هشدار نوک پرنده را هرگز مبند با بالهایش آواز خواهد خواند پر وبالش را در هم مشکن با آوازش خواهد پرید تا اوج کهکشان لبان شاعر را مبند. __________________ در غریب شب این سوخته دشت من و غم ، آه ... چه بر من بگذشت کاروان گم شد و خاکستر ، ماند کرکس پیر دل من می خواند ای عطش در رگ من جاری باش شعله زن دودم کن کاری باش رگ غم سوخته ، ای ریشه ی من بمک از طاول اندیشه ی من دشت شب تاخته ام خاموشم موج خود باخته ام ، مدهوشم طفل آواره ی شهر خوابم تشنه ی خویشتنم ، گردابم برگ پاییز به دست بادم ریخته ، سوخته بی بنیادم کاروان سوخته ای چاووشم در بدر زمزمه ای خاموشم گره کور غمم بازم کن قصه پایان ده و آغازم کن ای تو گم نامعلوم ای نایاب گنگ نامعلومی را دریاب دست پیش آر که رفتم از دست دامنم گیر که هیچم در هست من و تو چیست ؟ چه بیشی چه کمی ؟ چو کویری و تمنای نمی من و تو چیست ؟ من و من باشیم روح تنگ آمده از تن باشیم بگریزیم و به هم آویزیم عطشی در عطش هم ریزیم نفسی در نفس من بفشان بکشانم ، بچشانم ، بنشان بکشان بر سر بازار مرا جان فدای تو بیازار مرا سنگ بدنامی بر جامم زن کوس بدنامی بر بامم زن زندگی چیست ؟ سراب است ، سراب نقش پاشیده بر آب است ، بر آب عشق ، خونابه ی دل نوشیدن کفن ماتم خود پوشیدن آرزو ، گورکن دشت جنون نانش از عشق و شرابش از خون جغد پیریست سعادت در قاف نغمه اش لاف و همه لاف گزاف مرهم سوختن ، از ساختن است چه قماری که همه باختن است زندگی چیست ؟ مرا یاد بده آنچه می دانم بر باد بده توتیایی تو به چشمانم کش تشنه ام ، تشنه ی آتش ، آتش تیشه بر ریشه جان دوخته ام دل بهر شعله ی غم سوخته ام باد آواره به گورستانم بذر پاشیده به سنگستانم برق منشور یخین ، رازم پر سیمرغ غمم بگدازم پیش از آن لحظه که نابود شوم شب شوم ، شعله شوم ، دود شوم در غریب شب این سوخته دشت کرکسی پر زد و نالید و گذشت
دو مصاحبه در ابتدای این کتاب وجود دارد که باعث می شود به شناخت بهتری از شخصیت نصرت و دنیای نصرت و ادبیات معاصر ایران برسیم. دنیای کسی که شاملو درباره اش گفته بود:«نصرت از همه ی ما شاعر تره.» اولین مصاحبه شناسنامه ای ندارد اما دومی، مصاحبه ی فرج سرکوهی با نصرت است. من از این دو مصاحبه چیزهای خوبی درباره ی تولید اثر ادبی ناب آموختم که از جملگی آنها می توانم به این نقل قول از نصرت بسنده کنم: «در هنر باید رنگ ملی، دید جهانی و تکنیک علمی با هم جمع شوند. هر کدام که نباشد، اثر می لنگد.» و با استناد به این جمله، جهانی شدن اشعار خیام و مولوی را توجیه می کند و حتا می گوید برای همین است که خیلی از نقاشی های ایرانی که گرته برداری از نقاش های اروپایی بودند اقبال جهانی نیافتند اما غربی ها آمدند و تابلوهای نقاشی قهوه خانه ای ایران را خریدند و اکنون در فلان و بهمان موزه ی بزرگ دنیا نگهداری می شوند.
مرور را با نقل خاطره ای از نصرت پایان می دهم: «سالها پیش، غروب یکی از روزهای پاییزی تهران، من در یکی از اتاق های طبقه ی دهم ساختمان آلمینیوم ایستاده بودم. اندوهگین و گرفته از پنجره به آسمان دودآلود تهران نگاه می کردم. ناگاه بزمین خیره خیره شدم. احساس کردم یک حرکت کوچک کافیست که همه ی اندوه و نگرانی های مرا پایان دهد. بله یک پرش. ناگاه سیگار لای انگشتانم به لرزه افتاد. احساس کردم درهای مرگ بازگشته اند تا مرا ببلعند من هم بی میل نیستم. ولی پس از لحظه ای فکر، بجای پرتاب خود، آب دهانم را به زمین پرت کردم. و عقب کشیدم. دیگر قادر نبودم. همان لحظه شعر "ناتمام" را سرودم که در مجموعه ی «میعاد در لجن» به چاپ رسید.
جدایازاینکه «نصرت رحمانی» را از خلال این کتاب نمیتوان بهدرستی شناخت، این گزیدۀ اشعار طولانی است. بااینکه بخشهای درخشانی از شعر شاعر را درخود دارد اما پر از شعرهای ضعیف و متوسط او نیز هست و بدتر از آن، فاقد برخی از بهترین شعرهای او. رویهمرفته بهعنوان کتاب شعر گزیده، نمرۀ قبولی کسب نمیکند.
حروفچینی و صفحهآرایی آن نیز افتضاح است و موجب بدخوانی اکثر شعرها میشود. انگار این کتاب بیشازاینکه دغدغۀ معرفیِ صحیحِ یکی از شاعران نامآور شعر نوی ایران را داشته باشد، دغدغۀ تکمیل مجموعهای از همین گزیدهها را دارد و نگاهش بیشتر بازاری است تا ادبی.
2.5* نمیدونم مشکل من بودم یا چی ولی نتونستم اونطور که باید و شاید ارتباط برقرار کنم. بعضی از اشعارش رو دوست داشتم، خوب بود. ولی در کل زیاد دوست نداشتم. از دو و نیم ستاره ای هم که دادم مشخصه دیگه؟