة تامة فقد لعبت دور الأم الموجعة والمرأة الغريبة والعاشقة حيننا وفي كل قصيدة هي كائن آخر . بعض الصور لديها تتحول إلى أفكار تصلح للرصد وللمناقشة والدراسة منها ( عودة، من الدرب البعيد، فيما بعد .
دفتر شعر فوقالعادهای بود. کتاب با عصیان فروغ شروع میشه، عصیان و شک در برابر باورهایی که همه آن را درست میپندارند و رفته رفته در ادامهی کتاب از خشم و خروش شاعر کم شده و شکها رنگ میبازن و به پذیرش پوچی زندگی میرسه ولی در عین حال معنای زندگی را در صرفا در لحظات زندگی پیدا میکنه و لطافت و شاعرانگی شعرش رو به نمایش میذاره. خوندنش رو توصیه میکنم.
آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم همه ذرات جسم خکی من از تو ای شعر گرم در سوزند آسمانهای صاف را مانند که لبالب ز باده ی روزند
مجموعه شعر فروغ فرخزاد از دیوان عصیان متاسفانه همه نسخه های این کتاب شامل سانسوره و عصیان بندگی و عصیان خدا و عصیان خدایی که از قشنگ ترین و زیباترین و طولانی ترین شعرهای این کتابن حذف شدن عصیان بندگی درباره خدا و شیطان و بندگی و گلایه هست حیف از این شعر زیبا و حیف از عدم آزادی بیان که دچار سانسور میشه دو جای دیگه هم مابین ابیات سانسور داره که نقطه چین گذاشته شده اما همه این شعرها به طور کامل در اینترنت هستند
فروغ فرخزاد لا تكتب شعرًا بقدر ما تُفكّك بنية القمع، جملةً جملة، تنهيدةً تنهيدة. هذا الديوان ليس تمردًا عابرًا، بل أنثى كاملة تعيد صياغة الكون بلغتها، ولا تستجدي شيئاً، بل تفرض ذاتها على الورق كما تُفرض العاصفة على الجبال. لغة عِصيان ليست أنثوية فقط؛ إنما أنثى بنفسها — بلحمها، بنزفها، بعينها المفتوحة على العزلة، وبصمتها الصارخ، وبأنوثتها التي لا تخاف الضوء، سارت في مدينة تعلّمت أن تهمس كي لا تُسمَع، وبجسدها المرفوع كراية لا تنحني، وقفت في وجه مدينة تكره الجمال الحرّ. هنا لا نجد امرأة تنوح في الظل، بل شاعرة تشعل الضوء في غرفة محجوبة، وتقول: “أنظروا، هنا أنا بشهوتي، بتمرّدي، بقلقي النبيل.”
في قصائدها، تصرخ فروغ من قلب قفصٍ مزيّن، ثم تكسره ببيتٍ شعريّ واحد. كل نصّ هو محاولة لخلع “الأنوثة” كما صيغت اجتماعيًا، وارتداء “المرأة” كما وُجدت حقيقيًا؛ امرأة تحب، ترفض، تتوحّد، تئنّ، وتُعيد تعريف القداسة من جسدها لا من النصوص القديمة.
*لا عجب أن يظل صوت فروغ حتى اليوم أشبه بنداء غريب يأتي من المستقبل، من امرأة كانت تنتمي للغد أكثر مما تنتمي لزمنها، أنا معجبة بها جدًا.
خویش را آئینهای دیدم تهی از خویش / هر زمان نقشی در آن افتد به دستِ تو ... ———————————— سر به سر پوچ دیدم جهان را / باد نالید و من گوش کردم / خشخشِ برگهای خزان را ... ———————————— رازی درونِ سینهی من میسوخت / میخواستم که با تو سخن گوید / اما صدایم از گره کوته بود / در سایه، بوته هیچ نمیروید / ... / بارِ دگر نگاهِ پریشانم / برگشت لال و خسته به سوی تو / میخواستم که با تو سخن گوید / اما خموش ماند بروی تو ... ———————————— میرهم از خویش و میمانم ز خویش / هرچه بر جا مانده ویران میشود / روحِ من چون بادبانِ قایقی / در افقها دور و پنهان میشود ... ———————————— من تو را در تو جستوجو کردم / نه در آن خوابهای رؤیایی / در دو دستِ تو سخت کاویدم / پر شدم، پر شدم ز زیبائی / ... / عاشقم، عاشقِ ستارهی صبح / عاشقِ ابرهای سرگردان / عاشقِ روزهای بارانی / عاشقِ هرچه نامِ توست بر آن ...
آرزوی فروغ از زبان خودش: آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است… من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بیعدالتی مردان میبرند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها به کار میبرم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیتهای علمی هنری و اجتماعی زنان است.
آن داغ ننگ خورده که میخندید بر طعنه های بیهده، من بودم گفتم، که بانگ هستی خود باشم اما دریغ و درد که «زن» بودم