فمینیسم جنبشی اجتماعی بوده که در جستوجوی پشتوانههای فلسفی، به مکاتب مختلفی رو آورده است. لیبرالیسم در عصر روشنگری، رمانتیسم در قرن نوزدهم، اگزیستانسیالیسم در نیمهی قرن بیستم، و چپ نو در دهههای شصت و هفتاد. کتاب حاضر در پی توضیح چگونگی اتکای فمینیسم به این مکاتب و نیز در پی پاسخ این پرسش است که تا چه حد اعتبار و کارآمدی و پایایی گرایشهای مختلف زنانهنگری متناسب با اعتبار و کارآمدی و پایایی مکاتبی است که پشتوانهی فلسفی آن بودهاند.
یک کتاب خیلی خوب برای آشنایی با نظریهها و جریانهای فمینیستی. اگر تصور میکنید فمینیسم در حد شعارهای سطحی اینستاگرامیه، خوندن این کتاب رو به شدت توصیه میکنم. با خوندن این کتاب آدم متوجه میشه فمینیسم لازمۀ منطقی نظریات مکتبهای فکری بزرگ، و مجموعهای از نظریات جوندار فلسفیه.
کتاب به طور خلاصه نشون میده که چطور نظریات بزرگ و جنبشهای تاثیرگذار فلسفی به صورت منطقی منجر به فمینیسم شدن. البته فمینیسم هر کدوم از این جنبشها متفاوت از فمینیسم جنبش دیگه است و حرفها و استدلالهای متفاوتی میزنه. به این ترتیب، فمینیسم عصر روشنگری متفاوت از فمینیسم عصر رمانتیکه. اولی به پیروی از لیبرالیسم عصر روشنگری میگه عقلانیت اصلیترین خصوصیت مشترک بین تمام انسانهاست و زن و مرد هم از این جهت با هم مشترکن، در نتیجه باید حقوق برابری داشته باشن. اما دومی برعکس تأکید میکنه که نه تنها مرد و زن تشابه ندارن، بلکه جنبۀ احساسی و مادرانۀ زن بر جنبۀ عقلانی و سیطرهطلب مرد برتری داره و باید ارزشهای زنانه در جامعه اجازۀ بروز و ظهور داشته باشن تا جلوی فاجعههای پیشرو رو بگیره (داستان ملکۀ برفی هانس کریستین اندرسن به عنوان نویسنده شاخص رمانتیک رو بخونید). به همین شکل، فمینیسم اگزیستانسیالیستی، «برای دیگری» بودن زن در مقابل «برای خود» بودن مرد رو مورد توجه قرار میده و میگه زن باید از ابژه بودن برای دیگری رها بشه و خودش بشه. در نهایت فمینیسم رادیکال، به پیروی از نظریۀ انتقادی، معتقده ساختارهای مختلف اجتماعی، یک ایدئولوژی پنهان به نام «پدرسالاری» دارن که هویت و احساس زنها رو شکل میده و باعث میشه به تحت سلطه بودن خودشون رضایت داشته باشن.
کتاب اول هر فصل به شرح و تبیین نظریۀ تأثیرگذار اون فصل (لیبرالیسم، رمانتیسیسم، اگزیستانسیالیسم، نظریۀ انتقادی) میپردازه. اما به نظرم اگه از قبل با این نظریات و به طور کل تاریخ فلسفۀ غرب آشنایی داشته باشید، خیلی کتاب براتون سهلالوصولتر خواهد شد. برای این گفتم که توی ریویوها دیدم برای بعضیها کتاب سختخوان بوده.
این اولین کتاب در سیر مطالعاتی کوتاهیه که برای خودم چیدم. باقی کتابها اینان:
برای اسلام هنوز کتاب خوبی پیدا نکردم. برای همین قصد دارم چند اپیزود از پادکست دورنما که در مورد مطالعات فمینسیتی در اسلامه رو گوش بدم، شاید کمک کرد کتاب خوبی پیدا کنم.
در این اثر به زبان ساده به بررسی اثر پذیری فمینیسم از مکتب های لیبرالیسم، رمانتیسم و اگزیستانسیالیسم پرداخته و در بخش آخر از فمینیسم رادیکال سخن گفته است:
فمینیسم و لیبرالیسم: در قرن هیجده با مطرح شدن مکتب لیبرالیسم و تقاضای آزادی طبقه متوسط از زیر سلطه اشراف ونفی رابطه اشراف رعیتی، فمینیسم رادیکال نیز شکل گرفت و زنان نیز همراه مردان خواستار حقوق برابر با سایر اقشار جامعه بودند، اینکه همه ی افراد برابرند آیا فقط به معنای برابری "مردان سفید پوست " بود و زنان و نژاد های دیگر بیرون از جرگه انسانها بودند؟ فمینیسم لیبرال علیه قوانین و سنت هایی مبارزه کرده اند که حقوقی را که به مردان می دهند از زنان دریغ می کنند. فمینیسم رمانتیسم: بعد بحران عصر روشنگری و لیبرالیسم، تردید در کار آمدی عقل و دفاع از احساس و طبیعت به رمانتیسم مشهور است. فمینیست ها با استفاده از مبانی رمانتیسم به برتری احساس زنان و تمرکز بر وجوه عاطفی زندگی و برتری زنان تاکید کردند. آنان خواستار جایگزینی جمع گرایی و مهربانی و فداکاری زنانه با فردگرایی و خود محوری مردان بودند. دراین مکتب با تاکید بر طبیعت، فمینیست ها در حاشیه بودن زن را غیر عادی می دانستند
فمینیسم اگزیستانسیالیسم: در این رویکرد با استفاده از آموزه های اگزیستانسیالیسم "من"، همان زن و دیگری مصداق مرد بود. تسلیم به معیارهای مردان مصداق "بودن" و وداع با این معیارها مصداق "شدن" بود. در کتاب جنس دوم، سیمون دوبووار بارداری زنان را عامل تبدیل او از سوژه به ابژه می دانست. تعابیر پدر آسمانی و مادر زمینی نیز از مصادیق این تسلیم است. البته دشواری انتخاب و آزادی و اضطراب حاصل از آن نیز می تواند موجب تمایل تربیتی زنان به ایفای نقش "دیگری" در مقابل مردان باشد.
فمینیسم رادیکال: این مکتب با پیوستن به تفکر انتقادی و چپ نو به مخالفت با هنجارهایی از قبیل محدودیت روابط و خانواده پرداخت و نفی مطلق مردان را ابراز داشت. از دیدگاه آنان ساختار جامعه از نظر فرهنگ و اقتصاد به گونه ای است که نیاز به تبعیض آگاهانه بر زن جزو روال عادی آن محسوب می شود و فرودستی زنان محصول فرایند قدرت است. زنان از مشکلی رنج می برند که حتی نامی ندارد زیرا همه چیز حتی نامگذاری مشکلات در انحصار مردان است. و نارضایتی زنان از وضع فعلی عجیب تلقی می شود.
به طور کلی انقلاب و جنبش فمینیستی حرکتی اجتماعی بود که بعد ها وارد حوزه کارگر/کار فرما، سیاه/سفید شد و بعضی از تندروی های فمینیسم رادیکال گرچه تا حدی باعث تخریب چهره ی عمومی این حرکت اجتماعی شده است ولی در بدست آوردن برخی حقوق اولیه نقش موثری داشت.
نثر این کتاب بیش از اون حد پیچوتابخورده و دشوار بود که من بتونم کامل متوجهش بشم. احتمالا مناسب کسانی باشه که پیش از این کتابهای مربوط به مکاتب سیاسی و اجتماعی رو جویدهان و به خوندن جملههای دور و دراز و کلمههای غریبِ پیدرپی عادت دارن. به طور خلاصه، مرتضی مردیها و محبوبه پاکنیا در این کتاب توضیح میدن که چطور فمینیسم از «لیبرالیسم»، «رمانتیسم»، «آنارشیسم»، «اگزیستانسیالیسم» و «چپ نو» تاثیر پذیرفته و طی دههها و قرنها شاخههایی از اون به وجود اومده. کتاب شامل گزیدههای مختصری از آثار اندیشمندان و نظریهپردازان دوران هرکدوم از این جنبشها و تحلیل دیدگاههاشون هست. مولفان توضیح میدن که چرا بعضی از این مطالبات فمینیستی (بهخصوص اگزیستانسیال و رادیکال) به نتیجه نرسیدند، چطور شد که فمینیسم محصول هرکدوم از این مکتبها شد، چرا با وجود تاثیر زیادی که از مکتب خاصی گرفته همراه با اون مکتب پیروز نشد، و استدلال نظریهپردازان هر دسته چقدر به مکتب مادر یا جنبش فمینیستی پیشین وابسته بوده و چه تناقضها و شباهتهایی وجود داشته.
اگر از نتيجه گيرى كتاب بگذريم كه به نظر من خالى از جهت گيرى و تناقض گويى نبود، كتاب بسيار خوبى براى شناخت بعضى از شاخه هاى فمينيسم به حساب مى آيد. در هر فصل از كتاب، در ابتدا برخى از مفاهيم بنيادى و ريشه اى توضيح داده شده و سپس مسائل مرتبط با فمينيسم مطرح مى شود. همين امر درك محتواى كتاب را براى افرادى كه آنقدرها هم مطالعه جامعه شناختى و فلسفى حرفه اى نداشته باشند، آسان و جذاب مى كند. حتى اگر چندان راغب به مطالعات زنان نباشيد، كتابى است كه اطلاعات اوليه خوبى در خصوص برخى نظريه هاى فلسفى و جامعه شناختى در اختيارتان خواهد گذاشت تا جهت گيرى مطالعات آينده خود را روشن تَر كنيد. اگر در ابتداى راه مطالعات فمينيستى هستيد، يكى از كتاب هايى كه حتما بايد بخوانيد همين "سيطره جنس" است.
خیلی خیلی برام لذتبخش بود خوندنش. متن روون و راحته و خیلی هم زود جلو میرفت. چینش و طبقهبندی موضوعیش و نحوهٔ پرداختش به موضوع هم خیلی شستهرفته و جالب اومد تو نظرم.
پ.ن: دیگه از سیستم ستارهای گودریدز نمیخوام استفاده کنم برای قضاوت درمورد کتابها. میخوام خودم رو ملزم کنم که ۲کلمه شده هم بنویسم.
سيطره جنس عنوان كتابي است درباره فمينيسم. كتابي كه در آن فمينيسم به عنوان يك نظريه سياسي و از دو زاويه ليبراليستي و راديكاليستي بررسي ميشود. نويسنده سيطره جنس هم مونث است و هم مذكر، كتابي كه با قلم مشترك مرتضي مرديها و همسرش محبوبه پاك نيا نوشته شده با اينهمه خوانندگان ثابت مكتوبات دكتر مرديها شايد با خواندن اين كتاب خيلي زود حدس بزنند كه گوي�� قلم «سيطره جنس» چندان مرديهايي نيست و از اين رو شايد بتوان سيطره جنس مونث در نگارش كتاب را حس كرد. هرچه هست اما «سيطره جنس» كتابي است خوش خوان كه هم تاريخ فمينيسم سياسي را بررسي ميكند و هم خواننده را با بستر نظري گرايشهاي مختلف فمينيسم سياسي آشنا ميكند.
خواننده كتاب با خواندن چهارفصل فمينيسم را همجوار با ليبراليسم، رمانتيسم، اگزيستانسياليسم و مكتب انتقادي درمي يابد و با كاربست هريك از اين نظريات در فمينيسم همراه ميشود. شايد از رهگذر خوانش كتاب بتوان دركي واقعي و ملموس از فمينيسم سياسي كه محصول دوران جديد است به دست آورد و موارد افتراق و اشتراك اين نظريه را با ساير نظريات بهتر درك كرد و همچون نويسندگان كتاب براين باور بود كه: «همانطور كه ديدگاههاي متفاوتي از آزادي داريم، فلسفههاي فمينيستي متعددي نيز داريم كه نه به دليل دعاوي يا توصيههاي خاص شان بلكه براي اهتمام به يك موضوع مشترك به هم پيوند خوردهاند.» بدين ترتيب است كه نويسندگان «سيطره جنس» در همان پيشگفتار كتاب تعريفي ساده از فمينيسمي كه در ذهن دارند با خواننده كه قرار است تا انتهاي كتاب با آنها باشد درميان ميگذارند، تعريفي چنين: «فمينيسم را ميتوان مكتبي دانست كه بر هويت انساني و ارزش مستقل زنان تاكيد ميكند و درمورد آنان به توانايي و شايستگياي دست كم هم ارز با مردان باور دارد.»
اين تعريف ساده اما جامع دست نويسندگان « سيطره جنس» را باز ميگذارد تا در مكتبها و نظريات مختلف سربكشند و ردپاي فمينيسم را در آنها پي گيرند و سويههاي سياسي اين جنبش اجتماعي را براي مخاطبان كتاب خود توصيف كنند. همان ابتدا هم درميان تقسيم بنديهاي متعدد فمينيسم به تقسيم بندي رايج فمينيسم يعني فمينيسم راديكال و فمينيسم ليبرال(غير راديكال) اشاره ميكنند و مثالهايي هم براي درك بهتر اين تفكيك همراه متن ميكنند از آن جمله:«ديدگاه همزيستي برابر كه معتقد است ستمديدگي زنان معلول عدم مساوات سياسي و اجتماعي در برابر مردان است و آن را ميتوان با اعطاي حقوق سياسي و اجتماعي مساوي برطرف كرد و درمقابل ديدگاه جدايي طلبي كه معتقد است عامل ستم ديدگي زنان انقياد جنسي آنان دربرابر مردان است و فقط درجوامعي ميتوان بر آن غلبه كرد كه مختص به زنان باشد.» اما باور غالب فمينيسم ليبرال را به ايدههاي مصالحه جو نسبت ميدهد و فمينيسم راديكال را به ايدههاي منازعه جو اما آنچنانكه نويسندگان كتاب فرض گرفتهاند ميتوانيم «فمينيسم ليبرال را فمينيسمي بدانيم كه از ليبراليسم الهام گرفته است بدون اينكه ضرورتا همواره مصالحه جو و داراي درخواستهاي شخصي باشد ولي درعين حال براي نيل به مقاصد خود، تغييرات در بنيادهاي جامعه را ضروري نميبيند و به دنبال ساختن عالم و آدمي از نو نيست درحاليكه فمينيسم راديكال در برابر اين قرار ميگيرد.»
اما فمينيسم سياسي چگونه ظهور يافت و چه مسيري را پيمود وچه سرانجامي نيز پيدا كرد. اينها پرسشهايي است كه خواننده كتاب «سيطره جنس» درنهايت قرار است به پاسخ آن برسد چراكه فمينيسم در بعد سياسي در آغاز حركتي ليبرالي بوده و در مسير ناكاميهاي خود به نظريهاي راديكال تبديل شده است و به تعبير نويسندگان كتاب: «فمينيسم ليبرال در اولين قدم نميتوانسته در پي انقلاب باشد بلكه راه چاره خود را در فعاليت اجتماعي و گسترش باورهاي خود ميديده اما به نظر ميرسد كه با اولين ناكاميها در پذيراندن استدلالهاي ليبرالي خود ناگزير به تدريج نوعي راديكاليسم را كه انگشت اتهام را به سوي مردان اشاره ميكرد به عنوان چاشني فشار ضميمه استدلالهاي ليبرالي خود كرده است.» در اين طي طريق اما داستان همراهي و همجواري فمينيستها با مكتب رمانتيسم نيز داستاني خواندني است:«آشكار شدن بيشتر نگاه ابزاري به انسان به خصوص زنان در عصر انقلاب صنعتي به تدريج در صحت عقل روشنگري راه برد و همين ايده نيز بر جنبش زنان تاثير مهمي داشت و از جمله مهمترين اعتراضات فمينيستي استفاده ابزاري از زنان بود.نهايتا نيز در غياب عقلانيت احساس زنانه به محصور شدن بيشتر زنان در قالبهاي ناكارآمد منجر شد.»
در پي رواج چنين ديدگاهي بود كه فمينيسم هم همچون جنبش كارگري موجد شورش بود و تجليات آنارشيستي فمينيسم رمانتيك به اميد نفي اقتدار در روابط زن و مرد در ديدگاهي شالوده شكن، نهاد خانواده را منشا اصلي مشكلات زنان تلقي كرد اگرچه: «همانگونه كه آنارشيسم نتوانست به عنوان مكتبي مستقل در فلسفه سياسي، در نظر يا عمل توفيقي حاصل كند، آنارشيسم فمينيسم رمانتيك هم به موضع برجسته و قابل دفاعي تبديل نشد. فمينيسم الهام گرفته از رمانتيسم اگرچه ممكن است دربه صدادرآوردن زنگ خطري موفق بوده باشد و نسبت به اينكه توسعه صنعتي و ساختار اجتماعي ليبراليسم زنان را هم گرفتارتر كرده هشداري بدهد اما تصور رمانتيك مبني براينكه اتوپياي شهر هروم (شهر افسانهاي شاهنامه كه در آن فقط زنان ميزيستهاند) ميتواند محقق شود و مشكلي از زن در دنياي امروز حل كند، حيرت انگيز است.»
در ادامه مسير فمينيسم سياسي ناگزير بايد با فمينيسم اگزيستانت همراه شد و اگر اين سخن درست باشد كه اگزيستانسياليسم فرزند رمانتيسم است پس فمينيسم اگزيستانسياليستي هم بي تاثير از فمينيسم رمانتيك نبوده است. اما مگر فمينيستهاي اگزيستانت چه ميگفتند كه نتيجه نظريه پردازيهاي آنها – فارغ از همراهي يا عدم همراهي فكري نويسندگان كتاب سيطره جنس با آنها- تقويت تئوريك فمينيسم و البته خشمگين كردن آن بوده است:«نكات باريكي كه در نوشتههاي فمينيستهاي اگزيستانسياليست مطرح شد كمكي بود به تقويت تئوريك جنبش زنان با وجود اين همچون در خود اگزيستانسياليسم، مصداق يابي خود/ديگري ميتوانست خطرناك باشد.يعني معادل نوعي اعلام جنگ جنسي ملهم از خود/ديگري فمينيستي شد.اين مصداق يابي در مرد/زن اگر تفسير راديكال برمي داشت به راحتي ميتوانست زمينه ساز راديكاليسم و دشمن خويي زنان نسبت به مردان شود و چنين نيز شد.
راديكاليزه شدن مطالعات زنان در نوشتههاي دوبووار به جايي رسيد كه درمورد مسائلي همچون ازدواج و خانواده و عشق تفاوتي با راديكالترين فمينيستهاي بعد از او همچون ميلت و فايرستون ندارد...شايد بتوان گفت راديكاليسم اگزيستانسياليستي تفنگي بود در دست چپ فمينيسم تا شاخههاي زيتون رفرميسم در دست راست او نسبت به كم هزينگي خود بيشتر متقاعد كند.» خواننده با مرور آنچه در «سيطره جنس» به طبع رسيده و نيز مرور نظريات و آرا صاحب نظراني كه درباره جنبشهاي زنان بحث و گفتگو ميكنند نهايتا همچون نويسندگان كتاب اين باور در ذهنش تقويت ميشود كه:«فمينيسم بيشتر يك جنبش اجتماعي و فرهنگي تلقي شده چراكه از پايان قرن هجدهم كه زمزمه تساوي حقوق دو جنس مطرح شد تا اوايل قرن 20 كه گروههاي متعددي تحت نام جنبش حقوق زنان فعاليت ميكردند نظريات و مطالبات فمينيسم از حدود يك جنبش اجتماعي در چارچوب نظام فكري – سياسي مستقر فراتر نرفت.»
بخشی از کتاب : در عموم کتاب ها و مقالاتی که پیرامون موضوع فمینیسم نوشته می شود، این نکته مورد تاکید قرار می گیرد که فمینیسم یک عقیده یا یک مکتب مشخص و قابل تعریف نیست، و به سختی می توان هویت واحدی برای نظرگاه های متعددی که زیر این نام قرار می گیرند، ارائه کرد. گاه حتی گفته می شود که اختلاف آراء در میان صاحبنظران فمینیست به قدری زیاد است که در تضاد با یکدیگر قرار می گیرند و بنابراین نمی توان آن ها را در یک مقوله جای داد؛ نیز بعضی از فمینیست ها از انتساب به چنین مکتبی پرهیز می کنند، چون نگران این هستند که به گرایش هایی از مکتب مذکور که تندروتر تلقی شده اند، منسوب شوند. غالباً با استناد به موارد اختلاف جدی، همچون برابرانگاری/ برترانگاری، طبیعی انگاری/ فرهنگی انگاری و نظایر این پیشنهاد می شود که از انواع فمینیسم نام برده شود. نکته قابل توجه در اینجا این است که آنچه از تنوع یا آشفتگی که به فمینیسم نسبت داده می شود، به هیچ وجه اختصاصی به این مکتب خاص ندارد. شاید برجسته کردن دامنه اختلافات فکری و مواضع عملی فمینیست ها هم جلوه دیگری از نگاه انکار آمیز و بی باور نسبت به زنان باشد. چون، علی رغم تاکیدی که بر تعدد و تعارض ایده های مکتب فمینیسم می شود، به دشواری می توان ادعا کرد که در مورد سایر مکاتب سیاسی ـ اجتماعی چنین چیزی وجود ندارد. بسیاری از کتاب ها که در مورد هریک از این مکاتب، همچون سوسیالیسم، لیبرالیسم و...، نوشته می شوند، پس از شرح اختلاف نظرها، مواضع متعارض، جداشدن ها و حتی تکفیرهای متقابل، به این نکته اشاره می کنند که نمی توان از یک لیبرالیسم یا یک سوسیالیسم که اصول مشخص و مشترکی دارد سخن گفت، بلکه لیبرالیسم ها و سوسیالیسم ها وجود دارد. در این مورد کافی است نقدهای متقابل مارکس، پرودون، باکونین، که هر یک سوسیالیسم دیگری را تخطئه می کرد، یا ردیه های متقابل لنین و کائوتسکی را مورد مطالعه قرار داد، یا به اختلاف آراء لیبرال های کینزی، همچون پوپر، و لیبرال های نئوکلاسیک، همچون هایک، توجه کنیم، تا به وضعیت طیف گونه افکار در عموم مکاتب پی ببریم.
هدف کتاب همانطور که در پشت جلد ذکر شده شرح جست و جوی فمینیسم -به عنوان یک جنبش اجتماعی- به دنبال پایههای فلسفی ست. این کار زمانی در چهارجوب نظام فکری-سیاسی مسلط صورت گرفت و زمانی برعلیه آن شورید. اولی مشخصه فمینیسم لیبرال است و دومی با فمینیسم اگزیستانس شروع شده و در فمینیسم رمانتیک و آنارشیست به اوج خود میرسد. نویسنده استدلال میکند که چطور فمینسیم بسته به آسیبهای هر مکتب فلسفه سیاسی که به آن روی آورده آسیب پذیریهای آن را نیز همراه خود کرده. و چطور فمینیسم رادیکال با تقاضاهای ساختار شکن بدون آنکه برنامه ای برای دستیابی به آن ارائه دهد به بیعملی مفرط و رکود کشیده میشود.
کتاب در شرح و بسط این ایدهها موفق است اما جای خالی مثالهای تاریخی در بخشهایی از کتاب به چشم میخورد. مثالهای برای بیان این مطلب که فمینیسم در هر دوره از جنبش خود چه چیزهایی به دست آورده بود و برای چه چیزهایی میجنگید.
نکته دیگری که در مورد کتاب جالب توجه است سبک نوشتار غیر یکپارچه آن است. به نظر میرسد نویسندگان کتاب هر کتاب نگارش بخشهایی از آن را برعهده گرفته اند ولی در انتها برای یکسان سازی نگارش کتاب تلاشی صورت نگرفته.
تو مقدمه کتاب گفته میشه که فمنیسم یه تعریف واضح و مشخص نداره که بشه تو چند جمله خلاصهش کرد و همه با اون تعاریف موافق باشن. بعضا ممکنه دو تا فمنیست، حرفشون کاملا ضد همدیگه باشه. اینم به خاطر بیعرضگی زنان تو شکل دادن یه مکتب فکری نیست! این پدیده تو همهٔ مکاتب دیده میشه. همون قدر که آراء متفاوت تو اندیشمندان سوسیالیست یا لیبرال وجود داره، این جا هم هست. با این وجود نویسنده به طور خیلی کلی میگه: «فمینیسم را میتوان مکتبی دانست که بر هویت انسانی و ارزش مستقل زنان تاکید میکند و در مورد آنان به توانایی و شایستگیای دستکم همارز با مردان باور دارد.»
کتاب توی ۳ بخش اول، تو هر کدوم یکی از مکاتب لیبرالیسم، رمانتیسم و اگزیستانسیالیسم رو توضیح داده و در ادامهٔ هر بخش، از این صحبت کرده که زنان چطوری از اون مکتب الهام گرفتن و سعی کردن مباحث مطرح شده توی هر کدوم رو به طور ویژه در مورد خودشون به کار بگیرن. برای مثال تو بخش مربوط به لیبرالیسم میگه که یه زمانی جامعهٔ طبقاتی خیلی مرسوم بوده و مثلا اشراف و رعایا تو دو تا دستهٔ مختلف بودن و وجود این طبقات از طرف هر دو گروه پذیرفته شده بود. بعدا تو جریان لیبرالیسم این مطرح میشه که حق طبیعی همه یه چیزه و همه انسان هستن و این طبقات باید از بین بره. و اتفاقی که در نهایت میافته این بوده که یه گروهی از رعیتها یه سری حق و حقوق رو میتونن برای خودشون بگیرن. اما این حق و حقوق به معنی برابری همهٔ انسانها نبوده. همون زمان بعضی از مطرحترین لیبرالها، حق رای زنان یا منع بردهداری رو چیز مسخرهای میدونستن. اصلا هم فکر نمیکردن که تناقضی توی حرفاشون هست. بعد کتاب میاد دربارهٔ کسایی که اولین بار با الهام گرفتن از شعارهای اصلی لیبرالیسم، در مورد حقوق زنان صحبت کردن حرف میزنه و میگه جنبش اینا چی میگفت و به چی دست پیدا کرد.
تو بخش چهارم در مورد فمنیسم رادیکال صحبت میکنه. اینا به طور مشخص از یه مکتب الهام نگرفته بودن، صرفا نظراتشون نسبت به چیزی که الان تو جامعه هست، خیلی متفاوت و غیرقابل تصور به نظر میرسه(میرسید؟). از کسایی که کلا تمایز بین زن و مرد قبول ندارن، تا کسایی که فکر میکنن وجود خانواده دلیل بدبختی زنانه و حتی نظراتی که میگه زنان باید جدا شن برن جامعهٔ خودشون رو درست کنن.
تو این بخشها نویسنده به طور خوبی سعی کرده طیف وسیعی از فمنیسمها رو پوشش بده و بیطرفانه نظر اون افراد رو بیان کنه. ادبیات کتاب هم شیوا و قابل فهمه؛ فقط تو قسمت اگزیستانسیالیسم چند بندی بود که من نتونستم باهاش ارتباط بگیرم و منظورش رو متوجه بشم. آخر کتاب یه نتیجهگیری داره که خیلی خلاصه در مورد نظرات گفته شده تو کتاب صحبت میکنه و توش نظر شخصی نویسنده هم در مورد هر کدوم تا حدی معلومه. مثلا مشخصا طرفدار فمنیسم لیبراله اما به نظرش فمنیسم رمانتیک تغییر خاصی ایجاد نکرده.
به خیلی از استدلالها نقد داشتم، اما در کل برای آشنایی کتاب بدی نبود. هرچند که تا این جا این کتاب تنها منبع من برای شناخت فمنیسم بوده. اگه اشتباه معرفی کرده باشه هم متوجه نمیشم!