ای بی تو من خراب شب بی تو خسته است ای بی تو من سراب دیگر شتاب توان را شکسته است در من ، منی بپاست اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب جدایی چه خیمه ای در هشر بسته است اما ... نرفته دلشده ای در عمیق خواب ای دیده ات شراب جرعه نگاهی ای بی تو دل خراب ، تباهی در کنه من غم تو در این پر ستوه شب پرواز می کند در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لرد ای بی تو من خراب خرابی دستان باد دیوارهای جدایی کشیده اند در روی خاک این ظلم نیست ای بی تو من خراب ای بی تو من خراب شب بی تو خسته است من بی تو خسته ام و جدایان در هم شکسته اند ای بی تو ای سراب
ای عفیف عشق در چنبر زنجیر گُناه است، گُناه دل به افسانهی فرهاد سپردن دردیست
کوه از کوهکنان بیزار است تک گُل وحشی وحشتزدهی کوهستان تیشهی بیفرهاد است تیشههای خونین پاسداران حریم عشقاند!
ای عفیف به چه میاندیشی؟ چه کسی گفت: ترحم، چه کسی؟ شرم را دیدی شلاق فروخت رحم شلاق خرید و جنایت به خیانت خندید؟
زندگی زندگی را دیدی گفت که: من دلالم در بدر در پی بدبختیها میگردید تا اسارت بخرد؟ راستی را که گدایی میکرد؛ و فریب، که خدایی میکرد آه...، دیدی...؟ دیدی؟