Jump to ratings and reviews
Rate this book

بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

Rate this book
به این شهر سوگند می‌خورم، و تو - ساکن در این شهری، و سوگند به پدر، و فرزندانی که پدید آورد، که انسان را در رنج آفریده‌ایم
چاپ ۱۳۵۷

120 pages, Paperback

First published March 1, 1967

125 people are currently reading
2981 people want to read

About the author

نادر ابراهیمی

94 books956 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1,951 (30%)
4 stars
1,802 (28%)
3 stars
1,603 (25%)
2 stars
666 (10%)
1 star
346 (5%)
Displaying 1 - 30 of 534 reviews
Profile Image for Maede.
494 reviews727 followers
November 8, 2016
بستگی داره که به دنبال چه چیزی هستید و چه توقعی دارید. اگر به دنبال جملات و توصیفات بسیار زیبا هستید این کتاب برای شماست

گاهی چند جمله آنقدر جذاب در کنار هم قرار گرفته بودند یا توصیف آنقدر خاص و متفاوت بود که باید نگه داشته می شد و جدا از کتاب زندگی می کرد
جدا از این کتاب به هم ریخته. جدا از داستان تکراری ای که حتی فهمیدنش سخت بود. جدا از این شخصیت های شکل نگرفته

عشق و احساس رو از جملات می خونی و حسش می کنی ولی انگار برای این شخصیت ها نیست. برای هلیا ای که من نمی فهممش. نمی شناسمش. این جمله هارو نمی تونم بهش پیوند بدم
هلیا و داستان در بین این لغات زیبا گم شدند. هلیا فقط ابزاری شد برای بیان رشته ای فکر. در صورتی که هلیا باید مظهر این افکار می شد تا اثرگذار بشن
تا داستان از فرار دو جوان برای عشق ممنوعه فاصله بگیره، چیزی بیشتر از این بشه و هلیا لایق این عشق
و راوی فقط مرد سرگردانی نباشه که از فکر های زیبا و لطیف حرف می زنه و گاهی خودش رو هم نقض می کنه

کاش این قلم زیبا به داستان و شخصیت های قوی گره می خورد و یک کتاب عالی خلق می کرد

95.8.18
Profile Image for Masoud Daneshvar.
2 reviews4 followers
December 4, 2013
"... بخواب هلیا، دیر است. دود دیدگانت را ازار می دهد. دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد. دیگر هیچ کس از خیابان خالی کنار خانه تو نخواهد گذشت. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگ ها رویای عابری را که از ان سوی باغهای نارنج می گذرد پاره می کنن. شب از من خالی ست هلیا.
.....
هلیا بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت. تو بیدار می نشینی تا انتظار پشیمانی بیافریند. بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرین بیامیزد؛ زیرا که نفرین بی ریاترین پیام اور درماندگی ست.
شبهای اندوه بار تو از من و تصویر پروانه ها خالی ست."



در من شمعی روشن کنید! مرا به آسمان بفرستید! مادر! دست بچه ات را به من بده! آیا تو خواب رنگین دیده ای؟ خسته هستم. می خواهم بخوابم آقا! تو مرگ سبز می دانی چیست؟ هیچ قانونی از رنگ سبز و بوی بهار حمایت نمی کند. ورق ها را دور بریزید! اینجا زلزله خواهد شد. اینجا یک شب ماه خواهد سوخت. جورابهای ابریشمی خواهد سوخت. در خیابان ملل ستونهای عشق را از بلور بدل ساخته اند. چه فرو ریزنده است ایمان، چه عابر است دوستی. سلام آقا! سلام خانم! من یک کودکم. من یک فانوس تاشو هستم. در من شمعی روشن کنید! روزنامه ها لباس نایلون پوشیده اند. دایه آقا! این منم که برگشته ام. اسم این شهر چیست اقا؟ پیراهن فروشی زمرد- اغذیه فروشی محبت – نوشیدنی موجود است. قانون دود و نور و فلز- مرغهای اویخته – سینما – فرار از جهنم – من خیس شده ام، من خیلی خسته هستم آقا. خواب ... تنها خواب... بخواب هلیا، دیر است. دود دیدگانت را آزار می دهد. دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد ... چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟
شب از من خالی ست هلیا ....
شب از من، و تصویر پروانه ها خالی ست ..."


آنچه هنوز تلخ ترین پوز خند مرا بر می انگیزاند" چیزی شدن" از دیدگاه انهاست. انها که می خواهند ما را در قالبهای فلزی خود جای دهند."


"دستمال های مرطوب تسکین دهنده ی دردهای بزرگ نیستند"

Profile Image for Negar.
44 reviews106 followers
December 4, 2013
...هلیا!
من هرگز نخواستم که از عشق افسانه ای بیافرینم،باور کن!
من میخواستم که با دوست داشتن زندگی کنم-کودکانه و ساده و روستایی.
من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم.
آن لحظه ای که تو را بنام می نامیدم.....
Profile Image for Mahdi Lotfi.
447 reviews134 followers
July 8, 2017
این کتاب شامل سه بخش : باران رویای پاییز ، پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره آباد و پایان باران رویا است که می توان عاشقانه ترین بخش آن را باران رویای پاییز دانست.
این کتاب در کنار کتاب " یک عاشقانه آرام " از زمره عاشقانه ترین کتاب های نادر ابراهیمی است که با توجه به حجم کمی (110صفحه) که دارد از تاثیرگذاری چشمگیری برخوردار است.
بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، داستان عاشقی پسر مردی کشاورز است که سخت دلباخته دختر خان شده است و هنگامی این داستان را روایت می کند که عشقش (هلیا) پس از گذر روزها از فرارشان از شهری که در آن کودکی خود را به دست جوانی سپرده بودند ، او را تنها رها کرده و به خانه بازگشته بود.مرد عاشق به شهری باز می گردد که روزگاری به خاطر عشقش از آن گریخته بود و از آن طرد شده بود.به شهری که دوستش می داشت...و می گوید هیچ عشقی ماندگارتر از عشق به خاک نیست...حتی عشقی که برایش از خاکت بگذری !
هر چند مضمون این کتاب دست مایه فیلم های فارسی و داستان های بیشماری بوده است ، با این همه این بار نادر ابراهیمی با نثری متفاوت ، لطیف و سرشار از احساس آن را به رشته تحریر درآورده است.
این کتاب کوچک ، تنها داستان گلایه ها و واگویه های مرد عاشقی نیست که محبوبش رهایش کرده...نویسنده با دقت و ظرافت در پس پرده دلتنگی عاشقی تنها ، بسیاری از عادات ، معضلات و نکات اجتماعی و حتی سیاسی را در چارچوب یک جامعه کوچک مورد اشاره قرار داده است.
نادر ابراهیمی در این کتاب خواننده را با جریانی آرام وارد دنیایی از تضاد ها و تناقض های جامعه می کند که افکار پوسیده حاکم بر آن معصومیت کودکی را به بی وفایی ، عشق را به نفرت و زندگی را به زنده مانی تبدیل کرده است و هنگامی که عاشق تنها رها شده به شهری که روزگاری دوستش می داشت...در آن به دنیا آمده بود و با هر نفس عشق را در دل پرورانده بود...بازمی گردد ، هر چند پدران این شهر از دنیا رفته اند اما رسوم و عادات کهنه آنان همچون تار عنکبوتی ، هر زنده و جانداری را به بند می کشد؛ عنکبوت پیر مرده اما تارها هنوز پابرجا مانده است.
Profile Image for M.rmt.
125 reviews279 followers
September 12, 2016
چه قدر لطیف و با احساس!!!!
به جرات میگم هیچ کتابی تا حالا تا این حد احساسمو تحت تاثیر قرار نداده بود،نادر ابراهیمی به بهترین نحو ممکن تنهایی و غم یه انسان احساسی که از عشق و خونواده و وطنش رونده شده رو به تصویر کشیده بود.
Profile Image for Mahtab Aramesh.
234 reviews7 followers
June 14, 2019
به شدت اعتقاد دارم که خوندن هر کتابی زمان خاص خودش رو داره و اینکه وقتی میخوای با کتابای یه نویسنده که نمیشناسیش شروع کنی باید کتاب درستی ازش انتخاب کنی.مثلا اینکه برای شروع کتابای محمود دولت آبادی به جای کتاب جای خالی سلوچ بخوای با روزگار سپری شده مردم سالخورده شروع کنی خب خیلی متفاوته.من چند سال پیش این کتاب و یک عاشقانه آرام رو خوندم اما از نثر نادر ابراهیمی خوشم نیومد ولی با کتاب آتش بدون دود عاشق سبک نوشتنش شدم.الان که دارم دوباره میخونمش خیلی به دلم میشینه.چهار ستاره دادن الانم با یه ستاره دادن قبلم بنظرم خیلی از لحاظ درکم از کتاب تفاوت داره.واسه همین فکر میکنم خوبه یه وقتایی آدم کتابارو دوباره مرور کنه تا چیزای باقی مونده ای که نفهمیده بفهمه...
Profile Image for Tandis Toofanian.
91 reviews193 followers
December 4, 2013
آه هلیا ... چیزی خوفناک تر از تکیه گاه نیست . ذلت ، رایگان ترین هدیه هر پناهی ست که می توان جست
اسکناس های کهنه را نوار چسب ها حمایت می کنند ،
سربازان را سنگر ها
هلیای من ! ما را هیچ کس نخواهد پایید و هیچ کس مدد نخواهد کرد
...
ما در روزگاری هستیم هلیا ، که بسیاری جیزها را میتوان دید و
باور نکرد و بسیاری جیزهارا ندیده باور کرد
...
خواب !‌ تنها خواب، هلیا ! دستمال‌های مرطوب ، تسکین‌دهنده‌ی دردهای بزرگ نیستند
Profile Image for Maedeh_P1H.
77 reviews33 followers
December 10, 2018
هلیا به من بازگرد..
و مرا در محبس بازوانت نگه دار
و به اسارت زنجیرهای انگشتانت درآور
که اسارت در میان بازوان تو چه شیرین است...
Profile Image for Nariman.
86 reviews120 followers
October 23, 2016
این جور کتاب ها که روایت خاصی ندارن و فقط نویسنده توش قدرت قلمش رو با تشبیه و آرایه های ادبی نشون میده رو اصلا دوست ندارم
Profile Image for Mana Ravanbod.
384 reviews254 followers
August 7, 2021
تنها کتاب قابل اعتنای ابراهیمی شاید همین باشد
هروقت کتاب را باز می‌کنم یاد خاطره‌ای می‌افتم که نادر ابراهیمی جایی نوشته است، شاید در مقدم��‌ی غلوآمیزی که بر کتاب «چهار کوارتت» الیوت به ترجمه صمدی نوشته بود، ولی این حرف نباید غلو باشد که
آن روزها که ابراهیمی این کتاب را می‌نوشته است، مهرداد صمدی (درگذشته به غربت، غریب، نابغه ولی حرام شده) با خانمش شبها گاهی در پیاده‌روی‌ها طولانی سنگی به شیشه ابراهیمی می‌زده و مهمانش می‌شده است. صمدی انگلیسی و ادبیات انگلیسی و اینها را به شهادت حرفها و نقدها (سه نقد ماندگار و دیگر هیچ) بلد است. متن کتاب را هر شب تکه تکه ویرایش می‌کند و می‌خواند آنقدر که در خواندنش خود ابراهیمی هم به گریه می‌افتد

بعد فهمیدم چرا این کتاب نادر ابراهیمی فرق دارد
خداش بیامرزد
Profile Image for Mina.
10 reviews
August 21, 2011
هلیا! هر آشناییِ تازه اندوهی تازه است...مگذارید که نام شما را بدانند و بنام بخوانندتان. هر سلام سر آغاز دردناک یک خداحافظی ست.

هلیا! بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت. تو بیدار می نشینی تا انتظار، پشیمانی بیافریند. بگذار تا تمامِ وجودت تسلیم شدگی را با نفرین بیامیزد. زیرا نفرین بی ریاترین پیام آورِ درماندگیست. هلیا! شب های اندوهبارِ تو از من و تصویرِ پروانه ها خالی ست.

آه هلیا... چیزی خوفناک تر از تکیه گاه نیست. ذلت، رایگان ترین هدیه ی هر پناهی ست که می توان جست.
هلیا، اگر دیوار نباشد پیچک به کجا خواهد پچید؟
اسکناس های کهنه را نوارهای چسب حمایت می کنند
سربازان را
سنگرها.
هلیای من! ما را هیچکس نخواهد پائید
و هیچکس مدد نخواهد کرد.

هلیا من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم.
آن لحظه ای که تو را به نام می نامیدم.
من از دوست داشتن تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان می خواستم.

هلیا! احساس رقابت، احساس حقارت است. من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر میدارم. رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی ست از دست برود. تو در قلبِ یک انتظار خواهی پوسید.

بخواب هلیا، دیر است. دود دیدگانت را آزار می دهد. دیگر نگاه هیچکس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد...چشمان تو چه دارد که به شب بگوید...
شب از من خالی ست هلیا...
Profile Image for Nercs.
192 reviews81 followers
May 14, 2025
صرفاً به دو دلیل خونده شد: یک. آشتی با ادبیات ایران. دو. شخم زدن هر چی کتاب توی طاقچه بی‌نهایت هست.
بی‌نهایت من رو یاد ژید انداخت. اول فکر می‌کردم اشتباه می‌کنم، اما با یکی دو نفر صحبت کردم و دیدم که نه، نظر اونها هم همینه. کلمات سرد و خشن و قلمبه‌سلمبه که آدم فکر می‌کنه پشتش یه کوه حرفه ولی در واقع توخالی‌ان. با خوندنش چیزی از دست ندادم ولی چیزی هم بدست نیاوردم.
Profile Image for JJ Khodadadi.
451 reviews129 followers
January 3, 2021
دومین کتابی که از نادر ابراهیمی خوندم و مثل کتاب قبلش کسل کننده و زجرآور!

نویسنده خیلی دوست داره از کلمات و جملات قشنگ و عاشقانه و پراحساس استفاده کنه که درکل چیز بدی نیست اما وقتی داستان چیزی برای گفتن نداره و شخصیت پردازی ضعیفه این نقطه قوت خودش میشه شکنجه خواننده.
Profile Image for Zahra.
85 reviews43 followers
December 4, 2013
خواب !‌ تنها خواب، هلیا ! دستمال‌های مرطوب ، تسکین‌دهنده‌ی دردهای بزرگ نیستند
Profile Image for °H∆di§°.
149 reviews54 followers
January 21, 2024
مثل بقیه ی نوشته هایش زیبا و لطیف پر از احساس و توصیفات قشنگ. از بین این توصیفات داستان غمگینی بیرون میاد پر از حس دلتنگی و تشویش و نرسیدن در عشق! با وجود غمگین بودن خیلی زیبا بود.
Profile Image for Sepehr.
209 reviews237 followers
January 16, 2024
در کتابفروشی را که بستم یکراست رفتم سر بساط کتابفروشی رفیق نو یافته‌ی کردی که نصرفیدن فروش در کرمانشاه، سمت تهران روانه‌ش کرده بود و روبروی بانکی در کریم خان زیر پل عابر بساط می‌کرد. از همان شب اولی که آمده بود با هم رفیق شدیم تا همین حالا که هر شب که از کار برمیگردم جلوی کتابهای افست می‌ایستم و دوباره کتابهایی را که هر روز می‌بینم را مثل روز اول نگاه می‌کنم و در دل می‌گویم خوش بحال کسی که قرار است لذت خرید چنین کتابهایی را برای بار اول تجربه کند. ما که برای گیر آوردن تک تکشان پیرمان درامد.
خلاصه، این دوست ما آدم حسابی است. کتاب بساط می‌کند و سود ناچیزی می‌برد ولی کتاب‌خوان اساسی است. بخصوص در حوزه فلسفه سیاسی. خیلی ناخواسته بحث‌هایی پیش می‌آید و از ترس از دست دادن آخرین قطار، معمولا نصفه می‌ماند تا اینکه شب بعدی برسد و بحث ادامه پیدا کند. شبی بحث مفصلی درباره گلشیری شد که ناچارا به شاگردانش هم انشعاب پیدا کرد از جمله ابوتراب خسروی، شهریار مندنی‌پور و عباس معروفی.
به معروفی که رسید گفتم جالبه که سمفونی بین کتابات نیست و ناچارا بحث لیز خورد در آثار معروفی و مشخصا سمفونی مردگانش که هیچ‌موقع دوستش نداشتم و مجبور بودم دوباره دلایلم را توضیح دهم. در نهایت از کتابی اسم برد بنام سمفونی شارلاتان‌ها که گویا نقد تندی است بر معروفی و آثارش و رد شد و بحث به جاهای دیگر کشید.
هرچند من طرفدار پر و پا قرص فریدون سه پسر داشت بودم و چند کار دیگرش را هم دوست داشتم ولی کرمم گرفت که کتاب مذکور را پیگیری کنم.
فهمیدم که کتابی است گاها همراه با بغض و گاها مستند. اما چیزی که جالب بود اصرار بر کپی بودن چند جمله در کتاب سمفونی مردگان از بار دیگر شهری که دوستش می‌داشتم بود. درگیر الباقی مباحث نشدم چون یک کنجکاوی گذرا بود. فردا که برگشتم سر کار گفتم یه سرکی هم به کتاب نادر ابراهیمی بکشم و چون کوتاه بود تمامش را خواندم.
و اما این کتاب. همانطور که انتظار داشتم ملغمه‌ای از سیال ذهن منتهی به ناکجا آباد همراه با جملات مثلا ماندگار که دختران نوشکفته کتاب را در روزهای ابری و بارانی در کنار پنجره به سینه‌ی خود بفشارند و آه بکشند.
دو سه جمله‌ی زیبا داشت. واقعا شاعرانه و زیبا. و همین. آنقدر سانتی‌مانتال و افراطی احساسی بود که گاهی رعشه می‌گرفتم و خط به خط کتاب را جلو رفتم در جستجوی داستان و نهایتا هیچ. اشکالی هم ندارد، می‌دانستم که خوشم نمی‌آید. و چقدر بد است اگر که معروفی آن میزان از خودنمایی و احساسی‌نگاری‌هایش در سمفونی مردگان را تحت تاثیر نادر ابراهیمی باشد. چون نه گلشیری اینطور بود و نه فاکنر.
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
August 16, 2008
اميدوارم روح آقاي نادر ابراهيمي مورد آمرزش خداوند قرار گرفته باشد. اين نوشتار ارتباطي به شخصيت، خوبي و يا بدي ايشان ندارد، چرا كه
داوري در آن سوي در نشسته است، بي رداي شوم قاضيان
ذات‌اش درايت و انصاف
هيأت‌اش زمان

به عنوان خواننده‌اي كه آثار اين نويسنده را در زمينه‌ي ادبيات داستاني خوانده و يك قفسه از كتابخانه‌ام را كتاب‌هاي ايشان اشغال كرده‌اند بايد عرض كنم كه هيچ وقت در تاريخ ادبيات داستاني، آثار نادر ابراهيمي هيچ‌ جايگاه شاخصي پيدا نكرد و بزرگ‌ترين علتش اين بود كه ايشان حرفي براي گفتن نداشتند. يك عاشقانه آرام، بار ديگر شهري كه دوست مي‌داشتم، چهل نامه كوتاه و الي ماشالله
چه چيزي در آن وجود دارد؟ چه خط مشي فكري در آن‌ها وجود دارد؟ خواننده را به كجا مي‌خواهد برساند؟ در جهت بالا بردن سليقه‌ و انديشه‌ي خواننده‌ي ايراني چه قدمي برداشته‌اند و چه توشه‌اي براي خواننده تدارك ديده است؟ و مهم‌تر از همه، داستان‌‌نويسي امروز ايران را چقدر توانستند به پيش برانند
البته ايشان جايزه هم گرفتند كه مباركشان باشد و خيلي‌هاي ديگر هم جايزه گرفتند و اصولاً جايزه گرفتن در اين مرز و بوم، جزو مسائل بسيار پر حاشيه و داستان‌دار است. اما سخن اين است كه بين ادبيات سانتي‌مانتال و ادبيات جدي و استخوان‌دار، حكايت ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجاست، است
البته ايشان به تازگي به رحمت خدا رفته‌اند و بر سبيل مرده‌پرستي ما ايرانيان: دريغ و درد كه چه بزرگ‌نويسنده‌اي را از كف داديم و اي كاش در زمان حياتش قدرش را مي‌دانستيم و افسوس كه رفت و از قبيل اين حرف‌ها كه در بين ما ايرانيان نقل و نبات است و صد البته كه كتاب‌هايشان چاپ جديد خواهند شد و خوب همواره اين‌گونه بوده است و خواهد بود
حكايت فوت "قيصر امين‌پور" است كه تا زنده بودند، بودند ديگر. وقتي فوت شدند: دريغ و درد كه " قيصر" رفت و " قيصر" زود ما را تنها گذاشت و آقاي "امين پور" پسرخاله همه، از صغير و كبير شده بود. و "قيصر"، "قيصر" مي‌شنيديم و مي‌خوانديم و خواهيم خواند. حالا نوبت آقاي ابراهيمي است
Profile Image for Saber Memari.
27 reviews10 followers
January 17, 2025
°به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس می‌دارد، یک مرد هر چه را که می‌تواند به قربانگاهِ عشق می‌آورد، آنچه فداکردنی‌ست فدا میکند، آنچه شکستنی‌ست می‌شکند و آنچه را که تحمّل‌سوز است تحمٌل می‌کند؛ اما هرگز به منزلگاهِ دوست داشتن به گدایی نمیرود.°
رمان به سه بخش قسمت شده؛
بارانِ رویای پاییز، پنج نامه از ساحلِ چمخاله به ستاره آباد و پایانِ بارانِ رویا.
به این رمان از پنج، سه میدم چون بعضی جاهاشو نمیفهمیدم😆ولی خب قلم نادر ابراهیمی رو هم دوس دارم
Profile Image for Peiman.
652 reviews201 followers
September 12, 2022
بار دیگر شهری که دوست میداشتم، روایتی از یک عشق نسبتا ناکام هست که در سه بخش پرداخته شده. داستان عشق یک پسر که راوی داستانه و دختری به نام هلیا از دو طبقه‌ی اجتماعی مختلف که ازدواجشون با مخالفت روبرو میشه و مجبور به فرار میشن اما هلیا طاقت نمیاره و بر میگرده و حالا بعد از یازده سال پسر هم دوباره به شهر خودش برگشته. در طول داستان مدام از زمان و مکانهای مختلفی در هم پیوسته روایت میشه. داستان نسبتا خوبی و کوتاهی هست و شعرگونه روایت شده.ه

از متن کتاب:ه

- در تالار بزرگ هر ندامت، از دست رفته ها و به دست نیامده ها در کنار هم می‌رقصند.ه

- التماس شکوه زندگی را فرو میریزد. تمنا، بودن را بی‌رنگ می‌کند. و آنچه از هر استغاثه به جای می‌ماند ندامت است.ه

- ما هرگز از آنچه نمی‌دانستیم و از کسانی که نمی‌شناختیم، ترسی نداشتیم. ترس، سوغات آشنایی هاست.ه

- فراموشی را بستاییم چرا که ما را پس از مرگ نزدیکترین دوست، زنده نگه میدارد و فراموشی را با دردناک ترین نفرت ها بیامیزیم، زیرا انسان دوستانش را فراموش میکند، کتاب هایی که خوانده فراموش میکند و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را...ه

- به من بازگرد و مرا در مجلس بازوانت نگه دار و به اسارت زنجیرهای انگشتانت در آور که اسارت در میان بازوان تو چه شیرین است.ه
Profile Image for Mohammad Javad.
175 reviews164 followers
July 11, 2019
«لم یقتل الحزن أحد، ولکنه، جعلنا فارغین من کل شیء...»
آقای محمود درویش گفتن یعنی غصه کسی را نکشت، اما ما را تهی کرد از همه چیز‌.
خلاصه که هليا برگرد
که هم اين دوست راوی مون و هم ما تهی شدیم خیلی وقته
حالا شاید تو برگردی يه معجزه ای بشه
نمی دونم
Profile Image for Mahdi.
2 reviews4 followers
May 28, 2010
هلیای من!

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

من خوب آگاهم که زندگی، یکسر، صحنه ی بازیست.

من خوب می دانم.

اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است.

مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان!

به همه سوی خود بنگر و باز می گویم که مگذار زمان،پشیمانی بیافریند.

به زندگی بیندیش با میدانگاهی نامحدود.

به زندگی بیندیش که می خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند.

به روزهای اندوه باری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد.

و به روزهایی حتی هزار نفرین،حتی لحظه ای را بر نمی گرداند.

تو امروز بر فرازی استاده ای که هزار راه را می توانی دید،و دیدگان تو به تو همان می دهند که راه ها را تا اعماقشان بپایی.

در آن لحظه ای که تو یک آری را با تمام زندگی تعویض می کنی،

در آن لحظه های خطیر که سپر می افکنی، و می گذاری دیگران به جای تو بیندیشند.

در آن لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریاد های دیگران احساس می کنی،

در آن لحظه ای که تو از فراز، پا در راهی می گذاری که آن سوی آن،اختتام تمام اندیشه ها و رویاهاست،

در تمام لحظه هایی که تو می دانی، می شناسی و خواهی شناخت،

به یاد داشته باش

که روز ها و لحظه ها هیچ گاه باز نمی گردند.

به زمهن بیندیش و شبیخون ظالمانه ی زمان.

صبح که ماهی گیران با قایق هایشان به دریا می رفتند به من سلام کردند و گفتند سلامشان را به تو که هنوز خفته ای برسانم.

بیدارشو هلیا!

بیدارشو و سلام ساده ی ماهی گیران را بی جواب مگذار!

من لبریز از گفتنم، نه از نوشتن.

باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی.

دیگر تکرار نخواهد شد.





"باری دیگر شهری که دوست می داشتم"

نادر ابراهیمی


Profile Image for Babak.
105 reviews91 followers
April 26, 2019
1. تعابیر و جملات زیبا، فلسفی، قابل تأمل و شاعرانه که به زیبایی احساسات نویسنده را بیان می‌کند و از خواندن آن می‌شود لذت برد، ولو اینکه خط سیر داستان را خوب و کامل نفهمیم!
2. روایت غیرخطی ماجرا در سه برهه از زمان

بین دو و سه ستاره شک دارم! شاید کتابی برای خواندن عمیق‌تر در آینده...


شهر، آواز نیست که رهگذری به یاد بیاورد، بخواند و بعد فراموش کند.
هیچ کس شهری را بی‌دلیل نفرین نخواهد کرد.
هیچ کس را نخواهی یافت که راست بگوید که شهرم را نمی‌شناسم.
Profile Image for Farnoosh Farahbakht.
63 reviews372 followers
July 27, 2015
کتاب "بار دیگر شهری که دوست می داشتم" مجموعه ای است از جملات قصار که با دنبال کردنشان تا انتهای کتاب به داستان نهفته در لا به لای آنها پی خواهید برد.همذات پنداری با شخصیت اول داستان نیازمند شرایط روحی خاصی است. احتمالا اگر تازه از رابطه عاشقانه ای خارج شدید یا عشق دیرینه فراموش نشده ای دارید از خواندنش لذت بیشتری خواهید برد
Profile Image for Mohy_p.
274 reviews120 followers
Read
October 18, 2018
هیچ نمیتونم با مدل نادر ابراهیمی کنار بیام 😐
مشکل از کجاست؟!
Profile Image for Sara Khosravi.
86 reviews12 followers
April 3, 2020
هليا ژرف ترين پاك روبي ها پيماني ست با باد.
بگذار باد بروبد.
بگذار كه رستني ها به دست خويش برويند.
از تمام دروازه ها آن را باز بگذار كه دروازه باني ندارد و يك طرفه است به سوي درون.

______________________________________

هميشه ميدونستم كتاباي نادر ابراهيميِ تو كتابخونه،عزيزترين كتاباي مامان و بابام هستن؛
و الان ميدونم كه چقدر براي خودم دوست داشتنيه اين همه لطافت و زيبايي...
Profile Image for ع. ر. افّلا.
70 reviews18 followers
June 27, 2025
گویا تنها یک مسئلهٔ ادبی باقی مانده است که هنوز هیچ توضیحی برای آن وجود ندارد و آن نثر نادر ابراهیمی است. من هم در پی آن نیستم (یا قادر به آن) که از پس این کار برآیم، تنها می‌توانم صورت پرسش را فراموش کرده، و آن را به پرسش‌های کوچک‌تری تبدیل کنم. مثلا:

- این شکاف چیست؟
سارتر در بهترین کاری که در طول زندگی‌اش کرد، یعنی نوشتن مقدمه‌ای حیرت‌آور بر بیگانهٔ کامو، به بررسی نقل‌قولی می‌پردازد که با آن مخالف است: کامو کافکایی ست که به دست همینگوی نوشته شده باشد. نقل‌قولی که من البته با آن موافقم و فکر می‌کنم سارتر با تعصب همیشگی‌اش با آن مخالفت کرده، اما نقل مخالفتم از حوصلهٔ متنی که قرار است کتاب دیگری را از نویسندهٔ دیگری توصیف کند، خارج است.
سارتر پس از توضیحی در باب ناکافکایی‌بودن کامو، در باب شباهت کامو و همینگوی می‌گوید: همان جملات کوتاه که با جملات قبلی ارتباطی ندارند و هریک برای خود جداگانه آغاز و انجامی دارند. هر یک از این جملات درست مثل یک نگاه جدا بر روی حرکات و اشیاء است.
او در ادامه اشاره می‌کند: هر جمله از عدم به وجود می‌آید.
شکاف میان جملات آثار ابراهیمی را بهتر از این نمی‌توان توصیف کرد. عرفای ما معتقد بودند نمی‌توان تجربهٔ عرفانی را با کلمه منتقل کرد، این است که ما رو می‌آوریم به سمبل. اما گویی ابراهیمی می‌گوید: از تجربهٔ عرفانی نباید پس از آن صحبت کرد، باید ضمن آن سخن گفت، آنگاه است که این تجربه جاودانه می‌شود و هرگز پایان نمی‌یابد که نویسنده را از بیانش عاجز کند. مثل لکان که می‌گفت: ناخودآگاه ساختاری مشابه زبان دارد، یا پروست که می‌گفت: اگر رؤیادیدن درد است، درمانش رؤیاندیدن نیست، رؤیادیدن است، بیشتر رؤیادیدن است، همواره رؤیادیدن است.
این تجربه عادی نیست. شاید این حرفم احمقانه به نظر بیاید، اما تنها هنرمندی که می‌توانم بگویم تاحدودی شبیه به نادر ابراهیمی است، دیوید لینچ است (که به نحو ما تأخر ابراهیمی نیز تنها هنرمندی است که شبیه به لینچ است).

ضمن خواندن باردیگرشهری‌که‌دوستش‌می‌داشتم، گویی زمین هر لحظه آماده است زیر پای مخاطب دهان باز کند، و گویی نویسنده در حال پاک‌کردن عرق خود رو به او می‌کند و می‌گوید:
First time?
آری، گویی نویسنده توانسته در تجربه‌ای منحصربه‌فرد، خلاء را لمس کند، و به این واسطه، مداوماً تحت هجوم حملات واقعیت بوده که به روحش چنگ انداخته، و هر چنگ، هر زخم، جمله‌ای شده بر عدم سفیدرنگ صفحات کتاب.



- واقع بود یا خیال؟
جمله‌ای که در فیلم ناصرالدین‌شاه‌آکتورسینما پادشاه می‌پرسد.
به نظرم در پهنهٔ ادبیات، مسئله‌ای وجود دارد تحت عنوان «مسئلهٔ فلوبر»، جالب اینکه یک مسئله قرار است مسئلهٔ دیگری را توضیح دهد، مسئلهٔ نثر ابراهیمی را فلوبر می‌تواند تبیین کند. مشهور است که او پیش از نگارش نخستین رمانش، مادام بوواری، قصد داشت قصه‌ای تخیلی و رمانتیک بنویسد، که به دلیل بازخورد منفی دوستانش کنسل شد. گویی فلوبر فراتر از دوستانش، می‌دید جهان پسابالزاکی دیگر نمی‌تواند به خیال محض بازگردد. اما نکته در همین «محض» است، چون گویی فلوبر بالزاک را به مثابه یک آنتی‌تز بر تزِ خیال‌پردازی رمانتیک‌ها در نظر می‌گیرد، و خودش سنتزوار و با شهامت ازش جان سالم به در می‌برد. بله. به ظاهر مادام بوواری یک رمان رئالیستی است و باز هم بله، تأثیرش را منقدان از رمان زن‌سی‌سالهٔ بالزاک دیده‌اند. اما چه کسی می‌تواند بگوید در مادام‌بوواری ما با واقعیت محض طرفیم؟ بله، باز هم مسئله همین «محض» است. در کار فلوبر نه خیال محض است نه و واقعیت. یا آنطور که در ناصرالدین‌شاه‌آکتورسینما به پادشاه پاسخ می‌دهند: سینماتوگراف واقع را چون خیال و خیال را چون واقع تماشا می‌دهد قربان. بله قربان. در داستان مادام‌بوواری حتی یک سکانس غیررئالیستی هم وجود ندارد، اما نثر فلوبر و استعاره‌هایش، هر دم واقعیت را خرد می‌کنند و هر تکه‌اش را به نقطه‌ای در سرزمین عجایب پرتاب می‌کنند (مانند ما که به قول سارتر به این جهان پرتاب شد��‌ایم، اما کاملا برعکس رمان فلوبر، ما از خیال، از بهشت، به این دنیای واقعی پرتاب شدیم). برای رساندن منظورم تفألی به مادام بوواری زدم و این آمد: عکس سقف کلیسا و قسمتی از گنبد و شیشه‌های آن در میان ظروف پر از آب مقدس افتاده بود ولی تابندگی نقاشی‌ها که بر اثر برخورد به سنگ‌های مرمر می‌شکست همچون فرش رنگارنگی در فاصلهٔ دورتری بر روی آجرهای سنگی ادامه یافت. (مشفق همدانی، ص ۳۰۶)
نادر ابراهیمی نیز عیناً همین سنت زبانی را ادامه می‌دهد.


خوانده‌شده در جنگ (تاریخا رو تقریبا همینجوری دارم می‌زنم، فقط می‌دونم تو این دوره بود).
31 reviews34 followers
February 16, 2015
"هلیا! من هرگز نخواستم که از عشق افسانه یی بیافرینم؛ باور کن! من میخواستم که با دوست داشتن زندگی کنم -کودکانه و ساده و روستایی.
من از دوست داشتن، فقط لحظه ها را میخواستم. آن لحظه یی که تو را به نام مینامیدم..."
صفحات ۶۷-۶۸

سانتیمانتالیسم. دوست نداشتم این را. و البته همچنان نادر ابراهیمی برایم عزیز و سخت بزرگ است. خواسته داستان بنویسد و البته داستان در این شدت سانتیمانتالیسم درنمیگیرد. تنها میماند جمله هایی شبه حکیمانه (مثل آنچه قبلتر از کتاب نقل کردم) که نادر ابراهیمی خوب مینویسد آنها را -و البته باز اینجا نه به خوبی یک عاشقانه و چهل نامه که آنها محصول دوران میانسالی و پیری اند- و جمله های عاشقانه لوسی (مثل نقل بالا) که البته در جای خود بسیار هم زیبا اند. اما نوشته با این دو داستان نمیشود.
ضمن اینکه من از نویسنده یک عاشقانه و چهل نامه -که آنها را حماسه عاشقانه میخواند- توقعی دارم که چنین داستانی که راوی اندوه و افسوس بر عشقی عادی و شکست خورده است بسیار پایینتر از حد آن است.
همین جمله های زیبا هم اگر نبود، یک ستاره میدادم به این کتاب.


این را هم نخواندم، شنیدم. :-)
Profile Image for Sara Bakhshiani.
235 reviews41 followers
April 16, 2021
حقیقتش درک داستان که چه عرض کنم این متن کتاب که بیشتر شبیه به نظم بود تا نثرخیلی برام سخت بود جوری که مجبور شدم دوباره بخونم کتابو و احساس میکنم که بارها و بارها باید بخونمش تا اون چیزی که ابراهیمی میخواسته به مخاطب برسونه رو بدست بیارم تو مغزم
ولی واقعا با نوشته های ابراهیمی حال میکنم بااینکه دومین کتابیه که دارم ازش میخونم ولی کتاباش یا همون متن هاش یه حس خاص خوب و آرامش بخشی موقع خوندنشون بهم میده که لایق چهارتا ستاره قطعا هست این حال خوب
اون یه ستاره هم میپره به خاطر اینکه هنوز درکش نکردم و کتابی که درک نکنم رو مخم میمونه تا وقتی که بتونم درک کنم!
Profile Image for Zahra Dashti.
444 reviews118 followers
April 3, 2017
مثل دو کتا ابن مشغله و ابوالمشاغل ، بیش از خط سیر داستان و نوشته ، از جملات و نظراتی که در متن کتاب اومده بود و به صورت مجزا نیز معنا داشت لذت بردم. لحن ادبی جالبی داشت ولی چنین لحنی برای داستان نوشتن ، زیاد برای من دلچسب نیست. بیشتر دوست دارم متن ادبی رو با این سبک و سیاق بخونم تا داستان و برای همین بیشتر به چشم متن ادبی بهش نگاه می کنم. با این حال ارزش خوندن رو داشت ، مخصوصا برای همون جملات و عبارات قابل تاملش و لحن خاص و جالبش.
Profile Image for Sara Kamjou.
664 reviews516 followers
March 24, 2018
من اصلا این کتاب رو دوست نداشتم و هیچ ارتباطی باهاش برقرار نکردم.
فقط چند جمله زیبا داشت که اون هم تو صد صفحه گم می‌شد!
این کتاب باعث شد که دیگه هیچ تمایلی به خوندن هیچ اثری از نادر ابراهیمی نداشته باشم.

------------------
جملات زیبای کتاب:
هر سلام سرآغاز دردناک یک خداحافظی ست.
...
هر آشنایی تازه اندوهی تازه است.
...
ما می‌توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم.
...
خواب.
تنها خواب هلیا.
دستمال‌های مرطوب تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند.
...
آن لحظه‌ای که تو را به نام می‌نامیدم
Displaying 1 - 30 of 534 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.