اولین جلد از چهارگانه شولوخوف در سه بخش نوشته شده. کتابی که قرار است روزگار مردم دن را در زمان روسیه تزاری به تصویر بکشد:روابط شخصی، زندگی روستایی و بالاخره جنگ. بخش اول و دوم کتاب به روابط میپردازد و بخش سوم که فاجعه بارترین بخش کتاب است مربوط به جنگ اول میباشد. تصویر سازی شخصیتها به ویژه گریگوری، آکسینیا و ناتالیا با یک روند منطقی در بخش نخست کتاب شکل گرفته، ولی در ادامه ضعف شخصیت پردازی به چشم میخورد بخش جنگ از مشکل روایی نیز رنج میبرد، که بیشتر شبیه یک گزارش است تا داستان، اگر این بخش از رمان با اثر تولستوی که نامش جنگ و صلح است، مقایسه شود ضعف کار بیشتر نیز هویدا میشود
Mikhail Aleksandrovich Sholokhov was awarded the 1965 Nobel Prize in Literature "for the artistic power and integrity with which, in his epic of the Don, he has given expression to a historic phase in the life of the Russian people."
بی شک نویسنده های روس از بهترین نویسنده های دو قرن اخیر هستند و شلوخف یکی ازبزرگترین های روس. کتاب من ترجمه ی شاملو بود خیلی ها پیشنهاد دادن که ترجمه ی اذین از شاملو بهتره (دلایلشونم کاملا منطقی بود مثل این که اذین یه مترجم عالی و صرفا مترجمه برعکس شاملو ذوق خودش را وارد ترجمه هاش نمیکنه و ...) ولی ترجمه ی شاملو به من بشتر چسبید.مرحوم شاملو البته اگه بیخودی هی اصطلاحات کوچه و بازاری را واردکتاب نمیکرد بهتر بود (مثلا شمبه ,امباری,و ....) همینطور قسمت زیادی از کتاب به نظامی و نظامی گری مربوطه اگه درجه ها را مثل ادم گفته بود خیلی بهتر میشد (قزاق,نایب فلاب و ... اصطلاحات زمان حضور نیرو های روس در ایران مثلا زمان پهلوی و قاجار).یه ایراد دیگه ام که به ترجمه دارم اینه که توی کجای روسیه شعرای کوچه و بازاری با گویش تهران قدیم خونده میشه؟ مرحوم شاملو توی ترجمه دیگه اونطرف بام ام رد کرده در حال افتادن بوده.... ولی در مورد کتاب تا اینجا دو جللد اول پر از زندگی ,کار ,عشق, ازدواج, خیانت ,مریضی ,سربازی, جنگ و ...بوده. فقط اول کتاب یه کاغذ بردارید اسم ها را روش بنویسید زود با همقاطی میشه . من که مجبور شدم برگردم دوباره سی چهل صفحه بخونم تا دستم بیاد کی به کیه. مشکل از کتاب نیست خاصیت اسمای بلند روسی برای من همینه.تا اخر اسم راهیچ وقت نمیخونم اگه ام بخونم هر بار خوندن یه تلفظ یکتا داره. همین میشه توی ذهنم نمیمونن شخصیت ها. بعد خوندن این کناب میتونم بگم من چند ماهی زمان تزار ها روسیه زندگی کردم .کتاب فوق العاده گیرا و جذاب با روند متوسط و سنگینه.کتابی نست که بخونی تموم بشه میخونی و از هر صفحه لذت میبری. توصیفات بلند و با وقار ولی در عین حال کاملا به اندازه ای داشت . نه کم بود نه زیاد. تا اینجا شیفته ی اخلاق گریگوری شدم
اولین جلد از چهارگانه شولوخوف در سه بخش نوشته شده. کتابی که قرار است روزگار مردم دن را در زمان روسیه تزاری به تصویر بکشد:روابط شخصی، زندگی روستایی و بالاخره جنگ. بخش اول و دوم کتاب به روابط می پردازد و بخش سوم که فاجعه بارترین بخش کتاب است مربوط به جنگ اول می باشد. تصویر سازی شخصیت ها به ویژه گریگوری، آکسینیا و ناتالیا یا یک روند منطقی در بخش نخست کتاب شکل گرفته ولی در ادامه ضعف شخصیت پردازی به چشم می خورد بخش جنگ از مشکل روایی نیز رنج می برد به زوری که بیشتر شبیه یک گزارش است تا داستان اگر این بخش از رمان با اثر تولستوی نامش جنگ و صلح مقایسه شود ضعف کار بیشتر نیز هویدا می شود. دن آرام کتاب خوبی نیست اگر از تمایلات سیاسی نویسنده بگذریم هنر نویسندگی تا میزان گزارش نویسی در ان نزول یافته نویسندگان روس از جمله داستایوفسکی، گوگول، تولستوی و گورکی در نصویر سازی و ایجاد یک ادبیات نصویری موفق بوده اند چیزی که در این جا دیده نمی شود.
به زحمت در آثار روس کتابی به این زیبایی یافت شود. این از نویسنده، اما در باب ترجمه، ابتدا شاملو را خواندم و به نیمه نرسیده آنرا زمخت و نادوستداشتنی یافتم و همانجا رهایش کردم و ترجمه به اذین را دست گرفتم که به قیاس، بس فاخرتر است
در مدتی که این کتاب را می خواندم ،دائمابه تفاوتهای فرهنگی جامعه خود ودیگر جوامع فکر می کردم،نکته جالب این است که احساسات انسانها در همه جای جهان با هر فرهنگی مشابه است
دن آرام را صوتی گوش میدهم با صدای علی عمرانی و کیف میکنم داستان از منطقهای در روسیه و در حاشیه رود دن شروع میشود. قصه دن آرام در ابتدای قرن بیست اتفاق افتاده و در جلد اول بخشی از جنگ جهانی اول را در بر گرفته است
"از آن پس او به ندرت دیده در دیده شد، حتی هرگز در اجتماعات قزاقها شرکت نکرد. تنها و منزوی در خانه پرت افتادهاش در کنار دون بسر میبرد. در دهکده داستانهای عجیبی دربارهاش گفته میشد. پسر بچههایی که گوسالهها را در چمنزارهای آنسوی جاده به چرا میبردند حکایت میکردند که عصر یک روز هنگام غروب آفتاب دیدندش که زن خود را سردست گرفته تا پشتهای که گورستان تاتارهاست میبرد. آنچه پروکوفی زنش را با پوستین خود پوشاند و به خانه باز برد. مردم ده برای توضیح این رفتار حیرت انگیز هزارگونه حدس و گمان میزدند. زنها چندان پرگوئی میکردند که وقت آنکه سر یکدیگر را شپش بجویند نیز نداشتند. دربارهی زن پروکوفی نیز شایعات فراوان بود. برخی میگفتند زیبائی خیره کنندهای دارد و برخی دیگر برخلاف آن معتقد بودند. مطلب هنگامی روشن شد که یمی از بی چشم و روترین زنان به نام ماورا- زن یک سرباز- به بهانهی گرفتن کمی خمیرمایه به خانه پروکوفی شتافت. پروکوفی برای آوردن مایه به زیر زمین رفت و ماورا فرصت یافت تا کشف کند که لعبتی ترکی که پروکوفی به غنیمت آورده چیز بسیار حرف مفتی است."