در هنگامهٔ چالش فرهنگِ دینی خاورمیانه و شمال آفریقا نسبت به مغربزمین -که اصطلاحاً «برخورد تمدنها» خوانده میشود- به یک جنبه کمتر توجه شده: طیف رنگهای مادون قرمز تا ماوراء بنفش در داخل هر فرهنگ و خصومت خردهفرهنگها که گاه آشتی ناپذیرتر از برخورد فرهنگهای دو ملت به نظر میرسد. یک خردهفرهنگ ایران عمیقا خاورمیانهای و صحرایی است، در حالی که یک بخشی دیگر از همین جامعه خود را ذاتا، و نه تنها از نظر گرایش سیاسی، در حوزهٔ فرهنگ اقوام اروپایینژاد میداند. بد گمانی، بد دلی، ناسازگاری و درگیری لایههای خردهفرهنگی، در نبردی محلی و درونی، موضوع مشاهدات این کتاب است. چنین نبردهایی سبب گرفتاریهای بینالمللی و تا حد زیادی تعیین کنندهٔ نتیجهٔ کشمکشهای ایران با قدرتهای خارجی است. خردهفرهنگهای سرزمینی که امروزه ایران نام دارد همواره شکست از مهاجم خارجی را به سازش در میان خود ترجیح دادهاند. اولی مرثیهای است عظیم، دومی حقارتی است غیر قابل تصور.
محمد قائد در شش فصل پرکشش و خواندنی مطالبی را" در زمینه مبادلات درونفرهنگی در ایران، پارهای برخوردها میان فرهنگ ایرانیان، فرهنگ غربیان و فرهنگ عربها، و تصویری از آنچه چالش جاری مسلمانان خاورمیانه در برابر استیلای غرب تلقی میشود" بیان میکند. و در نهایت با آوردن مثالهای مختلف از زمانهای دور و نزدیک، خلاصه میکند که "پیش از بازی کردن نقش معلم برای جهانیان، بهتر است به تصویر خود در چشم فرهنگهای دیگر هم کمی توجه کنیم. و اینکه تنازع میان خردهفرهنگهای به اصطلاح آشنای یک جامعه با همان شدتی جریان دارد که نبرد با فرهنگهای به اصطلاح بیگانه." برای من، به ویژه، مطالب راجع به ادوارد سعید، علی شریعتی و محمد مصدق بسیار جالب و بعضا جدید بود.
هرچند پراکندگی مطالب بهگونهای بود که گرفتن پیامی واحد و متمرکز، همراستا با عنوان کتاب، را مشکل میکرد اما به جهت دیدگاه خاص نویسنده و بیان عقلانی و بیطرفانه و به دور از مرثیه سرایی های رایج، خواندنش را به همه توصیه میکنم.
بعضی از جستارهای کتاب طولانی و ملال آور بود هر چند همچنان پربار و خواندنی به همین خاطر من کتاب دیگر محمد قائد دفترچه خاطرات و فراموشی را به این کتاب ترجیح میدم در ریویویی که بر کتاب دفترچه خاطرات نوشتم تفاوت مقاله و جستار را توضیح دادم
قلم تند و تیز قائد را دوست دارم. در این کتاب مثل سایر ارتکاباتش از همین قلم بهره برده. منتهی به گمانم یک جاهایی مطلب خیلی سطحی میشود. فصولی که ادوارد سعید٬ علی شریعتی و محمد مصدق را به سلابه میکشد بسیار عالی هستند اما آنها هم در لبهی سطحی شدن پیش میروند. در بخش بزرگی از کتاب هم نویسنده از موضوع اصلی و طرح بحثی که در ابتدای کتاب میکند بسیار دور میشود. اما به هر حال٬ نتیجهی کار خواندنیست
مشكل بشود گفت پيغام اصلى آقاى قائد در اين كتاب چيست ( حداقل من با يك بار خواندنش نميتوانم) و اين بدليل گستردگى موضوعات مورد بحث و البته روايت بسيار غير منسجم و غيرخطى نويسنده هم است. البته نثر كتاب به غايت فصيح و شيواست كه جابجا با درج حكايات و روايات كم و بيش مرتبط، خواندن كتاب را تجربه اى جذاب و شيرين ميكند. تم اصلى كتاب اما، گفتگوى تمدن ها ( البته بيشتر از نقطه نظر تاثيرات ديگران بر ايران) و همچنين روابط و بده بستان هاى خرده فرهنگ هاى جامعه ايران بعنوان عامل اصلى تحولات اجتماعى و سياسى ايران در طول تاريخ است كه بصورت مقالاتى در شش فصل كم و بيش منفصل از هم تنظيم شده. آقاى قائد خرده فرهنگ ها را بعنوان جهان بينى هايى مستقل از همى درجامعه تعريف ميكند بصورت دوايرى با مراكز مجزا كه هم پوشانى هاى زيادى هم با يكديگر دارندو هركدام "گرچه قادر به تسلط كل جامعه و طرد همه خرده فرهنگهاى ديگر نيستند ولى توان دفاع از موجوديت و حفظ ارزش هاى خويش را دارا هستند"و ميتواند بر مبناى طبقات اجتماعى، جغرافيايى يا زبانى تعريف شوند. كتاب، به گفتهء خود نويسنده شامل بحث و موشكافى در مشاهداتى است در زمينهء مبادلات اين خرده فرهنگ ها ، تقابل فرهنگ غرب و شرق و تاثير اين تقابل روى خرده فرهنگ هاى جامعه ايران. فصل اول كتاب با عنوان "سودائيان عالم پندار" به مردمان خاورميانه و اسلام بعنوان زمينهء عمدهء دربرگيرندهء مردمان اين منطقه -از ايران و افغانستان گرفته تا اعراب- ميپردازد و تقابل فرهنگ سنتى اين مردمان را در چارچوب دنياى مدرن بررسى ميكند. موضوع فصل دوم خشونت و جنگ بعنوان ابزار گفتگوى فرهنگهاست كه با محور قرار دادن جنگ هاى ايران و روس در دورهء قاجار، نقش تضادهاى فرهنگى برفعل و انفعالات بين كشورها را موشكافى ميكند. فصل سوم در مورد فرهنگ هاى شفاهى و مكتوب و جهان بينى هاى غالب بر هركدام از اين فرهنگهاست. در اين فصل نويسنده به موضوع شرق شناسى بعنوان موضوع مورد علاقه ادوارد سعيد متفكر فلسطينى و استاد دانشگاه كلمبيا ميپردازد و برخورد سعيد را بعنوان نمونه اى از روشنفكران شرقى با تصوير شرق در غرب مورد واكاوى قرار ميدهد.در فصل "سقوط از متعالى به مبتذل" جريان مربوط عكسالعمل هاى ايرانيان در برابر كتاب و فيلم "بدون دخترم هرگز" موضوع بررسى تقابل فرهنگ شفاهى و مكتوب در ايران است. كشمكش بين اسلام سنتى و اسلام مورد نظر روشنفكران دينى - به نمايندگى دكتر على شريعتى- در فصل پنجم كتاب بسط داده شده و نهايتا در فصل آخر با بازبينى حوادث بين ٢٥ تا ٢٨ مرداد ١٣٣٢ زمينه هاى سقوط دولت دكتر مصدق از منظر نتيجه تحولات بين خرده فرهنگ هاى آنروز جامعهء ايران مرور ميشود. در كل ميتوان با نگاه تند و انتقادى آقاى قائد موافق بود يا نبود ولى قطعا مطالعهء اين كتاب از جهت موشكافى در گذشته و حال فرهنگ كشور و به قصد پرورش نگاهى ظريف و نكته بين براى تحليل حوادث آينده بسيار مفيد و مهم است.
قلم قائد رو معمولا دوست دارم. طعنهآمیز مینویسه. در بیشتر مسائل خودش رو سانسور نمیکنه. زاویه دید متفاوتی هم - حداقل در مقایسه با بیشتر همنسلانش در ایران - داره. اما در کنارش گاهی تحلیل سطحی هم میکنه، گاهی از موضوعی که دانش کافی دربارهاش رو نداره حرف میزنه، و گاهی انقدر دنبال نیش و کنایه زدنه که کلا موضوع رو یادش میره این کتاب هم یک متن کاملا "قائدی" داره. با تمام این خوب و بدها. و درباره خردهفرهنگهاست. مفهومی که در بحث از "برخورد تمدنها" و "گفتگوی تمدنها" معمولا ازش غفلت میشه. در حالی که شاید بشه گفت اصل کاری اینه. نه چیزی که بهش تمدن شرقی و غربی یا هر اسم دیگهای گفته میشه البته که موضوع کتاب شاید قدری تاریخ گذشته باشه (الان به بحث برخورد تمدنها متفاوت از زمان نگارش کتاب پرداخته میشه و گفتگوی تمدنها هم که دیگه به نظر فراموششده میاد) اما به نظرم تاریخ کتاب در مجموع نگذشته. در واقع هنوز استدلالها و مباحثات درخور بسیاری توش یافت میشه. ولی شاید اگر قائد متن کتاب رو دوباره بخونه یه بازنویسیهایی درش انجام بده
دبیرستانی که بودم معلمی پیشنهاد کرد کتاب «دفترچهی خاطرات و فراموشی» را از محمد قائد بخوانم. در طی یکی دو سال مقالات کتاب را ریزریز خواندم و فارسی قائد شد فارسیای که دوست داشتم شبیهش بنویسم. نویسنده البته ستیزهجو و طناز و بتشکن بود و مقداری آزارم هم میداد، چون بدیهیات آن زمانم را به چالش میکشید و تازه با هوشمندی از زیر تیغ سانسور میگریخت.
اما حالا همین صفات قائد است که این کتاب را برایم خواندنی و مغتنم کرده است: از اصلاح دینی تا استعمار، از فرهنگ عربی یا ایرانی تا کودتای بیستوهشت مرداد، از تروریسم تا گفتوگوی فرهنگها، باید منتظر اسطورهشکنیهای جابهجا بود. اگر شما هم از «نزاکت سیاسی» دچار ملال میشوید و از تعارفات قلمی دلزده، قلم قائد پیشنهاد درستودرمانی برایتان است.
«اگر ظلم از کفر بدتر باشد، جهل از هر دو بدتر است.»
این کتاب مجموعه جستارهای محمد قائد است در مورد خردهفرهنگها و اختلافات بین خردهفرهنگها و تضادها و سوءتفاهمها. این کتاب به یک معنا پاسخ به پیشنهاد سال گفتگوی تمدنهای سید محمد خاتمی است و بخشی از مقالهها در بحبوحهٔ جنگ افغانستان و حملات یازده سپتامبر نوشته شده است. او جنگ را صرفاً یک سوءتفاهم نمیداند و بخش بزرگی از جنگ و خشونت را در نگاه اقتصادی سودمحورانهٔ دنیا میبیند و به همین خاطر سیاستمداران دعوتکننده به صلح و گفتگو را متهم به خوشبینی میکند. کتاب پر است از واقعیتهای تاریخی که اگر حواس خواننده نباشد یادش میرود که اساساً آن واقعیتها چه ربطی به اصل حرف کتابها دارند. تسلط نویسنده بر تاریخ معاصر، بر آخرین اخبار جراید غیرفارسیزبان و پیچیدگیهای روابط سیاسی ستودنی است. بهشخصه یادم نمیآید مطلبی با این حجم از اطلاعات خوانده باشم. شاید انبوه اطلاعاتی که قائد به مخاطب حقنه میکند مخاطب را از داوری از مورد راستی یا ناراستی منطق موجود در جستارها ناتوان نماید؛ منطقی که متواتراً با داوریهای قاطعانه و جسورانه همراه است. لحن متن در جایجایش بسیار صریح است. جاهایی این صراحت رنگ و بوی نفرت نژادی از عربها دارد و به نظرم اگر قرار بود این جستارها در جهان غرب مثلاً در نیویورکر یا گاردین ترجمه شوند، قاعدتاً ویراستار به برخی از لحنها خرده میگرفت. جاهایی نیز تعمیمهای ناشیانهای یافت میشود که با گذر زمان آن تعمیمها دم خروسش پیدا میشود. مانند جمع بستن طالبان و القاعده و کلاً نوع تفکر عرب مسلمان. معلوم نیست اگر قائد از تیغ ممیزی ارشاد هراس نداشت چگونه مینوشت (مقالاتش در بیبیسی فارسی گواه آن است که آن مطلب تقریباً چه شکلی بشود). فارغ از همهٔ این مسائل این کتاب بسیار خواندنی است و حداقلش آن است که تلنگری به ذهنهای قاببندیشدهٔ رسانهزدهٔ ما بدهد.
در بخش دیگر کتاب، قائد قصد اسطورهزدایی از شخصیتهای محبوب و پرطرفداری چون ادوارد سعید استاد دانشگاه کلمبیا و مؤلف اورینتالیسم (خاورگرایی)، علی شریعتی، میرزادهٔ عشقی و محمد مصدق دارد. او خیلی بیرحمانه سعید و شریعتی را به معنای کوچهبازاریاش با خاک یکسان میکند. به سعید که همیشه غرب را به یک معنای کلی ناوابسته به برههٔ زمانی به خاطر نگاه دوننگرانه به عرب سرزنش میکند، طعنه میزد که در آخر عمر با ممنوعیت کتاب خاطراتش در فلسطین و جهان عرب مواجه شد. اینجاست که قائد گذری به تفاوت فرهنگ شفاعی و مکتوب میزند و با تکرار گاف تاریخی صادق خلخالی در یکی از سخنرانیهایش میخواهد به مخاطب بقبولاند که چگونه امری ساده که از فرهنگ شفاهی به سادگی ستودنی و قابل اعتماد است وقتی پا به فرهنگ مکتوب میگذارد، بیمایه و گاه خندهآور میشود. مثال دیگرش نگاه محمدحسین طهرانی در مورد جایگاه زن در جهان اسلام است که یا باید شیر بدهد یا باردار باشد تا به کمال برسد. در مورد شریعتی که گویا او را میخواهد با خاک یکسان کند. در این میانه او به مفهوم روشنفکری دینی میتازد و مفهوم عقلانیتی را که روشنفکران دینی مطرح میکند در ستیز دوگانه با نگاه سنتیها و روشنفکران سکولار میبیند و آن را بیاصالت میبیند.
در مورد مصدق با آوردن گزارههای تاریخی مستند سعی در بیان این مطلب دارد که مصدق به هیچ وجه تافتهای جدابافته از بقیهٔ سپهر سیاست زمانه نبوده است و اشتباهاتی مهلک را دچار شده است (مقایسه کنید با کتاب «جامعهشناسی نخبهکشی» که مصدق را تافتهای جدابافته میداند و البته سریال شهرزاد! که مصدق در آن در حد یک ناجی ایران بالا برده شده است). او به آیتالله کاشانی میتازد و یکی از واقعیتهای تاریخیای که برای من تازگی داشت آن بود که آیتالله کاشانی به سبک علمایی با وجود ریاست مجلس عملاً در مجلس حضور به هم نمیرساند. در مورد مصدق نیز اطلاع تاریخیای که برای من تازگی داشت این نکته بود که قبل از ملی شدن نفت سهم ایران از فروش ۵۰٪ بود و بعد از آن نیز تا سالها ۵۰٪. یعنی عملاً کاری بود پرهزینه که در عمل نتیجهاش با شعاری که میگفتند شباهتی حتی دور نداشت (خیلی بیخود یاد همسانسازی مصدق با یکی از شخصیتهای اخیر وزارت خارجهٔ ایران افتادم):
«هالهٔ تقدسی که گرد سر اطرافیان مصدق ترسیم کردهاند فعلاً جایی برای این پرسش نمیگذارد که آیا در این میان کسی بود که به او بگوید تصویرش از جامعه و جهان تا چه حد سست، و برنامهٔ او برای مهندسی اجتماعی - اگر بتوان اسم چنان کارهایی را برنامه گذاشت- تا چه حد غیرعملی است.» (ص ۳۵۸)
به نظرم این بریده از کتاب چکیدهٔ حرف قائد در مورد تاریخ روابط خارجی ایران است (که قاعدتاً به اتفاقهای بعد از انتشار کتاب نیز قابل تعمیم است):
وقتی عباسمیرزا به روشنی میدید تمام دعوا بر سر ولایتعهدی و ادامهٔ سلطنت در این یا آن شاخهٔ خانواده است وگرنه کمتر کسی دغدغهٔ وطن و دین دارد، به عهدنامهٔ ترکمانچای تن داد. از سوی دیگر، حریفان او هر ترفندی برای نابود کردنش را روا میدیدند. از این دیدگاه میتوان گمان کرد چنانچه شرایط ابتدای دههٔ ۱۳۳۰ ده بار دیگر، با توطئهٔ خارجی یا بدون آن، تکرار شود، خردهفرهنگهای جامعهٔ ایران باز هم ائتلافی ضمنی در برابر یک خردهفرهنگ را که احتمال برنده شدن آن وجود دارد به هر نوع سازشی ترجیح بدهند، حتی اگر به معنی شکست از اجنبی باشد. احساس آخرین فرصت، اصرار بر خواستهای حداکثر و رسیدن به نتایج حداقل، خصلت جنبشهای اجتماعی ایران بوده است. این نتیجهگیری ممکن است تهرنگی از تقدیر تاریخی داشته باشد، اما وقایع و تحولات تاریخی قبلی و بعدی جامعهٔ ایران را که کنار هم بگذاریم، نقطهچینها خطی تشکیل میدهند که وقایع مرداد ۳۲ روی آن قرار میگیرد. شاید دولت نوپای مشروطه در برابر اولتیماتوم سال ۱۲۹۰ روسیه و بریتانیا برای اخراج مورگان شوستر توان مقاومت نداشت و هرآنچه میتوانست انجام داد، اما در برابر هشدار سال ۱۳۳۱ بریتانیا که این آخرین مذاکرهٔ نفت است، در قضیهٔ بحرین و جزایر سهگانه در سال ۱۳۴۹، در توافقنامهٔ آزاد کردن گروگانهای آمریکایی در سال ۱۳۵۹، در برابر پیشنهاد آتشبس در سالهای ۱۳۶۱ و در پذیرش قطعنامهٔ شورای امنیت در ۱۳۶۷ واکنشها بسیار شبیه به هم بودهاند: اول حماسه، بعد فاجعه. معرکه بگیرید، وانمود کنید که دارید قدرتهای بزرگ را به زانو درمیآورید؛ رقیبان را به خیانت و دزدی و وطنفروشی متهم کنید؛ سطح مطالبات را چنان بالا ببرید که از میان رقیبان کسی نتواند روی دست شما بلند شود. وقتی ناکام شدید و همه به نتایج حداقل تن دادند، به مظلومیتی تاریخی پناه ببرید و جهانخواران را مقصر معرفی کنید.» (صص ۳۵۴-۳۵۵)
خلاصهٔ مطلب آن که خواندن این کتاب لابد به طرفداران نگاه انقلاب اسلامی خوش نمیآید. حتی آنانی که نگاهی شبهفلسفی به مسائل دارند. کما آن که قائد کل قائلین به تفکر هایدگر را به سخره میگیرد (که البته داوریاش در مورد میزان محبوبیت حداقلی هایدگر در غرب آن هم به خاطر هانا آرنت خالی از واقعیت است). به نظرم خواندن چنین کتابی لازم است. برای آن که باب گفتگو باز شود. برای آن که دیدگاه به صیقل نگاههای مختلف به واقعیت موجود نزدیکتر شود. برای طیف ملیگرا نیز این کتاب اصلاً خوشایند نیست. این کتاب «مظفر بقایی» را عصارهٔ نگاه فاشیستی بخشی از جامعه میداند و کلیت فرهنگ ایرانی را پر از ضعفهایی عمیق میبیند که گاه برای خوانندهٔ ایرانی سنگین میآید. میشود به قائد این تهمت را روا داشت که او نسبت به نگاه دینی به دور از انصاف تاخته است اما بسیاری از ایرادهایی که میگیرد حتی اگر فقط بخشی از نیمهٔ لیوان باشد، تا حدی رواست. مانند ایرادی که نسبت به بازی واژهها از سوی متدینین در مورد ربوی بودن یا نبودن وامهای امروزی در بانکها میگیرد.
پ.ن.
قبلاً در مورد حراجی کتاب کتابخانههای عمومی کالیفرنیا نوشته بودم. خلاصه آن که ملت کتابهایشان را که به هر دلیلی نمیخواهند به کتابخانه هدیه میدهند و هر فصل کتابخانه در حیاطش حراجی میگذارد. قیمت عمدهٔ کتابها یک یا دو دلار است. کتابهای خارجی معمولاً نیم دلار ناقابل. آخر وقت هم هر چه بماند را در یک کیف کاغذی خرید به قیمت ۵ دلار میشود خرید.
این حراجی خوبی زیاد دارد ولی بدیاش زیاد شدن کتابهای نخواندهشده است. کتابخوان را بدل به کتابخر (آخر خر؟) میکند. این بار به همین خاطر با اکراه رفتم. نشان به آن نشان که زیاد کتاب انگلیسی نخریدم. اما برق کتابهای فارسی چشمم را ربود. دیوان حافظ و مثنوی معنوی نیمدلاری!
صاحب قبلیاش را از روی نشانههای اول کتاب یافتم. همکلاسی یکی از رفقا در یکی از ایالتهاست. حتیتر آن که در همین کتاب، نویسنده از صاحب کتاب به خاطر بازخوانی متن تشکر هم کرده است!
در میان کتابها یک جلد مفاتیح هم بود. آخر چرا مفاتیح را به مسجد شیعیان چند کیلومتر آنطرفتر نبخشید؟
این نتیجه گیری ممکن است ته رنگی از تقدیر تاریخی داشته باشد، اما وقایع و تحولات تاریخی قبلی و بعدی جامعه ایران را کنار هم بگذاریم، نقطه چین ها خطی تشکیل می دهند که وقایع مرداد 32 روی آن قرار می گیرد. شاید دولت نوپای مشروطه در برابر اولتیماتوم سال 1290 روسیه و بریتانیا برای اخراج مورگان شوستر توان مقاومت نداشت و هر آنچه می توانست انجام داد، اما در برابر هشدار سال 1331 بریتانیا که این آخرین مذاکره نفت است، در قضیه بحرین و جزایر سه گانه در سال 1349؛ در توافقنامه آزاد کردن گروگانهای آمریکایی در سال 1359؛ در برابر پیشنهاد آتش بس در سالهای 1361 در پذیرش قطعنامه شورای امنیت در 1367 واکنش ها بسیار شبیه بوده اند: اول حماسه، بعد فاجعه. معرکه بگیرید؛ وانمود کنید که دارید قدرتهای بزرگ را به زانو در می آورید؛ رقیبان را به خیانت و دزدی و وطن فروشی متهم کنید؛ سطح مطالبات را چنان بالا ببرید که از میان رقیبان کسی نتواند روی دست شما بلند شود. وقتی ناکام شدید و همه به نتایج حداقل تن دادند، به مظلومیت تاریخی پناه ببرید و جهانخواران را مقصر معرفی کنید.
مجموعه دوم مقالات محمد قائد، با تم انتقادی به مقوله گفتگوی تمدن ها. نویسنده طرح بحث را اینگونه بیان می کند که به جای درس اخلاق دادن به تمدن های بیرونی بهتر است میان خرده فرهنگ های درونی گفتگو همه گیر تر بشود. نثر فاخر و طنز شیوا، مجموعه ای مقالات خواندنی آفریده است.
"ظلم، جهل و بر خیان زمین" از منظر شکلی/ کتاب را برداشته ام و بلاخره طلسم نخواندنش را می شکنم. هنوز اوایل کتابم که لحن متلک گوی نویسنده که بیشتر به ستون نویس های بخش تحلیل سیاسی روزنامه هاشبیه است توجه ام را جلب می کند-بعدها متوجه می شوم که ایشان خود زاده مطبوعات اند-. برخلاف ادعای قائد در طرح بحث در می یابم که جسته و گریخته تمام مثال هایی که از وقایع تاریخی، نظریات سیاسی معاصر و پدیده های اجتماعی یافته و با کلی گویی های فراوان همراه کرده را به مدد قلم تحسین برانگیزش به یک واکاوی فرهنگی صد البته جهت دار مبدل نموده است. بی باکانه از گروه های مختلف فکری، نظامی و دینی ملت های مختلف آن هم با قرائت و تحلیلی تک سویه سخن می راند. در سطحی بودن برخی تحلیل هاهمین بس که با گذشت چند سال از انتشار این اثر، ناهماهنگی و فقدان ارتباط مطالب با وقایع عینی میدانی برای مخاطبِ مطلع از تحولات ۲۰سال اخیر به راحتی آشکار می شود.
قائد پا را فراتر می گذارد و مویداتی از ابن خلدون -آن هم در جهت بحث تقابل فرهنگی اش - نیز ردیف می کند. کتاب به قدری رو بازی می کند و نشان از طرح اولیه و استقرا ناقص نویسنده دارد. خواننده زیرک سریع می فهمد پیش از آنکه با ادعایی موجه و قوی طرف باشند بیشتر با ایده ای ذوقی و کم مایه طرف است و این لشکر پراکنده ی مثال ها است که با تمام وجود نقش پیاده نظام نظریه سازی آقای نویسنده را ایفا می کنند.
از نظر محتوایی/ تک گزاره های کلی مثل اینکه بهشت و دوزخ (دنیایی-مال) دو روی یک سکه اندکه بهنوعی مبنای فصل اول این کتاب است کلیت ندارد و با مثال های فراوان خود نویسنده نقض می شود. از جمله مواردی همچون سرازیر شدن منابع دنیا از استیلای انگلیس ها در دریاها و... . مطلبی که بیش از هرچیزی خلا آن حس می شود وجود توجیهات اقتصادی و اغراض مالی در تحولات تاریخی منطقه ای است که اهمیتش بر هیچ کسی پوشیده نیست و بیش از صرفِ بیان رسوم کلاه پوشیدن یا جوراب سبز به پا کردن در نزد شاهان ایرانی و نقش آنها در تحولات سیاسی فرهنگی در گذشته جهان تاثیر داشته است. شیوه معامله نویسنده در مواجهه با کنش ها و واکنشهای فرهنگی در بخش کاپیتولاسیون البته به خوبی جواب می دهد و نقب او به تفاوتهای دینی بجا و شایسته تقدیر است. یک مثال دیگر از ضعف نویسنده یا اتکا به منابع مشخص و جهت دار تاریخی "گناه ندانستن تریاک" در دوران معاصر است. در باب مقایسه ارتش هاو سازوکار نظامی ایالات متحده با کشورهای خاورمیانه ای هرچند نویسنده به درستی از پیشرفت های روانشناسی یا تکنولوژی یاد می کند اما کمتر توجه دارد که دامن از کف ندهد و مشوق بی چون و چرای تزریق آن سیستم بدون بومی سازی به منطقه ای دیگر از جهان نشود(البته خود نویسنده پیشتر نسبت به اشتباه تذکر داده بود اما...) به گمانم بیش از ۵٠ ادعا در این کتاب وجود دارد که پرداختن به آنها مجالی می خواهد فراخ تر، پرونده این کتاب و محتویاتش برای اهل گفتگو نزد بنده باز باز است...
سخن پایانی/ من این کتاب را شورش قائد برمحور جهان بینی اش نسبت به تمام مشکلات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی که گریبانگیر این خطه عالم شده می دانم و معتقدم که اگر در نقطه دیگری از عالم زیسته بود و سیراب از فرهنگ "عمل توام با اعتقاد" بود از این چنین آشوب فکری رنج نمی برد.
پ.ن١: من تعجب نمی کنم اگر کسی شیفته روایت های تازه و جمع بندی های این کتاب شود، چرا که در طول تمام این سال ها آنقدر حوادث و رویدادهای تاریخی در فضای بسته قرائت های رسمی و بعضا مصلحت دار محبوس شده اند که نیاز به هوای تازه و خوانشی نو به شدت احساس می شود. هرچند که نباید فراموش کرد که اینْ تنها روایتی متفاوت از تاریخ و ماوقع اش می باشد و لزوما جام حقیقت گوی جمشید نیست.
پ.ن٢: نگارنده کتاب خود اسیر فقدان دیالکتیک مناسب در عرصه تطبیق فرهنگ ها، نقل تاریخ، ارجاع به فتاوای دینی و نقش انگیزه های مالی در تحلیل های خود است؛ عاملی که خود کنایه می زند به عنوان و انگیزه اصلی از نوشتن این کتاب. همچنان نداشتن مفاهمه و گفت و گو در مجامع علمی را نقص بزرگ جامعه نخبگانی کشور می دانم.
Great in-depth analysis about the society and the world... dialogue among civilizations, war, development, culture, how the world works and does not work, past and future, relationship between countries and people, .. i wish there was the english version so that i could suggest it to my english-speaking friends as well...