Iraj Pezeshkzad (1928 in Tehran - 12 January 2022 in Los Angeles) was an Iranian writer and author of the famous Persian novel "Dā'i Jān Napoleon" (دایی جان ناپلئون) (Uncle Napoleon, translated as "My Uncle Napoleon") published in the early 1970s.
Iraj Pezeshkzad was educated in Iran and France where he received his degree in Law. He served as a judge in the Iranian Judiciary for five years prior to joining the Iranian Foreign Service. He began writing in the early 1950s by translating the works of Voltaire and Molière into Persian and by writing short stories for magazines. His novels include "Haji Mam-ja'far in Paris", and "Mashalah Khan in the Court of Haroun al-Rashid". He has also written several plays and various articles on the Iranian Constitutional Revolution of 1905-1911, the French Revolution, and the Russian Revolution. He is currently living in Paris where he works as a journalist. (from Wikipedia)
کتاب مجموعه ای از خاطرات و یادداشت ها و روایات کوتاه پزشکزاد هست ، یک نوع سیر و سفر بین خاطرات ، شوخی ها و مشاهدات تاریخی و نقد های فرهنگی اجتماعی او . این کتاب رو میشه مثل دفترچه خصوصی پزشکزاد در نظر بگیریم که هر جا به موضوعی بر میخورده که ذهنش رو قلقلک می داده سریع قلم بر میداشته و با او طنز شیرین و گزنده خودش یادداشت میکرده ، به خاطر همین هم اسم کتاب " گلگشت " هست قدم زدن آزادانه نه یه متن بسته و منسجم .
از نوشته های خاطره گونه پزشکزاد که بگذریم که شامل تجربه های زیسته او در کودکی ، سال های تحصیل ش در خارج از کشور ، ایران در دهه های سی و چهل و پنجاه ، انقلاب و سال های پرتنش قبل و بعدش و فضای رادیکال ترس و بی ثباتی و شکست امید ها ، کتاب شامل دو نوشته انتقادی به دو چهره ادبی و سیاسی هم هست ؛ یه دست مشت و مال کامل احمد شاملو به خاطر کارهای به اصطلاح پژوهشی ش مثل حذف و اضافه سلیقه ای اشعار دیوان حافظ و تفاسیر کوتاه فکرانه ش از شاهنامه فردوسی و دیگری شرح اشک ها و لبخند های مِستر پرزیدنت خاتمی ، بازنویسی یکی از حکایت های بوستان سعدی در قالب یه نمایشنامه سکسیستی و قسمت آخر که یکی از غم انگیزترین بخش های کتاب هست ؛ زخم بزرگ زندگی پزشکزاد رو روایت میکنه سرگذشت دایی جان ناپلئون و غربت نویسندگی اش رو . او میگه که دایی جان چه طور در ایران محبوب شد ، چرا به مذاق سانسورچی ها خوش نیومد ، چه طور بعد انقلاب ممنوع شد چه نسخه هایی توقیف و نابود شد ، چه حملاتی به شخصیت ها و نویسنده ش شد .او میگه این کتاب نه صدای انقلاب بود ، نه طرفدار سلطنت نه تمسخر مردم فقط یه نقد ِ افسانه سازی سیاسی و خودفریبی جمعی ایران بوده. ولی خب با همه این سر بریدن ها ، چیزی از محبوبیت این کتاب بین نسل قدیمی ها و جدید ها کم نشد وقتی هنوز هم می شنویم مردم میگن؛ فلانی دایی جان بازی در آورد باز توطئه میبافند یعنی رمان تبدیل شده به ابزار فهم واقعیت اجتماعی .حکومت ها اگر چه می تونن کتاب ها رو پنهان کنن اما نمی تونن زبانی رو که مردم پذیرفتن رو حذف کنن . پزشکزاد یک سال بعد انقلاب در نتیجه ی فضای رادیکالی ایجاد شده و فشار های سیاسی مجبور شد مثل خیلی های دیگه ایران رو ترک کنه . خوندن چنین نوشته هایی از این نویسنده ها واقعا غم انگیز هست، نویسنده ای که ریشه ش در زبان ، در اصطلاحات ، در مردم ، در کوچه و خیابون و فرهنگ زنده ایران بود در غربت بخش زیادی از زمین زیر پاش رو از دست داد درسته که همچنان نوشت و فعال بود و کتاب چاپ کرد ولی با مخاطبان اصلی ش فاصله داشت، جامعه ش از او دور شده بود و طنزش از بستر واقعی خودش جدا شد که این غم مشترک همه تبعیدی های فرهنگی ست .آثار این نویسنده ها توی غربت همیشه بوی " چیزی که ممکن بود در ایران می بود اما نشد " رو میده( نمی دونم چه طور توضیحش بدم ) و قلبم رو فشار میده .
به یه بار خوندنش می ارزید ولی اینجوری نبود که به خودم بگم عجب چیزی بود. طنزا حول چند مضمون اصلی می گشت: دورویی آخوندها و مذهبی ها - در ظاهر تسبیح چرخان اما در باطن نزول خور و اهل چرخیدن با پسرای جوون و ... - و خودمتشکری و روده درازی خارج نشین ها. اولی به دلیل زیادی سیاسی بودن تو چشم می زد اما چندتایی ام خوب درومده بود
اعتراف می کنم دوس داشتم بعضیاشو بلند بلند واسه کسی بخونم
کتاب مجموعه چند خاطره به خوبی داستان شده یک دلنوشته و یک نمایشنامه کوتاه سکسیستی است البته جناب پزشکزاد قسمتهای جنسیت زده نمایشنامه کوتاهش را به طنز نوشته اما امان از طنزی که یا پایین تنه ای است یا زشتی و اخلاق ناساز زنان را مضحکه میکند اما کتاب را بخوانید زیرا آن چند خاطره خوب داستان شده اند (طوری که زشتی نمایشنامه را میشورند و میبرند...) اصلن فکر میکنم این آقا هرچیزی بنویسد تهش یک داستان میشود حتی وقتی از نامهربانیهای رفته بر سر دائی جان ناپلئونش هم مینویسد آدم دوست دارد بخواند و ادامه دهد..... این داستانها کم کم می شود خاطره جمعی ما به این دلیل که اینها خیلی هم از ذهن ما دور نیستند یعنی یک عنصر ایرانیتی یا فرهنگ ایرانی در این قصه ها وجود دارد که ما وقتی میخوانیم خوب به دلمان مینشیند و در سرمان فرو میرود و ما طنز قضیه را بهتر از هر ملیت دیگری در این نوشته ها درک میکنیم یعنی این مایی که خیلی هم سواد ادبی و نقد و این چیزها نداریم باز از حکایت دانشجویان بخت برگشته ایرانی درفرنگستان که استاد گرامی و رفیق گرمابه و گلستانش دستشان می انداختند خنده مان میگیرد شاید یک روسی یا آلمانی اینطور با خواندن این کتاب نخندد که مثلن من میخندیدم و اینطور فکر نکند که چه خوب شد یک آدم با قریحه ای مثل پزشکزاد جماعت روشنفکر دهه چهل را به یک ورش گرفت و به نوشتن ادامه داد حتی وقتی آن مفلسهای افیون زده (مذهبی) نتوانستند بهترین رمان طنز فارسی را که جلوی چشمشان بود ببینند و نقدی بر آن بنویسند
کتاب خاطرات جالب و بانمک آقای پزشکزاد به همراه یار دیرینشون آقای فرازمند و بعضی مقالات ایشون هست.از خواندنش لذت بردم بخصوص که بعد از دایی جان ناپلئون و حاج مم جعفر در پاریس دلم برای طنز ایشون خیلی تنگ شده بود
یکی از منشأهای داستان کوتاه یا یکی از انواع آن، لطیفهگوییست؛ بهطوری که کلیت داستان یک شوخیست. قرار نیست درس اخلاقی یا حس خاصی داده شود. ایرج پزشکزاد از میان تجربیات خود، داستانهای کوتاه فکاهیای را مینویسد که صمیمیاند و به دل مینشینند.