شهیار قنبری زاده ۶ مرداد ۱۳۲۹ خورشیدی در تهران، شاعر، ترانهسرا ، آهنگساز، نمایشنامهنویس، فیلمساز، روزنامهنگار، برنامهساز رادیو و تلویزیون و آوازخوان ایرانی است.
شهیار فرزند حمید قنبری صداپیشه و خواننده ایرانی است. گاه نام وی به اشتباه شهریار گفته میشود
شهیار قنبری به سال ۱۳۲۹ در خانوادهای اهل هنر به دنیا آمد. کار ادبی را از نوجوانی آغاز کرد و در آن زمان برای نشریه اطلاعات کودکان داستان کوتاه مینوشت، گاه نیز اشعاری میسرود. سپس برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات به کمبریج رفت.
شهیار پس از بازگشت به ایران سرودن ترانه را آغاز کرد و نخستین ترانه او را گوگوش با عنوان ستاره آی ستاره اجرا کرد. یکی از ترانههای بعدی این دو دیگه اشکم واسه من ناز میکنه نخستین ترانه شهیار بود که از رادیو پخش شد.
شهیار قنبری به دلیل نوآوری در واژه و مضمون سرآغاز ترانه مدرن فارسی است. این نکته را شاعرانی نظیر اردلان سرفراز تأیید کردهاند.
همکاری شهیار و واروژان در حقیقت شروع دوران دیگری از زندگی هنری وی است. نخستین ترانه این دو با عنوان بوی خوب گندم با اجرای داریوش خواننده معترض ایرانی باعث شد تا خواننده، آهنگساز و شاعر هر سه به زندان بیافتند.
طی سالهای بعد شهیار با خوانندگان مشهوری نظیر داریوش، ستار، و ابی همکاری کرد
اگر همه شاعر بودند، قصابان غزل می فروختند و عشق رفتار گلی بود که از هر گلدان، هر قرقبان، به تساوی سر می زد. اگر همه شاعر بودند شاید که شعر ارزان ترین تحفه بود. اما اگر همه شاعر بودند، ستاره بیشتر بود بر عادت نوشتن، شانه هات بوی گوشت سوخته نمی داد، ترانه ها برای عاشق شدن بس بود و بدرود ازجنس سرب و دود نبود. اگر همه شاعر بودند، هر روز ختم من نبود، هر روز یک میدان همه بود، با رنگ، سرود، عشق، عود، بخور، رود، نه به دستور حزب، به امر جناب عشق، درود. اگر همه شاعر بودند، همه ی یک کاسه سهم دو دهان بود و باغ پشت قباله ی همه بود. اقاقیا بیشتر می ریخت بر رفتار ما، سرو کمی می نشست در سایه گاه من، دریا حرمت ماهی را می شناخت و ماهی گیران چکمه های خونینشان را به موج نمی شستند و تورِ نور نمی بافتند، تا دورِ دور، تا عشقِ عشق. اگر همه شاعر بودند، آشغال دانی تو از ترانه ی من پر بود و حضور من از پلکان خانه ی تو سر می رفت اگر که تو شاعر بودی، سخاوت دستانت بیشتر بود! اگر که تو شاعر بودی، رنگین کمان در صبحانه ی تو بود و دریا از پشت خواب تو رد می شد. اگر که تو شاعر بودی، نفس عزیز بود، پرنده نمی ترسید، ستاره تا فواره پایین می آمد و من بر می خواستم تا تو که از تو بگویم. اگر که تو شاعر بودی، زمین عبور تو را می رویاند و من کنار تو می ماندم، تا همیشه ی دریا، همیشه ی ماهی. اگر که تو شاعر بودی، من و تو از تمام درختان سر بودیم اینجا مرگ از خویش می میرد، شاعر اما از عشق. مرگ در قبرستان می میرد. عشق اما، موج بازی یک نارنج است بر کف گریه های آب. یک کوره نور، یک نبض سرخ، بر پیچ پیچ آبی دریا، یک شعرِ تر، منشور شبنمی بر نیلوفران آبی، در اتفاق سر زدن از خود، خدا شدن، طلا شدن. تا مرگ مرگ، دریا دچار آبیِ آب است. دریا دچار عادت زورق، دچار عادت زورق بان است. ما می رویم به سمت مشرق پاروها، به جانب ما، دچار عادت ما باش
اين مجموعه از دلِ ماه هاى تيرهء بعد از انقلاب ناشكوه بيرون مياد. جنينى كه با تيرگى و بى اميدى همراهه. كشتار ها و اعدام ها. شهيار قنبرى كسى ست كه صداى آن دوره شد. صداى آن دوره بود، درست جايى كه همگان خفته بودن.
مرا نترسان يار، مرا نترسان خوب، من از سرودنِ شعرى بللللللللللند نمى ترسم.