جنگیدن با دشمنی که از او نفرت داری آسان است، سخت، جنگ با آنانی است که دوستشان داری. اینجاست که شجاعت معنا مییابد. آدورا گمان میکند دیگر همهچیز تمام شده، شوهرش بیست سال پیش مرده، پسرش بزرگ شده و از پیشش رفته و حالا فقط دو دلخوشی در زندگیاش دارد: کارش در انتشارات و تز دکترایش دربارهی اسطورهی کیخسرو. اما هرگز چنین در اشتباه نبوده است. درست موقعی که فکر میکند همهچیز را دربارهی کیخسرو میداند، کتابچهی عجیبی به دستش میرسد که تمام دانستههایش را دربارهی این شاه عارف و اسرارآمیز که در فرهنگ ایرانی به «شاه زنده» مشهور است، به چالش میکشد. اما نمیتواند در تز دکترایش از این یافتههای جدید استفاده کند، چرا که نویسندهی کتابچه هیچ اشارهای به هیچ مرجعی در نوشتههایش نکرده است. برای همین، آدورا جستجوی بزرگش را برای یافتن نویسندهی گمنام این کتاب آغاز میکند تا مستقیماً مستندات ادعاهای نویسنده را از از خود او بپرسد. جستجویی که به سفری طولانی و حیرتآور در زمان و مکان ختم میشود که تمام باورهای قبلی آدورا را به چالش میکشد. کیخسرو سومین رمان آرش حجازی است، دو رمان قبلی او، اندوه ماه و شاهدخت سرزمین ابدیت با ده سال فاصله از هم منتشر شدند و اینک کیخسرو که شش سال پس از شاهدخت منتشر میشود، در آمیزهای از واقعیت و افسانه، زندگی و مرگ، عشق و نفرت، وجه دیگری از این نویسنده را به نمایش میگذارد.ا
Arash Hejazi is an Iranian editor, novel writer, journalist and physician. Born in 1971, Tehran, Iran, son of a university professor and a teacher, he graduated from medical school in 1996 and in 1997, co-founded an independent publishing house named Caravan Books in Tehran, where he was the editorial director until 2009, when he was forced to leave Iran. He has also been the editor in chief of two literary and cultural magazines; Kamyaab (2000–2003) and BookFiesta (2003–2008). The later was closed down by the Ministry of Culture and Islamic Guidance of Iran in 2008, as a result of publishing a short story by the Italian writer Primo Levi. He is a member of Tehran Union of Publishers and Booksellers (TUPB) and was the managing editor of its journal, Sanat-e-Nashr (Publishing Industry), from 2006 to 2007. He was one of the nominees to receive the Freedom to Publish Prize held by International Publishers’ Association (IPA) in 2006.
He is also a novel writer, whose most known novel The Princess of the Land of Eternity (2003) was shortlisted for two major Iranian literary prizes and has sold more than 20,000 copies in Iran since its first publication in 2003.
He has two other novels: The Grief of the Moon (1994) and Kaykhusro (2009). His memoirs, The Gaze of the Gazelle, will be published worldwide in English in March 2011.
In 2009, in the post-election protests in Iran he witnessed the shooting of a young girl called Neda Agha Soltan in the street and tried to help her, and then bore witness to the circumstances of her death in an interview with the international media. An event that has turned his life upside-down, as he had to leave his country because of his testament, his business was shut down in Iran, his books were banned, he was prosecuted and his family persecuted.
برای بار دوم خوندمش جایی که نویسندگان فانتزیش امثال آرمان آرین ها باشن، حقا که این کتاب مهجور افتاده و در حقش جفا شده! دست مریزاد آرش حجازی. این رمان یک اثر خارق العاده ست. اگر اندکی به داستانهای اساطیری علاقه مندین، خوندن این کتاب - که نویسنده به رایگان پی دی افش رو به اشتراک گذاشته- رو از دست ندین.
و دوباره تمومش کردم ...🙃 هیچ وقت فکر نمیکردم داستانی مثل اقیانوس اونقدر عمیق باشه و بتونه من رو بارها غرق کنه... اما این ماجرای کیخسرو و سیاوش هر بار برام تازهست و هر بار بیشتر غرق میشم ،هر بار میدونم که قراره چی بشه ولی بازم امید دارم که شاید عوض بشه...
یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم. بعد از شروع ناامید کننده ای که با رمان های تاریخی داشتم، این کتاب و نایریکا واقعا به آینده ی ادبیات ژانر امیدوارم کردن. ایده ی داستان فوق العاده ست. شخصیت پردازی هم عالیه. جایی که درون کی خسرو و حسش نسبت به کارهایی که کرده رو میگه خیلی دوست داشتنی بود. کلیشه ای نبودن پایان داستان هم بزرگترین نقطه ی قوتشه. پنجاه صفحه ی اولش ممکنه کمی حوصله تون رو سر ببره ولی صبر داشته باشید چون قراره خیلی هیجان زده بشید. د
نام شاهنامه که می آید، اکثراً بی اختیار یاد رستم و پهلوانی های او می افتند. کمتر کسی سیاوش و فرزندش کی خسرو را فرایاد می آورد. آرش حجازی در این داستان کهن و نو، با تأکید بر سرگذشت سیاوش و کی خسرو، از حکمتی می گوید ورای جنگ های پایان ناپذیر رستم و دیو، اهورا و اهریمن؛ او به فراسوی خیر و شرّ می رود و به حکمت جاوید، به حکمت جام ورجاوند، به حکمت خسروانی، به حکمت زُروان می پردازد. کی خسرو از پس سالخوردگی تمام نشدنی اش، کهنسالی را می یابد. سالخورده لزوماً کهنسال نیست، سالخورده همچون خردسال است، می نالد و زود ناامید می شود. کی خسرو در انتهای داستان به کهنسالی می رسد، به رستاخیز سیاوش از کی خسرو نه رستاخیز کی خسرو از سیاوش. به گلوی بریده ی سیاوش می رسد که عین حقیقت است. همان حقیقتی که هرگز گلوی بی گناهان را نمی درد و گاهی از خون گناهکاران نیز در می گذرد. همان حقیقتی که همیشه ی خدا به خاک و خون کشیده می شود و گلویش دریده است. کی خسرو همچون تاریخی ست افسانه شده، سیاوش اما همچون افسانه ای ست که باید تاریخ شود همچون ایران. به جای افسانه کردن تاریخ، بهتر نیست افسانه را تاریخ کنیم؟ به جای هجرت از ایران، بهتر نیست به ایران بازگردیم؟! ... «هنوز جایی به نام ایران وجود ندارد. ایران یا ایرانویج یک چیزی است مثل بهشت گمشده. ایران، سرزمین تحت حکومت جمشید است، سه هزار سال پیش. یعنی در واقع تمام جهان است، موقعی که جمشید سه بار جهان را گستراند و سرزمین عظیمی را در اختیار مردم گذاشت که در آن بیماری و مرگ و ظلم و ستم و گرسنگی و رنج نبود...ایران یک آرزوست، نه یک کشور. همه امیدوارند روزی به ایران برگردند».
اینکه نویسنده ای که بقول خودش در همین کتاب به غیر از علاقه به نیچه فقط به ترجمه اثار یک نویسنده برزیلی مشهور علاقه دارد کتابی به این زیبایی بنویسد شگفت اور است صرف نظر از اشتباهات در تطبیق برخی حوادث یا اماکن تاریخی از جمله مکان جغرافیایی بهمن دژ یا خصر زنده و دریاچه خضر الیاس که میتوان آن را وفاداری نویسنده به منبع اصلی داستان(شاهنامه) دانست بقیه داستانبه زیبایی و همچون موم در دستان نویسنده ورز خورده و دراماتیزه! شده شگفت انگیز تر، این ادای دین نویسنده (اگر اسفندیار را خود حجازی فرض کنیم) به نیچه است جایی که اسفندیار هم در کنار زییر و ادورا در پی رستگاری ورجعت ابدی در طول تاریخ است و از جمله گنجاندن اندیشه های او در سراسر داستان: "حقیقت فهمیدنی نیست. به اندازه ی تمام ابنا آدم حقیقت وجود دارد" "هیچ کس نمی میرد. فراموش نکن که من تو ام و تو منی. و این چرخه تا ابد ادامه خواهد داشت" راستی آقای حجازی احتمالا شما شما غار خضر زنده و برکه خضر الیاس را ندیده اید اگر روزی قصد داشتید سیاوش را از غار بیرون بکشید بدانید
غار در کوه کوچکی در کرمانشاه واقع است و ارتفاع چندانی از سطح از زمین ندارد. دریاچه خضر الیاس هم به ابدیت پیوست و خشک شده برای ماو سربازانی که در جلوی غار پست میدادند غروب های آن حوالی بسیار دلگیر بود...
کی خسرو رمان برجسته ایست ،روایتی از تاریخ کهن و به نوعی امروز ایران زمین به زبانی ساده و دل انگیز! شیرینی ای این کت...اب آنقدر زیاد است که حین خواندن از یک طرف مشتاق دانستن سر انجام بودم و از طرفی نمیخواستم داستان زود تمام بشود.حس خوبی که با خواندن این کتاب داشتم تا مدتها برایم باقی میماند و روزها مرا به فکر مشغول میدارد.شاید برای ما که از ایران دوریم تاثیرش دو چندان باشد صحنههای این کتاب به خوبی تصویر شده اند و خواننده خودرا وارد ماجرا حس میکند مثل اینکه خود نیز بازیگر این نمایش پر شور است. شخصیتها علیرغم افسانه بودنشن خیلی ملموس روایت شده اند، پنداری همیشه کی خسروای ، ویوانی و پیرانی در زندگی هر کدام از ما وجود دارد. این چیره دستی نویسنده را در نشان دادن و به نمایش گذاشتن خواستهای ذهنیش میرساند. در مجموع کتاب بسیار زیبا و خواندنی بود.سپاس بسیار از آقای نویسنده
از کتابهایی که در نبودت برای پرت شدن حواس خوندم. -- فوق العاده بود. مدتها بود رمان به این خوبی نخونده بودم. اگه حال روانیم اینجوری نبود قطعا بسیار بیشتر لذت میبردم ازش. -- رمان کیخسرو که آرش حجازی اون رو در سال ۸۷ نوشته، درواقع به داستان زندگی کیخسرو میپردازه، اما نحوهی ورود ما به داستان بسیار خلاقانه و شگفت انگیزه. خواننده، هرچند داره داستان اساطیری کهنی رو مطالعه میکنه(از منظر محتوایی) اما همین شیوهی ورود به داستانش باعث میشه قرابت بیشتری رو با داستان حس کنه. نوشتن کتاب حتما پر زحمت بوده چون بخش زیادی از داستان سیاوش و کیخسرو درش گنجونده شده. معرفی شخصیتها و مکانها، حتما نیاز به پژوهش داشته تا مواد اولیهی داستان رو اینقدر تر و تمیز در اختیار نویسنده بذاره. داستان خیلی نرم و جذاب پیش میره. اونقد که حتی اگر داستان رو از شاهنامه خونده باشیم یا جایی شنیده باشیم، بازم تعلیقها و پرسشها و اتفاقات میتونه مخاطب رو هیجانزده بکنه و همراه خودش پیش ببره. در بخشهای مختلف کتاب به دیدگاههای آرش حجازی دربارهی جنگ، پیروزی، پیروزی به هر وسیلهای، جاودانگی، انسانیت و غیره برمیخوریم که تا سطح زیادی پخته و قابل دفاع و یکپارچهست. با اینکه خیلی وارد ترویج عقاید نمیشه اما حرفهای جدیش رو خیلی خوب در میانهی داستان بیان میکنه. -- شروع کتاب یکم فضاسازیها شبیه "شاهدخت سرزمین ابدیت" بود. میترسیدم کتاب خیلی تکراری باشه ولی خوشبختانه در ادامه شباهتا کمتر و کمتر شد. و به نظرم اوج نبوغ حجازی در پایانبندی داستان بود. علاوه بر اِلِمانهای فرمی داستان که پایانبندی رو شیرینتر کرده بود، استنباط مفهومی نویسنده از داستان کیخسرو و سیاوش واقعا فوقالعاده بود. -- با اینکه این تشبیه رو خوشایند نمیدونم اما دلم میخواد بگم که رمان از بُعد فانتزی و موضوعی واقعا میتونه مشابه سریال "بازی تاج و تخت" باشه. از نظر تیزبینیهای مربوط به بازی با "زمان" هم شبیه سریال "دارک".البته از نظر من از هردوی این نمونهها بهتر بود. -- شاهدخت سرزمین ابدیت کتاب مورد علاقهم بود. کلی هیجان داشتم یه روز توام بخونی و خوشت بیاد(که این اتفاق افتاد). اما حالا نیستی که بهت معرفی کنم اینو. لذت خوندنش برام کم میشه. درواقع بیمعنی میشه وقتی نمیتونم به تو معرفیش کنم که باهم درموردش حرف بزنیم.... --
از متن کتاب: ----------- در این سالها خیلی عوض شده بود، موهایش مثل برف سفید شده بود و چروکهای عمیقی بر صورتش افتاده بود. اما چیزی که کیخسرو را کمی آرام میکرد، آرامشی در صورت او بود که هرگز درجوانیاش ندیده بود. آن زمان، پیران همیشه نگران چیزی بود. اما حالا دیگ�� دلیلی برای نگرانی نداشت. همهی آرزوهایش برباد رفته بود.
-- برای اینکه قمار تنها چیزیست که یادم میآورد زندهام. زنده بودن به تنهایی مهم نیست، مهم این است که آدم یادش بماند که زنده است. تمام کارهای آدمها برای همین است. جنگ، حرص زدن، خوبی کردن، همهاش برای این است که آدم حس کند زنده است و زتدگیاش معنایی دارد. راحتترین کار این است که آدم خودش را نابود کند. همین کاری که من کردم. -- دیگر نه میترسید، نه نگران بود، و نه امیدوار به یافتن راهی. فقط بود.
داستان جالبی بود بر پایهی داستانهای شاهنامه به نظرم اگر داستان سیاوش و کیخسرو و حتی کیکاووس و افراسیاب رو بدونید بیشتر لذت میبرید جای اینجور داستانها در کشور ما خالیه
فارغ از محتواو متن و قید وبند وتحلیل و تاریخ و اغاز و انجام ،انقد شخصیت ها ملموس بود ،انقدر توصیفات قشنگ بود ک انگار من هم سفر کردم ، در دریای غم چشم های سیاهی ک مثل مد دریا بود ، غرق شدم ، سرگردان بین ایران و توران ، با فکری خسته از انتخاب های دشوار و با غمی در دل به وسعت سه هزار سال ، و شاید بشر در تمام سال ها فقط به دور دایره ای چرخیده ، فقط به سوی نابودی خودش پیش رفته ... فکر میکنم این کتاب هیچ وقت از یادم نره
علی رغم این از تاریخ چیزی نمیدونستم خیلی از این کتاب لذت بردم و به نظرم هر بار که این کتاب رو بخونی باز هم نکته ها و ارتباط های عجیب تری رو میفهممی.یکی از جالب ترین نکات این کتاب برای من تفاوت اسم هایی که ما در تاریخ میشناسیم با اسم های این کتاب بود مثلا فرنگرسین که همان افراسیاب است. با خوندن این کتاب،به مطالعه ی شاهنامه و تاریخ کهن ترغیب شدم.
ایران یک مفهوم است یادگار زمانی که همه اقوام اریایی قبل از کوچ بزرگ جمشید در سرزمین بهشت گونه ایرانویج کنار هم زندگی می کردند.ایران را مرزهای جغرافیایی تعیین نمی کندوایران یعنی جایی که در ان شرافت حکومت می کند ده قدرت.جایی که ساکنانش دلتنگ جای دیگری نباشند. کتابی بسیار زیبا و گیرا
کتاب متفاوت و گیرایی که از خوندنش بسی لذت بردم. بعضی از قسمتها خیلی به حال و هوای این روزها می خورد. تنها چیزی که خیلی اذیتم می کرد این بود که حرفهای توس -بر خلاف انتظار- پر از کلمات عربی بود. imAm bUmim AuramazdA pAtuv.
هی میخوندم و هی با خودم میگفتم این لعنتی باید یه سریال خفن بشه، باید یه فیلم خفن ازش دربیارن. با خوندن این کتاب به اساطیر کهن ایرانی علاقهمند میشوید، درباره شاهنامه و تاریخ و پیوند واقعیت و افسانه کنجکاو و لبریز از دغدغه های اگزیستانسیل، وطندوستی و حقیقتکاوی میشوید
کیخسرو؛ کتابی عزیز و دوستداشتنی با متن روان. بعد از مدتها که با کتابی درگیر نشده بودم، پیدا کردن این کتاب متعلق به هماتاقیم در کارتون کتابهایی که با خودم از خوابگاه آورده بودم، اتفاق جالبی بود. وقتی شروع به خواندن کتاب کردم، فکر نمیکردم گیرایی کتاب به حدی باشد که در یک شبانه روز کل ۳۹۶ صفحه را بخوانم، آن هم در حالتی که بخاطر اعتیاد😅 به استفاده از شبکههای مجازی دچار نقص توجه و مشکل عدم تمرکز شدهام و تصورم این بود که دوران درگیری با یک کتاب و غرق شدن در قصهاش برای من تمام شده... کیخسرو به طرز عجیبی من را در سفر با خود همراه کرد. شیوه جذاب نویسنده برای بیان یک داستان اساطیری با متنی روان و گیرا مسحور کننده است. خیلی خوشحالم که چنین کتابی در مورد داستان اسطورهای و زیبای کیخسرو و سیاوش وجود دارد و علاقهام برای شناخت بیشتر اساطیر و داستانهای ایران قدیم دوچندان شد. این جمله از کتاب غمی عمیق در قلب و بغضی دردآور در گلویم نشاند:
«ایران یعنی سرزمینی که در آن شرافت حکومت میکند، نه قدرت. جایی که ساکنانش دلتنگ جای دیگری نباشند.»
لذت بخش ترین کتابی که اخیرا خوندم, ایده رو بسیار دوست داشتم همونطور که دو شخصیت اصلی رو. بعضی ها ایراد فنی گرفتند و میگیرند که البته میتونه درست باشه ولی برای من: ای برادر قصه خود پیمانه ای است، معنی اندر وی مثال دانه ای است. در ظرف لب پریده و رنگ و رو رفته هم غذای خوشمزه همچنان خوشمزه است، هرچند ظرف این غذا برای من مانند خود غذا بود.
At the beginning I thought this book is like other romance books, but in the middle of story I couldn't stop reading because i wanted to know what happened next. I suggest this book to people like fantasy and mythic literature of IRAN