What do you think?
Rate this book


126 pages, Paperback
First published March 1, 1981
آفتاب برآمده بود بر عالم. آسمان صاف بود و سفید، ولی دریا هنوز خروشان. مدتی دریا در همین وضعیت ماند، در همین حالت، میدانید که، حالتی موجوار و ناپایدار شبیه شب، شبزندهدار و کهنسال. مدتی به سر و کول خود زد دریا در آفتابی که بر تنش میتابید، طوری که انگار قرار بود دریا، به این آبمال کردن ابلهانهی موجهایش پایان دهد، گرفتار خودش بود دریا، با آن همه عظمتِ باورنکردنی. دریا، مثل روز الست، بازوهای سپیدش را از خشم دراز کرده بود روی ساحل، انگار که بخواهد سهمش را ببرد، مثل حیوانی که استخوان را، یا زمان که خاکستر مردگان را
کشور سوسیالیست، بنا به تعریف، کشوری است که در آن مشکل گرسنگی حل شده باشد. در آنجا جنبههای دیگری از نیازهای بشر هنوز مورد توجه قرار نگرفته. انسانِ شکمسیر به عنوان انسان آزاد تلقی میشود، انسان با کفایت. انسان باکفایت وقتی شکمش سیر باشد از هیچ چیز شکوه و شکایت ندارد. انسان در کشورهای سوسیالیستی در محدودهی تنگِ تغذیهاش تعریف میشود. جامعه هیچ نیازی به او نداشته مگر به عنوان یک موجودِ خوبخورده و مناسب برای استقرار سوسیالیسم. بنابراین، میتوان گفت که چون گرسنگی وضعیتی است حاصل از محنت و محرومیت، شکمسیری حتما سعادت و بالندگی پدید میآورد؛ در حالی که وضعیت شکمسیریِ انسان چیزی را تعیین نمیکند، میشود آن را وضعیتی طبیعی قلمداد کرد که از آن پس انسان میتواند مجالی پیدا کند برای فکر کردن به خودش، به تنهایی ازلی یا به سعادتش، به هوش و شعورش - این یکی البته خاطره اندوه گذشتهی گرسنگیِ افسانهایش را و همینطور شکستها و دربهدریهای پیشینش را برایش زنده میکند. مصیبت را به گرسنگی نسبت دادهاند و نه هرگز به استثماری که از قِبَل گرسنگی اعمال میکردهاند.