این مجموعه شامل 37 شعر از محمدعلی سپانلو، چهرهی شهیر ادبیات معاصر ایران است. به گفتهی سیمین دانشور در مقدمهی کتاب، سبک سپانلو واقعیت را به صورتی شاعرانه به تصویر کشیده و از کلیشههای رایج تا سر حد توان پرهیز کردهاست.
Mohammad-Ali Sépânlou (November 20, 1940 – May 11, 2015) was an Iranian poet, author, and literary critic. Born in Tehran, Iran. He has been a founder member, a member of the executive board, and editor of the journal of the Writers' Association of Iran, in which capacity has opposed both the former regime of Shah Mohammad Reza Pahlavi and the Islamic Republic of Iran, speaking out against censorship
من الان که دارم می خونمش نه زبانش برام جذابیتی داره، نه روایتش، نه تعابیرش، و نه سمبلیسم و اشارات تاریخی نافهمیدنیش (البته برای خودم). اگه کسی میتونست به ادراک من (خصوصا از جنبه تاریخی و سمبلیک) از این متن کمکی کنه و روشنگر این نقطه های تاریک برای من بشه ممنونش میشدم. ... تموم شد اما بجز دوتا شعرش - شعر عسل-نمک و پس از دعا که جفتشونم پشت هم بودن - بقیه شعرها چنگی به دلم نزد.
... این هم از عسل-نمک که عاشقشم:
در ایستگاه های جهان در دیدگان مردم تنها، مسافران در ظهر آرزومند در چشمه های بی پاسخ در ژرفنای مرداب، بسیار خیره ماندم و دیدم رنگین کمان و خواب دلتنگی و سراب؛ آنگاه در نهایت رویایم یک واژه یافتم دریافتم معنای چشم های تو ایرانی است.
دیدم که سرمه از نگاه تو می بارد دروازه بهار گل افشان است پاییز در فروغ عسل غوطه می خورَد و آشیانه ها همه می خوانند دنیا چقدر نزدیک با رنگ های شوخش لبخند می زند و مثل چشم های تو ایرانی است
دیگر چه باک، صندلی من در ورطه ی ستاره معلق زنان فرو افتد! یا این سفر، جدایی ما جاودان شود! روح تو باکره ست حتی اگر ستاره قلبت بازیچه بین جاذبه اختران شود؛ با عطر شیر بر لب و طعم عسل-نمک می نوشمت همیشه ولی تشنه ام هنوز نام حیات بخش تو را نازم که پادزهر تلخی و ویرانی است زیرا که چشم های تو ایرانی است.
مشروبی از عسل و پشت ناخنی نمک دریا... زنبور می گزد دریا ملاحتی است که سرشار می کند در گیر و دار لحظه ی دلتنگی و امید لبخند توست پاسخ هرچیز با طنز هوشیارش تیمار اضطراب و پریشانی است ژرفای چشم های تو ایرانی است.
ما دست هم گرفتیم با شرط یک ستاره در چشم هم جناغ شکستیم. آنگاه گفتی: ای پسر شیطان این استخوان شکسته سهم مرا _ بگیر تا بعد از این برنده تو باشی! گفتم: دگر فریب نخواهم خورد... می خواستم بگویم... مشروبی از عسل به سکوتم اشاره کرد موسیقی نگاه تو را دیدم در ذهن خود شنیدم این گونه شرط بندی بازنده ای ندارد اینک ستاره، جایزه عشق!
اصل است عشق و کار جهان بازی است زیرا که چشم های تو شیرازی است.
سپانلو شاعر آسانی نیست. نگاهی که او به زبان دارد و علمش به شعر معاصر اروپا باعث شده اشعارش سختخوان باشند و نسبت به اشعار همنسلان فارسیزبانش بسیار متفاوت. در میان اشعاری که از او خواندهام این مجموعه ضعیفترینشان بود. در بخشی از مقدمه کتاب به قلم سیمین دانشور میخوانیم: واضح است که سپانلو شاعر است و با قدرت شعر میگوید. نه رسالهی تحقیقی مینویسد و نه مقالهی اقتصادی، اما اگر من به جای او میبودم، نشان میدادم که یک اشکال مهم نه تنها در تهران بلکه در کشور ما به طور کلی این است که بیشتر روشنفکران ما نه روشناند و نه فکری دارند و اگر فکری وجود داشته، بیشتر وارداتی بوده است و وقتی به ما رسیده که به صورت ایدیولوژیک درآمده بوده و بیخون شده بوده . . . سخن آخر آنکه سبک سپانلو در این منظومهها جمع میان استناد و تخیل است{واقعیت را به صورت شاعرانه تصویر کردن است} و از کلیشههای رایج تا سر حد توان پرهیز کردن.
اشارات نفهمیدنی، تعابیرِ - برای من - غیر جذاب و موسیقی خارج از دسترس ویژگی های بنیادین این کتاب برای من بودن. به طور خاص اولی - یعنی گنگی - برای من واقعا آزاردهنده بود. به نظرم باید شرح اشارتی بر این اشعار نوشته بشه تا حداقل یه کمکی به فهم چیزها بشه درش
ذیل تبعید در وطن گفته بودم که بعد از دیدن ترجمه های سپانلو از فرانسوی گمانم این بود که با شاعری روبرویم علاقه مند به ابهام و گنگی. در آن مجموعه - خصوصا اوایلش - این پیش داوریم را نادرست یافتم اما در این مجموعه برعکس تأییدی دیدم بر آن حس اولیه. البته برخلاف ترجمه هایش ساختار جمله های این مجموعه اغلب غامض نیست و ابهام در مفهوم عبارات است - هر چند نفهمیدن نفهمیدن است و از کجایش فرقی نمی کند
اشعاری که بیشتر فهمیدم - یا حداقل حس کردم - و پسندیدم: سفر نقاره چی، قایق سواری در تهران، مزاحم، مهتابی ماهیگیران مرده، پس از دعا، و به مجسمه ی زیرخاکی
قایق سواری در تهران/ م.ع.سپانلو/ نشر افق/ 144 صفحه/ تاریخ اتمام کتاب: 4 مرداد 1397/ امتیازم به کتاب از 5: 1 اکثر شعرها بسیار گنگ و نامفهوم بودند و محتوای آن ها کاملا نامعلوم بود و اجزای مختلف شعر با هم ارتباطی نداشتند. در کل چهار شعر از کتاب را دوست داشتم و بقیه ی شعرها جذابیتی برایم نداشتند و اصلا ارتباط برقرار نکردم.
در میان شاعران معاصر، (محمّد علی سپانلو) تنها و یگانه شاعریست که بیشترین شعرها را دربارهی زادگاهش، تهران سراییده و اهل قلم اصولاً او را شاعر تهران مینامند. این کتاب نیز آخرین کتاب ایشان است و به جرأت میتوان گفت از بهترین مجموعه شعرهاییست که در طول سالهای اخیر چاپ شده و همینطور در این کتاب، زبان شاعری آقای (سپانلو) به نقطهی اوج خویش رسیده است
تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی چگونه میتوانم که غایبت بدانم مگر که خفته باشی در اندوههایت تو واژهای تو کلامی تو بوسهای تو سلامی چگونه میتوانم که غایبت بدانم مگر که مرده باشی در نامههایت تو یادگاری تو وسوسهای تو گفتوگوی درونی چگونه میتوانی که غایبم بدانی مگر که مرده باشم من در حافظهات بهانهها را مرور کردم گذشته را به آفتاب سپردم به عشق مرده رضایت دادم یعنی همین که تو در دوردست زندهای به سرنوشت رضایت دادم
خیره در شفافی رگبارها خواند با ترکیب های تازه تر لهجه ها، آهنگ ها، گفتارها... زیر و بالا گرد و بیضی غنچه و گل او به هر آرایشی لب می گشود معنی از او می گریخت داستان روشن نبود گفت: آه ... حس کردم روزگارم در شعرهای سپانلو رسوخ کرده است... شعر واژه باران و لذت ساختن لابیرنت او بسیار زیباست.