یک دریچه آزادی باز کن به زندانم یک سبد پر از شادی خرج کن که مهمانم ابر نقره افشان شو تا چو تاک بار آور پیش دست و دل بازان دست و دل بیافشانم یک چمن صفا داری باز کن به رویم در بر بساط گل بنشین ، در کنار بنشانم لحظه های امروزم شاد باد و رنگین باد وعده های فردا را اعتماد نتوانم فر بامدادم کو ؟ نیمروزم شادم کو ؟ آفتاب بی رنگی بر فراز ایوانم مرگ راه می بندد لحظه های غلتان را کو مجال پوئیدن ؟ گوی تنگ ، میدانم عشق خیز و طوفان کن ، آنچه مانده ویران کن از باد خاشاکش لانه پریشانم با زبان سرخ آخر چون کند سر سبزم ؟ رنگ و بوی خون دارد نکته ها که می دانم عشق می رسد از راه پیش او سخن کوتاه در نماز خون شعری با حضور می خوانم
یک ستاره را به مرثیهی اخوان دادم که بهترین شعر کتاب بود. به شاعر چشم داریم که دستکم نام شعر را شاعرانه برگزیند نه همان دو واژهی نخست هر شعر. من چیزی از شعرهای این کتاب بر نگرفتم. نه تصویر زیبایی و نه معنای تکان دهندهای.