مجید غروی(1362) از نویسندگان نسل تازهی ادبیات ایران است که به گفتوگوهای بینامتنی با آثار مهم ادبیات ایران علاقهی بسیاری دارد. او در رمان «سبت» زبانی خاص و داستانی تاریخمحور برگزید که باعث شد جزو نویسندگانِ ضدجریان محسوب شود.
«رویا» داستان بلند عاشقانهای است مملو از زمان و خاطره و غبار، نویسنده با زبانی آهنگین، پُرکلمه و روایی قصهی عشقی را مینویسد که راویاش شاهد رخدادنش بوده و وظیفهی خود میداند این روایت را به دست مخاطب برساند، چراکه این خواستهی امیر، دوست قدیمیاش، بهنظر میرسد.
رویا دختری است با گذشتهای ناخوب و مملو از حادثه که ناگهان در مسیر امیر که هنرمند است قرار میگیرد و شاید راوی. شاید راوی نیز رویا را دوست داشته…کسی چه میداند؟ و اینچنین است که «رویا» میشود جانی که هم جان میدهد و هم جان میستاند.
به جرات بدترین کتابی که توی زندگیم خوندم. حتی ده صفحه شم نتونستم بخونم. منزجرم کرد. یارو خیال میکرد بیهقی چیزیه. افتضاح افتضاح افتضاح. خواهش میکنم چاپ نکنید این چیزهارو، حیف ادبیات فارسی واقعا.
نظرات ضد و نقیضی دارم. دوست داشتم، اذیت شدم، زیبا بود، گیج شدم، و در کل، مطمئن نیستم چه حسی دارم. استفاده هنرمندانۀ نویسنده از کلمات شایان تحسین بود. جریان نامنقطع کلمات عجیب بود و جدید، انگار که راوی در یک نفس تمامی این حرفها را زده و بعد تمام. انکار نمیکنم که در بخشهایی از کتاب سردرگم شدم، و مطمئن نبودم که خود نویسنده هم از آن چیزی که میگفته چیزی میفهمد یا نه. بعضی از بندهای کتاب شبیه چینش کلمات خوشآوا و زیبا بود و بس. و در بخشهای دیگر، کملات پشتوانۀ مفهومی زیبایی داشتند و این هم قابل انکار نیست. در پایان، باید گفت که درهمتنیدگی داستان و هذیان و چینش واژگان را واقعا پسندیدم.
حرافی، مغلقگویی و طمطراق محض. شبیه انشای مطولی که شاگرد متوسط کلاس برای پز دادن در باب کلمات سختی که بلد است نوشته باشد. من را یاد رمان دیگری از همین نشر انداخت. "درهی پنهان" محمد قراچهداغی.
۱۰-۱۵ صفحه ی اخر کتاب فقط کمی جذابیت داشت . باقی ش واقعا اضافات بود و به نظرم هیچی برای گفتن نداشت . البته این نظر شخصی من هست و ممکنه به زعم دیگران جور دیگری باشد
۸۳ صفحه هدر دادن بینایی برای صرف این کتاب...کتاب؟ جستار های پیوستهٔ نویسنده که گویا در نوت گوشی خود یادداشت کرده و به یکدیگر چسبانده و به ناشر محول کرده. استفاده از کلمات قلمبه سلمبه در نثر معاصر که فخر فروشی واج آرایی نویسنده به مخاطب بود. کار اذیت کننده بود و در اخر "ددمنشانه" و با "ددی" با کتاب رو به رو شدم... پارادوکسیکال بین مفهوم مدرن و نثر کهن که خوب از آب در نیومده بود.
نمره: ١۶ از ٢٠ کتاب پُر است از فقدان. کم بودن و حتی نبودن. با ادبیاتی منحصربهفرد و فراموش شده. راوی از «امیر» میگوید و «رویا». از مرگِ امیر و عاشق شدنِ امیر و معشوق بودنِ رویا و فقدان. غمی که کز کرده در گوشهگوشهی داستان و روایت میشود توی هر صفحه. در کنار این فقدان - که چکیدهی اصلی داستان است - راوی سوالهایی میپرسد تا مرگ امیر را باورپذیر کند. برای که؟ احتمالن خودش. سوالهایی که این روایت را تبدیل به روایتی فلسفی میکند. البته نویسنده با کاربرد کلمات و اصطلاحات قُدما، روی طنابی نازک راه رفته. کاری که باعث شده تعدادی از خوانندگان - که اتفاقن کم هم نیستند - نه تنها خواندنش را لذتبخش ندانند؛ بلکه کتاب را حرافیای پرطمطراق و مغلقگو اعلام کنند. بنابر این نظرات، میتوان نتیجه گرفت که «رویا» به کارِ هر کسی نمیآید.