نویسنده: … در نظر طبقات عادی مردم، ما نویسندگان از قدیم، از نظر اخلاقیات، هیولا محسوب شدیم! … ولی همیشه اینطور نماند. اول دنیا از ما وحشت کرد. ولی به مرور زمان فقط به همین علت که ما انسانهای وحشیای هستیم، به ما علاقهمند شد. ما از نظر مرتبهٔ اجتماعی چنان ترقی کردیم و شاخص شدیم که به دیدۀ مافوق بشر نگاهمان میکردند…دادستان: من شما را زجر نمیدهم. شما خودتان، خودتان را زجر میدهید… برای شما مهم این است که بدانید آیا کسی را کشتهاید یا نکشتهاید. انسان اغلب آدم میکشد بدون اینکه خودش متوجه بشود… شما از حقیقت میترسید.
Friedrich Dürrenmatt (1921 – 1990) was a Swiss author and dramatist.
Dürrenmatt was born in the Emmental (canton of Bern), the son of a Protestant pastor. His grandfather Ulrich Dürrenmatt was a conservative politician. The family moved to Bern in 1935. Dürrenmatt began to study philosophy and German language and literature at the University of Zurich in 1941, but moved to the University of Bern after one semester. In 1943 he decided to become an author and dramatist and dropped his academic career. In 1945-46, he wrote his first play, "It is written". On October 11 1946 he married actress Lotti Geissler. She died in 1983 and Dürrenmatt was married again to another actress, Charlotte Kerr, the following year.
He was a proponent of epic theater whose plays reflected the recent experiences of World War II. The politically active author gained fame largely due to his avant-garde dramas, philosophically deep crime novels, and often macabre satire. One of his leading sentences was: "A story is not finished, until it has taken the worst turn". Dürrenmatt was a member of the Gruppe Olten.
غروب روزهای آخر پاییز ⭐️⭐️ برای منی که شیفتهی غروب، خصوصا غروبهای پاییزم، اسم نمایشنامه باعث شد بدون قصد قبلی برم سراغش. راستش از همون اول که مهمان وارد اتاق نویسنده میشه، کل نمایشنامه مشخص و قابل حدسه. برای من جالب نبود.
پنجری ⭐️⭐️⭐️⭐️ این نمایشنامه واقعا خوب و چالشبرانگیز بود. راجع به مردی که توی یه شهر دیگه ماشینش پنچر میشه و مجبور میشه شب رو توی خونه یکی از اهالی شهر بمونه. توی این خونه یک دادستان، قاضی و وکیل هستند که هر روز یه بازی میکنند. اونها یک متهم -که معمولا مهمونهایی هستند که برای اقامت به اون خونه میان- انتخاب میکنن و سعی میکنند توی دادگاهی که بر پا میکنند اون رو محاکمه کنند. اتفاقی که برای مرد متهم میفته واقعا جالب و تأملبرانگیزه. از خوندنش لذت بردم😼
هر دو نمایشنامه رادویی هستند و ایدههای جفتشون جذاب است. از پنچری به نظرم میشه یک اقتباس سینمایی خوب هم انجام داد . -غروب روزهای پاییزی دربارهی یک فردی است که کاراگاه خصوصی شده و به یک نویسندهی جنایی مظنون به قتل است. ته داستان خیلی خوب جمع میشه! پنچری امّا دربارهی یک نفره که وارد یک خانهی قدیمی میشه و با یک جمع که قبلاً قاضی، دادستان، وکیل مدافع و جلّاد بودن شروع به انجام یک بازی میکنه. روند نمایشنامه خیلی جذّاب از کار در آمده است!-
دو نمایش رادیویی از دورنمات که نمایش اولی قابلیت اجرای صحنه ای هم داره... اساسا دورنمات یک جنایی نویس و یک گارآگاهی نویس نخبه و خلاقه و در این دو نمایش هم بر روی دو مفهوم جنایی دست گذاشته. در غروب روزهای آخر پاییز نویسنده ای رو میبینیم که به دلیل رمان های جنایی بی پرواش نوبل ادبی برده و داره روی آخرین نوشتش کار میکنه. هر چه نمایش جلو میره متوجه میشیم که اساسا نویسنده بر اساس جنایت های واقعی که انجام داده رمان هاش رو تنظیم کرده و در لحظه ی نمایش هم داره آخرین قربانیش رو پیدا میکنه. تئوری نویسندگی و جنایت ایده ی اصلی نمایشه. اینکه هر نویسنده ای برای نوشتن دست به یک قتل میزنه. در نمایش دوم که کاملا رادیویی نگارش شده ما مردی رو میبینیم که اتفاقی مجبور میشه شب در روستایی اقامت کنه و اتفاقی به منزل یک وکیل مدافع بازنشسته میرسه. وکیل مدافع و همکاران بازنشسته اش هر شب بازی ای رو راه می اندازن و فردی رو متهم میکنن. این بازی که بازی عدالته برای مرد نمایش هم اتفاق میافته و تا جایی پیش میره که مرد اعتقاد داره مرتکب قتل رئیس سابقش شده است و مستحق اعدام. مساله ی عدالت و گناه، گناهی که هر انسانی در صورتی که صادقانه به خودش بنگرد آن را میبیند. مساله ی جنایتکار بودن قشر متوسط ماتریالیست و فلسفه ی عدالتدرون مایه نمایش دوم است.
This entire review has been hidden because of spoilers.
دو نمایشنامه عالی از دورنمات! مثل ملاقات بانوی سالخورده، این نمایشنامه ها هم انگشت اتهامی به سوی جامعه دراز کرده. "غروب روزهای آخر پاییز" در رابطه با نویسنده داستان های جناییه که یک روز فردی ناشناس برای ملاقات باهاش وارد آپارتمانش میشه تا در مورد داستان های نویسنده و کشفیات خودش باهاش صحبت کنه. در سرتاسر داستان طنز و البته بی رحمی خاصی دیده میشه و از قدرت رسانه ها میگه که چطور اخلاقیات توسط اونها میتونه به سادگی به چالش کشیده بشه. "پنچری" در مورد یک دلاله که ماشینش بین راه خراب میشه و مجبور میشه شب رو در یک دهکده و در خانه یک قاضی بازنشسته بگذرونه. قاضی اما مهمان های دیگری هم داره: وکیل و دادستان بازنشسته. و با ورود مهمان جدید، همه چیز برای یک بازی گروهی مهیا میشه! این نمایشنامه به مراتب خیلی قوی تر و هولناک تر از اولی بود و واقعا دوستش داشتم. مفهوم گناهکار و بی گناه بودن انسان ها و چیزی که جامعه بر رفتار اونها تحمیل میکنه خیلی خوب توی این داستان بررسی میشه. در نهایت اینکه، بخونیدش، پشیمون نمیشید😁
Weer een pikzwarte dialoog van de meest cynische Zwitser ter wereld. Tussen een wereldberoemd schrijver van moordverhalen en een privédetective die zijn ‘werk’ grondig onderzocht heeft. Lekker immoreel, zelfs wat (te ver) tot in het absurde doorgetrokken…
کتاب شامل دو نمایشنامه هستش که من پنچری رو خیلی بیشتر دوست داشتم. دورنمات قلم منحصربه فرد خودشو داره و واقعاً آدم نمیدونه توی نمایشنامههاش چه اتفاقی داره میافته.
دو نمایش رادیویی نفسگیر.. هر چند ایده هر دو در نگاه اول شاید آشنا به نظر بیاد اما پرداخت استادانه درام به ویژه در نمایش دوم "پنچری" تا صفحه و خط آخر کشش درام رو حفظ میکنه.
گاهی شوخی ها جدی میشن و بازی ها تبدیل به واقعیت می شن.. این دو نمایش تلاشی است برای به تصویر کشیدن دو بازی که میتونن خیلی خطرناک تر از چیزی بشن که به نظر میرسه.. بازی اول به قیمت زندگی تموم میشه و بازی دوم باعث میشه یک نوکیسه برای یک شب هم که شده با حس گناه به خواب بره..
مثل بقیه نمایشهای دورنمات با شخصیت های آشنایی مثل دادستان و موضوع مهمی چون عدالت مواجهیم.. نمایش های کارآگاهی که لزوما یک نفر از توش برنده بیرون نمیاد..
This entire review has been hidden because of spoilers.
خيلي لذت بردم مخصوصا از "پنچري" اولين بار بود كه نمايشنامه اي از دورنمانت خوندم. البته غروب روزهاي آخر پاييز هم عالي بود واسم مخصوصا انتهاش رو خيلي دوست داشتم. ايده ي اصلي كارجالب بود اين كه نويسنده اي قتل انجام بده و اونا رو سوژه ي رمان هاي پرفروشش كنه و از همه جالب تر اينكه فردي كه كاشف ميشه خودش سوژه ي بعدي باشه. فكر ميكنم اكثرمون گاهي اوقات به يه پنچري رواني احتياج داريم تا از روزمرگي كه غرق در اون شديم براي لحظاتي بيرون بياييم.
This entire review has been hidden because of spoilers.
به این فکر میکنم که چرا زودتر کاری از دورنمات نخوندم. هر دو نمایشنامه عالی بودند. از اون مدلهایی که آدم رو به فکر فرو میبره. موضوع مشترک تو هر دو نمایشنامه «جنایت و عدالت» بود. اینکه جنایت گاهاً مسببش روزگاره نه خود جانی. خیال و تخیل هم انگار مساویه با عمل کردن. طوری که اگه من به آزار کسی فکر کنم، شاید ناخودآگاه دست به این کار بزنم و خودمم هیچوقت متوجهش نشم. «پنچری» خیلی جذابتر بود. اینکه نویسنده از یه بازی برای اجرای عدالت و بیان افکارش استفاده میکنه، گیرایی داشت. خلاصه قصد دارم بیشتر از فردریش دورنمات بخونم. It was a page-turning book.🤌🏼 🐾
سومین کتاب ۱۴۰۴ و ششمین کتاب ۲۰۲۵ هر دو نمایشنامه رو خیلی دوست داشتم. کوتاهن و میشه کلشون رو یه دفعه خوند، ولی به شدت جذاب و پرکشش. اولین برخوردم با دورنمات بود و قلمش رو خیلی دوست داشتم. متفاوت بود. یه ذره توی امتیاز دادن سختگیر شدم. بین ۴ یا ۳ مونده بودم و در آخر به نظرم سه و نیم ستاره بهترین گزینست.
Další titul, ke kterému jsem se dostala jenom díky tomu, že jsem z něj potřebovala do rozdělaného překladu citovat český překlad jedné věty (a teda to skoro dvouměsíční pátrání, jestli to vůbec v češtině vyšlo, si zopakovat nechci), jinak bych se o téhle výborné rozhlasové hře vůbec nedozvěděla. A to by byla škoda.
این کتاب مجموعهای است از دو نمایشنامه رادیویی به نامهای غروب روزهای آخر پاییزو پنچری نوشته فردریش دورنمات که نشر قطره آن را در ۱۱۶ صفحه منتشر کرده است.
اولین داستان، غروب روزهای آخر پاییز، با مونولوگی توسط شخصیت اول نمایش آغاز میشود و این شخصیت که ازقضا شغلش نویسندگی است با مخاطب حرف میزند (توجه کنید که مخاطبان قرار است شنونده باشند نه بیننده و استفاده از ارتباط چشمی بازیگر با بینندگان منتفی است. کلمات باید دقیق انتخاب شوند چون نه خبری از چرخش سر به سمت مخاطبان است و نه فرم نوشتن برای خواننده قرار است در اثر نهایی که یک نمایشنامه رادیویی است نشان داده شود. همهچیز در کلمات است و لحن.) نویسنده در میانه این مونولوگ میگوید «... حالا دومرتبه به داخل اتاق برمیگردیم و با دو قهرمان اول نمایشنامه خودمون از نزدیک آشنا میشیم. اول از خودم شروع میکنم، بله درست شنیدید. قهرمان اول نمایشنامه خود من هستم...»، در همینجا نویسنده اثر و نویسنده داخل نمایش انگار یکی میشوند و بازی دورنمات در نوشتن، مخاطب را کاملاً در خود غرق میکند. پس از آن گفتوگوی میان دو شخصیت نمایش کمکم شروع میشود، نمایشنامه سطح عوض میکند، از مونولوگ شخصیت اول با ما کمکم دیالوگ میان شخصیتهای اول و دوم آغاز میشود.
***
بخشی از مرور نمایشنامههای «غروب روزهای آخر پاییز و پنچری» که در وبسایت آوانگارد به قلم «بهاران فراهانی» منتشر شده است. برای خواندن کامل مطلب به لینک زیر مراجعه فرمایید: https://avangard.ir/article/436
مثل همه ى داستان هايي كه از دورنمارت خوندم اين دوتا نمايشنامه هم جذاب و غالگيركننده هستن نمايشنامه اول يعنى "غروب روزهاى آخر پاييز" داستان يه مرد طاس، خشن و دائم الخمره كه مياد ايران و ميره مناطق نفت خيز دنبال يه كار بخور و نمير مى گرده اما بعد از مدتى خسته اش ميشه و تصميم ميگيره برگرده كشور خودشون ... در حال حاضر تو يه هتل زندگى ميكنه و همچنان طاس و خشن و دائم الخمره با اين تفاوت كه نويسنده است... يه نويسنده كه بعد از نوشتن بيست و دو رمان قبليش تونسته نوبل ادبيات هم بگيره و حالا به فكر رمان بعديشه.... در مورد نمايش نامه دوم همنقدر بگم كه اگه فيلم "طناب" هيچكاك يا فيلم "١٢مرد عصبانى" رو ديديد و خوشتون اومده از "پنچرى" دورنمارت هم حتما خوشتون مياد... در آخر پيشنهاد مى كنم سه گانه "قول"، "سوء ظن" و "قاضى و جلادش" رو هم بخونيد
از آن دست رمان های سرگرم کننده! کتاب خوبی است برای زمان قرنطینه، شما را سرگرم می کند، روان جلو می رود، خواننده را در فلسفه غرق نمی کند و آخرش هم نمی نشینید از شدت غم و یا تاثر به دیوار نگاه کنید و اشک روشنفکری بریزید
به نظرم نقد آقای سمندریان خودش گویای همه چیزه : در نمایشنامه غروب روز های آخر پاییز ، آنچه از ذهن ما می گذرد عملکرد ماست ، کافی ست در مرز خیال به باور برسیم پس فکر عمل مثل انجام عمل است و در پنجری هم : ما قربانی اجتماع خودمان هستیم ، گناهکاران بی گناهم و در واقع مهره ای کوچک از گناهی بزرگ....
This entire review has been hidden because of spoilers.
3,19 - Dürrenmatt ist wirklich ein Meister der Atmosphäre, was man daran merkt, dass selbst Broterwerbshörspiele wie dieses, in die sicher nicht unendlich viel Mühe geflossen sind, atmosphärisch stark sind.
اولیش، یعنی «غروب فلان فلان»، نمایشنامهی همینطوری بود و «پنجری» نمایشنامهي رادیویی! تاحالا نخونده بودم نمایشنامهی رادیویی! خیلی خوب بود. به خصوص ایدهي داستان اصلی!